تاریخ :  یکشنبه چهاردهم خرداد ۱۳۹۶
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

 

مسئولیت بین المللی دولت ها در خسارت زیست محیطی

چکیده : 
در حقوق بین الملل محیط زیست دو مفهوم مسئولیت مدنی و مسئولیت بین المللی که ناظر بر پیامدهای عدول از رعایت موازین امری حقوق محیط زیست هستند ، در حال تفکیک و تمایز از یکدیگرند.شاخص های تفکیک و تمایز آن دو را می توان چنین برشمرد : اولاً مفهوم نخست به معنای مسئولیت مدنی ، جزیی از دومی است وبین انها رابطه عموم و خصوص مطلق حاکم است. مسئولیت بین المللی عام تر بوده و هم جنبه مدنی دارد و هم کیفری. ثانیاً مفهوم نخست ، بر تخلف از حقوق بین الملل استوار است و « اعمال متخلفانه بین المللی » عنصر مادی ان را تشکیل می دهد درحالیکه مسئولیت بین المللی هم از اعمال مذکور ناشی می شود و هم از اعمال منع نشده. ثالثاً ، مفهوم نخست گاه نه همه ارکان مسئولیت مدنی بلکه تنها بر مسئولیت جبران خسارت اطلاق می شود. به تعبیر دیگر ، مفهوم نخست از اعمال نامشروع ناشی می شود ولی دومی (هرچند برخی اوقات در خصوص اعمال نامشروع به کار گرفته می شود) اعمال مشروع یعنی اعمال منع نشده را نیز در بر می گیرد. تحمیل مسئولیت مدنی به خاطر اعمالی که به وسیله حقوق بین الملل منع نشده اند بدون توجه به مشروع و قانونی بودن ان عمل ، بیش از انکه خود عمل را مورد توجه قرار دهد ، به صدمه و زیان و درواقع آثار ناشی از عمل مذکور اهمیت می دهد.
هنوز در خصوص جزئیات زمانی و چگونی پرداخت غرامت برای خسارت زیست محیطی وفاقی عام در سطح بین المللی وجود ندارد و در این خصوص قاعده ای عام ایجاد نشده است. با وجود این مسئولیت مدنی جبران صدمات و زیانهای مربوط به آلودگی ، در بیشتر معاهدات البته به صورت کلی ، بیان شده است. 

 

جهت خرید فایل تماس بگیرید 

09375520909 - شبستری

shabestari716@gmail.com

 

 



:: موضوعات مرتبط: مقالات فارسی، جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: مقالات رشته مدیریت, مسئولیت دولت ها, مسئولیت بین المللی دولت ها, خسارت زیست محیطی
تاریخ :  جمعه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۶
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

فصل نوزدهم

تئوری سازمان مدیریت رابینز

سازمان ها در آینده

 

مقدمه

در فصول قبل به بحث پیرامون این که سازمان ها در گذشته چه وضعیتی داشته و اکنون چه وضعیتی دارند پرداخته شد. اما در برهه ای از زمان مدیریت خواهیم کرد که سازمان ها وضعیت دیگری خواهند دارد.

هیچ عامل دیگری به شدت انقلابی که اکنون شاهد رخ دادن آن در فناوری اطلاعات هستیم، بر طراحی سازمان ها در آینده، تأثیر نخواهد داشت.

 

فناوری اطلاعات » تأثیر رایانه بر تصمیم گیری مدیریتی

مرحله اول: به کارگیری رایانه، سیستم های رایانه ای متمرکز بودند و بخش های داده ها اطلاعات را برای تدوین جدول برنامه زمانی، عملیات تولیدی و موجودی ها گردآوری کرده و نهایتاً بر اساس این اطلاعات گزارش های هفتگی و ماهانه را تدوین می کردند.

مرحله دوم: (آغاز 1970) مدیران رایانه هایی را در اختیار گرفتند که به مدد آن می توانستند مستقیماً به پایگاه مرکزی داده ها دسترسی پیدا کنند. مدیر امروزی، دارای رایانه شخصی است که نه تنها امکان دسترسی به پایگاه های مرکزی داده ها را برای وی فراهم می کند، بلکه به وی اجازه می دهد که خود اطلاعاتی را ایجاد کرده و در پایگاه های اطلاعاتی ذخیره کند. یعنی مدیران در دنیای کنونی، در گردآوری و ذخیره اطلاعات روی به عدم تمرکز آورده اند. در ده سال آینده یافتن مدیری که به طور منظم از رایانه برای نظارت بر فعالیت های سازمانی خود و همچنین گردآوری اطلاعات اولیه برای تصمیم گیری، استفاده نکند غیرعادی به نظر خواهد آمد.

 

نظریه سازمان، هدفش تسهیل در ارتباطات، هماهنگی و کنترل است. در گذشته برای تحقق این سه هدف مجبور به افزایش تفکیک افقی و عمودی، ایجاد واحدهای سازمانی جدید و پراکنده کردن فعالیت های سازمانی از لحاظ جغرافیایی بودیم. در آینده مدیران با استفاده از سیستم اطلاعاتی قادر خواهند شد که به طور اثربخش فعالیت ها را هماهنگ و کنترل کنند و نیاز به دوایر ستادی و تعداد زیادی از مدیران میانی را کاهش دهند. مضافاً اینکه محدودیت های فیزیکی و مکانی نقشی در تعیین ترتیبات ساختاری نخواهد داشت.

 

تمرکز و عدم تمرکز

نظریه سازمان به طور سنتی با تمرکز و عدم تمرکز به عنوان یک رابطه مجموع صفر برخورد کرده است یعنی با افزایش یکی از این دو، به تناسب دیگری کاهش می یابد.

تمرکز با حصول کنترل، زمان را قربانی می کند. عدم تمرکز با عملی عکس این امر، درگیر است. یک واقعیت بدیهی در میان نظریه پردازان سازمان وجود دارد و آن این که اگر چه ممکن است مدیریت خواهان کنترل از طریق تصمیم گیری به صورت متمرکز باشد، ولی تمرکز خیلی زیاد (خصوصاً در محیط های پویا) فرایند تصمیم گیری را کُند کرده و تصمیم گیرندگان را از عمل باز می دارد. از این رو چالشی که برای طراحان سازمان وجود دارد، یافتن تعادلی بین این دو، بر اساس ملاحظات اقتصادی است.

 

دوگانگی بین تمرکز و عدم تمرکز در آینده، به مراتب کمتر از زمان حال خواهد شد، دلیل این امر ساده است، زیرا فناوری اطلاعات به سازمان ها اجازه خواهد داد که خود اطلاعات را ایجاد و ذخیره کنند. این سازمان ها چنان قادر می شوند فعالیت های غیرمتمرکز را هماهنگ کنند که گویی آن فعالیت ها متمرکز بوده اند.

فناوری اطلاعات به سازمان ها اجازه خواهد داد که به طور همزمان تمرکز و عدم تمرکز را محقق سازند.

 

 

سازمان های تخت تر (مسطح تر)

واحدهای ستادی از ابتدا برای رفع مسائل و مشکلات ناشی از افزایش اندازه سازمانی، پیچیدگی مشکلات و نیاز به دانش تخصصی، ایجاد شدند. اما در خیلی از سازمان ها، رایانه ها قادرند گردآوری و تجزیه و تحلیل اطلاعات را سریع تر، با هزینه کمتر، صحت و دقت بیشتر انجام داده و میزان اطلاعاتی بیش از آنچه که پرسنل ستادی می توانند، گردآوری کنند. بدیهی است که همه واحدهای ستادی برچیده نخواهند شد. اما واحدهایی که باقی می مانند برای توجیه فلسفه وجودی خود، پیوسته در فشار خواهند بود. مضافاً، واحدهایی که به حیات خود ادامه می دهند، نسبت به اسلاف خود از قدرت کمتری برخوردار خواهند بود. آنها به واحدهای صفی خدمت می کنند، به جای اینکه بر آنها حاکمیت داشته باشد.

 

سیستم های اطلاعاتی، شکل آینده سازمان را تغییر خواهند داد. انقلاب اطلاعات نیاز به مدیران میانی و واحدهای ستادی برای گردآوری، تجزیه و تحلیل و تعبیر و تفسیر داده برای مدیران ارشد اجرایی را کاهش خواهد داد.

اطلاعات، فی النفسه قدرت محسوب نمی شود. اطلاعات برای تبدیل شدن به نوعی قدرت، باید کمیاب باشد. فناوری اطلاعات به ساختار قدرت از طریق در دسترس قرار دادن اطلاعات مهم برای مدیریت عالی، تغییر شکل جدیدی خواهد داد.

 

 

کار در منزل

فناوری رایانه باعث خواهد شد که ده ها میلیون نفر از کارگران و کارمندان، مشاغل خود را در منزل انجام دهند. این امر، مرزهای سازمان ها را نامشخص خواهد ساخت.

قبل از انقلاب صنعتی، کارها نوعاً در منزل انجام می شد، انقلاب صنعتی، اقتصاد کارخانه ای را ایجاد کرد، در نتیجه مردم منازل خود را به منظور تولید کالا زیر یک سقف مشترک، ترک کردند. اوایل این قرن، تغییر دیگری را به خود دید. ایجاد سازمان هایی که افرادی در آن مشغول به انجام امور دفتری اند. قدم بعدی که ممکن است به وسیله فناوری رایانه صورت گیرد، بازگشت به کار کردن درون منزل است. کارکنان قادر خواهند شد به طور فزاینده ای به مدد رایانه ها امور دفتری را در منزل انجام داده و با همکاران و مدیریت از طریق رایانه ارتباط داشته باشند. بنابراین دیگر هیچ ضرورتی نخواهد داشت که میلیون ها نفر از مردم جهت پرداختن به این امر به سازمان ها مراجعه کنند و یا اینکه خود سازمان ها، فضای زیادی را به میزها و ایستگاه های کاری اختصاص دهند.

 

کارمندانی که امور دفتری را در سازمان به عهده دارند، این امور را در منزلشان انجام می دهند و کارشان شبیه به پرسنل فروش سیار خواهد شد. آنها فعالیت های روزانه خود را خارج از پارامترهای فیزیکی سازمان انجام می دهند. اما رایانه هایی وجود دارند که به مدد آنها مدیریت می تواند بر فعالیت هایی که کارکنان در منزل انجام می دهند نظارت کند. بدین صورت که رایانه ها ساعت حاضر شدن کارکنان پشت رایانه در محل کار خود، میزانی که در هر ساعت کار کرده اند، مقایسه ستاده های کارکنان با معیار از پیش تعیین شده و ساعتی که کارکنان کار خود را تعطیل می کند را به مدیریت سازمان اعلام می کنند.

 

مدیریت نوآوری در سازمان های بزرگ

توام با نیاز به انطباق شرکت ها با محیط نامطمئن و به شدت در حال تغییر، چالشی مهم برای مدیران این شرکت ها و نظریه پردازان سازمان ایجاد خواهد کرد. آیا می توان سازمان های بزرگ ( با دویست هزار کارمند یا بیشتر کارمند) را چنان طراحی کرد که همان خواص انطباق پذیری و نوآوری را که وقتی کوچک بودند دارا باشند؟

 

ساختارها ارگانیک به تناسب گسترش در اندازه خود، تمایل به ویژگی های ماشینی پیدا می کنند. همچنین به این مسئله واقفیم که خیلی از بوروکراسی ها سعی کرده اند برای افزایش میزان انعطاف پذیری خود نسبت به ضمیمه کردن واحدهای ارگانیک و کارآفرین درون سازمانی، به چارچوب ماشینی خود، به این مهم دست یابند. اما یک شرکت بزرگ دارای فناوری قادر نخواهد شد جو نوآوری ارش را از طریق حرکت به یک بوروکراسی با خواص ارگانیک، حفظ کند. این شرکت ها ساختاری می طلبند که از شالوده، ارگانیک باشد.

 

 

نظریه سازمان در عرصه بین الملل

تقریباً همه پژوهش های انجام شده راجع به نظریه سازمان در آمریکای شمالی یا انگلیس صورت گرفته است.

با توجه به اینکه محیط اقتصادی، سیاسی، اجتماعی در خیلی از کشورها نسبت به کشورهای ایالات متحده آمریکا، کانادا و انگلیس کاملاً متفاوت است، نیازی به نظریه بین المللی سازمان احساس می شود.

هر چند شباهت هایی در ویژگی های کارکنان در دسته ای کشورها وجود دارد. اما فرهنگ های ملل مختلف در مواردی از قبیل چگونگی توزیع قدرت در سازمان ها، تحمل عدم اطمینان، و اهمیتی که به فردگرایی و اصالت ماده قائل اند، با هم فرق دارند.

 

 

در کشورهایی که جامعه می پذیرد قدرت در نهادهایش به طور نامساوی توزیع شود، مردم معمولاً تمرکز را ترجیح می دهند، به طور مشابه، در کشورهایی که جامعه نسبت به موقعیت های نامطمئن و مبهم احساس تهدید می کند، به رسمیت سطح بالا باید متوسل شد. این ترجیحات ممکن است تا حد زیادی توضیح دهد که چرا مدیران فرانسوی و ایتالیایی بوروکراسی های خشنی را ایجاد می کنند که از تمرکز و رسمیت بالایی برخوردارند؟ یا اینکه چرا مدیران در هند رسمیت کم و تمرکز را ترجیح می دهند؟ و یا اینکه چرا آلمانی ها رسمیت یا عدم تمرکز را دوست می دارند؟

اما در کشورها کمونیستی کنترل های دولتی، محیط های خیلی با ثباتی را ایجاد کرده اند.

 

 

ترکیب نظریه سازمان با دیگر رشته های بازرگانی

ارتباط بسیار نزدیکی بین نظریه سازمان و رشته های دیگر از قبیل: رفتار سازمانی، مدیریت پرسنلی و نیروی انسانی، برنامه ریزی استراتژیک، مدیریت تولید و عملیات و حسابداری

رفتار سازمانی: به منظور توجیه و پیش بینی این که چرا افراد در هنگام کار کردن رفتارهای مختلفی از خود بروز می دهند، ایجاد شده است. تأکید رفتار سازمانی بر افراد و گروه های کوچک است.

مدیریت پرسنلی و منابع انسانی: چگونه به نحوی صحیح، منابع انسانی سازمانی را بدست آورده، توسعه داده و در آنها ایجاد انگیزش کند، راهنمایی می کند.

شامل موضوعاتی مانند» کارمندیابی، انتخاب، آموزشی و توسعه، برنامه ریزی مسیر خدمتی (کارراهه)، ارزیابی عملکرد، جبران خدمت و پاداش های دیگر و روابط مدیریت – اتحادیه

برنامه ریزی استراتژیک: استراتژی و ساختار سازمان، محیط سازمان حلقه ارتباطی بین برنامه ریزی استراتژیک و نظریه سازمان.

برنامه ریزی استراتژیک و طراحی سازمانی با هم در برابر کنش های محیط به عنوان یک واحد، واکنش نشان می دهند.

مدیریت تولید و عملیات: تغییر و تبدیل کارآمد داده ها به  ستاده های سازمان تأکید دارد. این رشته بر فرآیند تبدیل متمرکز است که منابع فیزیکی و انسانی را به کالا و خدمات تبدیل می کند.

حسابداری: اطلاعات مورد استفاده تصمیم گیرندگان را گردآوری می کند. سیستم حسابداری و ساختار یک سازمان ارتباط بسیار تنگاتنگی با هم دارند. بدون درک کاملی از اولی، درک جامعی از دومی حاصل نخواهد شد.

 

 

سازمان های در سال های آینده چه تفاوتی نسبت به امروز خواهند داشت.

انقلاب اطلاعاتی، خطوط بین تمرکز و عدم تمرکز را تیره خواهد کرد، تفکیک عمودی را کاهش داده و به کارکنان اجازه خواهد داد که در منزل خود به کار اشتغال داشته باشند.

نیاز به ترکیب نوآوری و اندازه بزرگ سازمان ها احتمالاً منجر به ایجاد ساختار سازمانی نوینی خواهد شد که به طور همزمان نوآوری را تسریع کرده و هماهنگی کارآمد ده ها هزار نفر از کارکنان را نیز امکان پذیر خواهد کرد.

برای کاربردی کردن مفاهیم نظریه سازمان نیاز به بین المللی کردن مفاهیم نظریه سازمان احساس می شود.

تفاوت های فرهنگی ملل مختلف طراحی ساختارهای سازمانی بهینه را تحت تأثیر قرار خواهند داد.

اگرچه تلاش برای ادغام رشته های بازرگانی نمی تواند سازمان ها را تغییر دهد ولی شیوه مطالعه در مورد سازمان ها را تغییر خواهد داد.

 



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: تئوری سازمان رابینز, سازمان ها در آینده, جزوه تئوری سازمان مدیریت
تاریخ :  پنجشنبه یکم اسفند ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

حرفه چیست؟

جامعه شناسان معمولاً برای هر حرفه ای چند ویژگی قائلند:

1) مشتمل بر مجموعه ای از دانش فنی و نظری است ؛

2) ضوابط اخلاقی دارد ؛

3) قدرت تنبیه یا اخراج افراد مختلف یا کم توان را دارد ؛

4) آموزش های خاص یا آموزش ضمن خدمت ارائه می دهد ؛

باتوجه به دانش مدیریت محصول غرب، مدیریت دو شرط اول و چهارم را دارد، ولی شرط های دوم و سوم را هنوز برآورده نکرده است، بنابراین هنوز حرفه به حساب نمی آید. ولی اگر شکل مطلوب مدیریت مبتنی بر ارزش های اسلامی را در نظر بگیریم شاید نتوان این گونه تحلیل کرد.

روش های تحقیق در مدیریت:

نمودار زیر چند روش معمول تحقیق درباره مدیریت مؤثر را نشان می دهد. بر اساس این نمودار هر چه سطح روش تحقیق پایین تر باشد درجه علمی آن بهتر و مطالعات بدان روش متعددتر است.

 

 

سطوح تغییر:

چهار سطح تغییر در فرد عبارتند از:

تغییر در دانش ؛ تغییر در نگرش ؛ تغییر در رفتار فردی ؛ تغییر در رفتار گروهی.

رابطه زمانی و دشواری نسبی در ایجاد هر یک از تغییرات فوق در صورتی که زور  یا اجبار در کار نباشد در نمودار زیر آمده است:

مراحل رشد سازمان های نو پا:

به اعتقاد یکی از صاحب نظران سازمان های در حال رشد پنج مرحله تدریجی تکامل را طی می کنند که هر مرحله از یک آرامش و بحران تشکیل شده و به یک انتخاب ختم می گردد. هر دوره تکامل نشان دانده سبک مدیریتی غالب است که رشد سازمان را موجب می شود و هر دوره بحرانی از یک مسئله مدیریتی حکایت دارد که تداوم رشد سازمان در گرو حل آن است.

 

 

تعاریف خلاقیت:

تعاریف متعددی از خلاقیت شده که بعضی از آنها در زیر آمده است:

هربرت فوکس: فرآیند خلاق به هر نوع فرآیند تفکری گفته می شود که مسئله را به طریق مفید و بدیع حل کند.

جرج سیدل: توانایی ربط و وصل موضوعات از اصول مبحث استفاده خلاق از ذهن می باشد البته مهم نیست در چه حوزه یا زمینه ای باشد.

اریک فرم: خلاقیت توانایی دیدن (آگاه بودن) و پاسخ دادن است.

ابرهام مازلو: از یک تاجر آموختم که برپایی یک سازمان تجاری می تواند خلاق باشد از ورزشکار نوجوانی آموختم که حمله کاری می تواند مانند تولید یک محصول یا سرودن غزلی زیبا باشد و باید با همان روحیه خلاق با آن برخورد شود.

همه این تعاریف بر ایجاد چیز جدیدی تأکید می کنند همچنین بر اهمیت فرآیند تفکر در خلاقیت دلالت دارند.

عادت شکنی:

مکتب اسلام به عنوان یک مکتب رهاننده انسان از تمام بندهای اسارت که به شکل های گوناگون گریبان گیر زندگی انسان هاست راه حل های گوناگونی را ارائه می دهد. در برابر تمام عصیان ها و خلاف هایی که جنبه های منفی و عواقب وخیم آنها در نتیجه تعمیم و تکرار مخفی مانده است و از روی عادت درک نقص آنها غیر ممکن و سرانجام به صورت آداب و رسوم یا عاداتی درآمده اند، اسلام یک روش عادت شکنی مخصوص به خود دارد. این مطلب به صورت عام در ترک جدی معاصی کبیره و صغیره بیان گردیده است و ذکر شده که در صورت عدم ترک معاصی و تکرار تخلفات ظاهراً کوچک آدمی به آنها عادت می کند و درک نقصشان مشکل تر می شود.

قانون مورفی:

آنان که نگرش و تحلیل شان آلوده به یأس و بدبینی است، در پرداختن به هر موضوعی منفی ترین وجه را در نظر می گیرند. برای مثال اگر از لیوانی که پر نیست سخن بگویند اظهار می دارند: فلان مقدار از لیوان خالی است به عبارتی همواره نیمه خالی لیوان را می بینند. هرگاه از تحقق هدفی سخن می رود در نظر ایشان همه چیزها نقش خود را فراموش کرده و بر این اساس نسبت به چیزها قضاوت می کنند.   

شرح مراحل مدیریت بر مبنای هدف:

 1) نقش ها و مأموریت ها ؛ 2) نتایج مورد انتظار ؛ 3) شاخص ها ؛ 4) اهداف ؛ 5) طرح های عملیاتی ؛ 6) کنترل.

محاسن و معایب مدیریت بر مبنای هدف

محاسن

معایب

ü      بهبود ارتباطات بین سرپرست و کارمند در زمینه محتوای کار و اهمیت نسبی وظایف عمده؛

ü      بهبود به کارگیری منابع انسانی و مادی؛

ü      بهبود پیشرفت کارمند؛

ü      بهبود عملکرد کارمند؛

ü      بهبود معیارهای ارزیابی عملکرد کارمند؛

ü      بهبود برنامه ریزی کلی؛

ü      عدم حمایت کافی مدیریت عالی؛ اهداف به خوبی تعریف نمی شود؛

ü      عدم هدایت کافی پیشرفت کار در جهت کسب اهداف مورد توافق؛

ü      عدم توانایی در تعدیل اهدافی که به نظر نیروهای داخلی و خارجی سازمان غیرمنطقی می باشند؛

ü      عدم ارزیابی میزان موفقیت واقعی در اهداف مورد توافق؛

ü      تأکید بیش از حد بر مکاتبات؛

ü      وقت گیری بیش از حد.

 



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: حرفه چیست, روش های تحقیق در مدیریت, سطوح تغییر, مراحل رشد سازمان های نو پا
تاریخ :  پنجشنبه یکم اسفند ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

ارزش شرکت حاصل جمع ارزش حقوق صاحبان سهام و ارزش بدهی است.

سهام عادی:

سهم قسمتی از سرمایه یک شرکت است، یک دارایی مالی است و بیانگر مالیکت فرد در یک شرکت می باشد. سهامداران عادی مالیکن شرکت هستند و در زمان انحلال و زمانیکه سایر مطالبات (از قبیل سهام ممتاز) پرداخت شد بقیه دارایی های به سهامداران عادی تعلق دارد. سهام عادی پس از سهام ممتاز و اوراق قرضه برای دارنده آن بیشترین ریسک را دارد. سهامداران عادی دارای حقوقی هستند که عبارتند از:

1) حق انتقال: هر سهامداری حق دارد سهام خود را به دیگری بفروشد. از نظر نقل و انتقال سهام به دو نوع تقسیم می شود: سهام با نام و سهام بی نام.

2) مسئولیت محدود: مسئولیت صاحبان سهام محدود به آورده آنها است. یعنی اگر شرکتی ورشکست شد، دارایی ها را می فروشند تا به بستانکاران پرداخت کنند. اگر دارایی موجود کفاف بدهی را ندهد صاحبان سهام عادی هیچگونه مسئولیتی نسبت به مابه التفاوت مزبور ندارند.

3) حق اداره شرکت: هر سهامداری حق دارد در اداره شرکت دخالت کند، این حق از طریق مشارکت در مجامع عمومی اعمال می شود، در مجامع عمومی تصمیمات استراتژیک گرفته می شود. تصمیمات بر اساس اکثریت آراء است و هر سهامدار به تعداد سهام حق رای دارد.

در مورد انتخاب اعضای هیئت مدیره از رای گیری تجمعی استفاده می شود در این رای گیری هر سهامدار به تعداد سهام ضربدر تعداد افرادی که قرار است برای عضویت هیئت مدیره انتخاب شوند حق رای دارد و می تواند کلیه آرای خود را به یک، دو یا چند نفر تخصیص دهد. این فرآیند شرایطی را فراهم می سازد که دارندگان اقلیت سهام بتوانند متناسب با اقلیت خود اعضای هسئیت مدیره را انتخاب کنند.

با استفاده از رابطه زیر می توان تعیین کرد برای انتخاب  عضو هیئت مدیره به چند سهم نیازمندیم:

  تعداد سهامی که می تواند به وسیله آن  عضو هیئت مدیره را انتخاب کرد ؛  تعداد اعضای هیئت مدیره که قرار است انتخاب شوند ؛  تعداد سهام حاضر در جلسه که حق رای دارند.

4) حق مشارکت در افزایش سرمایه: یکی از راه های تأمین مالی شرکت های افزایش سرمایه است، افزایش سرمایه ممکن است از طریق افزایش قیمت اسمی و یا انتشار سهام جدید باشد. معمولاً شرکت های پذیرفته شده در بورس، افزایش سرمایه را از طریق انتشار سهام جدید انجام می دهند و فرایند آن به شرح زیر است:

تصویب افزایش سرمایه در مجمع عمومی فوق العاده و تعیین نحوه فروش و قیمت گذاری سهام جدید ؛ سهامدارانی که قبل از تاریخ مجمع عمومی فوق العاده سهامدار بوده اند در خرید سهام جدید اولویت دارند و می توانند متناسب با درصد مالیکت خود سهام جدید خریداری کنند ؛ از آنجا که ممکن است برخی از سهامداران نخواهند در افزایش سرمایه شرکت کنند لذا شرکت به هر سهامداری متناسب با تعداد سهامی که قرار است خریداری کند گواهی نامه حق تقدم صادر و به طور مجانی در اختیار او قرار می دهد و هر سهامداری می تواند تا تاریخ تعیین شده با ارائه هر گواهی نامه حق تقدم و پرداخت مبلغ پذیره نویسی سهام جدید دریافت کند و یا می تواند هر تعداد از گواهی نامه های حق تقدم را در بورس بفروشد.

ارزش حق تقدم:

سهامداران شرکت که قبل از مجمع عمومی فوق العاده (افزایش سرمایه) سهامدار شرکت بوده اند در خرید سهام جدید (ناشی از افزایش سرمایه) اولویت دارند. یعنی هر سهمی برای دارنده اش حقی ایجاد می کند و این حق دارای ارزشی است که به آن ارزش حق تقدم هر سهم می گویند. از سوی دیگر متناسب با درصد افزایش سرمایه در قبال چند حق تقدم یک گواهی نامه حق تقدم صادر می شود که با آن می توان یک سهم جدید خریداری کرد.

ارزش هر حق تقدم ناشی از هر سهم از رابطه زیر محاسبه می شود:

 ارزش بازار هر سهام عادی قبل از تصویب افزایش سرمایه ؛  مبلغ پذیره نویسی سهم جدید ؛  تعداد سهامی که یک فرد باید داشته باشد تا بتواند یک سهم جدید خریدای کند ؛  ارزش تئوریک حق تقدم ناشی از یک سهم برای خرید سهام جدید.

 ارزش حق تقدم است که متعلق به هر سهم سهامدار می باشد در حالیکه ارزش یک گواهی نامه حق تقدم که می توان با آن یک سهم جدید خریداری کرد از رابطه زیر بدست می آید:

سایر ویژگی های سهام عادی:

1) سررسید: سهام عادی دارای سررسید نیست.

2) بازخرید سهام: شرکت ها می توانند تعدادی از سهام خود را بازخرید کنند. (این کار در این ممنوع است). سهام خریداری شده در ترازنامه تحت عنوان سهام خزانه گزارش می شود.

3) سهام مجاز و انتشار یافته: تعداد سهامی که شرکت (بدون تغییر یا اصلاح اساسنامه) حق دارد منتشر کند سهام مجاز و تعداد سهامی که در دست مردم است سهام منتشر شده می نامند. ممکن است مقداری از سهام منتشر شده بازخرید شده باشد (سهام خزانه) که در گزارش ترازنامه، سهام خزانه را از سهام منتشر شده کسر می کنند.

محاسن انتشار سهام عادی:

انتشار سهام عادی یکی از روش های تأمین مالی است و چون سهام عادی دارای سررسید نیست لذا سهام عدی از منابع دائمی تأمین مالی است.

میزان سود سهام عادی مقدار مشخص و ثابتی نیست لذا مدیران می توانند با بدست آوردن سرمایه جدید بدهی های کوتاه مدت را پرداخت کنند و یا با تغییری که بدین وسیله در نسبت بدهی به حقوق صاحبان سهام ایجاد می کنند می توانند اوراق قرضه جدید منتشر کنند.

چون انتشار سهام جدید ملزم به پرداخت سود ثابتی نیست لذا انتشار سهام عادی ریسک ورشکستگی و ریسک مالی را افزایش نمی دهد.

شرکت هایی که عضو بورس هستند به راحتی می توانند افزایش سرمایه دهند (باارائه گواهی نامه حق تقدم، هر سهامداری که تمایل به افزایش سرمایه نداشته باشد می تواند حق تقدم خود را بفروشد) هر چه فاصله بین قیمت پذیره نویسی سهام جدید از قیمت سهام بیشتر باشد استقبال سهامداران در افزایش سرمایه بیشتر است.

معایب انتشار سهام عادی:

هزینه سرمایه عادی از سایر منابع تأمین مالی بیشتر است یعنی سهام عادی یک منبع تأمین مالی گران قیمت است.

پرداخت هزینه بهره؛ هزینه قابل قبول مالیاتی است و ایجاد صرفه جویی مالیاتی می کند در حالیکه در مورد سود سهام عادی چنین صرفه جویی ایجاد نمی شود.

در صورتی که سهامداری تمایل به استفاده از حق تقدم نداشته باشد درصد مالکیت او کاهش یافته و موجب تغییر در کنترل شرکت خواهد شد.

در صورتیکه شرکت نتواند از وجوه حاصل از افزایش سرمایه در سرمایه گذاری های جدید سودی معادل نسبت بازده قبل بدست آورد این کار باعث کاهش سود هر سهم خواهد شد و آثار منفی بر قیمت سهام خواهد داشت.

اختیار خرید سهام عادی:

اختیار خرید برگه ای است که صادر کننده تعهد می کند تا تاریخ معینی، سهام مشخصی را به قیمت تعیین شده ای در اختیار دارنده برگه قرار دهد و دارنده برگه حق دارد تا مدت مشخصی سهام معینی را از صادر کننده به قیمت تعیین شده خریداری کند. صادر کننده اختیار خرید سهام را به مبلغی به دارنده برگه می فروشد و دارنده برگه می تواند آن را در بازار معامله کند، قیمت اختیار خرید از رابطه زیر محاسبه می شود:

 ارزش اختیار خرید ؛  قیمت بازار سهام ؛  مبلغ تعهد شده ؛  تعداد سهامی که با هر برگه اختیار خرید می توان سهام جدید خریداری کرد.

ریسک اختیار خرید بیشتر از ریسک سهام عادی است.

اختیار خرید بر دو نوع است: اختیار خرید اروپایی (این نوع اختیار خرید فقط در تاریخ سررسید قابل اعمال است) ؛ اختیار خرید آمریکایی (این نوع اختیار خرید تا تاریخ سررسید قابل اعمال است).

اختیار فروش:

اختیار فروش برگه ای است که دارنده آن حق دارد تا تاریخ معین، دارایی معینی را به قیمت تعیین شده به صادر کننده بفروشد و یا صادر کننده ملزم است که دارایی معینی را به قیمت تعیین شده تا تاریخ معین از دارنده برگه خریداری نماید.

در زمانی که قیمت سهم در بازار از مبلغ تعهد شده کاهش پیدا کند، بازده دارنده برگه اختیار فروش افزایش می یابد.

انواع ارزش سهام عادی:

1) ارزش اسمی: قیمتی است که روی سهام نوشته شده و معادل سرمایه تقسیم بر تعداد سهام است.

2) ارزش دفتری: عبارتست از حقوق صاحبان سهام تقسیم بر تعداد سهام.

3) ارزش انحلال: یعنی اگر شرکت منحل شود به هر سهم چقدر می رسد و از رابطه زیر محاسبه می شود:

4) ارزش معاملاتی: قیمتی است که سهام به آن معامله می شود و به وسیله عرضه و تقاضا تعیین می شود.

5) قیمت ذاتی یا قیمت واقعی سهام مهمترین عامل در تصمیم گیری سرمایه گذاری در بروس است.

ارزش هر دارایی عبارت است از ارزش فعلی عایدات حاصل از آن دارایی. در مورد سهام عادی نیز عایدات حاصل از نگهداری سهام عبارت است از:

سود سهامی که هر سال سهامدار دریافت می کند ؛ بهای فروش سهام در سال n ام.

در نتیجه ارزش سهام برابر است با ارزش فعلی سودهایی که در سال های آینده دریافت می شود به علاوه ارزش فعلی بهای فروش سهام در سال n ام.

 در این رابطه  قیمت ذاتی سهم ؛  سود هر سهم  ؛  قیمت سهام در سال  و  نرخ بازده مورد انتظار است.

نرخ رشد ثابت: اگر نرخ رشد سود سهام برای سال های آتی مقدار ثابتی باشد و نرخ بازده مورد انتظار بیشتر از نرخ رشد سود باشد () قیمت سهام را می توانیم از رابطه زیر محاسبه کنیم.

نرخ رشد سود صفر است: اگر سود هر سال مقدار ثابتی باشد قیمت سهام را می توانیم از رابطه زیر بدست آوریم:

نرخ رشد چندگانه سود: در شرایطی که ابتدا نرخ رشد سریع باشد و سپس نرخ رشد ثابت گردد برای حاسبه قیمت سهم از رابطه زیر استفاده می کنیم:

تأثیر عوامل مختلف بر قیمت سهام:

قیمت سهام تحت تأثیر عوامل مختلفی قرار می گیرد، با توجه به رابطه زیر:

قیمت سهام با  رابطه مستقیم ، با  رابطه عکس و با  (نرخ رشد سود) رابطه مستقیم دارد.

چون بازده مورد انتظار با ریسک رابطه مستقیم دارد، در نتیجه قیمت سهام با ریسک نیز رابطه عکس دارد.

با توجه به رابطه مربوطه اگر بر اساس اطلاعات جدید،  به مقدار  درصد افزایش یابد قیمت سهام نیز  درصد تغییر خواهد کرد.

اگر  افزایش یابد  افزایش می یابد اما این طور نیست که اگر  به مقدار  درصد افزایش پیدا کند  هم حتماً  درصد افزایش خواهد داشت.

عوامل که بر قیمت سهام تأثیر دارند به دو گروه تقسیم می شوند:

الف) تصمیمات مجامع عمومی: این تصمیمات عبارتند از:

1) تقسیم سود: قیمت سهام پس از تقسیم سود از نظر تئوریک به میزان سود تقسیمی کاهش می یابد.

2) افزایش سرمایه: قیمت سهام پس از افزایش سرمایه از رابطه زیر محاسبه می شود:

هر چه درصد افزایش سرمایه بیشتر باشد قیمت سهم بیشتر کاهش می یابد.

در صورتیکه قیمت سهم و مبلغ پذیره نویسی مساوی باشند، پس از افزایش سرمایه قیمت سهم کاهش نخواهد یافت.

3) توزیع سود سهمی: قیمت سهام پس از توزیع سود سهمی کاهش یافته و از رابطه زیر محاسبه می شود:

4) تجزبه سهام: قیمت سهام پس از تجزیه سهام، متناسب با میزان تجزیه و تحلیل سهام کاهش خواهد یافت.

ب) عوامل که در داخل شرکت انجام می شود: هر اتفاق مثبت  یا منفی که در زمینه مدیریت، تولید محصول جدید، قرارداد جدید که به نحوی بر سود هر سهم در سال آینده، نرخ رشد سود در سال های آتی و یا میزان ریسک سودآوری شرکت تأثیر داشته باشد بر قیمت سهام نیز تأثیر خواهد گذاشت، معمولاً با انتشار اطلاعات میان دوره ای که بیانگر تغییرات در سود پیش بینی شده هر سهم شرکت است قیمت سهام ممکن است تغییر کند.

ج) عوامل محیطی: منظور عواملی است خارج از شرکت که بر کل یا بخشی از بازار سهام تأثیر دارد مانند عوامل اقتصادی (تغییر ترخ بهره ، تورم، نرخ ارز) و یا عوامل سیاسی و عوامل اجتماعی.

تغییر نرخ بهره: چون تغییر در نرخ بهره موجب تغییر در نرخ بازده مورد انتظار خواهد شد قیمت سهام را نیز تغییر می دهد (نرخ بهره با نرخ بازده مورد انتظار رابطه مستقیم دارد و چون قیمت سهام با ترخ بازده مورد انتظار رابطه عکس دارد در نتیجه قیمت سهام نیز با نرخ بهره رابطه عکس دارد) این عامل معمولاً بر کل بازار اثر خواهد گذاشت.

تغییر نرخ ارز: تأثیر تغییر ارز در شرکت های صادر کننده و شرکت های وارد کننده متفاوت است. در شرکت های صادر کننده افزایش نرخ ارز باعث افزایش سود شرکت و در نتیجه افزایش قیمت سهام خواهد شد و در شرکت های وارد کننده افزایش نرخ ارز باعث کاهش سودآوری شرکت خواهد شد و در نتیجه قیمت سهام نیز کاهش می یابد.

عوامل سیاسی: عوامل سیاسی مؤثر بر قیمت سهام ممکن است عوامل سیاسی داخلی یا عوامل سیاسی خارجی باشد. عوامل سیاسی داخلی: هر چه تشنج سیاسی بیشتر باشد ریسک سودآوری افزایش یافته و قیمت سهام در کل بازار کاهش خواهد یافت. عوامل سیاسی خارجی: عوامل خارجی ممکن است بر قسمتی از بازار و یا کل بازار تأثیر داشته باشد و معمولاً عواملی که موجب تضعیف ارتباط با یک کشور خارجی گردد بر شرکت هایی که با آن کشور مبادله تجاری دارند بر قیمت سهام آنها تأثیر خواهد گذاشت.

روش ضریب قیمت به سود هر سهم ():

یکی از روش های ارزشیابی که مورد استفاده تحلیل گران قرار می گیرد روش ضریب قیمت به سود هر سهم  () است. ضریب قیمت به سود هر سهم نشان می دهد که قیمت سهم چند برابر سود آن است و یا سهامی که سود مساوی دارند قیمت کدامیک گران تر است و به ازای هر ریال سود چه قیمتی را باید پرداخت.

عوامل تعیین کننده در ضریب قیمت به سود هر سهم:

درصد سود تقسیمی یعنی هر چقدر نسبت سود تقسمی  بیشتر باشد ضریب  بزرگتر است.

نرخ بازده مورد توقع سهامداران یعنی هر چقدر  بزرگتر باشد که ناشی از ریسک شرکت مربوطه است موجب کاهش ضریب  خواهد شد.

هر چه نرخ رشد سود مورد انتظار  بزرگتر باشد ضریب قیمت به سود هر سهم  بیشتر خواهد بود.

یکی دیگر از عواملی که بر نسبت  تأثیر خواهد گذاشت روش های حسابداری است که شرکت انتخاب می کند. انتخاب رویه های مختلف موجب تعیین سود هر سهم متفاوتی خواهد شد. شرکت هایی که از رویه های حسابداری محافظه کارانه تر استفاده می کنند دارای  بالاتری هستند. این رویه های محافظه کارانه مانند استفاده از روش لایفو در ارزیابی موجودی ها می باشد. در روش لایفو موجودی ها به جدیدترین قیمت ها ارزش گذاری می شوند در نتیجه سود کمتری را نشان می دهند.

بنابراین روش لایفو نسبت به روش فایفو محافظه کارانه تر است و یا استفاده از روش های پیمان کاری (روش تکمیل کار در مقابل روش درصد پیشرفت) و یا استفاده از روش های تسریعی در مقابل روش خط مستقیم.

بر اساس مواردی که گفته شد به علت سه عامل زیر احتمال دارد میزان  یک شرکت رقم بزرگتری باشد:

شرکت دارای فرصت های رشد فراوان باشد ؛ ریسک آن کم باشد ؛ از روش های حسابداری محافظه کارانه استفاده کند.

سهام ممتاز:

سهام ممتاز سهامی است که دارنده آن در صورتی که شرکت سود داشته باشد هر سال مبلغ معینی معادل قیمت اسمی ضربدر نرخ سود سهام ممتاز (که ثابت است) به عنوان سود دریافت خواهد کرد در نتیجه سهام ممتاز دارای سودی به مبلغ ثابت بوده و نرخ رشد سود صفر است.

ویژگی های سهام ممتاز:

سهام ممتاز دارای سررسید نیست ؛ دربردارنده نوعی حق مالیکت برای دارنده آن است ؛ در صورتیکه شرکت سود داشته باشد به سهامداران ممتاز سود پرداخت می شود و نسبت به سهام عادی در دریافت سود اولویت دارند ؛ در زمان انحلال ابتدا حقوق سهامداران ممتاز پرداخت می شود سپس الباقی دارایی ها به سهامداران عادی تعلق می گیرد ؛ ریسک سهام ممتاز از سهام عادی کمتر و از اوراق قرضه بیشتر است.

انواع سهام ممتاز:

1) سهام ممتاز اولویتی: سهام ممتاز اولویتی سهام ممتازی است که اگر شرکت سود داشته باشد ابتدا سود سهام ممتاز پرداخت می شود و سپس الباقی سود به سهامداران عادی تعلق می گیرد.

2) سهام ممتاز جمع شونده: اگر سهامدار چند سال سود نگیرد، اولین سالی که شرکت سود بدست آورد کلیه شودهای پرداخت نشده به سهامداران ممتاز پرداخت می شود.

3) سهام ممتاز مشارکتی: سهام ممتاز مشارکتی سهام ممتازی است که دارنده آن علاوه بر سود سهام ممتاز، مانند سهامداران عادی از سود سهام عادی نیز بهره مند می گردد.

4) سهام ممتاز قابل تبدیل: سهام ممتازی است که می توان آن را به سهام عادی تبدیل کرد.

5) سهام ممتاز قابل بازخرید: سهام ممتاز قابل خرید، سهام ممتازی است که در هر زمانی که شرکت تصمیم بگیرد می تواند آنها را بازخرید کند.

سهام ممتاز و ریسک مالی:

چون سهام ممتاز دارای بازده ثابت است ایجاد اهرم مالی می کند.

با توجه به رابطه درجه اهرم مالی   ؛  سود سهام ممتاز است و هر چه افزایش یابد هزینه ثابت مالی () افزایش ییافته و درجه اهرم مالی افزایش خواهد یافت.

  ریال افزایش در سود سهام ممتاز بیشتر از  ریال افزایش در هزینه بهره می تواند درجه اهرم مالی را افزایش دهد.

ارزش سهام ممتاز:

با توجه به اینکه نرخ رشد سود سهام ممتاز صفر است، قیمت سهام ممتاز از رابطه زیر محاسبه می شود:

اگر  باشد قیمت ذاتی سهام ممتاز کمتر از قیمت اسمی است. یعنی سهامدارای که نرخ بازده مورد انتظاراش بیشتر از نرخ سود سهام ممتاز است در صورتی به بازده مورد انتظار دسترسی پیدا می کند که سهام را کمتر از قیمت اسمی خریداری کند.

اگر  باشد قیمت ذاتی و قیمت اسمی مساوی است.

اگر  باشد قیمت ذاتی بیشتر از قیمت اسمی است.

مزایای سهام ممتاز:

دارنده سهام ممتاز سود ثابت دریافت می کند در نتیجه برای شرکت ایجاد اهرم مالی می کند و در صورتی که نرخ بازدهی شرکت بیشتر از نرخ هزینه خاص سهام ممتاز باشد انتشار سهام ممتاز موجب افزایش سود هر سهم عادی خواهد شد و شرکت هایی که در گرفتن وام با محدودیت روبرو می باشند جهت تأمین مالی می توانند از سهام ممتاز استفاده کنند.

ریسک سهام ممتاز کمتر از سهام عادی است و در نتیجه هزینه خاص سهام ممتاز کمتر از هزینه خاص سهام عادی است.

چون در پرداخت سود سهام ممتاز الزام وجود ندارد مانند بدهی ایجاد ریسک ورشکستگی نمی کند.

نقاط ضعف انتشار سهام ممتاز:

در شرایطی که بازدهی شرکت کمتر از هزینه خاص سهام ممتاز باشد انتشار سهام ممتاز موجب کاهش سود سهام عادی خواهد شد.

هزینه سرمایه سهام ممتاز بیشتر از هزینه سرمایه بدهی است، چون ریسک بیشتری دارد و علاوه بر آن سود سهام ممتاز یک هزینه قابل قبول مالیاتی نیست یعنی ایجاد صرفه جویی مالیاتی نمی کند.

اوراق قرضه:

اوراق قرضه، اوراقی است که صادر کننده تعهد می کند در هر سال (تا سر رسید) سودی معادل قیمت اسمی ضربدر نرخ سود به دارنده پرداخت کند و در سرررسید نیز قیمت اسمی به دارنده برگه پرداخت می شود. اوراق قرضه دارای سررسید است و دارنده آن یک بستانکار می باشد و با شرکت رابطه مالکانه ندارد. اوراق قرضه برای دارنده آن نسبت به سهام ممتاز و سهام عادی دارای ریسک کمتری است. اوراق قرضه ممکن است با نام و یا بی نام باشد.

اوراق قرضه کاملاً ربوی است و از نظر اقتصاد اسلامی انتشار آن ممنوع است.

انواع اوراق قرضه:

1) اوراق قرضه کوپن دار: این نوع اوراق قرضه اوراق قرضه ای است که سود آن هر سال یک بار یا هر شش ماه یکبار و یا ... پرداخت می شود.

2) اوراق قرضه بدون سررسید (کانسول): این نوع اوراق, سررسید ندارند و هر سال معادل قیمت اسمی ضربدر نرخ سود، سود پرداخت می کنند.

3) اوراق قرضه با نرخ بهره صفر (بدون بهره): صادر کننده این اوراق هیچ گونه بهره ای پرداخت نمی کند (به آن اوراق قرضه بدون کوپن می گویند). در سررسید، قیمت اسمی پرداخت می شود در زمان فروش به قیمتی کمتر از قیمت اسمی فروخته می شوند و خریدار از این طریق سود می برد.

تفاوت بین ارزش اسمی و قیمت فروش اوراق قرضه را به روش مستقیم مستهلک می کنند و این هزینه را به عنوان هزینه بهره ثابت می نمایند.

مزایای صدور اوراق قرضه برای شرکت:

هزینه سرمایه اوراق قرضه کمتر از سایر منابع تأمین مالی است. یعنی ارزانترین منبع تأمین مالی اوراق قرضه است به دو دلیل:

الف) نرخ بازده مورد انتظار دارنده اوراق قرضه کمتر از بازده مورد انتظار سهام دار است. زیرا ریسک اوراق قرضه کمتر از ریسک سهام است.

ب) هزینه بهره اوراق قرضه هزینه قابل قبول مالیاتی است و ایجاد صرفه جوئی مالیاتی می کند.

انتشار اوراق قرضه نسبت به وام های کوتاه مدت بهتر است زیرا نیاز به تمدید وام های کوتاه مدت ندارد.

اوراق قرضه های قابل بازخرید را در شرایطی که نرخ هزینه بهره کاهش می یابد می توان بازخرید نمود و اوراق قرضه با نرخ بهره کمتر را جایگزین آن نمود.

انتشار اوراق قرضه ایجاد اهرم مالی می کند و زمانی انتشار آن مطلوب است که نرخ بازده سرمایه گذاری شرکت بیشتر از نرخ بهره اوراق قرضه باشد.

دارنده اوراق قرضه با شرکت رابطه مالکانه ندارد و لذا در مجامع عمومی حق رای ندارد و کنترل شرکت را تحت تأثیر قرار نمی دهد.

معایب اوراق قرضه:

شرکت ها موظف به پرداخت بهره و اصل آن می باشند. در صورت محدودیت در پرداخت مواجه با ریسک ورشکستگی خواهند شد.

اگر نرخ بازده سرمایه گذاری کمتر از نرخ اوراق قرضه باشد سود هر سهم را کاهش می دهد.

با انتشار اوراق قرضه، چون نسبت بدهی افزایش می یابد اولاً ظرفیت استقراض شرکت ها کاهش یافته یعنی به شرکت کمتر وام می دهند و ثانیاً با افزایش نسبت بدهی اوراق جدید بیشتر خواهد شد چون ریسک شرکت افزایش می یابد.

بازده اوراق قرضه:

بازده اوراق قرضه شامل:

1) نرخ بازده جاری: بازده جاری عبارتست از بهره سالانه اوراق قرضه تقسیم بر قیمت بازار.

2) نرخ بازده تا سررسید: نرخ بازده تا سررسید متوسط نرخ بازدهی سالانه است برای شخصی که اوراق قرضه را خریداری و می خواهد تا سررسید آن را نگهداری کند. نرخ بازده تا سررسید همان نرخ بازده داخلی است که هزینه آن قیمت بازار اوراق و جریانات نقد ورودی حاصل از اوراق قرضه شامل بهره سالیانه سال های مختلف و ارزش اسمی اوراق است که در تاریخ سررسید دریافت می شود.

 نرخ بازده تا سررسید (تقریبی) ؛  قیمت اسمی ؛  قیمت بازار ؛  تعداد سال ها تا سررسید ؛  سود سالانه.

ریسک اوراق قرضه:

اوراق قرضه دارای ریسک های مختلفی است، مهمترین آن ریسک تجاری و ریسک مالی است. ریسک مالی ناشی از عدم توانایی شرکت در پرداخت سود و قیمت اسمی اوراق است. علاوه بر آن اوراق قرضه دارای ریسک نوسان نرخ بهره نیز می باشد و میزان نرخ بهره تابع عوامل زیر است (سیکل یا چرخه تجاری ؛ تورم  و اقدامات بانک مرکزی).

ارزش اوراق قرضه:

ارزش هر دارای معادل ارزش فعلی عایدات حاصل از آن دارایی است. اوراق قرضه که قیمت اسمی آن  و سود سالانه آن  باشد نرخ بازده مورد انتظار  به شرح زیر محاسبه می شود:

هر چه دفعات پرداخت سود در طی سال بیشتر باشد ارزش این اوراق بیشتر است.

ارزش اوراق قرضه بدون کوپن یعنی اوراقی که سود پرداخت نمی کند و فقط قیمت اسمی پرداخت می شود، معادل ارزش فعلی عاداتی است که در سررسید پرداخت خواهد شد.

ارزش اوراق قرضه بدون سررسید (کانسول) ارزش این اوراق از رابطه زیر محاسبه می شود:

رابطه بین نرخ بهره و قیمت اوراق قرضه، رابطه معکوس است یعنی هر چه نرخ بهره افزایش یابد ارزش اوراق قرضه کاهش خواهد یافت.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: سهام عادی, ارزش حق تقدم, محاسن و معایب سهام عادی, اختیار خرید سهام
تاریخ :  چهارشنبه سی ام بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

یکی از صاحبنظران عقیده دارد که فرهنگ الگویی از مفروضات اساسی گروه معینی است که ضمن برخورد با مسائل ناشی از انطباق با محیط و تلفیق عوامل درون سازمانی ابداع، کشف یا ایجاد شده است و آن قدر خوب عمل کرده که معتبر شناخته شده است و به افراد جدید به عنوان روش صحیح ادراک، اندیشیدن و احساس در ارتباط با آن مسائل آموزش داده می شود.

یکی از مردم شناسان که مطالعات خویش را پیرامون مسائل فرهنگی قرار داده است بر این باور است که از آنجایی که بیشتر آموخته های فرهنگی در ذهن ناخودآگاه آدمی قرار داد غالباً آدمی نمی داند چه می داند ... و آنچه که ذهن نامیده می شود در اقع می توان گفت فرهنگ درونی شده است. سخن کوتاه اینکه هر کسی بیانگر فرهنگ خود است و فرهنگ هر کسی در وجودش خلاصه شده است.

تعریف فرهنگ سازمانی:

سازمان نیز همچون فرد و اجتماع از فرهنگی که اختصاص به خودش دارد برخوردار است و فرهنگ سازمانی را ارزش های غالب ارائه شده توسط سازمان یا شیوه ای که کارها در جایی انجام می شود تعریف کرده اند. یکی از پژوهشگران فرهنگ سازمانی را به مجموعه مختصات یا ویژگی های کلیدی تشکیل دهنده ارزش های سازمانی اطلاق می کند.

برخی از صاحبنظران بر این باروند که ترکیب و هماهنگی ویژگی های دهگانه زیر اساس فرهنگ سازمانی را تشکیل می دهد:

1) ابتکار فردی ؛ 2) خطر پذیری ؛ 3) هدایت و سرپرستی ؛ 4) انسجام ؛ 5) حمایت مدیریتی ؛

6) کنترل ؛ 7) هویت ؛ 8) سیستم تشویق ؛ 9) تحمل اختلاف سلیقه ؛ 10) الگوهای ارتباطی.

نظریه پردازان به سازمان و مدیریت بر این بارو تأکید دارند که ایجاد فرهنگ محرک خلاقیت و نوآوری در گرو عوامل زیر است:

1) تحمل مخاطره و ابهام ؛ 2) خود کنترلی؛ 3) به حداقل رساندن جزئی کردن کار ؛ 4) پذیرش ابهام ؛ 5) پذیرش و تحمل اختلاف سلیقه ؛ 6) تحمل پیشنهادها غیر عملی ؛ 7) تأکید بر نتایج به جای شیوه ها ؛ 8) ارتباطات همه جانبه.

تأثیرات فرهنگی بر رفتار سازمانی:

فرهنگ اجتماعی آدمی در آداب و رسوم و زبان وی جلوه گر می شود که تحت تأثیر محیط اقتصادی مبتنی بر فناوری، سیاسی -  قانونی، پاره فرهنگ و مذهب شکل می گیرد. کارکنان فرهنگ اجتماعی را با خود به محیط کار می آورند. فرهنگ سازمانی که محصول فرعی فرهنگ اجتماعی است به نوبه خود بر ارزش ها و اخلاق و نگرش ها و پیش فرض ها و انتظارهای فرد اثر می گذارد و در رفتارهای وی جلوه گر می شود. 

جلوه های فرهنگ سازمان:

یکی از پژوهشگران چهار جلوه کلی یا بروز و ظهور برای فرهنگ سازمان مطرح می کند که عبارتند از: چیزهای (اشیاء) مشترک ؛ ضرب المثل های مشترک در گفتار ؛ تلاش های مشترک در کردار ؛ احساس های مشترک در شور و هیجان. آدمی جمع آوری اطلاعات فرهنگی در سازمان را با پرسیدن و مشاهده کردن و خواندن و حس کردن می تواند آغاز کند. به هر حال برای بدست آوردن جوهره فرهنگ سازمان تحلیل تفصیلی تری لازم است.

کارکردهای فرهنگ سازمانی:

فرهنگ سازمانی وظایف چندی را بر عهده دارد که عبارتند از:

1) هویت سازمانی ؛ 2) تعهد و مسئولیت اجتماعی ؛ 3) ثبات سیستم اجتماعی ؛ 4) شکل دهی رفتار اعضاء ؛ 5) تقویت حس همکاری به جای رقابت.


ویژگی های فرهنگ نهادی که نشأت گرفته از اهداف مقدس انقلاب اسلامی است عبارتند از:

1) تعهد و اخلاق نسبت به اسلام و انقلاب اسلامی که پرورش دهنده روح ایثار و عشق و فداکاری در راه خدا و در انسان هاست به دیگر سخن چشمه زلالی که همواره جوشان است ؛ 2) قناعت و ساده زیستی چه در زندگی شخصی و چه در زندگی سازمانی ؛ 3) مردمی بودن که روح فردی و جمعی افراد نهادی را تشکیل داده و شخص خود را متعلق به قشر محروم و مستضعف جامعه می داند ؛ 4) پویایی نهادی در انجام امور و پیشبرد کارها و حل مشکلات مردم ؛ 5) عشق و علاقه به خدمتگزاری به محرومین و مستضعفان ؛ 6) پرهیز از بوروکراسی به معنای کاغذ بازی و پیچیدگی های زائد اداری و مالی ؛ 7) جلب اعتماد و حمایت مردمی ؛ 8) عدم تمرکز در اجرای امور ؛ 9) اعتماد متقابل میان افراد نهادی ؛ 10) همکاری به جای رقابت در کار ؛ 11) تقدم دیگران بر خود در مسائل فردی ؛ 12) وحدت نظری و عملی.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: فرهنگ سازمانی, تأثیرات فرهنگ سازمانی, جلوه های فرهنگ سازمانی, کارکردهای فرهنگ سازمانی
تاریخ :  چهارشنبه سی ام بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

بازده:

بازده پاداشی است که سرمایه گذار در سرمایه گذاری بدست می آورد. نرخ بازده از روش زیر محسابه می گردد:

  نرخ بازده ؛  قیمت دارای در پایان دوره ؛  ارزش دارایی در ابتدای دوره ؛  سود و یا سایر دریافت ها.

در هر سرمایه گذاری، سرمایه گذار از دو قسمت منتفع خواهد شد: تغییر قیمت در دارایی ؛ سود یا سایر دارایی ها.

 بازده نسبی: در محاسبه بازده به روش بازه نسبی با افزودن عدد یک به بازده کل، بازده نسبی به دست می آید. با انجام این کار بازده منفی حذف شده و در صورتی که واقعاً بازده منفی در یک سرمایه گذاری ایجاد شود، در بازده نسبی به صورت عددی کوچکتر از یک بیان خواهد شد.

 ارزش دارایی در پایان دوره ؛  سود دریافتی ؛  ارزش دارایی در ابتدای دوره.

در محاسبه بازده می توان از میانگین حسابی و میانگین هندسی استفاده کرد.

ریسک:

ریسک عبارتست از احتمال تفاوت بین بازده واقعی و بازده پیش بینی شده و یا می توان گفت ریسک یک دارایی عبارت است از تغییر احتمالی بازده آتی ناشی از آن دارایی.

در صورتی که اگر بازده یک دارایی را در سال آینده دقیقاً 10 % پیش بینی کنیم، ریسک بازدهی این دارایی صفر است. اگر بازده پیش بینی کنیم بازده یک دارایی در سال آینده بین 8 تا 15 درصد است، می گوییم بازده این دارایی دارای ریسک است. هر چه بازده دارایی را متغیرتر پیش بینی کنیم ریسک آن بیشتر است. در یک طرح سرمایه گذاری دامنه پراکندگی احتمال بازده بیانگر ریسک آن طرح است. هر چه دامنه پرداکندگی احتمال بازده بیشتر باشد ریسک طرح بیشتر است.

اندازه گیری ریسک:

برای محاسبه ریسک از شاخص های پراکندگی مانند انحراف معیار و ضریب تغییرات استفاده می کنیم.

برای اندازه گیری ریسک باید توزیع احتمالات بازده را اندازه گیری کنیم، برای این کار از مقیاسی به نام انحراف معیار استفاده می کنیم.

در مقایسه دو طرح در صورتی که بازده منتظره آنها () مساوی باشد پروژه ای که انحراف معیار بیشتری داشته باشد ریسک بیشتری دارد.

در صورتی که دو طرح دارای انحراف معیار مساوی بوده اما بازده منتظره آنها مساوی نباشد نمی تواند گفت که ریسک این دو پروژه مساوی است.

در صورتی که بازده منتظره دو طرح نامساوی باشند برای ارزیابی ریسک باید از ضریب تغییرات استفاده کنیم. هر طرحی که ضریب تغییرات بیشتری دارد ریسک آن نیز بیشتر است.

چگونگی سطح توزیع احتمالات بازده می تواند بیانگر ریسک پروژه باشد.

تئوری مطلوبیت و ریسک گریزی:

در مورد ریسک گریزی سرمایه گذاران، تئوری های مختلفی مطرح است یکی از این تئوری های معروف به تئوری مطلوبیت نهایی نزولی پول می باشد. یعنی آخرین درآمدی که یک نفر به دست می آورد مطلوبیت کمتری نسبت به درآمدهای قبلی او دارد.

می توان گفت مطلوبیت نهایی پول نزولی است یعنی آخرین درآمدهای دریافتی مطلوبیت کمتری نسبت به درآمدهای قبلی دارد. برای سرمایه گذاری نیز چون از اخرین درآمد مطلوبیت کمتری بدست می آورد لذا ریسک کمتری را نیز حاضر است بپردازد.

مقایسه دو طرح از نظر ریسک و بازده:

اگر بازده دو طرح مساوی باشند، پروژه ای مطلوبتر است که ریسک آن کمتر باشد.

اگر ریسک دو پروژه مساوی باشد، پروژه ای مطلوبتر است که بازده منتظره بیشتری داشته باشد.

در صورتی که بازده طرح الف بیشتر از بازده طرح ب باشد و ریسک طرح الف کمتر از ریسک طرح ب باشد، پروژه الف مطلوبتر است.

در صورتی که بازده طرح الف بیشتر از بازده طرح ب باشد و ریسک طرح الف بیشتر از ریسک طرح ب باشد در مورد انتخاب طرح مطلوب بستگی به ریسک پذیری و ریسک گریزی تصمیم گیرنده دارد. در هر صورت یک تصمیم گیرنده که می خواهد بین چند طرح که بازده و ریسک متفاوتی دارند، مطلوبترین آنها را انتخاب کند می تواند از تناسب بازده و ریسک استفاده کند و طرحی مطلوبتر است که بازده متناسب با ریسک آن بیشتر باشد.

ریسک گریزی:

یکی از مفروضات مهم رفتاری در شرایط عدم اطمینان ریسک گریزی سرمایه گذاران است. یعنی سرمایه گذاران طرح های مخاطره آمیز (دارای ریسک) را نمی پذیرند مگر اینکه بازده مورد انتظار طرح خیلی زیاد باشد در نتیجه ریسک گریزی به این مفهوم نیست که سرمایه گذاران اصلاً ریسک نمی پذیرند بلکه از ریسک گریزانند مگر بازده خیلی زیاد را در قبال پذیرش ریسک بدست آورند.

منابع ریسک:

چه چیزی باعث تغییرات بازده یک دارایی مالی می شود؟ ریسک کلی دارایی مالی تابعی است از چندین عامل که در زیر به آنها اشاره می کنیم:

1) ریسک نوسان نرخ بهره: ریسکی که سرمایه گذار به هنگام خریداوراق قرضه (با سود ثابت) می پذیرد، را ریسک نوسان نرخ بهره می گویند. قیمت اوراق مزبور در صورت تغییر نرخ بهره تغییر می کند. قیمت اوراق با نرخ بهره رابطه عکس دارد.

تأثیر نرخ بهره بر بازده اوراق قرضه خیلی بیشتر از تأثیری است که در بازده سهام عادی ایجاد می کند.

2) ریسک بازار: عبارتست از تغییر در بازده که ناشی از نوسانات کلی بازار است. همه اوراق بهادار تحت تأثیر ریسک بازار قرار می گیرند. سهام عادی نسبت به سایر اوراق بیشتر تحت تأثیر ریسک بازار قرار خواهد گرفت. ریسک بازار ناشی از رکود اقتصادی، جنگ و تغییرات ساختاری در اقتصاد می باشد.

3) ریسک تجاری: ریسک ناشی از انجام تجارت در یک صنعت خاص.

4) ریسک تورم: ریسک قدرت خرید یا کاهش قدرت خرید وجوه سرمایه گذاری شده، این نوع ریسک با ریسک بهره مرتبط است.

5) ریسک مالی: ریسک مالی ناشی از بکارگیری بدهی در شرکت است و هر چه نسبت بدهی بیشتر باشد ریسک مالی بیشتر است، ریسک مالی به وسیله اهرم مالی اندازه گیری می شود.

6) ریسک نقدینگی: ریسک نقدینگی یعنی میزان عدم احتمال تبدیل به نقد شدن دارایی، هر چه اطمینان نسبت به نقد شدن دارایی بیشتر باشد ریسک نقدینگی کمتر است. آن دسته از سرمایه گذاری هایی که خرید و فروش آن به آسانی صورت می گیرد و هزینه مبادله آن بالا نباشد از قدرت نقد شوندگی بالایی برخوردار بوده و ریسک نقدینگی آن کمتر است.

7) ریسک نرخ ارز: سرمایه گذاران بین المللی در تبدیل سود ناشی از تجارت جهانی به پول رایج کشور خود با ریسک نرخ ارز مواجه هستند. ریسک نرخ ارز، ریسک ناشی از تغییر در بازده اوراق بهادار در نتیجه نوسانات ارزهای خارجی است.

8) ریسک کشور: ریسک کشور یا ریسک سیاسی به ثبات یک کشور از ابعاد سیاسی و اقتصادی مربوط می شود. کشورهایی که از ثبات سیاسی و اقتصادی بالایی برخودارند این نوع ریسک در آن کشورها پایین است.

انواع ریسک:

ریسک به دو قسمت تقسیم می شود: ریسک سیستماتیک و ریسک غیرسیستماتیک

ریسک سیستماتیک:

تغییرپذیری در بازده کلی اوراق بهادار که مستقیماً به تغییرات بازار یا اقتصاد بستگی دارد، ریسک سیستماتیک یا ریسک بازار گفته می شود، ریسک سیستماتیک ریسک غیرقابل کنترل بوده و کاهش پذیر نیست. این ریسک شامل ریسک های تورم، بازار، نرخ بهره است.

ریسک غیرسیستماتیک:

ریسک قابل کنترل یا ریسک کاهش پذیر، آن قسمت از تغییرپذیری در بازده کلی اوراق بهادار که به تغییرپذیری کلی بازار بستگی ندارد ریسک غیر سیستماتیک نام دارد. این ریسک قابل کنترل بوده و کاهش پذیر است و با ایجاد تنوع می توان این نوع ریسک را کاهش داد.

این نوع ریسک منحصر به اوراق بهادار خاصی است و به عواملی همچون ریسک تجاری، مالی و ریسک نقدینگی بستگی دارد.

رابطه ریسک و بازده:

ریسک و بازده مورد انتظار رابطه مستقیم دارند. هر چه ریسک اوراق بهادار افزایش یاید بازده مورد انتظار سرمایه گذار نیز افزایش خواهد یافت.

خط SML (خط ورقه بهادار) بیانگر رابطه ریسک و بازده مورد انتظار یک سهم است.

صرف ریسک (): تفاوت بازده دارایی از بازده بدون ریسک را صرف ریسک می نامند.

بتا (): بتا معیار اندازه گیری ریسک سیستماتیک اوراق بهادار است.

 بازده دارایی ؛  بازده بدون ریسک ؛  بازده بازار ؛  کواریانس بین بازده سهم بازار و بازده بازار ؛  واریانس بازده بازار.

اگر  باشد یعنی تغییرات پراکندگی بازده آن سهم نسبت به تغییرات بازده بازار بیشتر است، در نتیجه ریسک سیستماتیک این سهم از ریسک بازار بیشتر است.

اگر  باشد تغییرات بازده سهم همانند تغییرات بازده بازار است و ریسک سیستماتیک سهم همانند ریسک بازار است.

اگر  باشد تغییرات بازده سهم کمتر از تغییرات بازده بازار است و ریسک سهم کمتر از ریسک بازار است.

بتا شیب خط رگرسیونی است که بازده یک ورقه بهادار را با بازده اوراق بهادار موجود در بازار مرتبط می سازد و یا می توان گفت بتا ضریب حساسیت تغییرات بازده سهم در مقابل تغییرات بازده بازار است.

ضریب بتا نشان می دهد که اگر بازده پرتفوی بازار یک درصد تغییر کند، بازده سهم چند درصد تغییر خواهد کرد.

مجموعه سرمایه گذاری (Portfolio):

مجموعه سرمایه گذاری، مجموعه ای از اوراق بهادار متفاوت است، این اوراق هر کدام دارای بازده و ریسک جداگانه ای می باشند. به مجموعه سرمایه گذاری، پورتفولیو، سبد سرمایه گذاری و یا پورتفوی گفته می شود. هدف از این بحث اولاً محاسبه بازده و ریسک مجموعه سرمایه گذاری همچنین شناسایی عناصری است که بر بازده و ریسک مجموعه تأثیر می گذارند. ثانیاً تعیین مجموعه کارا است یعنی مجموعه ای که بیشترین بازده متناسب با ریسک را دارا می باشد.

بازده مجموعه سرمایه گذاری:

بازده یک مجموعه سرمایه گذاری میانگین موزون بازده سهام مختلف است و از رابطه زیر محاسبه می شود:

در این رابطه  بازده مجموعه ؛  و  درصد سرمایه گذاری در سهام  و  ؛  و  بازده سهام  و  می باشند.

ریسک مجموعه سرمایه گذاری:

ریسک پرتفوی تنها متأثر از میانگین وزنی انحراف معیار اعضای مجموعه تشکیل دهنده آن نیست، بلکه تنوع در سرمایه گذاری و چگونگی ارتباط بازده اعضا با یکدیگر نیز بر ریسک مجموعه تأثیر خواهد گذاشت. به بیان دیگر در یک مجموعه سرمایه گذاری هر چه تنوع بیشتری باشد ریسک مجموعه کمتر خواهد شد.

همان طور که قبلاً گفته شد ریسک از دو قسمت تشکیل شده، ریسک سیستماتسک و ریسک غیرسیستماتیک. با ایجاد تنوع در یک مجموعه سرمایه گذاری ریسک کل کاهش می یابد، این کاهش ریسک در ریسک غیرسیستماتیک ایجاد می شود یعنی با ایجاد تنوع ریسک غیرسیستماتیک کاهش می یابد.

ضریب همبستگی:

ضریب همبستگی بیانگر چگونگی ارتباط تغییرات دو پدیده می باشد. این ضریب از 1+ تا 1- تغییر می کند. در صورتیکه ضریب همبستگی بین صفر و 1+ باشد همبستگی مستقیم بوده و هر چه ضریب همبستگی به سمت 1+ میل کند همبستگی مستقیم شدیدتر خواهد شد. اگر ضریب همبستگی صفر باشد دو پدیده مستقل از یکدیگر بوده و در صورتیکه ضریب همبستگی بین صفر تا 1- باشد همبستگی معکوس بوده و هر چه ضریب همبستگی به سمت 1 میل کند همبستگی معکوس شدیدتر خواهد شد.

در یک مجموعه سرمایه گذاری هر چه ضریب همبستگی بین بازده اعضای مجموعه به سمت 1- میل کند ریسک مجموعه کاهش می یابد (تئوری پورتفولیو).

برای محاسبه ریسک پرتفوی از رابطه زیر استفاده می شود:

چون بین کواریانس و ضریب همبستگی رابطه مقابل وجود دارد:                                                              

می توان نوشت:

در رابطه فوق اگر  تغییر کند و بقیه عوامل ثابت باشند ریسک مجموعه نیز تغییر خواهد کرد. در صورتی که  باشد ریسک مجموعه حداکثر خواهد شد و اگر  به سمت  1- میل کند ریسک مجموعه کاهش یافته و در صورتیکه  باشد ریسک مجموعه حداقل خواهد شد.

رابطه فوق نشان می دهد که ریسک یک مجموعه سرمایه گذاری متأثر از عوامل زیر است:

انحراف معیار هر یک از اعضا ؛ درصد سرمایه گذاری در هر عضو ؛ ضریب همبستگی بین بازده اعضا.

در صورتیکه مجموعه سرمایه گذاری دارای سه عضو باشد، ریسک مجموعه از رابطه زیر محاسبه می شود:

تعیین پرتفولیو کارا (مجموعه کارا):

با تشکیل مجموعه های سرمایه گذاری مختلف ناشی از ترکیبات سهام مختلف، توانسته ایم پرتفوی های متفاوتی از نظر ریسک و بازده تشکیل دهیم.

سئوال این است که کدام پرتفوی متناسب با ریسک معین، بازده بیشتری ایجاد می کند و یا در مقابل بازده معین ریسک کمتری خواهد داشت.

مجموعه کارا مجموعه ای است که در ریسک معین بیشترین بازده را داشته باشد و یا در سطح بازده معین کمترین ریسک را داشته باشد.

مرز کارایی عبارت است از مکان هندسی کلیه پرتفولیوهایی که نسبت به سایر پرتفوی هایی که ریسک مشابه دارند بازده بیشتری دارند و یا در مقایسه با پرتفولیوهایی که بازده مشابه دارند ریسک کمتری دارند.

برای انتخاب یک ترکیب ریسک و بازده مورد انتظار که انتظارات فوری سرمایه گذاران را پوشش می دهد از منحنی بی تفاوتی استفاده شده است. این منحنی ها ترجیحات سرمایه گذاران را نشان می دهد. پرتفولیو بهینه برای هر سرمایه گذاری در نقطه تلاقی میان بالاترین منحنی بی تفاوتی سرمایه گذاران و منحنی (مرز) کارایی اتفاق می افتد. 



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: بازده, ریسک, تئوری مطلوبیت, ریسک گریزی
تاریخ :  سه شنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

یکی از عوامل اثرگذار بر انتظارات آدمی از نقش خود و دیگران اصول اخلاقی است، اصولی که مدیر در تصمیم گیری و رفتارش باید رعایت کند. در غرب تا کنون با سه رهیافت و از سه منظر به جنبه های اخلاقی کار مدیران نگریسته شده است که عبارتند از:

1) اصالت سودمندی: در این رهیافت آنچه مورد قضاوت قرار می گیرد اثر تصمیم یا رفتار بر روی دیگران است. آن هم با هدف عمده ارائه بیشترین نفع به تعداد بیشتری از افراد ذینفع مانند صاحبان سهام، صاحبان مواد اولیه، وام دهندگان، مشتریان و کارکنان، به دیگر سخن اعتقاد به اینکه نیکی و بدی هر چیزی به درجه سودمندی آن برای بیشترین تعداد بستگی دارد یا آنکه مهمترین قصد از کارهای عمومی و اصلاحی باید تأمین حداکثر رفاه و خوشبختی برای اکثریت افراد ذینفع باشد.

2) حقوق بشر: در این رهیافت تصمیم ها و رفتارها بر حسب سازگاری با آزادی ها و امتیازهای اساسی فردی یا گروهی مورد قضاوت قرار می گیرد.

3) عدالت: قضاوت درباره تصمیم ها و رفتارها در این رهیافت بر حسب سازگاریشان با توزیع عادلانه، منصفانه و بی طرفانه پاداش ها و هزینه ها در میان افراد و گروه ها صورت می پذیرد.

 

رهیافت های اخلاقی در تصمیم گیری:

هر رهیافت مجموعه اصول یا استانداردهای قضاوتی متفاوت ولی تا حدودی به هم پیوسته را برای تشخیص درست یا نادرست و خوب و بد در تصمیم های مدیریت ارائه می نماید. هر یک از سه رهیافت اخلاقی فوق می تواند تصمیم های مدیریت را در جهت خاصی تقویت کرده یا از آن جهت منحرف سازد. هر سه رهیافت می تواند در هر فراگرد پیچیده تصمیم گیری به کار گرفته می شود. صاحبنظران حالت مطلوب را حالتی می دانند که هر سه رهیافت باهم تلفیق شود. ناگفته نماند که حالت مطلوب در تصمیم های مدیریتی بیش از آنکه یک قانون کلی باشد یک استثناء است. 

رهیافت اصالت سودمندی:

رهیافت اصالت سودمندی به جای تکیه بر انگیزه های رفتار، بر خود رفتار و عملکردها تأکید می ورزد. مدیری که با این اصالت رفتارهای خود را تنظیم می کند تأثر بالقوه گزینه های مختلف را بر روی افراد بررسی کرده و گزینه ای را که به نفع اکثریت افراد باشد انتخاب می کند. مدیر این واقعیت را پذیرفته است که گزینه وی می تواند برای برخی از افراد سودمند و برای برخی دیگر زیان آور باشد. به هر حال تا زمانی که نتایج مثبت بالقوه بر نتایج منفی احتمالی غلبه داشته باشد مدیر تصمیم خود را هم خوب و هم اخلاقی می داند.

رهیافت اخلاقی حقوق بشر:

رهیافت اخلاقی حقوق بشر مدیران را ملزم می سازد تا تصمیم هایشان با رعایت آزادی های اساسی و امتیازاتی باشد که در اعلامیه حقوق بشر سازمان ملل متحد آمده است مانند حق حیات، آزادی، سلامت، خلوت و مالکیت. بر اساس روش اخلاقی حقوق بشر تصمیم ها و رفتارهای مدیریتی باید با رعایت حقوق ششگانه زیر باشد: حیات و امنیت ؛ صداقت ؛ خلوت ؛ آزادی وجدان ؛ آزادی بیان ؛ مالکیت خصوصی.

رهیافت عدالت:

این رهیافت تصمیم ها و رفتارهای مدیریت را بر حسب توزیع عادلانه، منصفانه و بی طرفانه مزایا (پاداش ها) و هزینه ها در میان افراد و گروه ها مورد ارزیابی قرار می دهد. مفاهیم عدالت، انصاف و بی طرفی با سه اصل تکمیل می گردند که عبارتند از:

1) اصل عدالت توزیعی: بر اساس این اصل مدیران نباید با افراد به طور سلیقه ای برخورد چندگانه داشته باشند. این اصل بیان کننده آن است که: در جنبه هایی که افراد با هم مشابهند باید با آنان به طور یکسان عمل کرد ؛ در جنبه هایی که افراد با هم متفاوتند باید به نسبت تفاوت هایشان برخورد متفاوتی داشت. این اصل به جز پرداخت بر اساس جنسیت، سایر انواع پرداخت بر اساس قدمت، شایستگی، سیستم پاداش کارانه یا تقاضای بازار را نیز مجاز می داند.

2) اصل انصاف: این اصل از کارکنان می خواهد در صورت برقراری دو شرط زیر قوانین و مقررات را حمایت و رعایت کنند: سازمان برخوردی منصفانه با کارکنان داشته باشد ؛ پرداخت حقوق و مزایا به کارکنان بر اساس توافق باشد به شرط آنکه کارکنان حق استفاده از فرصت های پیش آمده برای حفظ منافع خود را داشته باشند. بنا بر اصل انصاف انتظار می رود که کارکنان حتی اگر قوانین مذکور حق انتخاب فردی را محدود سازد نیز از قوانین تبعیت نمایند.

3) اصل وظیفه طبیعی: مدیر باید بر اساس اصل وظیفه طبیعی تصمیم های خود را بر الزام های گوناگونی استوار سازند که از جمله آنها می توان به موارد زیر اشاره کرد: کمک به کسانی که نیازمند یا در معرض خطر قرار گرفته اند به شرط آنکه کمک داده شده ضرر یا مخاطره شخصی فوق العاده را در بر نداشته باشد ؛ لطمه یا صدمه نزدن به دیگران ؛ موجبات درد و رنج غیر ضروری را برای خود و دیگران فراهم نیاوردن ؛ با نهادهای عدالت گستر دیگر سازگاری داشتن و حمایت کردن از آنها.

مقایسه رهیافت های برخورد اخلاقی:

هر یک از سه رهیافت اخلاقی اصالت سودمندی، حقوق بشر و عدالت از نقاط قوت و ضعفی برخوردار است.

رهیافت اخلاقی

قوت به عنوان رهنمود اخلاقی

ضعف به عنوان رهنمود اخلاقی

اصالت سودمندی

(منافع اکثریت

اولویت دارد)

کارایی و بهره وری را تشویق می کند.

با به حداکثر رساندن سود سازگار است و درک آن نیز برای مدیران آسان تر است.

فراتر از نفع فردی دیدن را مورد تشویق قرار می دهد تا مدیران اثر تصمیم های خود را بر همه کسانی که ذی نفع هستند مورد ارزیابی قرار دهند.

کمّی کردن تمام متغیرهای مهم واقعاً غیرممکن است.

می تواند موجب تبعیض بشود به ویژه در مورد کسانی که نماینده ای ندارند یا نمی توانند صدای خود را به گوش تصمیم گیرنده برسانند.

می تواند به نادیده گرفتن حقوق برخی از افراد که از نتایج اصالت سودمندی منتفع نمی شوند منجر شود.

رهیافت اخلاقی حقوق بشر

(حقوق فردی

باید حفط شود)

از صدمه دیدن فرد حفاظت می کند. با حق آزادی و خلوت سازگار است.

با استانداردهای مورد قبول رفتار اجتماعی مجرد از نتایج آن سازگار است.

می تواند متضمن رفتار خودخواهانه فردی باشد که اگر سوء تعبیر صورت پذیرد به هرج و مرج نیز خواهد انجامید.

می تواند آزادی های فردی را که خود مانعی برای بهره وری و کارایی به شمار می آیند ایجاد کند.

عدالت

(بار مسئولیت بین افراد

تقسیم شده و سود نیز

منصفانه توزیع گردد)

می کوشد منابع و هزینه ها را به طور منصفانه تخصیص دهد.

یک اصل دموکراسی به شمار می آید.

منافع افرادی را که ذی نفع بوده ولی قدرت نداشته یا نماینده ای ندارند حفظ می کند.

می تواند حس ذی حق بودن را ترویج کند که خود این حس نیز قبول مخاطره نوآوری و بهره وری را کاهش می دهد.

می تواند به کاهش حقوق برخی از افراد برای انطباق با قوانین عدالت منجر شود.

چگونگی بهبود جو اخلاقی سازمان:

به تازگی گروهی از پژوهشگران مدیریت اقدام های ذیل را برای بهبود رفتار اخلاقی در کار توصیه کرده اند:

1) رهبری مدیر عالی سازمان ؛ 2) در استخدام افراد دقت شود ؛ 3) تدوین اصول اخلاقی ؛ 4) آموزش های اخلاقی داده شود ؛ 5) رفتارهای اخلاقی تقویت شود؛ 6) هدف های ملموس و واقعی تعیین شود ؛ 7) ارزیابی عملکرد جامع صورت پذیرد ؛ 8) پس سازمانی یا واحدی برای برخورد با موارد خلاف اخلاق در نظر گرفته شود.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: رهیافت های اخلاقی در تصمیم گیری, رهیافت اصالت سودمندی, رهیافت اخلاقی حقوق بشر, رهیافت عدالت
تاریخ :  سه شنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

منظور از بودجه بندی سرمایه ای فرآیندی است که طی آن طرح های مختلف، با توجه به هزینه اجاری آنها و عایداتی که در طی سال های مختلف ایجاد می کنند مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته و طرح مطلوب تر انتخاب خواهد شد.

ریاضیات مالی:

1) بهره مرکب یا ارزش آتی: منظور از بهره مرکب این است که اگر مبلغی را سرمایه گذاری کنید و هر سال با نرخ رشد ثابتی به آن اضافه شود پس از n سال کل وجوه شما (که همان بهره مرکب است) چقدر خواهد شد؟

در این رابطه  ارزش آتی ؛  مبلغ سرمایه گذاری شده در سال صفر ؛  نرخ بهره ؛  مدت می باشد و  عامل بهره ارزش مرکب است.

اگر طی چند قسط در سال های مختلف وجوه مختلفی سرمایه گذاری شود، برای محاسبه ارزش آتی  ابتدا ارزش آتی هر قسط را محاسبه سپس آنها را جمع می کنیم.

2) ارزش آتی یا اقساط مساوی (): اگر در یک سرمایه گذاری طی  سال از سال صفر سالیانه  ریال سرمایه گذاری شود ارزش اتی وجوه مزبور عبارتست از:         

در این رابطه  ارزش مرکب اقساط مساوی ؛  قسط سالیانه ؛  نرخ بهره ؛  مدت است.

و اگر فاکتور مربوطه را در جدول داشته باشیم ارزش آتی عبارت است از قسط مربوطه ضرب در فاکتور ارزش آتی که به صورت  نوشته می شود:

3) بهره مؤثر: منظور از بهره مؤثر بهره واقعی است. اگر اوراق قرضه ای خریداری کنید که هر سه ماهه سود آن پرداخت شود و نرخ بهره سالیانه  باشد، نرخ بهره مؤثر سالیانه از رابطه زیر محاسبه می شود:

در این رابطه  تعداد دفعات پرداخت سود در هر سال و   نرخ سود می باشد.

هر چه تعداد دفعات پرداخت سود بیشتر باشد نرخ بهره مؤثر سالیانه بیشتر خواهد شد.

4) ارزش فعلی (PV): اگر قرار باشد در آینده وجوهی را دریافت کنید، ارزش الان این وجوه ارزش فعلی نام دارد و از رابطه زیر محاسبه می شود:

یعنی ارزش فعلی عبارتست از ارزش آتی () ضربدر فاکتور ارزش فعلی ().

رابطه فوق نشان می دهد که ارزش فعلی وجوهی که قرار است در آینده دریافت کنید، با نرخ و مدت رابطه عکس دارد، یعنی هر چه نرخ هزینه سرمایه بیشتر باشد ارزش فعلی کمتر می شود و یا هر چه مدت دریافت وجوه طولانی تر باشد ارزش فعلی کمتر خواهد شد.

5) ارزش فعلی اقساط مساوی: در صورتی که از اولین سال در پایان هر سال، سالیانه  ریال دریافت کنیم (طی  سال) ارزش فعلی اقساط مساوی از رابطه زیر محاسبه می شود:

در این رابطه،  ارزش فعلی  قسط مساوی  ریالی ؛  تعداد اقساط مساوی ؛  نرخ هزینه سرمایه می باشد.

برای محاسبه ارزش فعلی با استفاده از جدول باید مبلغ دریافتی هر سال () را ضربدر فاکتور ارزش فعلی اقساط مساوی ( ریال در  سال با نرخ ) نماییم.

6) واسطه یابی خطی:

در این رابطه  نرخ میانی است و  نرخ کمتر از  و  نرخ بیشتر از  ؛  و  به ترتیب عوامل برای  و  است . و  عامل نرخ  می باشد.

7) پس انداز برای بازنشستگی: فعالیت صندوق های پس انداز بازنشستگی این است که مبالغی را به طور اقساط سالانه دریافت کنند و سپس از سال معینی برای  سال مبلغی را پرداخت کنند. آنچه مهم است این است که تعیین کنیم اگر یک صندوق بازنشستگی طی  سال سالیانه  ریال دریافت کند و بخواهد پس از چند سال دیگر تا  سال سالیانه مبلغ مشخصی را پرداخت کند، این مبلغ پرداختی سالیانه چقدر است؟

8) اقساط مادام العمر: اگر قرار باشد سالانه مبلغ C ریال برای همیشه دریافت کنید، ارزش فعلی اقساط مساوی سالانه C ریال با نرخ r به شرح زیر است:

9) محاسبه بهره مرکب، چندبار در سال:

در صورتی که بهره مرکب به جای سالیانه، ماهیانه محاسبه شود بهره مرکب آن بیشتر است.

در صورتی که تعداد دفعات بی نهایت مرتبه افزایش یابد، یعنی  به سمت بی نهایت میل کند بهره مرکب برابر است با:

در صورتی که با نرخ i یک سرمایه گذاری پس از n سال دو برابر شود، برای محاسبه نرخ تقریبی می توانیم از قاعده 72 استفاده کنیم. در این روش اگر عدد 72 را بر n تقسیم کنیم، نرخ تقریبی به دست می آید.

در صورتی که پس از چند سال مبلغ سرمایه گذاری دو برابر شود برای محاسبه تقریبی n می توان از قاعده 72 استفاده کرد. یعنی عدد 72 را بر  تقسیم کنیم تا n به طور تقریبی به دست آید.

تجزیه و تحلیل طرح ها:

تجزیه و تحلیل طرح ها در شرایط اطمینان و شرایط عدم اطمینان مورد مطالعه قرار می گیرند. شرایط اطمینان شرایطی است که بازده مورد مطالعه قرار گرفته و فرض بر این است که ریسک وجود ندارد و شرایط عدم اطمینان شرایطی که طرح با ریسک روبرو است، لذا در این شرایط بازده و ریسک مورد مطالعه قرار می گیرند.

بودجه سرمایه ای: مجموعه ای از طرح های سرمایه ای که دارای جریان های نقدی می باشند.

بودجه بندی سرمایه ای: فرآیندی که طی آن طرح های سرمایه گذاری مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرند.

خالص سرمایه گذاری و یا جریان های نقد خروجی: شامل کلیه وجوهی است که در سرمایه گذاری بکار گرفته شده اند.

جریان های نقد ورودی: شامل کلیه وجوهی است که از سرمایه گذاری حاصل گردیده و شامل دو قسمت است:

جریان های نقد ورودی عملیاتی ؛ سایر جریانات نقد ورودی.

جریان های نقد متعارف: اگر جریان های نقد خروجی را با علامت (-) و جریان های نقد ورودی طرح را علامت (+) نشان دهیم، جریان های نقدی متعارف، یک سلسله جریان های نقدی هستند که فقط یک بار تغییر جهت می دهند مانند الگوی ( + ،+ ،+ ،- ) و یا ( + ،+ ،+ ،- ،- ) که الگوهای متعارفتن و جریان نقدی که به صورت (- ،+ ، + ،- ) باشد یک الگوی نامتعارف است.

جیره بندی سرمایه: شرایطی است که شرکت وجوه لازم برای اجرای تمام طرح ها را در اختیار ندارد و با توجه به محدودیتی که در بودجه دارد باید طرح هایی را اجرا کند که در نهایت ثروت سهامداران را بیشتر افزایش دهد.

طرح مستقل: طرحی از نظر اقتصادی مستقل است که:

الف) مبلغ خالص سرمایه گذاری و جریان های نقدی ورودی طرح تحت تأثیر جریان های نقد و خالص سرمایه گذاری های سایر طرح ها قرار نگیرد.

ب) پذیرفتن یا عدم پذیرش آن طرح تأثیری در مطلوب بودن سایر طرح ها نداشته باشد.

طرح های مانعه الجمع یا ناسزگار: طرح های ناسازگار طرح هایی هستند که باپذیرش یک طرح، طرح های دیگر رشد شده و طرح های دیگر را نتوانیم اجرا کنیم. در چنین شرایطی باید یک طرح را از بین طرح های مختلف انتخاب کنیم.

طرح های سازگار: طرح های سازگار طرح هایی است که می توان آن ها را همزمان با هم اجرا کرد.

استفاده از بودجه بندی سرمایه ای:

مدیران مالی از بودجه بندی سرمایه در تصمیم گیری های زیر استفاده می کنند:

1) پذیرفتن با رد کردن طرح ؛ 2) جایگزین کردن ماشین آلات یا خطوط تولیدی جدید به جای ماشین آلات قدیمی ؛ 3) انتخاب یکی اط طرح های ناسازگار یا مانعه الجمع ؛ 4) خرید یا اجاره کردن دارایی ؛ 5) انتخاب طرح در شرایط جیره بندی.

هدف بودجه بندی:

هدف بودجه بندی، گزینش طرح های سرمایه گذاری بلندمدتی است که انتظار می رود با اجرای آن ثروت سهامداران به حداکثر برسد.

مفروضات بودجه بندی سرمایه ای:

به حداکثر رساندن ثروت سهامداران ؛ قطعی بودن میزان درآمدها و هزینه ها ؛ متعارف بودن الگوی جریان های نقدی طرح ؛ مشخص و ثابت بودن نرخ بازده مورد توقع ؛ عدم جیره بندی سرمایه ای.

مراحل ارزیابی طرح های سرمایه گذاری:

تعیین میران خالص سرمایه گذاری ؛ تعیین جریان های نقد ورودی طرح ؛ ارزیابی طرح با  استفاده از معیارهای مربوطه.

الف) تعیین میزان خالص سرمایه گذاری: خالص سرمایه گذاری عبارت است از کلیه وجوهی که برای اجرای یک طرح بکار گرفته می شود و شامل خرید دارایی های جدید، هزینه نصب و سرمایه در گردش است. ضمناً در محاسبه خالص سرمایه گذاری، هزینه های مالی (بهره)، و ارزش اسقاط دارایی جدید محاسبه نخواهد شد.

در طرح های جابجایی که با فروش ماشین آلات قدیم و خریدماشین آلات جدید طرح اجرا می شود صرفه جویی مالیاتی نیز باید مجاسبه گردد. در صورتیکه ماشین آلات قدیم کمتر از ارزش دفتری فروخته شده، زیان ایجاد شده و به مقدار زیان حاصل از فروش دارایی قدیم ضربدر نرخ مالیاتی صرفه جویی مالیاتی ایجاد می شود که با عامل منفی در محاسبات خالص سرمایه گذاری منظور خواهد شد. در صورتیکه از فروش دارای قدیم سود ایجاد شود به میزان سود ضربدر نرخ مالیات، مالیات اضافی ایجاد شده که باید بر خالص سرمایه گذاری اضافه گردد.

ب) تعیین جریان های نقد ورودی طرح: جریانات نقد ورودی به دو قسمت جریان نقد عملیاتی سالیانه و سایر جریانات نقد تقسیم می شود.

جریانات نقد ورودی عملیاتی: برای محاسبه این جریانات نقد، ابتدا سود پس از کسر مالیات محاسبه می شود سپس هزینه استهلاک که یک هزینه غیر نقدی است به آن اضافه می شود.

در طرح های جابجایی که با فروش ماشین آلات قدیم و خرید ماشین آلات جدید، فروش و هزینه ها تغییر می کنند جریانات نقد ورودی نیز تغییر خواهد کرد، در این طرح ها مقدار تغییر در جریانات نقد به شرح زیر محاسبه می گردد:

سایر جریانات نقد: شامل جریانات نقد ناشی از فروش ماشین آلات اسقاطی و سرمایه در گردش در نتیجه جریانات نقد ورودی است.

ج) ارزیابی طرح با  استفاده از معیارهای مربوطه: در ارزیابی طرح ها از معیارهای مختلفی استفاده می کنند که مهمترین آنها عبارتند از:

1) دوره برگشت سرمایه (Payback):

دوره بازگشت سرمایه، مدت زمانی است که جریان های نقد ورودی حاصل از سرمایه گذاری مساوی خالص سرمایه گذاری خواهد شد. در مورد چند طرح، طرحی مطلوبتر است که دوره بازرگشت سرمایه آن طرح کمتر باشد.

این روش از نظر کاربردی بسیار ساده است اما اشکالات زیر را دارا است:  به جریانات نقد سال های بعد توجه نمی کند ؛ به ارزش زمانی پول توجه نمی کند.

2) ارزش فعلی خالص (Net Present Value):

در این روش ابتدا ارزش فعلی جریانات نقد خروجی (خالص سرمایه گذاری) و ارزش فعلی جریانات نقد ورودی را حساب می کنند سپس از ارزش فعلی عادیات، ارزش فعلی جریانات نقد خروجی را کسر نموده تا خالص ارزش فعلی عایدات بدست آید. هر طرحی که دارای خالص ارزش فعلی عایدات بیشتری باشد مطلوبتر است.

در این رابطه  عایدات سال های مختلف ؛  نرخ بازده مورد انتظار و  خالص سرمایه گذاری است.

در استفاده از روش ارزش فعلی خالص به نکات زیر باید توجه نمود: نرخی که با آن ارزش فعلی جریانات نقد خروجی  ورودی را حساب می کنیم معادل حداقل نرخ بازده مورد انتظار است ؛ در ارزیابی یک طرح اگر خالص ارزش فعلی عایدات مثبت باشد به این معنی است که با اجرای طرح بازده بیشتر از نرخ بازده مورد انتظار سرمایه گذاری بدست خواهیم آورد ؛ اگر خالص ارزش فعلی عایدات صفر باشد به این معنی است که با اجرای طرح، نرخ بازده ای معادل نرخ بازده مورد انتظار در سرمایه گذاری بدست آورده ایم.

3) نرخ بازده داخلی (Internal Rate of Return):

نرخ بازده داخلی نرخی است که ارزش فعلی عایدات را مساوی هزینه سرمایه گذری می نماید و به عبارت دیگر نرخ باشده داخلی متوسط نرخ بازده سالانه یک طرح است. به عبارتی نرخ بازده داخلی نرخی است که  طرح را مساوی صفر می نماید.

4) شاخص سودآوری (Profitability Index):

در این روش ارزش فعلی عایدات را بر هزینه طرح یا ارزش فعلی هزینه ها تقسیم می کنند.

در این رابطه  جریانات نقد ورودی ؛  نشان دهنده جریانات نقد خروجی است. در صورتیکه  باشد ،  خواهد شد. در نتیجه در طرح های مستقل شرط پذیرش طرح  می باشد و در صورتیکه  باشد طرح رد می شود و در رتبه بندی طرح ها طرحی که  آن بزرگتر باشد آن طرح مطلوبتر است.

5) ترخ بازده حسابداری:

در روش نرخ بازده حسابداری بر سود و خالص و نه جریان نقدی تأکید می شود و برای محاسبه آن میانگین سود خالص مورد انتظار سالانه را به میانگین سرمایه گذاری تقسیم می کنند.

تصمیم گیری در انتخاب طرح ها:

با توجه به نوع تصمیم گیری استفاده از معیارهای دوره بازگشت، خالص ارزش فعلی و نرخ بازده داخلی کاربردهای مختلفی دارند که مشروح آن عبارتست از:

1) رد کردن یا پذیرفتن یک طرح (طرح مستقل): زمانیکه تصمیم داریم یک طرح مستقل را مورد بررسی قرار دهیم طرح مذکور دارای دو ویژگی است:

خالص سرمایه گذاری و جریانات نقدی ورودی طرح، مستقل از خالص سرمایه گذاری و جریانات نقد ورودی سایر طرح ها است.

در پذیرفتن یا رد طرح، آن طرح با هیچ طرح دیگری مقایسه نمی شود.

قواعد تصمیم گیری:

اگر از دوره بازگشت سرمایه استفاده کنیم، در صورتیکه دوره بازگشت سرمایه کمتر یا مساوی حداکثر دوره برگشت مورد قبول باشد طرح پذیرفته می شود.

اگر از روش خالص ارزش فعلی استفاده کنیم، در صورتیکه خالص ارزش فعلی طرح بزرگتر یا مساوی صفر گردد طرح پذیرفته می شود.

اگر از نرخ بازده داخلی استفاده کنیم، در صورتیکه نرخ بازده داخلی طرح بزرگتر یا مساوی نرخ بازده مورد قبول شرکت باشد طرح پذیرفته می شود.

اگر از روش شاخص سودآوری استفاده کنیم، طرحی پذیرفته می شود که  باشد.

اگر از روش نرخ بازده حسابداری استفاده کنیم طرحی پذیرفته می شود که نرخ بازده حسابداری آن بیشتر از نرخ بازده حسابداری مورد قبول شرکت باشد.

در ارزیابی طرح های مستقل در مورد پذیرفتن یا رد کردن طرح، نتیجه ارزیابی از روش های خالص ارزش فعلی ، نرخ بازده داخلی و شاخص سودآوری معمولاً یکسان است اما نتیجه ارزیابی از روش دوره بازگشت ممکن است موافق و یا مخالف نتیجه بدست آمده از روش های ارزش فعلی و نرخ بازده داخلی باشد.

در مورد ارزیابی طرح های جایگزینی ماشین آلات جدید به جای ماشین آلات قدیم نتیجه ارزیابی همانند نتیجه ارزیابی طرح های مستقل است.

2) طرح های مانعه الجمع (ناسازگار):

طرح های مختلف سرمایه گذاری زمانی ناسازگار نامیده می شوند که در صورت انتخاب یک طرح به ناچار بقیه طرح ها پذیرفته نمی شوند. یعنی می خواهیم بین چند طرح یک طرخ را انتخاب کنیم.

قواعد تصمیم گیری:

در این روش ابتدا دوره بازگشت سرمایه، و نرخ بازده داخلی مورد قبول شرکت را تعیین می کنند سپس دوره بازگشت و نرخ بازده داخلی و ارزش فعلی خالص طرح های مختلف محاسبه شده و به روش زیر تصمیم گیری می کنیم:

اگر از دوره بازگشت استفاده کنیم طرح هایی که دره بازگشت آنها بیشتر از دوره بازگشت مورد قبول شرکت باشد رد شده و از بین طرح های پذیرفته شده طرحی که دوره بازگشت آن کمترباشد پذیرفته می شود.

اگر از روش خالص ارزش فعلی استفاده کنیم از بین طرح هایی که خالص ارزش فعلی آنها مثبت است طرحی را می پذیریم که  آن بزرگتر باشد.

اگر از روش نرخ بازده داخلی استفاده کنیم، اولاً طرح هایی که نرخ بازده داخلی آنها کمتر از نرخ بازده مورد قبول شرکت باشند رد می شوند و از بین طرح هایی که نرخ بازده داخلی آنها بیشتر یا مساوی نرخ بازده مورد قبول شرکت است طرحی پذیرفته می شود که بیشترین نرخ بازده داخلی را داشته باشد. ضمناً روش خالص ارزش فعلی عایدات نیز بهترین روش ارزیابی طرح ها است.

در مورد طرح های ناسازگار نتیجه تصمیم گیری با استفاده از روش خالص ارزش فعلی و روش نرخ بازده داخلی ممکن است متفاوت باشد.

در صورتی که توابع دو طرح را رسم کنیم دو حالت اتفاق می افتد:

الف) همدیگر را قطع نمی کنند: در شرایطی که نمودار توابع دو طرح همدیگر را قطع نمی کنند روش های خالص ارزش فعلی و نرخ بازده داخلی با هم هماهنگند یعنی نتایج حاصل از ارزیابی این دو روش به انتخاب یک طرح منجر خواهد شد.

ب) همدیگر را قطع می کنند: در چنین شرایطی نتایج حاصل از روش های خالص ارزش فعلی و نرخ بازده داخلی با هم ناهماهنگ هستند.

عواملی که موجب ناهماهنگی در نتایج روش ارزش فعلی خالص طرح و روش نرخ بازده داخلی می شوند عبارتند از:

1) تفاوت در خالص سرمایه گذاری ؛ 2) جدول زمان بندی جریان های نقدی: در صورتیکه در طرحی در سال های اولیه جریان نقد بزرگتری داشته باشد و در طرح دیگر در سال های آخر جریان های نقد عمده وصول شود نتایج ارزیابی به روش ارزش فعلی خالص و نرخ بازده داخلی متفاوت خواهد بود ؛ 3) فرضیات متعلق به نرخ بازده سرمایه گذاری مجدد جریان های نقدی میان دوره ای: یعنی در روش ارزش فعلی خالص فرض بر این گذاشته می شود که تمام جریانات نقدی میان دورهی با نرخ بازده ای معادل با نرخ هزینه سمرایه مجدداً سرمایه گذاری می شود. در حالیکه در روش نرخ بازده داخلی کلیه وجوه نقد میان دوره ای بر مبنای نرخی معادل نرخ بازده داخلی همان طرح سرمایه گذاری مجدد می شود.

در صورتی که دو پروژه عمر مفید نامساوی داشته باشند آیا می توان آنها را از نظر خالص ارزش فعلی ارزیابی نمود؟ برای این کار از دو روش استفاده  می کنند:

معادل عمر مفید: در این روش فرض می کنند طرحی که عمر مفید کمتری دارد چند بار تکرار شود، سپس با توجه به تکرار طرح مزبور خالص ارزش فعلی عایدات در طرح را محاسبه و ارزیابی می کنند.

معادل اقساط: اگر نتوانیم به راحتی عمر مفید دو طرح را یکسان کنیم، می توانیم آنها را بر مبنای معادل اقساط آینده ارزیابی کنیم. ابتدا در هر طرح ارزش فعلی خالص محاسبه می شود سپس با توجه به عمر مفید هر طرح و نرخ هزینه سرمایه، شریب مربوطه را از جدول اقساط مساوی تعیین می کنیم. اگر ارزش فعلی خالص را بر ضریب تعیین شده تقسیم کنیم معادل اقساط مساوی بدست می آید. هر طرحی که معادل اقساط مساوی آن بیشتر باشد آن طرح انتخاب می شود. 



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: ریاضیات مالی, ارزش آتی, ارزش آنی, بهره موثر
تاریخ :  دوشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

مفهوم و اهمیت کنترل:

یکی از وظایف اساسی مدیر که با سایر وظایف او در ارتباط است، کنترل می باشد که از طریق آن می توان از منابع و فعالیت های اعضای سازمان حداکثر کارایی و اثربخشی را در جهت نیل به اهداف سازمان به دست آورد. فقط با کنترل است که برنامه ریز به صحت پیش بینی خود پی خواهد برد. به همین دلیل است که باید این نظر را پذیرفت که هیچ برنامه ای بدون کنترل به درستی اجرا نمی شود و کنترل نیز بدون وجود برنامه مفهوم و معنی پیدا نمی کند، بنابراین کنترل در مؤسسات تجاری و دیگر سازمان ها نقش پویایی ایفا می کند. پویایی نقش کنترل از آن جهت است که بر اساس آن می توان به اصلاح انحرافات، تطابق عملکردها با اهداف مطلوب سازمانی پرداخت. بنابراین می توان گفت در فرآیند مدیریت، کنترل علاوه بر ارتباط با همه عناصر مدیریت رابطه ویژه ای با برنامه ریزی دارد.

تعاریف کنترل:

کنترل را به گونه های مختلف تعریف کرده اند. کنترل فرآیندی است که مدیر از طریق آن تطابق عملیات انجام شده را با فعالیت های برنامه ریزی شده می سنجد از این رو فرآیند کنترل در برنامه ریزی فعالیت های یک سازمان جهت نیل به اهداف اساسی به کار می رود و به این ترتیب میزان پیشرفت در جهت اهداف و توان مدیریت در تشخیص طرح و اصلاح برنامه را قبل از آنکه دیر شود نشان می دهد به عبارت دیگر:

کنترل تلاش منظمی است در جهت رسیدن به اهداف استاندارد، طراحی سیستم بازخورد اطلاعات، مقایسه اجزاء واقعی با استانداردهای از پیش تعیین شده و سرانجام تعیین انحرافات احتمالی و سنجش ارزش آنها بر روند اجرایی که در برگیرنده حداکثر کارایی است.

بنابراین می توانیم بگوییم کنترل مقایسه بین باید ها و هست ها می باشد یعنی در برنامه ریزی آنچه پیش بینی کرده ایم باید ها و مطلوب های ماست و آنچه انجام شده، هست ها و موجودهاست و از مقایسه این دو است که پی می بریم آیا پیش بینی های ما درست بوده و آنچه انتظار داشته ایم حاصل شده است یا خیر؟

قیاس بین بایدها و هست ها در واقع تأکیدی بر دائمی و مستمر بودن کنترل است که همزمان با اجرای برنامه از آغاز تا انتهای برنامه و گاهی تا بعد از خاتمه برنامه نیز ادامه می یابد. نکته قابل توجه در دائمی بودن کنترل این است که به طور نمونه گیری، در بعضی از مقاطع زمانی و در نقاط استراتژیک انجام می گیرد که با این عمل، ضمن آنکه استمرار آن حفظ می شود در بعضی هزینه ها نیز صرفه جویی خواهد شد.

فرآیند کنترل:

کنترل را می توان طی چهار مرحله انجام داد:

1) تعیین معیار (استاندارد) یا ضابطه برای کنترل ؛

2) سنجش عملکرد در برابر معیارها (استانداردها) ؛

3) تشخیص انحرافات و تحلیل علل آنها ؛                              

 4) اقدامات اصلاحی ؛

استانداردها انواع و اقسام مختلف دارد:

استانداردهای کمّی: مانند استانداردهای هزینه، درآمد، سرمایه، برنامه.

استانداردهای کیفی: بر کیفیت تولیدات یا خدمات نظر دارد و مطلوبیت آنها را تعیین می کند.

استانداردهای مختلط: ترکیبی از استانداردهای کمّی و کیفی است و به وسیله آن می توان خدمات یا تولیدات مورد نظر را از جنبه های کمّی و کیفی مورد بررسی و کنترل قرار داد.

شیوه های اساسی مقایسه عبارتند از:

روش نمونه گیری: زمانی که تولید زیاد باشد و نتوانیم تمام آحاد محصول یا خدمت را بررسی کنیم طبق روش استقرا یا انتخاب اعدادی از آنها و مقایسه آنها با استانداردها بر انجام کار نظارت می کنیم؛

روش مشاهده و بحث و غیررسمی:  مشاهده کار کارکنان در زمان انجام آن نوعی روش اندازه گیری عملکرد از طریق غیر کمّی است که می تواند به صورت مستقیم یا غیرمستقیم انجام گیرد همچنین از طریق گفتگوهای غیررسمی با کارکنان می توان بر کار آنان نظارت داشت.

روش پیشگویی: پیشگویی اغلب به عنوان سیستم اندازه گیری نتایج احتمالی به کار می رود مزیت عمده این سیستم توجه به چیزی است که احتمال وقوع آن می رود و به این صورت اقدامات پیشگیری امکان می یابد.

روش گزارش ها: گزارش های کتبی به تنهایی یا همراه با توضیح شفاهی می تواند به عنوان سیستم اندازه گیری عملکرد به کار رود البته این روش به تنهایی کافی نیست مگر اینکه با سایر روش ها به ویژه مشاهده و بحث های غیررسمی همراه باشد.

مقایسه نتایج عملیات با استانداردها به تشخیص انحرافات منجر می شود. برای این مقصود مدیر کنترل باید به نقاط استثنایی توجه نماید. اندازه گیری نتایج در نقاط استراتژیک کاربرد اصل استثناء را نشان می دهد که منظور از آن توجه دادن مدیر به مواردی است که از استاندارد انحراف پیدا کرده اند، بنابراین مدیر ممکن است از زیردستان بخواهد که فقط انحرافات مهم را به او گزارش دهند. همچنین مدیر باید در مقابل نقاط استراتژیک ناحیه بی اهمیت را بیابد، چون ممکن است در نقاطی انحراف روی دهد اما اهمیت چندانی برای انجام اقدامات اصلاحی نداشته باشد بنابراین ناحیه بی اهمیت باید با حدودی از استاندارد تعیین شود. در کنترل کیفیت استاندارد این حدود را معمولاً  تعیین می نمایند.

تدابیر کنترل و نظارت:

برای کنترل و به منظور اقدام اصلاحی سرپرست از برخی تدابیر یا وسایل از قبیل کنترل عملیاتی ؛ بودجه ، گزارش های کنترل آماری ؛ گزارش های کنترل خاص ؛ ارزشیابی داخلی یا ارزشیابی مدیریت ؛ کنترل های همزمان ؛ کنترل های مدیریتی ، تجزیه و تحلیل نقطه سر به سر و غیره استفاده می کند.

انواع کنترل:

طبقه بندی هایی مختلفی برای کنترل انجام گرفته است که مدیر به تشخیص خود با توجه به شرایط و موقعیت های موجود، از انواع مختلف کنترل، در جهت انجام وظیفه خویش بهره می گیرد. کنترل از ابعاد زمانی، سازمانی و مقداری ممکن است به ترتیب با اشکال دائم یا متناوب، متمرکز و غیرمتمرکز، کمی یا کیفی صورت پذیرد. به علاوه با توجه به اینکه انجام دهنده کنترل چه کسی می تواند باشد کنترل شکل های زیر را به خود می گیرد:

1) کنترل پیش برنده: قبل از اینکه تمام عملیات به طور کلی انجام شود نتایج پیشی بینی گردیده و اقدامات اصلاحی انجام می شود. به عبارت دیگر قبل از اجرای طرح، یا پیش بینی انحرافات از استاندارد، دست به اقدامات اصلاحی می زنیم تا طرح آماده اجرا شود. کنترل پیش برنده هنگامی مؤثر است که مدیر قادر به کسب به موقع اطلاعات باشد و از تغییرات محیطی و پیشرفت طرح در جهت نیل به اهداف مطلوب آگاهی داشته باشد.

2) کنترل های غربالی یا کنترل بله، خیر: در این روش کار هر مرحله بدون آزمایش انجام نمی گیرد و آزمایش نیز با طرح پرسش هایی است که پاسخ آنها بله یا خیر می تواند باشد. بنابراین آزمایش هر مرحله ای ضروری است. مثل کیفیت بررسی غذا، آزمایش دستگاه پرواز فضا پیما از این مقوله اند.

3) کنترل های پس از عمل: این نوع کنترل معمولاً پس از اتمام عملیات، برای بررسی نتایج به کار می رود و انحراف اجرای طرح را از استاندارد مشخص می کند، به این ترتیب از نتایج به دست آمده می توان در موارد مشابه برای برنامه ریزی های بعدی استفاده کرد. از نکات مثبت دیگر این کنترل کاربردش در جهت تشویق و تنبیه پرسنل است.

 


ویژگی های کنترل مؤثر:

سیستم های کنترل مؤثر و قابل اطمینان دارای ویژگی های مشترک ذیل می باشند:

1) دقت ؛ 2) به موقع بودن ؛ 3) مبتنی بر هدف و برنامه باشد ؛ 4) کنترل باید معقول و قابل درک باشد ؛ 5) سیستم کنترل باید مقرون به صرف باشد ؛ 6) کنترل باید در نقاط استراتژیک انجام شود ؛ 7) کنترل باشد عینی باشد ؛ 8) انعطاف پذیری کنترل ؛ 9) کنترل باید با تفاوت های فردی قابل انطباق باشد ؛ 10) کشف کنندگی ؛ 11) کنترل باید متناسب با پست سازمانی باشد ؛ 12) تجدید نظر.

بهترین سیستم کنترل آن است که عملکرد را به طور مؤثر، سریع و با صرفه مورد سنجش قرار داده و انحرافات را نشان دهد و به اقدامات اصلاحی در جهت کسب اهداف بینجامد. چنین سیستم کنترلی باید با توجه به مدیریت های تخصصی و ویژگی های هر سازمان طراحی گردد.

عوامل مؤثر بر کنترل:

عوامل مهمی در کنترل سازمان های امروزی مؤثرند که عبارتند از: تغییرات محیطی ؛ پیچیدگی ؛ اشتباه ها ؛ تفویض اختیار.

ایجاد کنترل مؤثر:

کنترل مؤثر با استفاده از سیستم های اطلاعاتی امکان پذیر است، بنابراین بررسی سیستم های اطلاعاتی مدیریت به دلایل زیر ضروری است:

الف) سیستم های اطلاعاتی سازمان نقش مهمی در سیستم کنترل به عهده دارد ؛

ب) سیستم اطلاعاتی سازمانی تغییرات عمده ای پیدا کرده که یک نمونه آن استفاده روز افزون از رایانه است.

برای بررسی ارزش و هزینه اطلاعات در کنترل باید به نکات زیر توجه داشته باشیم:

کیفیت اطلاعات ؛ به هنگام و به موقع بودن اطلاعات ؛ کمیت اطلاعات ؛ مربوط بودن اطلاعات.

مشکلات کنترل:

مقاومت کارکنان در برابر کنترل ؛ مشکل دسترسی برنامه ریزان و مدیران به نتایج کنترل ؛ انتخاب استانداردها باید واقعی و منصفانه باشد.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: مفهوم و اهمیت کنترل, کنترل, فرآیند کنترل, تدابیر کنترل و نظارت
تاریخ :  دوشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

سرمایه در گردش مبالغی است که در دارایی های جاری سرمایه گذاری می شود. خالص سرمایه در گردش برابر است با دارایی جاری منهای بدهی جاری.

مدیریت سرمایه در گردش عبارتست از تعیین مقدار و ترکیب منابع و مصارف سرمایه در گردش به نحوی که موجب افزایش ثروت سهامداران گردد.

منابع و مصارف سرمایه در گردش؛ دارایی های جاری شامل وجوه نقد (صندوق و بانک)، اوراق بهادار قابل فروش، حساب های دریافتنی، موجودی کالا، پیش پرداخت ها و سایر اقلام دارایی های جاری است. قسمت عمده ای از دارایی های جاری از محل بدهی های جاری (حساب های پرداختنی و وام های کوتاه مدت) تأمین می گردد. و قسمتی نیز ممکن از محل بدهی های بلندمدت یا حقوق صاحبان سهام تأمین گردد.

چرخش وجه نقد:

چرخه وجه نقد یا دوره گردش وجه نقد عبارتست از دوره ای که طی آن از شرکت پول خارج می شود (پرداخت وجوه بابت بدهی که از خرید نسیه مواد اولیه ایجاد شده) تا زمای که پول به شرکت بر می گردد (دریافت از بدهکاران بابت وصول بهای کالای فروش رفته) یعنی شرکت مواد اولیه خریداری می کند (نسیه) پس از مدتی وجوه آن پرداخت می شود، مواد اولیه مزبور به کالا تولید شده، کالای تولید شده مدتی در انبار می ماند و سپس فروخته خواهد شد و پس از مدتی مطالبات مزبور وصول می گردد. دوره گردش وجه نقد فاصله زمانی بین پرداخت بدهی تا وصول مطالبات است.

دوره گردش وجوه نقد را می توان به صورت زیر فرموله کرد:

عوامل مؤثر بر سرمایه در گردش عبارتست از: دوره گردش وجه نقد ؛ حجم فروش کالا .

هر چه دوره گردش وجه نقد زیاد تر باشد و یا حجم فروش کالا افزایش یابد، سرمایه در گردش بیشتری مورد نیاز است.

استراتژی های سرمایه در گردش:

مدیران می توانند با انتخاب استراتژی های مختلف میزان نقدینگی شرکت را تحت تأثیر قرار دهند. معیار تفاوت این استراتژی ها ریسک و بازده است. یعنی در زمینه دارایی جاری می تواند استراتژی محافظه کارانه یا جسورانه را به کار بست و در زمینه بدهی جاری می توان یکی از دو استراتژی محافظه کارانه یا جسورانه را انتخاب نمود. استراتژی های سرمایه در گردش به دو قسمت تقسیم می شوند:

الف) استراتژی های دارای جاری:

1) استراتژی محافظه کارانه (در مدیریت دارایی جاری): ویژگی این استراتژی عبارتست از نگهداری زیاد دارایی جاری (وجه نقد و موجودی کالا). نتیجه این استراتژی این است که چون وجه نقد و موجودی کالا زیاد نگهداری می شود هزینه بیشتری به شرکت تحمیل شده و بازده کاهش می یابد، اما از سوی دیگر ریسک از دست دادن مشتری یا نداشتن موجودی نقد نیز به حداقل می رسد.

2) استراتژی جسورانه (در مدیریت دارایی جاری): ویژگی این استراتژی نگهداری کمتر دارایی جاری است. نتیجه این استراتژی آن است که چون موجودی کالا و وجه نقد کم نگهداری می شوند هزینه های مربوطه کمتر و بازدهی افزایش می یابد. اما ریسک از دست دادن مشتری یا اختلال در تولید و عدم پرداخت به موقع بدهی ها افزایش می یابد.

ب) استراتژی های بدهی جاری:

1) استراتژی محافظه کارانه (در مدیریت بدهی جاری): ویژگی این استراتژی این است که سعی می شود در ساختار سرمایه شرکت، کمتر از وام های کوتاه مدت و بیشتر از وام های بلندمدت استفاده شود و اگر بخواهند خیلی محافظه کارانه عمل کنند از منابع تأمین مالی «حقوق صاحبان سهام» استفاده می کنند. نتیجه این استراتژی آن است که چون از منابع بلندمدت استفاده می شود ریسک عدم پرداخت به موقع بدهی و یا ریسک ورشکستگی به حداقل می رسد. از سوی دیگر چون از بدهی بلندمدت و حقوق صاحبان سهام استفاده شده متوسط هزینه سرمایه شرکت افزایش و نرخ بازده سهامداران کاهش می یابد.

2) استراتژی جسورانه (در مدیریت بدهی جاری): ویژگی این استراتژی استفاده بیشتر از وام های کوتاه مدت است و سعی می کند جهت تأمین دارایی های ثابت از وام های کوتاه مدت استفاده کند، نتیجه این استراتژی این است که به خاطر استفاده زیاد از وام های کوتاه مدت، ریسک عدم پرداخت به موقع بدهی افزایش خواهد یافت، از سوی دیگر هزینه های کمتری از این بابت پرداخت کرده و بازدهی شرکت را افزایش می دهد.

سیاست مطلوب در مدیریت سرمایه در گردش:

مدیریت بدهی های جاری:

منابع مالی کوتاه مدت شامل: بستانکاران تجاری ؛ اوراق تجاری (اوراق قرضه کوتاه مدت ؛ وام بانکی ؛ تهیه وجوه از طریق فروش حساب های دریافتنی ؛ وثیقه قرار دادن موجودی کالا برای گرفتن وام های کوتاه مدت.

جهت تأمین مالی از یک روش استفاده نمی شود بلکه پیوسته ترکیبی از این منابع به کار گرفته می شود.

اعتبارات تجاری:

شرکت ها با استفاده از اعتبارات تجاری اقدام به خرید نسیه کالا نموده و به این وسیله بدهی تجاری به وجود می آید.

شرایط اعتبار: در اعتبارات تجاری موارد زیر باید مشخص شود: زمان شروع دوره اعتبار ؛ مدت زمانی که در طی آن باید بدهی پرداخت شود ؛ تخفیف نقدی و زمانی که می توان از این تخفیف استفاده نمود.

تخفیف نقدی: گاهش اوقات فروشندگان به خریدانی که زودتر اقدام به پرداخت بدهی کنند تخفیف می دهند و چنین شرط می کنند مثلاً «10/2 خالص 30» یعنی فروش نسیته 30 روزه اگر تا 10 روز بدهی پرداخت شود از 2 درصدتخفیف برخودار می شود.

هزینه عدم استفاده از تخفیف: در صورتی که در شرط اعتبار تجاری قید شود که خریدار در صورت پرداخت به موقع می تواند a درصد تخفیف بگیرد و شرکت به علت عدم پرداخت به موقع از تخفیف محروم شود عملاً پذیرفتن نوعی هزینه تأمین مالی است. هزینه تأمین مالی مربوط به عدم استفاده از تخفیف نقدی بر حسب نرخ بهره سالانه به طریق زیر محاسبه می شود:

i : درصد تخفیف نقدی ؛ n : زمان پرداخت صورت حساب ؛  d : دوره ای که مشمول تخفیف می گردد.

اوراق تجاری (اوراق قرضه کوتاه مدت): معمولاً شرکت های غیرمالی از این اوراق استفاده می کنند. شرکت هایی که در این اوراق سرمایه گذاری می کنند مانند شرکت های بیمه، صندوق های مشترک سرمایه گذاری و صندوق های بازنشستگی می باشند. این اوراق توسط مؤسسات مربوط درجه بندی می شوند.

موارد استفاده اوراق تجاری عبارتند از: تأمین مالی برای نیازهای مالی و فصلی ؛ تأمین مالی برای سرمایه در گردش دائمی ؛ استفاده از این اوراق برای زمانی که نیاز به تأمین مالی بلندکدت است بنا به دلائلی امکان تأمین مالی بلندمدت به صرفه نیست ؛ به جای استفاده از وام های بانکی.

اوراق تجاری به عنوان یکی از ابزارهای تأمین مالی است زیرا:

1) شرکت های منتشر کننده این اوراق هیچ گونه وثیقه ای نمی دهد.

2) می توان زمان بازپرداخت آن را با توان پرداخت شرکت انتشار دهنده منطبق نمود.

3) هزینه انتشار این اوراق در مقایسه با هزینه مربوط به وام های کوتاه مدت کمتر است.

4) زمانی که بانک ها سیاست اعتباری انقباضی را اتخاذ می کنند یعنی کمتر تمایل به پرداخت وام دارند یکی از راه های خوب تأمین مالی است.

البته با همه این محاسن، محدودیت هایی هم دراین روش وجود دارد که مهمترین آن این است که شرکت نتواند اوراق منتشره را به موقع بفروشد (شرکت از اطمینان لازم نسبت به بازپرداخت بدهی برخودار باشد).

وام بانکی:

وام های کوتاه مدت بدون تضمین: یکی ازراه های تأمین مالی استفاده از وام های کوتاه مدت است. وام های کوتاه مدت که بانک های تجاری بهمشتریان خود می دهند سه نوع اند:

الف) حد اعتباری: حد اعتباری یک نوع قراردادی است که بین شرکت و بانک تجاری با میزان مشخصی وام برای مدت مشخصی. در این نوع قرارداد بانک خود را ملزم به پرداخت وام نمی کند بلکه بستگی به وضعیت صورت های مالی شرکت دارد که از چه درجه مطلوبیتی برخودار است.

ب) اعتبار در حساب جاری: طبق این قراردادها بانک ها به برخی از مشتریان خود اعتبارات خاصی می دهند و شرکت ها هر زمان می توانند تقاضای وام نموده و به هر میزان از اعتبارات خود استفاده کنند و هر وقت میسر بود در محدوده زمانی تعیین شده آن را پرداخت کنند.

ج) مانده جبرانی: شرکت ها اگر بخواهند وام به صورت اعتبار در حساب جاری بگیرند باید یک حداقل مانده در حسابی بددون بهره نزد بانک نگه دارند. مانده جبرانی به صورت های زیر ایجاد می شود:

درصدی از حد اعتباری: گیرنده وام درصدی از وام توافق شده را در حساب خود نزد بانک نگه دارد، این مبلغ تا آخرین روز استفاده از وام نزد بانک نگه داری خواهد شد.

درصدی از میزان وام استفاده شده: وام گیرنده باید متناسب با وام مانده جبرانی نگه دارد.

مانده جبرانی موجب افزایش نرخ بهره مؤثر خواهد شد. زمانی نرخ بهره مؤثر وام (از نوع اعتبار در حساب جاری) افزایش خواهد یافت که شرکتی وام بگیرد و مجبور شود از مانده جبرانی استفاده کند. نرخ بهره مؤثر وام مساوی است با بهره وام تقسیم بر خالص مبلغ وام پس از کسر مانده جبرانی.

نرخ بهره مؤثر تابع متغیرهای زیر است:نرخ بهره اسمی ؛ تعداد دوره زمانی ؛ مبلغی که وام گیرنده از وام مورد توافق برداشت می کند ؛ میزان مانده جبرانی ؛ درصدی از وام که به عنوان مانده جبرانی باید در حساب جاری باقی بماند.

تأمین مالی از محل حساب های دریافتنی:

گرو گذاردن یا وثیقه قرار دادن بعضی از دارایی ها طریقه دیگری برای تأمین مالی است. شرکت ها می توانند موجودی کالا و یا حساب های دریافتنی را وثیقه قرار داده و وام بگیرند و یا می توانند اسناد یا حساب های دریافتنی را به سازمان های مالی بفروشند.

وام های که با وثیقه قرار دادن حساب های دریافتنی پرداخت می شوند دارای شرایط زیر اند: مؤسسه وام دهنده هیچ ریسکی را نمی پذیرد و در صورت سوخت حساب های دریافتنی وام گیرنده باید بدهی وام را بپردازد ؛ وام دهنده هیچ مسئولیتی در برابر وصول مطالبات ندارد ؛ وام گیرنده ممکن است شرکتی که مدیون است و حساب های او در وثیقه قرار گرفته است را مطلع کند یا خیر ؛ همیشه نرخ بهره مؤثر این گونه وام ها بیش از حداقل بهره بانک است.

معمولاً بانک های وام دهنده حساب های دریافتنی را بررسی نموده، پس از پذیرش اسناد و کسر درصد تخفیفات نقدی و تعدیل حساب های دریافتنی مبلغ قابل پرداخت را تعیین می کنند.

شرکت هایی که اقدام به گرفتن وام از طریق گرو گذاردن حساب های دریافتنی می نمایند معمولاً دارای ویژگی های زیر اند: شرکت های جدید التأسیس ؛ شرکت هایی که به سرعت رشد می کنند و برای تأمین فروش های خود به پول نیاز دارند ؛ شرکت هایی که با کمبود سرمایه در گردش روبرو شده و نمی توانند از طریق دیگر مانند رضه اوراق تجاری وام بگیرند.

واگذار حساب های دریافتنی: یکی دیگر از روش های تأمین مالی فروش حساب های دریافتنی است. بانک یا سازمانی که این اوراق را خریداری می کند عامل نام دارد که تمام ریسک های مربوط به وصول مطالبات را به عهده می گیرد و تعهد می کند حداکثر تا پایان موعد مقرر (سررسید حساب های دریافتنی) وجوه آن را به شرکت واگذارنده بپردازد. سازمان خریدارف برگشت از فروش و تخفیفات را نمی پذیرد، بلکه شرکت فروشنده حساب های دریافتنی مبلغی مثلاً معادل 10 % از حساب های دریافتنی را به عنوان ذخیره در نظر می گیرد و در صورت برگشت کالا از محل ذخیره اقدام می کند و پس از انتقضای زمان وصول مطالبات این ذخیره به شرکت واگذارنده پرداخت می شود. سازمان خریدار پس از کسر کمیسیون عمل عاملیت، بقیه وجوه را به شرکت واگذارنده می پردازد.شرکت واگذارنده می تواند قبل از موعد مقرر وجوه را دریافت کند. در این صورت بانک خریدار مبلغی را از اصل کسر نموده و الباقی را به عنوان پیش دریافت به شرکت پرداخت می کند.

تأمین مالی با وثیقه قرار دادن موجودی کالا:

در این روش برای دریافت وام، موجودی کالا به عنوان وثیقه نزد بانک قرار داده می شود. این روش پس از روش حساب های دریافتنی در درجه دوم اهمیت قرار دارد. ارزش موجودی کالایی که وثیقه قرار می گیرد بر اساس بهای تمام شده حساب می شود. ویژگی های موجودی کالای مورد وثیقه عبارتند از:

نوع کالا ؛ قابلیت فروش ؛ دوام کالا.

موجودی کالا شامل مواد اولیه، کالای در جریان ساخت، کالای ساخته شده و قطعات یدکی است. آن موجودی کالا به عنوان وثیقه قبول می شود که شامل مواد اولیه و یا کالای ساخته شده باشد، ولی اگر وثیقه از نوع شناور باشد تمام موجودی کالا به عنوان موجودی کالا به عنوان وثیقه پذیرفته خواهد شد. قابلیت فروش به دو عمل بستگی دارد: وجود بازار سازمان یافته برای فروش کالا ؛ ثبات قیمت در بازار.

موجودی کالای مورد وثیقه باید دو ویژگی ذکر شده را به همراه داشته باشد:

وام با رسید امانی: وام با رسید امانی به بانک این حق را می دهد که دارایی ها را تحت تصرف خود درآورد.

معمولاً آخرین وسیله برای تأمین مالی در وثیقه قرار دادن موجودی کالا است، لذا این روش تأمین مالی گران ترین طریقه تأمین مالی در کوتاه مدت است.

مدیریت دارایی های جاری:

مدیریت وجوه نقد: استراتژی های مدیریت وجوه نقد بر اساس دو محور است:

تهیه وتأمین وجه نقد برای پرداخت های شرکت.  ؛  به حداقل رساندن وجوه راکد شرکت.

این دو هدف ممکن است با یکدیگر در تناقض باشند. باید بین این دو هدف هماهنگی ایجاد کرد. هر چند هدف پرداخت به موقع تعهدات مهم تر از هدف به حداقل رساندن وجوه راکد می باشد.

به سه دلیل وجوه نقد نگهداری می شود که عبارتند از:

نگهداری وجه نقد برای انجام معاملات ؛ نگهداری وجه نقد احتیاطی برای پرداخت های پیش بینی نشده (معمولاً جهت پرداخت های پیش بینی نشده وجوهی نگهداری می شود و این وجوه تابعی از درجه عدم اطمینان نسبت به جریان های نقد ورودی و خروجی است، که به صورت اوراق بهادار قابل فروش نگهداری می شود) ؛ مانده جبرانی نزد بانک ها (شرکت ها برای گرفتن وام باید معادل درصدی از وام را به صورت مانده در حساب جاری نزد بانک نگهداری کنند).

در مدیریت وجوه نقد تهیه بودجه نقدی یکی از عوامل مهم در مدیریت وجوه نقد است. همچنین از تکنیک هایی برای تسریع در وصول جریانات نقد ورودی و کند کردن جریانات نقد خروجی استفاده می کنند. در این سیاست گذاری شرکت ها تلاش می کنند به گونه ای عمل کنند تا چک هایی که شرکت صادر کرده است، دیرتر از حساب بانک برداشت شود و سعی می کنند چک های دریافتنی هر چه سریعتر از حساب بانک طرف حساب برداشت شود. از روش های کند کردن سرعت جریان های نقدی خروجی عبارتند از خرید مواد اولیه به صورت نسیه و استفاده از حساب بانکی با مانده صفر و سیستم کنترل پرداخت ها.

مدیریت اوراق بهادار قابل فروش:

گاهش اقوات شرکت ها با وجه نقد مازاد روبرو می شوند. مانند فروش فصلی، افزایش سرمایه، و ... و از سوی دیگر مجبورند برای پرداخت های مالیات و سود سهام، وجوهی را کنار بگذارند. از آنجا که نگهداری وجه نقد بازده اش صفر است لذا شرکت ها وجوهی را که فعلاً نیاز ندارند می توانند در اوراق بهاداری که قابلیت فروش فوری را داشته باشند سرمایه گذاری کنند. این اوراق، اوراق بهادار رایج در بازارهای پولی است. انواع این نوع اوراق عبارتند از اوراق خزانه، گواهی سپرده نقل و انتقال، اوراق بازرگانی و صندوق های مشترک سرمایه گذاری.

اوراق خزانه: اوراق خزانه اوراقی است که دولت منتشر می کند. کم ریسک ترین نوع اوراق بهادار و یا سرمایه گذاری است. ریسک عدم پرداخت آن صفر است. ریسک نرخ بهره و ریسک بازار آنها نیز بسیار اندک می باشد. به این نوع اوراق، اوراق بهادار بدون ریسک می گویند.

گواهی سپرده قابل انتقال: بانک ها این اوراق را منتشر می کنند و مؤید نوعی سپرده مدت دار است. به ارزش اسمی صادر شده و دارای نرخ بهره است (نرخ بهره مکن است ثابت و یا متغیر باشد).

اوراق تجاری (اوراق قرضه کوتاه مدت): این اوراق توسط شرکت ها منتشر می شوند، نرخ بهره در آنها قید نمی شود و کمتر از قیمت اسمی به فروش می رسند. بدون وثیقه اند و در تاریخ سررسید به قیمت اسمی بازخرید می شوند و به علت وجود ریسک نرخ بازده آنها بیشتر از نرخ اوراق خزانه است.

صندوق های مشترک سرمایه گذاری: نوعی شرکت سرمایه گذاری اند که در اوراق بهادار با سررسید کمتر از یک سال و ریسک کم سرمایه گذاری می کنند. شرکت ها با خرید سهام این صندوق ها در آنها سرمایه گذاری نموده و به وسیله سود سهام بازده دریافت می کنند (نه بهره). سود سهام روزانه محاسبه می شود و ماهانه پرداخت می گردد. صندوق آماده است که در هر روز سهام خود را باز خرید کند.

ویژگی های عمده اوراق بهادار رایج در بازارهای پولی: مبلغ خرید ؛ نرخ بازده ؛ ریسک نرخ بهره (این اوراق اگر قبل از سررسید فروخته شود ممکن است به علت تغییر نرخ بهره ارزش آنها کمتر شود، به طور کلی ریسک نرخ بهره اوراق بهاداری که سررسید بیشتری دارند بیشتر است) ؛ ریسک بازار (یعنی احتمال اینکه نتوانیم این اوراق را قبل از سررسید در بازار فعال بفروشیم).

مدیریت حساب های دریافتنی:

فروش نسیه کالا همراه است با تشکیل حساب های دریافتنی. حساب های دریافتنی به دو صورت عمده اند:

اعتبارات خرده فروشی ؛ اعتبارات تجاری (شرکتی به شرکت دیگر اعتبار می دهد).

سیاست مدیریت اعتبارات:

شرکت ها در مدیریت اعتبارات از روش هایی استفاده می کنند که از نظر ریسک و بازده متناسب باشند. بازده زمانی افزایش می یابد که مشتری شرایط اعتبار را رعایت نماید و ریسک در این مورد، احتمال عدم وصول مطالبات و یا احتمال اینکه شرکت برای وصول مطالبات مجبور شود هزینه هایی انجام دهد می باشد.

ارکان اصلی سیاست مدیریت اعتبارات عبارتند از:

معیارهای اعطای اعتباری به مشتریان ؛ گرفتن وثیقه ازمشتریان ؛ روش وصول مطالبات.

در مورد اعطای اعتبار به مشتریان در دو مورد تصمیم گیری می شود: شرکت هایی که برای بار اول خرید می کنند ؛ شرکت هایی که از مشتریان قدیمی هستند.

در تضمین مطالبات نیز غالباً حساب های دریافتنی بدون وثیقه اند. در مورد کالاهای با دوام بهتر است کالای فروخته شود در رهن شرکت فروشنده قرار گیرد تا وثیقه ای برای مطالبات باشد.

ریسک اعتباری:

فروش اعتباری با دو نوع ریسک مواجه می شود: ریسک عدم پرداخت به وسیله خریدار ؛ ریسک از دست دادن مشتری.

اگر مدیر مالی از سیاست محافظه کارانه استفاده کند، چون از عدم وصول مطالبات گریزان است لذا ریسک نوع دوم را می پذیرد و اگر مدیر مالی از سیاست جسورانه استفاده می کند سعی می کند برای از دست ندادن مشتری که از اهمیت بیشتری برخوردار است ریسک نوع اول را بپذیرد و ریسک عدم پرداخت را تحمل نماید.

مدیریت موجودی کالا:

موجودی کالا عبارتست از مواد اولیه، کالای در جریان ساخت و کالای ساخته شده. مدیریت موجودی کالا بستگی به موارد زیر دارد:

شناخت انواع کالای مورد نیاز ؛ درصد یا نسبت موجودی کالا از کل دارایی های شرکت.

عوامل تعیین کننده اصلی سطح موجودی ها عبارتند از: میزان فروش ؛ مدت زمان ؛ ماهیت تکنیکی جریان تولید و دوام کالا.

کالای در جریان ساخت به مدت زمان تولید بستگی دارد و هر چه تکنیک های تولید به گونه ای باشند که مدت تولید را کاهش دهد موجودی کالای در جریان ساخت کاهش خواهد یافت. میزان کالای ساخته شده به بادوام بودن کالا و سیاست های فروش مربوط است.

میزان موجودی کالا: در میزان موجودی کالا باید از سیاست ها و روش هایی استفاده شود که از یک سو مواجه با کمبود مواد اولیه و کالای ساخته شده نشویم و از سوی دیگر مواجه با مازاد موجودی و کالای راکد در انبار نگردیم. در نتیجه در نگهداری کالا دو ریسک وجود دارد:

ریسک کمبود کالا در مورد مواد اولیه منجر به اختلال در فرآیند تولید و در مورد کالای ساخته شده موجب از دست دادن مشتری می شود.

ریسک مازاد کالا یعنی شرایطی که شرکت مواجه با افزایش بیش از حد موجودی کالا می شود و موجب افزایش هزینه های نگهداری (هزینه انبارداری، هزینه راکد شدن سرمایه و هزینه از مد افتادگی و فاسد شدن کالا است).

در مورد ریسک اول می توان با ایجاد ذخیره احتیاطی این ریسک را کاهش داد.

مدل تصمیم گیری موجودی کالا:

در مدیریت موجودی کالا با دو نوع هزینه روبرو هستیم:

الف) هزینه نگهداری: هزینه هایی است که به خاطر نگهداری کالا در شرکت ایجاد می شود، این هزینه ها شامل هزینه های انبارداری، هزینه راکد شدن منابع مالی و هزینه فاسد شدن کالا است. بدیهی است هر چه زمان نگهداری کالا در انبار افزایش یابد، هزینه نگهداری نیز افزایش خواهد یافت.

ب) هزینه سفارش: هزینه هایی است که برای هر بار سفارش مجبور به پرداخت آن هستیم. هر چه دفعات سفارش افزایش یابد، این هزینه ها نیز افزایش می یابند.

هر چه دفعات خرید را افزایش دهیم هزینه سفارش افزایش می یابد و در صورتی که دفعات سفارش کم باشد، مجبوریم کالای بیشتری را در انبار نگهداری کنیم و در نتیجه هزینه نگهداری افزایش خواهد یافت.

هدف مدل تصمیم گیری موجودی کالا اینست که تعیین کنیم هر بار چقدر سفارش دهیم تا هزینه کل(مجموع هزینه نگداری و هزینه سفارش) به حداقل برسد.

برای این کار به موارد زیر توجه نمایید:

1) تعیین متوسط موجودی کالا:

بدیهی است هر چه دفعات سفارش کاهش یابد، متوسط موجودی کالا افزایش می یابد.

2) هزینه نگهداری: عبارتست از هزینه نگهداری یک واحد در طی سال ضرب در متوسط موجودی کالا:    

3) هزینه سفارش: برابر است با هزینه هر بار سفارش ضرب در دفعات سفارش:                                                   

4) هزینه کل: عبارتست از:                         

R: تقاضای سالیانه ؛ A : متوسط موجودی کالا ؛ N: دفعات سفارش ؛ Q: مقدار هر سفارش ؛ I: هزینه نگهداری ؛ S: هزینه هر بار سفارش.

همان طور که روابط فوق نشان می دهند هزینه نگهداری با متوسط موجودی کالا رابطه مسقیم دارد (هر چه متوسط موجودی افزایش یابد هزینه نگهداری افزایش می یابد) و هزینه سفارش با متوسط موجودی رابطه عکس دارد (هر چه متوسط موجودی افزایش یابد دفعات سفارش کم شده و هزینه سفارش کاهش می یابد).

با افزایش متوسط موجودی کالا، هزینه نگهداری افزایش، هزینه سفارش کاهش و هزینه کل ابتدا کاهش یافته به حداقل رسیده و سپس افزایش می یابد.

بهترین تصمیم چیست؟ یعنی هر سفارش چقدر باشد تا هزینه کل به حداقل برسد؟ برای این کار از تابع هزینه کل یعنی  نسبت به  مشتق گرفته و مساوی صفر قرار می دهیم. که در این صورت خواهیم داشت:

اقتصادی ترین مقدار هر سفارش و یا حد ملطوب هر بار سفارش برابر است با:                                    

زمان سفارش: زمان سفارش بستگی به متوسط فروش روزانه و مدت زمانی که طول می کشد تا به شرکت برسد (از زمان درخواست تا رسیدن به انبار) دارد.

اجاره:

اجاره قراردادی است که به موجب آن مالک (موجر) دارایی خود را به طرف دیگر (مستأجر) اجاره داده تا در ازای پرداخت مبالغی مشخص (حق الاجاره) از آن دارایی استفاده کند و مستأجر یک نوع تأمین مالی به وجود آورده که در زمان های مشخص هزینه ثابتی پرداخت می کند. در نتیجه اهرم مالی ایجاد کرده است.

انواع اجاره بلندمدت:

اجاره ممکن است کوتاه مدت و یا بلندمدت باشد. در اینجا منظور ما اجاره بلند مدت است که به دو نوع تقسیم می شود:

الف) اجاره خدماتی یا اجاره عملیاتی: اجاره خدماتی اجاره ای است که طی آن دارایی هایی مانند کامیون، هواپیما و ... در اختیار مستأجر قرار می گیرد. مدت آن معمولاً از عمر مفید دارایی کمتر است، اجاره بها به میزانی نیست که کل هزینه (بهای تمام شده) دارایی را بپوشاند. تعمیرات و نگهداری به عهده موجر بوده که آن را به صورت اجاره دریافت می کند و می توان قبل از موعد آن را فسخ نمود.

ب) اجاره مالی یا اجاره سرمایه ای: اجاره ای است که طی آن مدت زمان قرارداد تقریباً با عمر مفید دارایی برابر است. تعمیرات معمولاً به عهده مستأجر است و اجاره بها معادل بهای تمام شده به علاوه بازده سرمایه گذاری است. این قرارداد قابل فسخ نیست و در پایان دوره به مستأجر واگذار می شود (بدون دریافت وجه) که به آن اجاره به شرط تملیک نیز می گویند.

انواع قراردادهای اجاره بلندمدت:

1) اجاره مستقیم: دارنده دارایی مستقیماً دارایی خود را به مستأجر اجاره خواهد داد.

2) فروش اجاره: مالک دارایی را به شخص دیگری می فروشد سپس آن را از شخص مزبور اجاره می کند. یعی فروشنده وجه نقد را دریافت کرده و همان دارایی را در اختیار دارد و به اقساط اجاره را پرداخت می کند.

3) اجاره با حضور شخص ثالث: در این نوع قرارداد، موجر قسمتی از ارزش دارایی که باید خرید کند تا اجاره دهد را وام می گیرد، لذا علاوه بر موجر و مستأجر وام دهنده هم حضور دارد.

شیوه ثبت حسابداری اجاره:

در مورد ثبت عملیات مربوط به اجاره با توجه به نوع اجاره، به روش های مختلفی انجام می شود:

ثبت حسابداری اجاره سرمایه ای (اجاره به شرط تملیک): در این نوع اجاره در ترازنامه شرکتی که دارایی را اجاره کرده است معادل ارزش فعلی اقساط پرداختی یک قلم دارایی تحت عنوان دارایی اجاره ای سرمایه ثبت می نماید و معادل همین مبلغ یک قلم بدهی، در بدهی های خود ثبت می نماید. حساب دارایی مزبور به روش خط مستقیم مستهلک خواهد و در مقابل هر قسطی که پرداخت می کند از بدهی ثبت شده کسر خواهد شد.

ثبت اجاره خدماتی (عملیاتی): در این نوع اجاره، اولاً مبلغ اجاره نباید به عنوان یک دارایی در ترازنامه نشان داده شود، ثانیاً در زمان پرداخت اقساط اجاره، هر پرداخت تحت عنوان هزینه ثبت می شود.

اگر قرارداد از نوع اجاره به شرط تملیک باشد، دارایی ها و بدهی ها افزایش می یابند اما اگر اجاره از نوع اجاره خدماتی باشد دارایی ها و بدهی ها تغییر نمی کنند. در اجاره خدماتی نسبت بدهی تغییر نمی کند، اما در اجاره سرمایه ای (به شرط تملیک) نسبت بدهی افزایش می یابد.

چهار ویژگی قراردادهای اجاره سرمایه ای عبارتند از: دارایی در پایان قرارداد به مستأجر منتقل خواهد شد ؛ مستأجر حق خرید آن را دارد ؛ مدت قرارداد باید حداقل به 75 درصد عمر مفید دارایی برسد ؛ جمع ارزش فعلی اقساط اجاره حداقل معادل 90 درصد ارزش روز دارایی مورد اجاره باشد.

تأمین مالی از راه اجاره دارایی ها:

بنا به دلایل زیر اجاره دارایی را بر خرید آن ترجیح می دهند:

1) ریسک منسوخ شدن: دارایی به دو صورت منسوخ می شود: قبل از عمر مفیدش مستهلک می شود ؛ دارایی جدید به بازار می آید.

یعنی از آنجا که ممکن است دارایی قبل از عمرمفیدش مستهلک گردد یا دارایی جدیدی به بازار آید و این دارایی قابلیت خود را از دست بدهد، لذا ترجح می دهند دارایی را اجاره کنند تا خریداری. برای کاهش چنین ریسکی دارایی اجاره می کنند که اولاً مدت قرارداد اجاره کمتر از عمر مفید دارایی باشد. ثانیاً هر زمان بخواهند قرارداد قابل فسخ باشد.

2) استراتژی های تأمین مالی: در مورد تصمیم به اجاره به جای خرید، بستگی به استراتژی تأمین مالی شرکت دارد. در شرایطی که جیره بندی سرمایه ای مطرح است و یا زمانی که قیمت سهام یا اوراق قرضه پایین است و موجب شده متوسط نرخ هزینه سرمایه شرکت افزایش یابد بهتر است برای تأمین مالی از قرارداد اجاره استفاده کنیم. با اجاره خدماتی که نسبت بدهی را تغییر نمی دهد می توان انعطاف پذیری بیشتری در تأمین مالی شرکت ایجاد کرد.

3) تأثیر در ساختار مالی: عموماً دارایی ها اجاره ای مستقیماً در صورت های مالی به عنوان بدهی منعکس نمی شوند و به وسیله اجاره می توان ساختار مالی تهیه کرد که نسبت بدهی کمتری داشته باشد.

تصمیم گیری در مورد خرید یا اجاره:

ارزیابی به وسیله مستأجر: مستأجر می تواند دارایی را خریداری کند و یا اجاره نماید، کدامیک از روش های مزبور برای او به صرفه است؟ در هر روش، خرید یا اجاره باید ابتدا ارزش فعلی جریانات نقد خروجی را در هر روش حساب کنیم، سپس ارزش فعلی جریانات نقد ورودی عملیاتی حاصل را نیز محاسبه نماییم. در صورتیکه خالص ارزش فعلی جریانات نقد مثبت باشد، هر روشی که خالص ارزش فعلی جریانات نقد آن بیشتر است مطلوب تر است.

ارزیابی به وسیله موجر: موجر که یک دارایی را خریداری می کند و آن را اجاره می دهد می خواهد بداند که ایا این کار به نفع او هست یا خیر؟ برای این کار خالص ارزش فعلی جریانات نقد را محسابه می کند. در صورتی که خالص جریانات نقد مثبت باشد انجام کار به صرفه است. برای محاسبه خالص ارزش فعلی جریانات نقد ورودی، عملیات زیر را انجام می دهند:

تعیین خالص سرمایه گذاری که عبارتست از وجوهی که بابت خرید دارایی پرداخت می شود منهای پیش دریافت اجاره بها در اجاره ها ؛ محاسبات جریانات نقد ورودی سالیانه که شامل اجاره بها پس از کسر هزینه نگهداری و مالیات اجاره بها به علاوه صرفه جویی مالیاتی ناشی از نگهداری است ؛ محاسبه جریان نقد ورودی ناشی از ارزش اسقاط دارایی پس از کسر مالیات در زمانی که قراداد اجاره به پایان می رسد ؛ با توجه به خالص سرمایه گذاری و ارزش فعلی جریانات نقد ورودی، خالص ارزش فعلی جریانات نقد ورودی محاسبه خواهد شد:

در صورتی که   باشد انجام اجاره توسط موجر توجیه دارد و به رفه است.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: چرخش وجه نقد, سرمایه در گردش, مدیریت بدهی جاری, اعتبارات تجاری
تاریخ :  شنبه بیست و ششم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری
برقراری ارتباطات صحیح بین اجزاء گوناگون یک سازمان از ارکان وظای فمدیر در فرآیند مدیریت است. در واقع ارتباط مؤثر با افراد و درک انگیزه های آنان باعث توفیق مدیریت در انجام وظایف رهبری می گردد.

اهمیت ارتباطات:

ریشه بسیاری از مشکلات فردی، سازمانی و اجتماعی را می توان در کمبود ارتباطات مؤثر، نقش سیستم ارتباطی یا به طور کلی سوء تعبیر و تفسیرهای ارتباطی جستجو کرد بنابراین باید گفت ارتباط مؤثر برای مدیران به دلایل ذیل مهم است:

ارتباط فرآیندی است که وظایف برنامه ریزی و سازماندهی و هدایت و رهبری و کنترل مدیریت توسط آن انجام می شود.

ارتباط فعالیتی است که مدیران جهت هماهنگ کردن و متناسب نمودن خود از آن بهره می گیرند.

فرآیند ارتباطات و عناصر اساسی آن:

در یک عبارت ساده ارتباطات را می توان تبادل اطلاعات و انتقال معنی دانست. عناصر ارتباط را با بسط تعریف فوق در این جمله که می گوید: ارتباطات عبارتست از انتقال اطلاعات از فرستنده به دریافت کننده به طوری که اطلاعات برای فرستنده و گیرنده قابل درک باشد.

فقدان هر یک از عناصر موجب عدم برقراری ارتباط است. در تعریف جامع تری می توان گفت ارتباطات فرآیندی است که اشخاص از طریق انتقال علائم پیام به دریافت معنی مبادرت می ورزند.

ارتباطات سازمانی: فرآیندی است که مدیران به وسیله آن سیستمی را برای گرفتن اطلاعات و تبادل معانی به افراد و ارگان های فراوان داخل وخارج سازمان برقرار می سازند.

عناصر ارتباطی عبارتند از:

1) فرستنده (منبع): فرستنده پیام آغاز کننده ارتباط است که معمولاً تماس را جهت انتقال اطلاعات و مفهوم آن به دریافت کننده شروع می کند.

2) گیرنده (مقصد) شخصی است که پیام را دریافت کرده و استنباطی از آن می کند، اگر استنباط گیرنده با مقصود فرستنده یکی نباشد پیام دریافت نشده است.

3) مفهوم ذهنی پیام: فکر و اندیشه ای است که باید به گیرنده منتقل شود.

4) مفهوم عینی پیام: پیام به یک سری علائم تبدیل می گردد و به صورت خبر، نکته و یا موضوعی به گیرنده انتقال می یابد.

5) ارسال پیام: وسیله و طریقه ارسال پیام را کانال گویند. هر چند بعضی از صاحبنظران میان پیام و کانال ارسال آن تفاوت قائلند ولی پیام و کانال ارتباطی آنچنان در هم آمیخته اند که در اغلب موارد تفکیک ناپذیرند. نکته مهم در کارایی و اثربخشی ارتباط و متناسب بودن کانال برای ارسال پیام است.

6) دریافت پیام: پیام توسط گیرنده یا گیرندگان دریافت می شود. استنباط و ادراک گیرنده پیام نقش بسیار مهمی در برقراری ارتباط دارد.

7) تبدیل پیام به مفهوم ذهنی: فرآیندی است که گیرنده بر اساس آن پیام را به اطلاعات مورد نظر فرستنده تفسیر می نماید، این تفسیر بر مبنای تجربه گذشته گیرنده، تفسیر فرد از علائم، انتظارات و مقاصد دو طرف فرستنده و گیرنده از پیام انجام می شود.

8) درک پیام: گیرنده پس از ایجاد مفهومی ذهنی برای خود پیامی را درک می کند.

9) پارازیت: عبارت است از عواملی که موجب اخلال یا نامفهومی پیام است یا صورت دیگری از تداخل در ارتباط. دخالت عامل پارازیت ممکن است به دلایل ذیل باشد: فرستنده پیام را به درستی ادا نکند ؛ پیام تحریف شود ؛ صداهایی از محیط در آن اثر گذشته باشد ؛ بی توجهی گیرنده به پیامی که دریافت کرده است ؛ عدم دقت گیرنده در تفسیر پیام.

10) بازخور: ابراز نظر و واکنش های گیرنده درباره پیام و انتقال آن به فرستنده را گویند. بازخور درجه اثربخشی و کارایی ارتباط را نشان می دهد. همچنین کمبودها و نارسایی های ارتباطی را بیان می کند در این صورت بازخور به رفع اشکالات و بهسازی ارتباطات کمک می نماید.

انواع ارتباطات:

ارتباطات را از جهات متفاوتی می توان طبقه بندی کرد. اگر بخواهیم ارتباطات را از نظر عکس العمل در محیط استقرار و بررسی کنیم از طبقه بندی ذیل استفاده می کنیم:

1) ارتباطات یک جانبه:  اگر عکس العمل گیرنده نسبت به پیام ابراز نشود آن را ارتباط یک جانبه گویند.

2) ارتباطات دو جانبه: چنانچه محیط استقرار به گونه ای باشد که گیرنده عملاً عکس العمل ها و نظرهای خود را درباره محتوای پیام به اطلاع فرستنده برساند به آن ارتباط دو جانبه گویند.

پژوهش های انجام شده در این دو مورد حاکی است که: ارتباط یک جانبه سریع تر و کار فرستنده پیام آسان تر است ؛ ارتباط دو جانبه از دقت بیشتری برخوردار است چون در نتیجه عمل بازخور فرستنده امکان بررسی مجدد پیام را می یابد و آن را با دقت بیشتری برای گیرنده ارسال می کند همچنین در ارتباطات دو جانبه گیرنده احساس اطمینان بیشتری به تأثیر قضاوت ها و ارزش های پیشنهادی خود پیدا می کند ؛ در ارتباطات یک جانبه به علت دقت کمتر پارازیت و سردرگمی بیشتری دیده می شود بنابراین جهت پرهیز از این امر تا سر حد امکان از قبل برای این ارتباط باید برنامه ریزی گردد ؛ در ارتباطات یک جانبه فرستنده آسان تر می تواند اشتباهات خود را مخفی نماید ؛ در مواردی که امور هنوز برنامه ریزی نشده و به روال عادی در نیامده اند ارتباط دو جانبه وسیله مؤثرتری است و قدرت نفوذ بیشتری دارد ولی پس از آنکه امور برنامه ریزی شد و حالت عادی و یکنواختی یافت اثر ارتباط دو جانبه به میزان قابل ملاحظه ای کاهش می یابد و از آنجایی که تصمیم های برنامه ریزی نشده بیشتر در سطوح عالی مدیریت است امور جاری بیشتر در سطوح عملیاتی سازمان وجود دارد. شاید بتوان نتیجه گیری کرد که ارتباطات دو جانبه برای اتخاذ تصمیم در سطوح عالی مدیرت مناسب تر و مؤثرتر است ؛ بعضی از صاحبنظران معتقدند که ارتباط یک جانبه هنگامی مناسب و مؤثر است که فرستند و گیرنده با پیام آشنا باشند یعنی پیام حالت یکنواخت و تکراری داشته باشد و نظم و ترتیب در ارتباط ها با اهمیت تلقی گردد و تعلیق واکنش های افراد مورد نظر باشد.

فرستنده ای مؤثر است که عوامل محیطی را مورد بررسی قرار داده و اطمینان حاصل کند که پیام دریافت شده است.

ارتباطات افقی، عمودی مورب:

ارتباطات از نظر جهتی که پیام در سطوح سازمانی طی می کند به سه دسته تقسیم می شوند:

ارتباطات افقی: این نوع ارتباط معمولاً به صورت الگوهای جریان کار در یک سازمان و در میان اعضای گروه های کاری، اعضای بخش های مختلف و همچنین اعضای صف و ستاد برقرار است که از نظر روانی، موجب افزایش روحیه در بین اعضای سازمان می گردد. منظور از ارتباطات افقی، به وجود آوردن کانالی برای هماهنگی و حل مسئله سازمانی است. از این طریق اعضای سازمان به برقراری ارتباط با همردیفان خود موفق می گردند. با این حال ارتباطات افقی محدودیت هایی دارد؛ زمانی که به این نوع هماهنگی ها نیازی نیست همبستگی گروهی حاصل از ارتباطات افقی بین همکاران ممکن است دردسر درست کند. از معایب دیگر این نوع ارتباط ایجاد علایق مشترک بین افراد سازمانی همسطح و بی توجهی آنان به مشکلات پیش آمده برای دیگر سطوح سازمانی است که اثر نامطلوبی بر سیستم کنترل و نظارت گذاشته موقعیت کنترل کننده را متزلزل می سازد.

ارتباطات عمودی: ارتباطات عمودی شامل ارتباطات از بالا به پایین و از پایین به بالای احکام زنجیره ای سازمان است:

ارتباطات از بالا به پایین: ارتباطات متمایل به پایین از مدیریت عالی شروع می شود و از طریق سطوح مدیریت به کارگران خط تولید و کارکنان منتهی می گردد.

ارتباطات از پایین به بالا: ارتباطات متمایل به بالا عرضه اطلاعات به بالاترین سطح را در سطوح پایین سازمان مطرح می نماید. این نوع ارتباط شامل گزارش پیشرفت، پیشنهادها، توضیحات، تقاضا برای کمک و تصمیم گیری است.

ارتباطات مورب: در مقابل ارتباطات افقی (بین همردیفان) و عمودی (بین مافوق و زیردست) ارتباطات مورب نیز وجود دارد. در ارتباطات مورب پیام در دو سطح مختلف از سلسله مراتب سازمانی یا خارج از سلسله مراتب ادارای مبادله می شود، این نوع ارتباط به منظور هماهنگی و یکی کردن و جامعیت ارتباطات افقی است.

ارتباط میان افراد:

ارتباط میان افراد: تبادل اطلاع و انتقال معنی میان دو نفر یا درون یک گروه کوچک را ارتباط میان افراد گویند.

ارتباطات میان افراد می تواند به شکل خیلی به یکی، یکی به چندین، یک به یک و یکی به خیلی باشد که عموماً در نظام سلسله مراتبی سازمان ها مورد خیلی به یکی مردود شمرده می شود حتی وقتی که تعداد افراد زیاد باشد ارتباطات معمولاً میان دو نفر یا میان کمی از آنها طی ضوابط سازمان انجام می گیرد.

مطالعه ارتباطات میان افراد پیچیده است و عناصر ذیل را در بر دارد: مختصات روانی و اجتماعی و فرهنگی افراد در سازمان ؛ ماهیت زبان و مسائل مفهومی آن ؛ ساختارهای رسمی و اجتماعی سازمان ؛ رویه های ارتباطی نظیر صحبت کردن و نوشتن و سایر صورت های انتقال به کمک تصویر و رفتار.

موانع ارتباطات میان افراد و چگونگی غلبه بر آنها:

موانع ذاتی ارتباطات میان افراد به طور عمده عبارتند از:

1) ادراکی (شناختی): هر فرد حوادث مربوط به خود را بر حسب زمینه فرهنگی، اجتماعی و روانی مختص به خودش درک می کند بنابراین هنگام برقراری ارتباط هر کسی به تصور خود از حادثه رجوع کرده و در نتیجه موجب پیدایش موانع ارتباطی می شود.

2) اجتماعی: افراد به نقش خود در سازمان های اجتماعی خو گرفته اند چنانکه مجموع لغات و اصطلاحات و محدودیت های گروه اجتماعی بر رفتار و نیازهای اجتماعی متفاوت آنها در برقرار گردن ارتباطات اثر گذارده و نوع ارتباط را مشکل می سازد.

3) ارزش های فرهنگی: خصوصیات فرهنگی متفاوت میان دو قشر، خود نوعی مشکل ارتباطی است.

4) معانی (زبانی): مسائل مربوط به معانی غالباً در تفسیر اسناد مکتوب پیش می آید. مفهوم ضمنی این امر برای مدیر آن است که خط مشی و رویه های مکتوب به توجه خاص و احتمالاً تفسیر دوره ای شفاهی نیاز دارد.

5) اثر انگیزه: مسائل روانی از قبیل هیجانات، خشم و درد و خوشحالی بر تفسیر ما از پیام اثر می گذارد.

6) ارزیابی منابع: آیا منابع قابل اعتماد است؟ آیا به واسطه خود پیام می توان منبع آن را معتبر دانست و پیام را پذیرفت؟ این گونه ارزیابی ها و تردیدها نسبت به منبع پیام در برقراری ارتباط اختلال ایجاد می کند.

7) علائم غیرشفاهی و متناقض: کیفیت صدا، بیان فیزیک، وضعیت جسمانی می تواند به ارتباط کمک کند و یا آن را به تأخیر اندازد.

8) پارازیت: هر ابزار ارتباطی ضعف هایی دارد، عبارت بی سر و ته و ساخت ضعیف جملات در ارتباط کبتی، یا توهمات و محدودیت های بیانی در ارتباط شفاهی، موجب اختلال و در نتیجه ارتباط غیر مؤثر می گردد. همچنین کانال های ارتباطی میان افراد نظیر کانال های فیزیکی و الکترونیکی و غیره ممکن است پیام را مخدوش کرده یا پارازایت به آنها بدهد.

روش های بهبود پیام و حذف موانع ارتباطی:

برخی از روش های غلبه بر موانع ارتباطی عبارتند از:

1) استفاده از بازخور به معنی بازگشت نتیجه پیام به فرستنده پیام است تا از وضعیت ارسال پیام و نحوه دریافت و درک آن آگاه شود ؛ 2) افشاء به معنی دادن اطلاعات مربوط و معتبر درباره فرستنده پیام به گیرندگان ؛ 3) تشریح پیام ؛ 4) استفاده از ارتباطات شفاهی و رودر رو نسبت به ارتباطات کتبی از دقت بیشتری برخوردارند ؛ 5) آگاهی از علائم ارتباط و مهم تر از همه استفاده از زبان سا ده و همه کس فهم به حذف موانع ارتباطی کمک می نماید.

ارتباطات در سازمان:

سازمان ها سیستم های کسب هدف هستند هدف ها با حل مسائل و انجام عملیات به دست می آیند و بدان جهت لازم است که تصمیم های تازه به سایر تصمیم گیرندگان یا به گروه عملیات انتقال یابد. بنابراین تصمیم گیرندگان و عاملان انتقال پیام، به عنوان قسمتی از شبکه ارتباطات، اطلاعات را رد و بدل می کنند. این شبکه ها در دو قالب مختلف از جهت شکل و عملکرد تأثیر مهمی بر سازمانی رسمی و غیر رسمی دارند:

الف) سیستم های غیررسمی ایجاد شده به دلیل تعامل میان افراد:

سیستم هی غیررسمی عموماً بر مبنای روابط غیررسمی بین اعضای گروه سازمان شکل می گیرد. یکی از صاحبنظران چهار نوع طرح سیستم های غیررسمی را ارئه داده اند که عبارتند از:

در شبکه رشته ای شخص (الف) مطلبی را به (ب) و (ب) به (ج) تا انتهای خط یعنی نقطه (د) انتقال می دهد. در این شبکه انتقال اطلاعات از حداقل دقت برخوردار است.

در شبکه انشعابی شخص (الف) اطلاعاتی را که به دست آورد بین اعضا پخش می کند. این شبکه اغلب برای اطلاعات مفید استفاده می شود اما اطلاعات منتقل شده مرتبط با کار نیست.

در شبکه تصادفی افراد مختلف به طور تصادفی اطلاعات را می گیرند و به همین نحو پخش می کنند این شبکه هنگامی مورد استفاده قرار می گیرد که اطلاعات ناچیز و بی مانع است.

در شبکه خوشه ای فرد اطلاعات را با انتخاب افراد پخش می کند و آن فرد انتخاب شده به همین ترتیب اطلاعات را منتشر می سازد.

بعضی از صاحبنظران الگوی خوشه ای را کاراتر می دانند زیرا افراد کمی با دیگر افراد وابسته اطلاعاتی هستند. معمولاً انتقال اطلاعات توسط کسانی انجام می شود که قابل اعتمادند و اغلب اطلاعات را در زمان های مختلف مناسب خود منعکس می نمایند.

ب) سیستم های رسمی ایجاد شده از طریق فرآیند سازماندهی:

فرآیند سیستم های رسمی ایجاد شده دارای عواملی است که در ارتباط بین افراد به کار گرفته می شود در شبکه ارتباطات نیز به کار می آید. برخی از نظریه پردازان چهار عامل عمده برای اثربخشی ارتباطات سازمانی ذکر کرده اند که عبارتند از: کانال های رسمی ارتباطات که به دو دلیل مهمه هستند (دربرگیری فواصل رشد و توسعه -  جلوگیری از پخش اطلاعات بین سطوح مختلف سازمان) ؛ ترکیب قدرت سازمانی که بر کارایی ارتباطات تأثیر می گذارد ؛ تخصیص کاری در گروه های مختلف ارتباطات را تسهیل می کند ؛ تملک اطلاعات به این مفهوم که افراد بر مجموع اطلاعات و دانش های شغلی شان حق تصرف دارند.

شبکه ارتباطات معمولاً به منظور نگهداری اطلاعات اضافی مدیران و حفظ موقعیت و وضعیت آنها ایجاد شده است.

 

شبکه های ارتباطی

ویژگی ها

دایره ای

زنجیره ای

الگوی Y

ستاره ای

الگوی متمرکز

همه جانبه

سرعت

کند

سریع

متوسط

سریع

سریع

سریع

دقت

ضعیف

خوب

نسبتاً خوب

خوب

خوب

نسبتاً خوب

ساخت

ناپایدار

در حال شکل گیری ولی پایدار

در حال شکل گیری

پایدار

تقریباً فوری و پایدار

هیچ

ظهور رهبر

هیچ

بارز

نسبتاً بارز

بارز

بسیار بارز

هیچ

روحیه

خیلی خوب

کم

نسبتاً کم

کم

بسیار کم

عالی

چگونگی حذف موانع ارتباطی در سازمان:

معمولاً در هر سازمان مدارهای ارتباطی متعدد و متنوعی وجود دارد که اغلب به هم پیوسته و مرتبط هستند و موجب پیچیدگی ارتباطات گشته و در نتیجه امکان سوء تعبیر و تفسیر را می افزاید. به منظور حذف موانع ارتباطی سازمان ابتدا باید فرآیند پیچیده ارتباطی و صحت تشریح علائم را شناخت، ضمن آنکه در جهت به حداقل رساندن سوء تفاهم باید در فهم و تفسیر موانع اصلی ارتباطات نیز کوشید. توجه به موارد زیر در حذف موانع ارتباطی مفید است:

درجه اثربخشی و کارایی کمبودها و نارسایی های سیستم ارتباطی را با استفاده از بازخور می توان بهبود بخشید ؛ در مطالعه ارتباطات بین افراد باید به عوامل روانی و فرهنگی و معانی و غیره توجه نمود ؛ موانع عمده ارتباطات بین افراد تمایز ادراکی و ارزش های فرهنگی و معانی (زبان) و انگیزه ها و پارازیت است ؛ ارتباطات دو جانبه و سیستم بازخور بهترین شیوه حذف موانع ارتباطی است ؛ شناخت فرآیند پیچیده اصلی ارتباطی شناخت علائم و سمبل ها و فهم و تشریح ارتباطات را آسان می سازد.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: اهمیت ارتباطات, فرآیند ارتباطات, عناصر اساسی ارتباطات, انواع ارتباطات
تاریخ :  شنبه بیست و ششم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

برنامه ریزی (بودجه بندی) مالی:

برنامه ریزی مالی، همانند نقشه ای برای راهنمایی، هماهنگی و کنترل عملیات، جهت دستیابی به اهداف شرکت می باشد. در فرآیند برنامه ریزی مالی دو جنبه آن از اهمیت خاصی برخوردار است:

الف) برنامه ریزی وجه نقد: برنامه ریزی وجوه نقد یعنی برنامه ای که طی آن مشخص می کنیم در طی سال آینده چه وجوه نقدی را (در چه زمان هایی) دریافت خواهیم کرد و چه وجوهی را (در چه زمان هایی) پرداخت خواهیم نمود، در چه مواقعی با کسری وجه نقد و در چه زمان هایی با مازاد وجه نقد روبرو خواهیم شد.

ب) برنامه ریزی سود: برنامه ای است که پیش بینی می کند در طی سال آینده فروش به چه مبلغی خواهد رسید؟ (مقدار، نرخ و مبلغ)، بهای تمام شده کالای فروش رفته چقدر خواهد شد و هزینه های عمومی، توزیع و فروش، همچنین سایر درآمدها و هزینه ها چه مبلغی خواهد شد و نهایتاً سود ناویژه، سود عملیاتی و سود خالص به چه مبالغی خواهد رسید.

برای تهیه برنامه ریزی وجه نقد از بودجه نقدی استفاده می کنیم و برای برنامه ریزی سود می توان از صورت های مالی پیش بینی شده استفاده کرد.

صورت های مالی پیش بینی شده عبارتند از: ترازنامه، صورتحساب سود و زیان و گزارش جریان نقد پیش بینی شده، این صورت های مالی علاوه بر اینکه جهت برنامه ریزی داخلی مفیدند، مورد استفاده سرمایه گذاران و بستانکاران (فعلی و بالقوه) نیز قرار می گیرند.

برنامه ریزی مالی با برنامه های بلندمدت (استراتژیک) شروع می شوند، یعنی ابتدا برنامه های مالی بلندمدت تهیه شده و در قالب آنها، برنامه های کوتاه مدت (که همان بودجه یکساله است) تهیه خواهد شد.

برنامه های مالی بلندمدت (استراتژیک):

برنامه های بلندمدت، عملکرد مالی شرکت و همچنین تأثیر مالی پیش بینی شده آن عملکردها را طی دوره های چند ساله طرح ریزی خواهد نمود. شرکت هایی که از درجه بالایی از عدم اطمینان در عملیات چرخه های تولیدی نسبتاً کوتاه برخوردارند عمدتاً ترجیح می دهند از افق های کوتاه تری در برنامه ریزی خود استفاده کنند.

برنامه های مالی بلندمدت شامل مبالغ پیش بینی شده جهت سرمایه گذاری در دارایی ثابت فعالیت های تحقیق و توسعه، ساختار سرمایه و فعالیت های بازاریابی است.

برنامه های مالی کوتاه مدت (عملیاتی):

برنامه های مالی کوتاه مدت، بیانگر فعالیت های مالی کوتاه مدت و تأثیر پیش بینی شده این فعالیت ها است. برنامه ریزی مالی کوتاه مدت از پیش بینی فروش شروع شده تا به صورتحساب سود و زیان، بودجه نقودی و ترازنامه پیش بینی شده منجر خواهد شد. برای هر فعالیت بودجه ای تهیه می شود که مجموعه آنها را بودجه جامع می نامند.

بودجه بندی جامع:

بودجه بندی جامع فرآیندی است که طی آن بخش های مختلف سازمان، برنامه های آینده خود را در قالب بودجه ریالی شده تهیه خواهد کرد. این بودجه ها به دو قسمت تقسیم می شوند: بودجه های عملیاتی ؛ بودجه های مالی.

بودجه های عملیاتی عبارتند از:

1) بودجه فروش ؛ 2) بودجه موجودی کالای آخر دوره ؛ 3) بودجه تولید (بودجه مواد مستقیم ، بودجه دستمزد مستقیم ، بودجه سربار ساخت) ؛ 4) بهای تمام شده کالای فروش رفته ؛ 5)بودجه هزینه های اداری ؛ 6) بودجه هزینه های فروش و بازاریابی ؛ 7) بودجه اقلام غیرعملیاتی ؛ 8) سود خالص بودجه شده.

بودجه های مالی عبارتند از:

1) طرح های تأمین مالی ؛ 2) بودجه مخارج سرمایه ای ؛ 3) بودجه نقدی ؛ 4) ترازنامه بودجه شده ؛ 5) صورت گردش وجوه نقد بودجه شده.

بودجه نقدی:

بودجه نقدی، جریان های ورودی و خروجی نقدی را در یک دوره مشخص پیش بینی می کند و مشخص می کند در چه زمانی با اضافه یا کسری وجوه نقد روبرو خواهیم شد.

زمانیکه فروش افزایش یابد نیاز به وجه نقد بیشتری داریم (خرید مواد اولیه) و در شرایطی که پیش بینی فروش ثابت است یا کاهش می یابد، با مازاد وجه نقد روبرو می شویم.

با افزایش فروش، برخی از دارایی ها مانند حساب های دریافتنی خودبه خود افزایش می یابند و برخی از بدهی ها نیز مانند حساب های پرداختنی خودبه خود افزایش خواهند یافت.

بودجه نقدی مکانیسمی کنترلی است زیرا بیان کننده انحرافات بین جریانات جریانات نقد پیش بینی شده و جریانات نقد واقعی است.

تهیه بودجه نقدی: بودجه نقدی ممکن است ماهانه، هفتگی یا روزانه باشد. در هر صورت بودجه نقدی را به دوره های کوتاه مدت تقسیم می کنند تا بتوانند کنترل بهتری انجام دهند. در تهیه بودجه نقدی چهار مرحله انجام می شود:

1) پیش بینی فروش ؛ 2) برآورد جریان های نقدی ورودی شرکت ؛ 3) برآورد جریان های نقدی خروجی ؛ 4) برآورد مانده وجه نقد و مانده وام در پایان ماه.

صورت های مالی تخمینی:

صورت های مالی تخمینی تصویر روشنی از فعالیت مالی شرکت در آینده است. برای تهیه این صورت های مالی ابتدا صورت حساب سود و زیان تخمینی تهیه می شود و بر اساس آن و سایر اطلاعات مورد نیاز، ترازنامه تخمینی تهیه می گردد. در تهیه صورت حساب سود و زیان تخمینی روش های مختلفی استفاده می شود، یکی از این روش ها «روش مبتنی بر درصد فروش» است.

روش مبتنی بر درصد فروش:

1) ابتدا با توجه به صورت های مالی سال های قبل رابطه بین فروش و سایر اقلام مانند بهای تمام شده، هزینه های عملیاتی و غیره تعیین می شود ؛ 2) پیش بینی فروش برای سال آینده بر اساس میزان تقاضا، سهم بازار و ظرفیت تولیدی شرکت محسابه می گردد ؛ 3) برآورد رقامی که با فروش رابطه ندارند ؛ 4) تعیین سیاست تقسیم سود برای سال آینده.

پس از پیش بینی فروش، سایر اقلام صورت حساب سود و زیان مانند بهای تمام شده کالای فروش رفته، هزینه های عملیاتی و هزینه بهره به عنوان درصدی از فروش پیش بینی شده برآورد می شوند و در نتیجه صورت حساب سود و زیان پیش بینی شده (تخمینی) تهیه می گردد.

رابطه بین رشد فروش و نیازهای مالی:

برای رشد فروش نیاز به ایجاد زمینه های مناسب مالی است. در این مورد به چهار موضوع باید توجه شود:

1) انعطاف پذیری مالی (رشد فروش نیاز به منابع مالی جدید دارد) ؛ 2) سیاست تقسیم سود: در تأمین مالی جدید سیاست تقسیم سود مؤثر است، هر قدر نسبت تقسیم سود کمتر باشد نیاز به تأمین مالی جدید کمتر است ؛ 3) تراکم سرمایه: یعنی در مقابل هر ریال فروش چقدر دارای مورد نیاز است. اگر نسبت تراکم سرمایه کم باشد می توان فروش را افزایش داد بدون اینکه نیازی به تأمین مالی از خارج باشد. اگر تراکم سمایه زیاد باشد برای رشد فروش نیاز به تأمین مالی خارج زیادی است ؛ 4) سود ناویژه: هر قدر سود ناویژه به طور نسبی بیشتر باشد وجوه مورد نیاز کمتر خواهد بود.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: برنامه ریزی مالی, بودجه بندی مالی, برنامه های مالی استراتژیک, برنامه های مالی عملیاتی
تاریخ :  پنجشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

بعضی از صاحبنظران مدیریت رمز موفقیت مدیر را در توان هدایت نیروی انسانی تحت سرپرستی وی می دانند و از این رو مدیریت را کار با دیگران از طریق آنان در جهت کسب اهداف سازمان دانسته اند. از سوی دیگر شیوه رهبری و مدیریت در بستر هر تمدنی چهره ای از ساخت فرهنگی آن تمدن محسوب می گردد و این ساخت یک مجموعه متشکل از ارزش های مذهبی، فلسفی، هنری، سیاسی و ... است که در شکل رفتار فردی مدیر و بافت اجتماعی سازمان جلوه گر می شود و با توجه به اینکه ظهور مدیریت در شکل مدون علمی در غرب مطرح گشته است این ساخت حضور خود را در ارائه الگوهای مدیری غربی نمودار ساخته است. از این رو نمی توان کاربرد تمامی آنها را در جوامع مختلف مجاز دانست اگر چه به کارگیری الگوهای مناسب آن می توان مؤثر باشد.

چهارمین وظیفه اساسی مدیر هدایت و سرپرستی نیروی انسانی است. این وظیفه یعنی تلاش مدیر برای ایجاد انگیزه و رغبت در زیردستان جهت دست یافتن به اهداف سازمان با ارزش های فرد و ارزش های حاکم بر جامعه، ارتباط دارد. وظیفه هدایت مدیر شامل سه بخش رهبری ؛ انگیزش ؛ ارتباطات است.

رهبری:

متفکران علوم انسانی مفهوم رهبری را از ابعاد مختلفی مورد بحث قرار می دهند، گروهی رهبری را بخشی از وظایف مدیریت می دانند و گروهی دیگر برای رهبری مفهوم وسیع تری نسبت به مدیریت قائلند و آن را توانایی ترغیب دیگران به کوشش مشتقانه جهت هدف های معین می دانند. یا ان را فعالیت هایی می دانند که مردم را برای تلاش مشتاقانه در جهت کسب اهداف گروهی، تحت تأثیر قرار دهد و بخی نیز به تحت تأثیر قرار دادن دیگران جهت کسب هدف مشترک رهبری می گویند.

سخن کوتاه اینکه اگر رهبری، نفوذ در دیگران جهت کسب هدف باشد مدیریت، نفوذ در دیگران جهت کسب اهداف سازمانی است. در رهبری اهداف می توانند گوناگون باشند ولی در مدیریت اهداف سازمانی اولویت دارد اگر فردی در رده عملیاتی بر تصمیم مدیر عالی سازمان اثر بگذارد در آن صورت آن فرد در این مورد رهبر است و مدیر عالی پیرو، به دیگر سخن در رهبری سلسله مراتب مطرح نیست و رهبر می تواند عضو سازمان نباشد.

نکته مهمی که باید ذکر گردد این است که در این تعریف نوع سازمان اهمیت ندارد، بلکه در هر وضعیتی که در آن سعی به تحت تأثیر قرار دادن رفتار فرد یا گروهی بشود رهبری صورت گرفته است.

سبک رهبری:

طریقی که رهبر از نفوذش برای کسب اهداف استفاده می کند سبک رهبری نامیده می شود. اکنون این سئوال به ذهن می آید که چگونه می توان در دیگران نفوذ کرد؟ در جواب باید گفت که راه نفوذ داشتن قدرت است که به طور کلی به دو بخش قدرت پست و مقام و قدرت شخصی تقسیم می گردد.

قدرت پست و مقام شامل قدرت تشویق و قدرت تنبیه می گردد و قدرت شخصی مرکب از قدرت منتسب (مرجع) و قدرت مهارت (تخصص) است. قدرت پنجمی که ذکر می کنند قدرت مشروع (قانونی) است که می تواند جزو قدرت شخصی و یا پست و مقام محسوب شود.

الگوهای رهبری:

الف) خصاصیات رهبر:

فهرست صفات ویژه رهبر هر روز طولانی تر می گردد. پژوهشگران در این مورد حتی بین خود نیز نتوانسته اند به توافقی برسند. بسیاری از صفات ویژه شخص رهبر را بدون توجه به محیط مورد بررسی قرار داده به ارتباط میان اعمال رهبری و صفات شخصی رهبر توجهی نکرده اند. در صورتی که به نظر می رسد رهبران باید دارای صفات خاصی باشند. البته مطالعات نشان می دهد که برخورداری رهبران از صفات ویژه در مقایسه با عموم مردم احتمالاً چندان زیاد نیست و این برتری و ویژگی نسبی از 15 درصد تجاوز نمی کند که خود این رقم نیز در مورد گروه های مختلف دارای نوسان است.

عمده صفات ویژه رهبری عبارتند از: هوش ؛ بیان رسا ؛ رشد اجتماعی و وسعت نظر ؛ انگیزش درونی.

ب) نظریه های رفتار رهبری:

در این مطالعات به طور کلی دو نوع رفتار برای رهبران مورد تأکید قرار گرفت: سبک آمرانه سنتی (تأکید بر وظیفه) و سبک دموکراتیک که بر روابط انسانی تأکید دارد. استفاده از هر سبک مبتنی بر مفروضات رهبر درباره منشأت قدرت خود و طبیعت انسان است. رهبری که قدرتش را ناشی از مقام خود می داند و انسان را ذاتاً تنبل و غیر قابل اعتماد می شناسد رفتاری آمرانه خواهد داشت و در صورتی که قدرت خود را ناشی از پیروانش بداند و انسان را به عنوان موجود خودجوش و مسئولیت پذیری که می تواند به طر شایسته ای انگیزش پیدا کند بشناسد سبک دموکراتیک پیش خواهد گرفت، البته سبک های دیگری نیز میان این دو حالت وجود دارد.

شبکه مدیریت:

بلیک و موتون شیوه های رهبری در نظریه شبکه مدیریت را در 81 نوع مطرح کردند. شبکه مدیریت بر مبنای نوع نگرش مدیر نسبت به افراد و تولید، به بررسی ابعاد روابط رهبر یا مدیر با زیردستان می پردازد. در این شبکه شیوه های رهبری به شکل مربع های کوچکی که در یک مربع بزرگ محاط شده اند بر روی محورهای مشختصات نشان داده می شود که در محور افقی آن توجه به تولید، و در محور عمودی اش توجه به افراد قرار می گیرد.

سبک های عمده مدیری شبکه مدیریت:

سبک 1-1: حداقل تلاش برای انجام کار تا حدی که ضامن عضویت در سازمان باشد.

سبک: 9-1: نتیجه تنظیم کارها به صورتی است که دخالت عواطف انسانی در کارایی سازمان به حداقل ممکن کاهش می یابد.

سبک 5-5: بازدهی کافی سازمان از طریق ایجاد توازن بین روحیه خوب در افراد و انجام کار، امکان پذیر می گردد.

سبک 1-9: توجه کافی به احتیاجات افراد برای ایجاد حسن روابط که نتیجه اش به وجود آمدن محیط دوستانه در سازمان و انجام کارها از روی صبر و حوصله است.

سبک 9-9: افراد متعهد؛ انجام کارها را به عهده دارند. روابطی مبتنی بر اعتماد و احترام بین افراد برقرار است که نتیجه همبستگی و شرکت آنان در عملی کردن هدف های سازمان می باشد.

سیستم های مدیریت:

لیکرت و همکارانش در مؤسسه تحقیقات اجتماعی دانشگاه میشیگان معتقدند که تمام منابع انسانی و سرمایه ای در یک مؤسسه به مدیریت مناسبی نیازمندند. نتیجه تحقیقات آنها در سبک های چهارگانه ذیل مطرح شده است:

سیستم (سبک) یک: مدیریت ، اعتماد و اطمینان به زیردستان ندارد. بیشتر تصمیم ها و تعیین اهداف در رده بالای سازمان اتخاذ شده و بر اساس سلسله مراتب ابلاغ می گردد، زیردستان مجبور به کار می شوند و ترس و تهدید و تنبیه بر محیط کار حاکم است، پاداش ها در جهت ارضای نیازهای جسمی و ایمنی است، تعامل جزئی و همراه با ترس و عدم اعتماد است، کنترل به طور متمرکز از سطوح بالا انجام می گیرد و سازمان غیررسمی به طور کلی مخالف سازمان شمرده می شود.

سیستم (سبک) دو: مدیریت، اعتماد و اطمینان نسبتاً زیادی به زیردستان دارد، تصمیم های بسیاری در چارچوب های از پیش تعیین شده در سطوح پایین اتخاذ می گردد، از پاداش و تنبیه واقعی و یا بالقوه برای ایجاد انگیزه در کارکنان استفاده می شود، ارتباط میان مافوق با مادون همراه با ترحم و دلسوزی و از جانب مادون همراه با ترس و احتیاط است، بیشتر تصمیم گیری ها و تعیین هدف ها در رده بالای سازمان انجام می گیرد و در فرآیند کنترل تا حدی تفویض اختیار می شود و اگر چه سازمان غیررسمی تشکیل می شود ولی همیشته در برابر اهداف سازمان رسمی از خود مقاومت نشان نمی دهد.

سیستم (سبک) سه: در این سیستم مدیریت نه به طور کامل ولی اعتماد و اطمینان قابل ملاحظه ای به زیردستان دارد، تعیین خط مشی و تصمیم گیری های عمومی در سوح بالا انجام می گیرد ولی ارتباط زیردستان در سلسله مراتب دو طرفه است ، برای ایجاد انگیزه در زیردستان از تدبیرهای در جریان امور قرار دادن نسبی افراد و از پاداش ها و تنبیهات گاهگاهی استفاده می شود، ارتباط میان مافوق و مادون نسبتاً متقابل است که اعتماد و اطمینان خوبی برقرار می باشد، قسمت اعظم فرآیند کنترل به قسمت پایین سلسله مراتب تفویض و با یک حس مسئولیت در هر دو سطح بالا و پایین اجرا می گردد. با این روش کنترل سازمان غیررسمی ممکن است تشکیل شود ولی یا از اهداف سازمان رسمی حمایت خواهد کرد و یا مقاومت جزئی در برابر آن می نماید.

سیستم (سبک) چهار: در این سیستم مدیریت اعتماد و اطمینان کامل نسبت به زیردستان دارد، تصمیم گیری به طور گسترده ای در سراسر سازمان پخش است، ارتباطات در اشکال افقی و عمودی و مورب در میان سلسله مراتب جریان دارد، فرآیند کنترل به علت درگیری کامل رده های عملیاتی به صورت گسترده ای پخش شده است، سازمان های رسمی و غیررسمی غالباً یکی است بنابراین تمام نیروها کوشش های خود را جهت کسب اهداف بیان شده در سازمان به کار می گیرند. در نتیجه در سیستم یک سبک مدیریت بسیار آمرانه و سازمان یافته است. در سیستم چهار سبک مدیریتی مبتنی بر روابط انسانی و کارگروهی و اعتماد و اطمینان دوطرفه است و سیستم های دو و سه در مراحل میان دوحد یک و چهار قرار دارند.

ج)  نظریه های اقتضایی (ایجابی):

از آنجایی که الگوهایی که نظریه پردازان رفتار رهبری ارائه داده بودند نتوانسته بود فرآیند رهبری را به طور کامل و دقیق توصیف کند بحث انطباق رفتار رهبر با شرایط به میان آمد. بعضی از صاحبنظران رهبری را تابعی از سه دسته عوامل مربوط به رهبر، پرو و متغیرهای وضعی می دانند که به صورت ذیل می توان آن را نمیاش داد.                                                                 

فیدلر پس از پانزده سال اشتغال به مطالعه رهبری در صد ها گروه کاری اعلام کرد که در انتخاب سبک رهبری بررسی سه متغیر لازم است:

رابطه رهبر (مدیر) و پیرو (کارکنان) یا قدرت شخصی ؛ کار ؛ قدرت پست و مقام.

اگر شرایط برای مدیریت (رهبری) کاملاً مناسب باشد، یعنی مدیر از قدرت شخصی و پست و مقام بسیار بالایی برخوردار باشد و ابعاد کار نیز کاملاً مشخص باشد یا بر عکس اگر مدیر مورد قبول کارکنان نباشد و نتوانسته باشد حمایت مافوق ها را جلب نماید و کار نیز کاملاً نو باشد در هر دو حالت سبک کارگرا و آمرانه بسیار مؤثر است و اگر شرایط بین این دو نهایت مطلوب و نامطلوب باشد در آن صورت سبک لیبرال (روابط انسانی) کارساز است.

سبک های عمده رهبری:

بسیاری از صاحبنظران مدیریت معتقدند سبک رهبری مدیر اساساً تحت تأثیر نگرش وی نسبت به کارکنان است، به بیان دیگر عامل عمده ای که سبک رهبری را تحت تأثیر قرار می دهد شیوه نگرش مدیر نسبت به نقش خود و کارکنان است. اگر مدیر کارکنان را افرادی بداند که تحت هدایت او کار می کنند، سبکش محافظه کارانه (اقتداری) است. اگر مدیر خود را همکاری نسبت به کارکنان بداند که مسئولیت های معین بیشتری و وظایف متفاوتی دارد سبکش را لیبرال (مشارکتی) گویند. بیشتر مدیران دارای سبکی هستند که با ویژگی های خودشان انطباق دارد یا برایشان سهل تر است و تنها معدودی از مدیران می توانند سبک خود را با شرایط و افراد گوناگون منطبق سازند.

تمامی صاحبنظران مدیریت حتی طرفداران سبک لیبرال اذعان دارند سبکی که در گذشته و حال در جهان غلبه داشته سبک محافظه کارانه بوده است و گو اینکه طرفداران سبک لیبرال پیش بینی می کنند که در آینده سبک لیبرال غلبه خواهد کرد. گذشته از دو سبک بالا سبک میانه ای نیز هست، سبکی که آمیزه ای از هر دو سبک است. در سبک میانه مدیر نسبت به بعضی از جنبه های شغل مدیریت محافظه کار است و نسبت به جنبه های دیگر لیبرال.

انگیزش:

عده ای انگیزه ها را نیازها، خواسته ها، تمایلات، یا قوای درونی افراد تعریف می کنند. انگیزه را چرایی رفتار گویند به دیگر سخن هیچ رفتاری را فرد انجام نمی دهد که انگیزه ای یا نیازی محرک آن نباشد. انگیزه یا نیاز عبارتست از حالتی درونی که انسان را به انجام فعالیت وامی دارد.

بنا به این تعریف اثربخش بودن فعالیت های مدیریت، به تمایلات افراد درون سازمان در انجام وظایف محوله شان بستگی دارد از سوی دیگر همه رفتارهای افراد هدف دار است در واقع دو عامل رفتار را شکل می دهند یکی انگیزه و دیگری هدف. از این رو انگیزه داشتن کارکنان برای انجام وظایف و همسویی اهداف فردی با اهداف سازمانی نقش اساسی در موفقیت سازمانی دارند.

نظریه های انگیزشی:

نظریه های انگیزش را می توان به دو دسته عمده طبقه بندی کرد:

الف) نظریه های محتوایی:

بر مبنای انگیزه ها یا چرا های رفتار است. در این نظریه ها تلاش می شود عوامل شکل دهنده رفتار مشخص گردد که شامل مدل های ذیل است:

1) نظریه سلسله مراتب نیازها: در این نظریه احتیاجات بشری به پنج طبقه تقسیم بندی شده است و آن را سلسله مراتب نیازها می نامند. منظور از سلسله مراتب نیازها این است که وقتی یکی از احتیاجات تا حدی برطرف شد احتیاجات دیگری پدیدار می شود.

سلسله مراتب نیازها انسانی: نیازهای زیستی یا جسمی ؛ امنیت و تأمین ؛ اجتماعی و تعلق ؛ احترام و شخصیت ؛ خودشکوفایی.

2) نظریه انگیزش و بهداشت روانی: در این نظریه طبیعت انسان از لحاظ کیفیت ارضای نیازهای خود، خصوصیتی دوگانه دارد، یک خصلت آدمی چنان است که در اثر فقدان و شرایط لازم احساس عدم رضایت می کند و چون شرایط و عوامل فراهم گردد احساس عدم رضایت کاهش یافته و به تدریج به بی تفاوتی می انجامد. اکثر عوامل فیزیولوژیک دارای این نوع تأثیر می باشند و این دسته از عوامل را می توان عوامل بهداشتی یا حافظ وضع موجود نامید. خصلت دیگر آدمی وجود نیازهایی است که در یک سو برای او رضایت و کامیابی فراهم می آورد و سوی دیگر آن فقدان رضایت یا بی تفاوتی است. به کمک ارضای این نیازها می توان شاغل را راضی کرد ولی نمی توان او را ناراضی نمود. این نیازها که به وسیله عوامل شغلی و درونی و نه محیطی ارضا می گردد عبارتند از کسب موفقیت و تحسین به خاطر انجام کار، مسئولیت بیشتر و رشد در کار. این رضایت ها اگر با محتوبات شغلی به نحو مطلوبی ترکیب شود پایدار خواهد بود.

کسب موفقیت

چالشی بودن کار

افزایش مطلوبیت

عوامل برانگیزاننده

خودیابی

رشد و بهبود در کار

تحسین به خاطر انجام کار

احترام

موقعیت شغلی

عوامل بهداشت روانی و نگهدارنده

روابط متقابل افراد

نیاز اجتماعی و تعلق

نظارت فنی

سبک مدیریت و خط مشی سازمان

ایمنی و تأمین

امنیت شغلی

شرایط کار

حقوق

زندگی شخصی

جسمانی یا اساسی

 

3) نظریه دو ساحتی انسان: مک گریگور برداشت ها و طرز تلقی ها و نگرش مدیران را در زمینه ماهیت و انگیزش انسان به دو گروه تقسیم می کند و به منظور آنکه این دو گروه آن طور که هستند معرفی شوند و هیچ گونه پیش داوری نسبت به آنها صورت نگیرد آن ها را با دو حرف X و Y مشخص نموده است.

پیش فرض مدیران در مورد جنبه های انسانی کار

مفروضات نظریه X

مفروضات نظریه Y

بیشتر آدم ها ذاتاً تنبل و از کار بیذارند.

اکثر آدم ها از قبول مسئولیت فراری هستند.

آدم ها باید از طریق مشوق های مادی و یا محرومیت های اقتضادی و فیزیکی به فعالیت وادار شوند.

علاقه موهبتی کمیاب است که فقط مدیران و رهبران از آن برخودارند.

شکست سازمانی ناشی از تنبلی و محدودیت های افراد است.

در شرایط مطلوب کار می تواند مانند بازی طبیعی باشد.

در شرایط خاص آدمی نه تنها قبول مسئولیت را می آموزد بلکه آن را با اشتیاق جستجو می کند.

اگر آدمی به هدف فعالیت خود مؤمن و معتقد باشد می تواند خودش را بهتر از دیگران کنترل نماید و احساس درونی بهرین پاداش و رضایت است.

نارسایی و شکست تلاش های سازمانی معلول سهل انگاری برای از بین بردن جهل و پرورش استعدادهای نهفته است.

ظرفیت خلاقیت عمومی در حل مسائل سازمانی تابع قانون توزیع نرمال است.

سبک های مدیریتی بر مبنای پیش فرض های X و Y

سبک های مدیریتی بر مبنای پیش فرض X

سبک های مدیریتی بر مبنای پیش فرض Y

تمرکز؛

مدیر مداری؛

کنترل منابع به جای ارزیابی نتایج؛

استفاده از کنترل ها و مشوق های خارجی؛

انتظار حصول نایج کوتاه مدت (تاکتیکی)؛

صرفاً استفاده از امکانات و قدرت موجود؛

قبول وجود تضاد فطری منافع؛

خودکفایی و عدم تمرکز اجزاء سازمان؛

نتیجه گرایی و ایفای نقش پشتیبان و مکمل؛

استفاده از مکانیزم کنترل درونی؛

انتظار حصول نتایج بلندمدت؛

قبول امکان وجود وحدت یا حداقل وابستگی متقابل؛

کوشش برای توسعه ظرفیت مولد؛

دیگر مداری با توجه به انگیزه های درونی؛

ب) نظریه های فرآیندی:

بر جریان و فرآیند ایجاد انگیزه در افراد تأکید دارند و دسته از متغیرها را مورد بررسی قرار می دهند که برای انگیزش در محیط کار استفاده می شود:

1) نظریه انتظار: این نظریه علت این را که چرا مردم یک رفتار را بر رفتار دیگری ترجیح می دهند و انتخاب می کنند شرح می دهد و انگیزه هر رفتار را یا موارد زیر تعیین می کند: ادراک فرد یا انتظار وی از نتایج یا پاداش هایی که محتملاً از یک رفتار معین حاصل می شود ؛ جذابیت آن پاداش در ارضای نیازهای او.

بدین ترتیب انگیزش حاصل ادراک فرد است از آنچه می خواهد کسب کند و آنچه به دست خواهد آورد. البته اگر راه ویژه ای را تعقیب نماید رابطه مذکور به صورت زیر بیان می شود:                                        

این نظریه نشان می دهد که یک فرد فقط هنگامی اقدام به انتخاب رفتاری می کند که معتقد باشد احتمال زیادی در به دست آوردن نتایج مطلوب وجود دارد و این نتایج به اندازه کافی در توانایی ارضای نیازهایش کشش دارند و رفتاری را که انتظار نتایج مطلوب در آن کم است انتخاب نخواهد کرد. همچنین رفتار را که جذابیت نتایج آن پایین یا منفی است انتخاب نخواهد کرد بنابراین انگیزه انجام کاری هم به نتایج مورد انتظار و هم به جذابیت آن وابسته است.

2) نظریه انتظار و برابری: در این نظریه انگیزش فرد تابعی است از:

اعتقاد به اینکه کوشش به انجام کار منجر خواهد شد () ؛ اعتقاد به اینکه انجار کار به نتیجه مطلوب ختم می شود () ؛ جذابیت نتایج.

بنا به فرمول مذکور عملکرد تابعی است انگیزش و توانایی. همچنین رضایت تابعی از نایح کسب شده است و تصور فرد از عادالت و انصاف منظور شده در گرو تحقق این نتایج است. پاداش ها نیز بر دو نوع است: پاداش های درونی (باطنی) نظیر چالی بودن و آزمودنی بودن کار و ارضای نیاز به شهرت با انجام کار و غیره ؛ پاداش های خارجی (عارضی) نظیر پول و مقام و موقعیت و غیره.

معیار عدالت و پاداش ها هم چیزی است که شخص با در نظر گرفتن آنچه دیگران برای انجام همان نوع کار دریافت می دارند احساس می کند باید دریافت دارد. نتیجه ارضای نیازها به نوبه خود انعکاسی دارد که بر اعتقاد به منجر شدن کوشش به نتیجه و ختم نتیجه به منظور مطلوب و بر اعتقاد به جذابیت پاداش ها اثر گذاشته و آن را تقویت می کند که این اثر خود بر انگیزش آتی فرد اثر می گذارد و موجب تقویت آن می شود.

انگیزه مدیریت:

عواملی که موجب انگیزش در مدیران می شود عبارتند از: چالشی بودن کار ؛ مقام ؛ انگیزه رهبری ؛ رقابت ؛ پول.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: سبک رهبری, الگوی رهبری, خصوصیات رهبری, نظریه های رهبری
تاریخ :  پنجشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

برنامه ریزی سود و تجزیه و تحلیل اهرم ها:

در گزارش سود و زیان، عملکرد مالی شرکت در یک دوره مالی مورد ارزیابی قرار می گیرد. از آنجا که سودآوری شرکت یکی از مهمترین پارامترهای تعیین کننده ارزش شرکت است، برای تجزیه و تحلیل سود باید عوامل مؤثر بر آن را مورد بررسی قرار دهیم. در این تجزیه و تحلیل می توان از رویکردهای نقطه سربه سر و تجزیه و تحلیل اهرم ها استفاده کرد.

در رویکرد نقطه سر به سر چگونگی ارتباط بین فروش، هزینه ها و میزان سودآوری مورد ارزیابی قرار می گیرد. در تجزیه و تحلیل اهرم ها، چگونگی تغییر در سود عملیاتی یا سود خالص در مقابل تغییر در فروش مورد مطالعه قرار می گیرد. همچنین با تحلیل اهرم ها می توان میزان ریسک تجرای یا ریسک مالی را اندازه گیری کرد.

نتیجه نهایی عملکرد یک شرکت، سود هر سهم (EPS) است که برای محاسبه آن ابتدا سود قبل از بهره و ملایات (EBIT) محسابه می شود، سپس با لحاظ کردن هزینه بهره و مالیات و سود یهام ممتاز، سود هر سهم محاسبه می گردد. در این تجزیه و تحلیل ابتدا با استفاده از نقطه سر به سر و درجه اهرم عملیاتی عوامل مؤثر بر تغییرات سود قبل از بهره و مالیات مورد ارزیابی قرار می گیرد، سپس قسمت دیگر صورت حساب سود و زیان یعنی قسمت مالی آن که چگونگی ارتباط سود هر سهم و سود قبل از بهره و مالیات را بیان می کند، مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهد گرفت.

تجزیه و تحلیل نقطه سربه سر:

در تجزیه و تحلیل نقطه سربه سر روابط متقابل بین فروش، هزینه ها و سود مورد ارزیابی قرار می گیرد.

در یک رابطه کلی، سود با فروش رابطه مستقیم و با هزینه ها رابطه عکس دارد.

تجزیه و تحلیل هزینه ها:

یکی از طبقه بندی های هزینه ها، تفکیک آنها به هزینه های ثابت ، متغیر و نیمه متغیر است.

هزینه ثابت: هزینه هایی که با تغییر در سطوح مختلف تولید تغییری در این هزینه ها ایجاد نمی شود (مانند هزینه اجاره).

هزینه های متغیر: برخی از هزینه های شرکت است که مقدار آن در سطوح مختلف تولید متفاوت است و متناسب با افزایش سطح تولید مقدار کل آن افزایش می یابد (مانند هزینه مواد مصرفی).

هزینه متغیر کل عبارتست از حاصلضرب هزینه متغیر واحد در تعداد تولید.

در صورتی که با افزایش سطح تولید هزینه متغیر واحد ثابت باشد نمودار آن (الف) و در صورتی که با افزایش تولید هزینه متغیر واحد کاهش یابد (ب) و در صورتی که هزینه متغیر واحد افزایش یابد به صورت شکل (ج) خواهد بود.

هزینه های نیمه متغیر: هزینه های نیمه متغیر هزینه هایی هستند که از دو جزء تشکیل شده اند که یک جزء آن ثابت و جزء دیگر آن متغیر است (مانند هزینه نگهداری و تعمیرات).

هزینه کل: حاصل جمع هزینه های متغیر و هزینه ثابت هزینه کل است.

در این نمودار اگر تعداد تولید Q باشد، هزینه ثابت Qa و هزینه های متغیر Qb و هزینه کل Qm خواهد بود. شیب نمودار هزینه کل برابر با شیب نمودار هزینه متغیر است.

تجزیه و تحلیل فروش:

درآمد حاصل از فروش عبارت است از تعداد محصول فروش رفته ضرب در بهای فروش هر واحد. بنابراین تغییر واحد در درآمد فروش متأثر از تغییر در تعداد فروش یا تغییر در قیمت هر واحد می باشد: اگر قیمت واحد با افزایش فروش تغییر نکند نمودار درآمد حاصل از فروش به شکل (الف) خواهد بود. در صورتی که با افزایش سطح فروش قیمت هر واحد افزایش یابد نمودار فروش به شکل (ب) و در صورتی که قیمت واحد کاهش یابد به شکل (ج) خواهد بود.

تجزیه و تحلیل تغییرات سود:

تغییرات سود ناشی از تغییرات فروش و یا تغییر در هزینه ها است.

K: مبلغ سود ؛ P: قیمت هر واحد کالا ؛ Q: تعداد فروش یا تولید ؛ V: هزینه متغیر واحد ؛ F: هزینه ثابت.

در تجزیه و تحلیل سود دو حالت در نظر گرفته می شود:

حالت 1 : در صورتیکه با افزایش تعداد فروش هزینه متغیر واحد و قیمت واحد ثابت بمانند که در این صورت روابط خطی است و نمودار آن به شکل زیر است.

نمودار فوق نشان می دهد در شرایطی که تعداد فروش  است زیان ایجاد می کند، اگر تعداد به  برسد در نقطه سر به سر است (هزینه مساوی درآمد) و در  سود ایجاد می شود.

در صورتی که  باشد ابتدا زیان خواهیم داشت، با افزایش تولید به نقطه سر به سر می رسیم و سپس با افزایش تولید شرکت به سودآوری می رسد.در صورتی که  باشد، به ازای تمام مقادیر تولید زیان خواهیم داشت.

برای تعیین مقادیر سود در مقابل تغییرات تعداد فروش می توانیم از روابط زیر استفاده کنیم. (سود قبل از بهره و مالیات = K)

در صورتی که مبالغ کلی داده شود و بخواهیم مبلغ فروش را در شرایطی که K ریال سود ایجاد می کند محاسبه کنیم می توانیم از روابط زیر استفاده نماییم:

در صورتی که تعداد محصول شرکت بیشتر از یک نوع باشد می توان از رابطه زیر استفاده کرد:

  درصد فروش ؛  قیمت  ؛  هزینه متغیر هر یک از محصولات الف، ب، ج است.

حالت 2 : اگر با افزایش تعداد فروش، هزینه متغیر واحد و قیمت هر واحد کالا کاهش می یابد و نمودار آن غیر خطی است و به شکل زیر می باشد.

در چنین شرایطی:

1) سه منطقه سود و زیان داریم، اگر تعداد فروش کمتر از  باشد زیان ؛ اگر تعداد فروش بین  و  باشد سود و اگر تعداد فروش بیشتر از  باشد زیان خواهیم داشت.

2) معمولاً دو نقطه سر به سر داریم ( و ).

3) حداکثر سود در شرایطی است که تعداد فروش بین دو نقطه سر به سر باشد و شیب دو خط TC و TR مساوی باشند و یا به عبارتی درآمد نهایی مساوی هزینه نهایی است (MR=MC).

تجزیه و تحلیل اهرم ها:

با تغییر در مقدار فروش، سود عملیاتی و سود هر سهم تغییر می کنند. می خواهیم مطالعه کنیم تغییر در سطح فروش چقدر تغییر در سود عملیاتی ایجاد می کند و با تغییر سود عملیاتی چه تغییری در سود هر سهم ایجاد می شود؟ چگونگی این تغییرات بستگی به ساختارها (ترکیب هزینه ثابت و هزینه های متغیر) همچنین میزان هزینه های ثابت مالی مانند هزینه وام و سود سهام ممتاز که ناشی از ساختار سرمایه است، می باشد.

اهرم در نتیجه استفاده بیشتر از وجوه یا داریی ثابت است که برای افزای بازده سهامداران مورد استفاده قرار می گیرد. افزایش در اهرم از یکسو موجب افزایش بازده و از سوی دیگر نیز موجب افزایش ریسک خواهد شد. کاهش در اهرم نیز موجب کاهش بازده و ریسک می شود.

اهرم عملیاتی: رابطه بین سطح فروش و سود قبل از بهره و مالیات (EBIT) را نشان می دهد.

اهرم مالی: رابطه بین سود عملیاتی (EBIT) و سود هر سهم (EPS) را نشان می دهد.

اهرم مرکب: رابطه بین سطح فروش و سود هر سهم (EPS) را نشان می دهد.

درجه اهرم عملیاتی:

درجه اهرم عملیاتی عبارت است از درصد تغییر سود قبل از بهره و مالیات در مقابل یک درصد تغییر در فروش.

برای محاسبه درجه اهرم عملیاتی می توان از روابط زیر استفاده کرد:

رابطه فوق بیانگر تغییر درجه اهرم عملیاتی (متغیر وابسته) در مقابل تغییر در تعداد فروش است یعنی در سطوح مختلف فروش درجه اهرم عملیاتی متفاوت است.

می توان نتایج زیر را از رابطه فوق بدست آورد:

1) با افزایش تعداد فروش درجه اهرم عملیات کاهش می یابد. (تابع OL تابعی نزولی است).

2) اگر تعداد فروش صفر باشد، درجه اهرم عملیاتی صفر است.

3) اگر تعداد فروش کمتر از نقطه سر به سر باشد، درجه اهرم عملیاتی منفی است.

4) اگر تعداد فروش معادل نقطه سر به سر باشد، درجه اهرم عملیاتی مساوی بی نهایت می باشد. (چون مخرج کسر مساوی صفر خواهد شد).

5) در صورتی که تعداد فروش بیشتر از نقطه سر به سر باشد درجه اهرم عملیاتی مثبت است (شرکت سودآور بوده و مخرج کسر مثبت است).

6) درجه اهرم عملیانی کلیه اعداد را می تواند اختیار کند به جز اعداد بین صفر و یک.

7) در اطراف نقطه یسر به سر درجه اهرم عملیاتی بسیار زیاد است در نتیجه ریسک تجاری نیز در چنین شرایطی بیشتر از سطوح دیگر فروش است.

8) درجه اهرم عملیاتی با هزینه ثابت رابطه مستقیم دارد، با افزایش هزینه ثابت (در صورت عدم تغییر در سایر اقلام) درجه اهرم عملیاتی افزایش خواهد یافت.

9) درجه اهرم عملیاتی و نقطه سر به سر عملیاتی رابطه مستقیم دارند هر چه نقطه سر به سر افزایش یابد درجه اهرم عملیاتی افزایش می یابد.

ریسک تجاری:

تغییرات سود قبل از بهره و مالیات، ممکن است ناشی از تغییرات فروش ( تغییر در تعداد یا قیمت) مبلغ هزینه و چگونگی ساختار هزینه های ثابت و متغیر باشد، آن بخش از ریسک تجاری که ناشی از چگونگی ساختار هزینه ثابت و متغیر است مربوط به ریسک تجاری است که اهرم عملیاتی ایجاد می کند، هر چه درجه اهرم عملیاتی بیشتر باشد در صورت تغییر در فروش، سود قبل از بهره و مالیات با شدت بیشتری تغییر می کند در نتیجه شرکت هایی که از درجه اهرم عملیاتی بزرگتری برخوردارند عملاً دارای ریسک تجاری بیشتری نی می باشند.

یکی از کاربردهای اهرم عملیاتی اندازه گیری خطا در پیش بینی سود عملیاتی است.

رابطه  EPS – EBIT:

برای محاسبه سود هر سهم (EPS) ابتدا سود قبل از بهره و مالیات (EBIT) محاسبه شده سپس از آن مالیات و بهره را کسر می کنند، عدد حاصل سود پس از مالیات است. از سود پس از مالیات اگر سود سهام ممتاز را کسر کنیم آنچه باقی می مانند سود سهامدارن عادی است و در صورتی که سود سهامداران عادی را به تعداد سهام عادی تقسیم کنیم سود هر سهم (EPS) بدست می آید.

در صورتی که سود قبل از بهره و مالیات را با y نشان دهیم می توانیم بین سود قبل از بهره و مالیات و سود هر سهم رابطه زیر را بنویسیم:

نقطه سر به سر مالی:                                      

نقطه سر به سر مالی آن مقدار از سود عملیاتی است که به ازای آن سود هر سهم مساوی صفر خواهد شد.

درجه اهرم مالی:

درجه اهرم مالی عبارتست از درصد تغییر سود هر سهم در مقابل یک درصد تغییر در سود قبل از بهره و مالیات.

برای محاسبه درجه اهرم عملیاتی می توان از روابط زیر استفاده کرد:

می توان نتایج زیر را از رابطه فوق بدست آورد:

1) در صورتی که هزینه ثابت مالی صفر باشد، درجه اهرم مالی مساوی 1 می باشد.

2) هر چه هزینه ثابت مالی بیشتر افزایش یابد، درجه اهرم مالی نیز افزایش خواهد یافت.

3) در سطوح مختلف سود قبل از بهره و مالیات، درجه اهرم مالی متفاوت است و با افزایش سود قبل از بهره و مالیات، درجه اهرم مالی کاهش می یابد.

4) اگر سود قبل از بهره و مالیات صفر باشد، درجه اهرم مالی برابر صفر است.

5) اگر سود قبل از بهره و مالیات کمتر از نقطه سر به سر مالی باشد، درجه اهرم مالی منفی است.

6) اگر سود قبل از بهره و مالیات معادل هزینه ثابت مالی باشد درجه اهرم مالی بی نهایت است.

7) در صورتیکه سود قبل از بهره و مالیات بیشتر از نقطه سر به سر مالی باشد، درجه اهرم مالی مثبت است.

8) درجه اهرم مالی با هزینه بهره، سود سهام ممتاز و نرخ مالیات رابطه مستقیم دارد، یعنی با افزایش این اقلام درجه اهرم مالی افزایش خواهد یافت.

کاربردهای اهرم مالی:

توجیه کننده تغییرات سود هر سهم در مقابل تغییرات سود قبل از بهره و مالیات ؛ توجیه کننده اشتباهات در پیش بینی سود هر سهم ؛ اهرم مالی بیانگر ساختار مالی شرکت ها است.

ریسک مالی:

تغییراتی که در پیش بینی سود هر سهم زخ می دهد قسمتی از آن ناشی از چگونگی ساختار مالی است. در شرکت هایی که ساختار مالی آنها دارای درجه اهرم مالی بیشتری است، تغییرات سود هر سهم از شدت بیشتری برخودار است و دارای ریسک مالی بیشتری است.

افزایش هزینه های ثابت مالی باعث افزایش نقطه سر به سر مالی شده و افزایش نقطه سر به سر مالی موجب افزایش در ریسک مالی شرکت خواهد شد.

افزایش یا کاهش در نقطه سر به سر مالی موجب افزایش یا کاهش ریسک مالی خواهد شد.

درجه اهرم مرکب:

درجه اهرم بیانگر میزان تغییر سود هر سهم در مقابل یک درصد تغییر در فروش است.

برای محاسبه درجه اهرم عملیاتی می توان از روابط زیر استفاده کرد:

می توان نتایج زیر را از رابطه فوق بدست آورد:

1) در هر سطحی از فروش درجه اهرم مرکب تغییر می کند.

2) هر چه تعداد فروش افزایش یابد، درجه اهرم مرکب کاهش می یابد.

3) اگر هزینه ثابت عملیاتی و هزینه ثابت مالی صفر شوند درجه اهرم مرکب مساوی یک خواهد شد.

4) اگر تعداد فروش صفر شود درجه اهرم مرکب صفر خواهد شد.

5) اگر تعداد فروش کمتر از نقطه سر به سر کل باشد درجه اهرم مرکب منفی است.

6) اگر تعداد فروش معادل نقطه سر به سر کل باشد درجه اهرم مرکب بی نهایت است.

7) اگر تعداد فروش بیش از نقطه سر به سر کل باشد درجه اهرم مرکب مثبت است.

8) درجه اهرم مرکب بین صفر و یک نخواهد بود.

کاربرد اهرم مرکب:

توجیه تغییرات شدید سود هر سهم ؛ توجیه اشتباه در پیش بینی سود هر سهم ؛ درجه اهرم مرکب شاخص ریسک کل شرکت است.

فروش و سود هر سهم:

در صورت حساب سود و زیان، از فروش شروع شده و نهایتاً به سود هر سهم خواهیم رسید. هر گونه تغییر در فروش موجب تغییر در سود قبل از بهره و مالیات شده و آن نیز موجب تغییر در سود هر سهم خواهد شد. چه رابطه ای بین فروش و سود هر سهم وجود دارد؟

در رابطه فوق در صورتی که با تغییر تعداد فروش، قیمت هر واحد کالا، هزینه متغیر واحد، هزینه ثابت، بهره، نرخ مالیات و سود سهام ممتاز و تعداد سهام عادی ثابت باشند در هر سطحی از فروش سود هر سهم متفاوتی خواهیم داشت.

نقطه سر به سر مرکب:

نقطه سر به سر کل یا مرکب آن مقدار از فروش است که به ازای آن، سود هر سهم صفر خواهد شد.

Q  آن تعداد از فروش است که به ازای آن می توانیم سود قبل از بهره و مالیاتی معادل هزینه ثابت مالی ()  ایجاد کنیم و یا به عبارتی به نقطه سر به سر مالی برسیم.

هر چه هزینه ثابت مالی افزایش یابد، نقطه سر به سر کل افزایش خواهد یافت.

ریسک کل شرکت:

ریسک کل شرکت همان ریسک ورشکستگی است شامل ریسک تجاری و ریسک مالی است. ریسک تجاری ناشی از درجه اهرم عملیاتی و ریسک مالی نیز ناشی از درجه اهرم مالی است. تغییر هزینه عملیاتی و مالی اگر منجر به افزایش نقطه سر به سر شرکت گردد ریسک کل شرکت نیز افزایش خواهد یافت.

هر عاملی که منجر به تغییر در نقطه سر به سر کل شرکت گردد، ریسک کل شرکت را نیز تغییر خواهد داد. این عوامل ممکن است تغییر قیمت کالا، هزینه متغیر واحد، هزینه ثابت مالی و هزینه ثابت عملیاتی باشد.

تغییرات درجه اهرم عملیاتی / مالی / مرکب:

نمودار این توابع به صورت یک تابع هموگرافیک است که توابع OL و  FLو CL یک تابع نزولی می باشد و نمودار تغییرات آن بهشرح زیر می باشد:

محاسن و معایب اهرم ها:

محاسن:

اهرم ها بیانگر چگونگی تغییرات سود قبل از بهره و مالیات و سود هر سهم می باشند ؛ اهرم ها توجیه کننده اشتباهات در پیش بینی سود هر سهم قبل از بهره و مالیات می باشند ؛ از اهرم ها می توان برای محاسبه ریسک استفاده کرد، از اهرم عملیاتی برای محاسبه ریسک تجاری و از اهرم مالی برای محاسبه ریسک مالی و از اهرم مرکب برای ریسک کل شرکت.

معایب:

در هر سطحی از فروش و با تغییر در عوامل ایجاد کننده سود، درجه اهرم ها متفاوتند.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: برنامه ریزی سود و تجزیه و تحلیل اهرم ها, نقطه سربه سر, تجزیه و تحلیل هزینه ها, تجزیه و تحلیل فروش
تاریخ :  سه شنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

یکی از وظایف اساسی مدیر بسیج منابع و امکانات است. این وظیفه مدیر را می توان شامل موارد زیر دانست:

الف) مدیریت بازاریابی:

مدیریت بازاریابی عبارتست از تجزیه و تحلیل برنامه ریزی، اجرا و کنترل برنامه هایی که هدف آنها ایجاد سطح مطلوبی از معاملات بازرگانی در بازارهای منظور نظر هدف های سازمانی است. رسیدن به این هدف بستگی دارد به چگونگی تجزیه و تحلیل منظم و مشخصی از نیازها، تقاضاهای بازار و واسطه ها به عنوان پایه های تصمیم گیری درباره کالا، قیمت گذاری، ارتباطات و توزیع.

وظایف مدیریت بازاریابی:

مدیر بازاریابی علاوه بر آنکه مثل بقیه مدیران وظایفی همچون برنامه ریزی، سازماندهی، هدایت و کنترل را به عهده دارد باید وظایف زیر را نیز به عهده بگیرد:

تعیین هدف های بازاریابی مانند هدف های فروش و تعیین سهمیه بازار ؛ برنامه ریزی بازار مختلط که عناصر عمده این برنامه ریزی عبارتند از محصول و قیمت گذاری محصول و کانال های توزیع و توسعه ؛ سازماندهی ؛ کنترل ؛ بازاریابی و سایر وظایف.

علاوه بر وظایف کلی مذکور یکی از صاحب نظران ایجاد تقاضا برای محصول و خدمات ارائه شده سازمان را نیز جزء وظایف مدیر می داند. از نظر وی مدیر بازاریابی وظیفه دارد مقدار و زمان و خصوصیات تقاضا را طوری هماهنگ کند که سازمان یا مؤسسه بتواند به اهداف خود برسد. در هر زمان مقدار واقعی تقاضا برای کالا یا خدمات ممکن است پایین تر، مساوی یا بالاتر از سطح تقاضای مورد نظر باشد زیرا تقاضاهایی که ما با آن روبرو هستیم حالت های مختلفی دارند:

1) تقاضای منفی: منظور از تقاضای منفی وضعیتی است که ممکن است در آن تعداد زیادی از بخش های بازار کالا و خدمات ارائه شده را نپذیرند و حتی برای اجتناب از این نوع تقاضا بهایی نیز بپردازند.

2) عدم تقاضا: تعداد زیادی از کالا و خدمات ارائه شده فاقد تقاضا هستند. در این حالت مدیر بازاریابی باید کوشش کند هر کالا یا خدمت را به بازاری که به آن کالا نیاز دارد ارائه دهد. البته همزمان با این کار باید در جهت تغییرات محیط بازار کوشا باشد و برای ایجاد تقاضا، اطلاعات لازمی را درباره کالا یا خدمات در اختیار دیگران قرار دهد.

3) تقاضای پنهان: وضعیتی است که در آن مردم نیاز شدیدی به کالا و خدمات دارند اما کالا و خدمات واقعی جهت ارضای نیاز وجود ندارد بنابراین مدیر بازاریابی باید در قسمت تحقیقات بازرایابی و توسعه و تکمیل کالا به اندازه کافی سرمایه گذاری کند تا جوابگوی تقاضای پنهان باشد.

4) تقاضای کند شونده: وضعیتی است که در آن مقدار تقاضا برای یک کالا یا خدمات کمتر از میزان قبلی است و اگر پس از بررسی های مجدد بازار تدابیر لازم اندیشیده نشود ممکن است این کاهش افزایش یابد. وظیفه مدیر بازاریابی احیای مجدد تقاضا از طریق توجه به موانع موجود جهت روند مثبت تقاضاست.

5) تقاضای نامنظم: وضعیتی است که در آن در دوره های زمانی یا فصول خاصی از سال، تقاضا بیشتر از ظرفیت تولیدی سازمان است و یا اینکه گاهی فعالیت تولیدی سازمان کمتر ازظرفیت تولیدی اش است. به طور خلاصه زمان تقاضا برای کالا یا خدمات با عرضه آن هماهنگی ندارد در اینجا تلاش مدیر بازاریابی باید در جهت انطباق عرضه و تقاضای کالا باشد.

6) تقاضای کامل: وضعیتی است که در آنا زمان تقاضای کالا با مقدار و زمان عرضه آن متعادل است و بدیهی است که چنین حالتی مطلوب مدیر بازاریابی است و تلاش خود را در جهت حفظ و مراقبت از این شرایط مطلوب متمرکز خواهد کرد.

7) تقاضی بیش از حد: زمانی است که مقدار تقاضا برای کالا و خدمات خیلی بیشتر از عرضه آن است، در این صورت وظیفه مدیر بازاریابی است که تلاش خود را مصروف تدابیری سازد تا تقاضا کاهش یابد از قبیل تعطیل تبلیغات یا حتی تبلیغات منفی و مانند آن.

8) تقاضای ناسالم: وضعیتی است که در آن تقاضا برای کالا و خدماتی وجود دارد که به صلاح و سلامت مصرف کننده، اجتماع و عرضه کننده نیست که در این صورت باید تلاش مدیر در جهت عدم تولید یا فروش و ناسالم معرفی کردن کالای مورد نظر باشد.

حالت های تقاضا

وظایف بازاریابی

نام رسمی

تقاضای منفی

معکوس کردن تقاضا

بازاریابی تبدیلی

عدم تقاضا

ایجاد تقاضا

بازاریابی تحریک تقاضا

تقاضای پنهان

ظاهر کردن تقاضا

بازاریابی ظاهر نمودن تقاضا

تقاضای کند شونده

احیای تقاضا

بازاریابی مجدد

تقاضای نامنظم

همزمان کردن نقاضا

بازاریابی همزمانی تقاضا

تقاضای کامل

حفظ تقاضای موجود

بازاریابی تقاضاهای ابقایی

تقاضای بیش از حد

کاهش تقاضا

بازاریابی تقاضاهای معکوس

تقاضای ناسالم

از بین بردن تقاضا

ضد بازاریابی

ب) تأمین منابع مالی و سرمایه ای (مدیریت مالی):

امور مالی را می توان به عنوان مدیریت جریانات پول در یک سازمان تعریف کرد.

مدیریت مالی عبارتست از جریان تصمیم گیری مالی بر اساس جمع آوری اطلاعات در ارتباط با ثبت و گزارش صحیح آنها، پیش بینی وقایع بر مبنای مدل های اقتصادی و تجزیه و تحلیل نتایج اقدامات. بنابراین امور مالی یامدیریت مالی رشته کاربردی امور اداری است به دیگر سخن اصولی را مورد بحث قرار می دهد که در امور مربوط به مدیریت پول مورد استفاده قرار می گیرد. توسعه مدیریت مالی با استفاده از اصول حسابداری، اقتصاد و سایر رشته ها انجام می گیرد با آنکه مدیریت مالی دارای تئوری ها و اصول خاصی است اساساً با کاربردهای عملی ارتباط دارد و از دریچه نظام حرفه ای با حسابداری و اقتصاد تمایز زیادی دارد.

رشته های مدیریت مالی:

مدیریت مالی از نظر تقسیم بندی عملی، شامل پنج رشته تخصصی است. در هر رشته، مدیریت مالی با نحوه اداره پول و مطالبات پولی مرتبط می باشد. وجه تمایز رشته های مالی را باید در تفاوت سازمان های مختلف در اهداف و مسائل اساسی آنها دانست.

امور مالی عمومی:

مقامات حکومتی پولی را که از منابع متعدد در اختیار گرفته اند، بر اساس سیاست های خود مصرف می کنند، مالیات ها و سایر وجوهات را جمع آوری می کنند و اهداف غیر انتفاعی را تعقیب می نمایند.

تجزیه و تحلیل اوراق بهادر و سرمایه گذاری:

این رشته توسط افراد و مؤسسات سرمایه گذار مورد استفاده قرار می گیرد. ریسک معاملات اوراق بهادار را اندازه گیری می نمایند و بازده احتمالی را ارزیابی می کنند.

امور مالی بین المللی:

معاملات بین المللی اقتصادی میان افراد و ملل را مورد بررسی قرار می دهد و با جریانات پول بین کشورها مرتبط است.

امور مالی مؤسسات مالی:

ساخت اقتصادی یک ملت از قبیل مؤسسات مالی، اعتباری، بانک ها و غیره را شامل می شود. این مؤسسات پول پس انداز کنندگان را جمع آوری نموده و مبالغ لازم را به نحو مطلوب سرمایه گذاری می نمایند.

مدیریت مالی بخش خصوصی:

مسائل مالی شرکت های خصوصی را بررسی می کند به جستجوی منابع وجوه با هزینه کم می پردازد و به دنبال فعالیت های سودآور تجاری می رود.

وظایف مدیر مالی:

1) وظیفه هدایت به طرف نقدینگی: پیش بینی جریان نقدی سازمان ؛ افزایش در وجوه ؛ اداره جریان وجوه داخلی.

2) وظیفه هدایت به طرف سودآوری: کنترل هزینه ها ؛ قیمت گذاری ؛ پیش بینی سود ؛ اندازه گیری بازده مورد انتظار.

3) اداره دارایی ها: دارایی ها منابعی است که سازمان به واسطه آن قادر به اداره فعالیت های تجاری خود است. عنوان دارایی ها به ساختمان، ماشین آلات، وسایل نقلیه، موجودی کالا، وجه نقد و سایر منابعی که سازمان در تملک یا اجاره دارد اطلاق می شود.

4) اداره وجوه: به پول نگهداری شده توسط سازمان، مبالغ قرض شده، همچنین به مبالغ بدست آمده از خریداران سهام عادی و ممتاز در اصلاح وجوه می گویند. در مورد اداره وجوه، مدیر مالی به صورت یک کارمند ویژه و مشخص در مقابل مدیر عامل سازمان عمل می کند.

ج) ارزیابی، انتخاب و پرورش مدیران (تأمین منابع مدیریت):

مدیریت را باید یک حرفه و شغل به شمار آورد زیرا با توسعه سازمان های بزرگ دولتی و بازرگانی نیاز به مدیران حرفه ای به خوبی احساس می شود. در سازمان های کنونی فرآیند تصمیم گیری بسیار پیچیده و مشکل است و آگاهی مدیر به تمام جنبه های کاری سازمان به علت تنوع دامنه علوم مورد نیاز امکان پذیر نیست، از این رو مدیر حداقل باید مهارت های زیر را دارا باشد:

1) مهارت های فنی: توانایی حاصل از تجربیات، آموزش و کارآموزی لازم برای به کارگیری دانش، روش ها، فنون و تجیهزات لازم برای انجام کارهای خاص.

2) مهارت های انسانی: به این معنی که فرد توانایی کار با دیگران را داشته باشد و بتواند از ایشان در انجام وظایف واگذار شده به خوبی استفاده کند.

3) مهارت نظری: این مهارت شامل قدرت درک پیچیدگی های تمام سازمان و درک جایگاه عملیات خود فرد در سازمان است. این دانش به فرد اجازه می دهد تا مطابق با اهداف کل سیستم عمل کند.

ترکیب متناسب این مهارت ها با پیشرفت فرد در مدیریت از پست سرپرستی به مدیریت عالی تغییر می کند. همین که فرد از سطح پایین به سطوح بالاتر سازمانی ترفیع می یابد برای مفید بودن به مهارت فنی کمتر و مهارت مفهومی بیشتری نیاز دارد. سرپرستان سطوح پایین نیاز قابل توجهی به مهارت فنی دارند زیرا غالباً از آنان خواسته می شود تکنسین ها و سایر کارمندان را در بخش های خود آموزش دهند تا کارآمد شوند از سوی دیگر مدیر عامل ها در یک سازمان تجاری به دانستن چگونگی انجام کارها در سطح عملیات نیاز ندارند. به هر حال آنان باید بتوانند چگونگی ارتباط تمام این وظایف را در کسب اهداف کل سازمان تشخیص دهند. یکی دیگر از صاحبنظران مهارت دیگری را برای مدیر لازم می داند و آن مهارت طراحی و حل مسئله است. مدیر باید توان حل مسئله را به طریقی که به نفع سازمان تمام شود داشته باشد. کارایی مدیر به ویژه در سطوح عالی در گرو یافتن راه حل های علمی برای مسائل سازمان است. در حالیه در میزان مهارت های فنی و نظری مورد نیاز در سطوح مختلف مدیریت تفاوت دارد وجه اشتراکی که در تمام سطوح قطعی می نماید، مهارت انسانی است.

اگر مهم بودن مهارت انسانی را بپذیریم، پس باید مشخص کنیم که اجزاء مهارت انسانی چیست؟ مهارت انسانی از سه جزء تشکیل می یابد:

1) درک رفتار گذشته: دانستن چرایی رفتار افراد برای مدیران لازم است. اگر بخواهید کارها از طریق افراد دیگر انجام بگیرد باید بدانید چرا آنان به رفتار خاصی دست می زنند، انگیزه آنان چیست، به دنبال چه هدفی هستند، چه چیزی در افراد ایجاد انگیزه می کند و چه چیزی الگوی ویژه رفتاری افراد یا گروه ها را شکل می دهد؟

2) پیش بینی رفتار آینده: گرچه درک رفتار گذشته برای رشد مهارت های انسانی مؤثر و مهم است، ولی به تنهایی کافی نیست. اگر عده ای را سرپرستی می کنید درک چرایی رفتار روز گذشته آنان لازم است ولی مهمتر از آن توان پیش بینی چگونگی بروز رفتارشان در امروز، فردا، هفته بعد و ماه بعد تحت شرایط مشابه و همچنین تحت شرایط محیطی متغیر می باشد بنابراین سطح دومی از مهارت که مدیران لازم دارند پیش بینی رفتار آینده است.

3) هدایت، کنترل و تغییر رفتار آینده: اگر بخواهید در نقش مدیر یا رهبر مؤثر باشید، به کاری بیش از درک تنها و پیش بینی رفتار نیاز دارید که این خود مستلزم رشد مهارت هایی در هدایت، کنترل و تغییر رفتار افرا داست، چنانکه گفته اند مدیریت نفوذ در دیگران جهت کسب اهداف است.

د) تأمین موارد و وسایل (لجستیک):

در فرهنگ های لغت لجستیک را با عباراتی از قبیل عرضه، توزیع، نگهداری مواد و به کارگیری پرسنل، علم محاسبه، علم تدارکات، لشکرکشی و مفاهیمی از این نوع معنی کرده اند. در فرهنگ نظامی لجستیک اصطلاحی است که به پاره ای از فعالیت های مربوط به پشتیبانی عملیات نظامی اطلاق می شود. در عین حال معانی دیگری مانند هنر زندگی و رزمیدن و علم طرح ریزی و محاسبه را نیز برای آن به کار برده اند. بنابراین لجستیک ترکیبی از تمام فعالیت های متعدد از بهبود وضع روحیه و رفاه پرسنل گرفته تا فعالیت های سنتی مدیر را در بر می گیرد. این فعالیت ها بیشتر در رابطه با کنترل درآمد و صدور مواد، حمل و نقل، انبارداری، کنترل موجودی و سفارش مواد، مطرح می گردد. وظیفه اصلی بازرگانی لجستیک، ایجاد مکان و زمان مطلوب برای کالاست به طوری که بتواند از نظر مکان و زمان و مقدار جوابگوی تقاضای مصرف کننده باشد.

بنابراین کار لجستیک ترکیبی از مدیریت و سازماندهی است که رئوس مطالب آن را مدیریت مواد، مدیریت توزیع و مدیریت بازرگانی تشکیل می دهد. به علاوه در مهندسی صنایع به واسطه بررسی مواد، حمل و نقل و انبارسازی کالا نیز مورد توجه قرار می گیرد. شاخه های دیگر این بخش بندی عبارتند از: فرآیند سفارش، زمان بندی تولید و موجودی، بنابراین در تجزیه و تحلیل سیستم لجستیک تأکید بر تعیین منطقه مطالعه بیش از دیگر حوزه های اهمیت دارد.

ه) تأمین و استفاده از منافع حقوقی و مقرراتی:

آگاهی از مقررات و قوانین حاکم بر فعالیت های واحدهای اقتصادی برای هر مقامی ضروری است. این آگاهی اداره واحدهای اقتصادی اعم از دولتی و خصوصی، انتفاعی و غیر انتفاعی را بهبود می بخشد. دانش مدیریت همانند بسیاری از دانش های دیگر، تحت تأثیر محیطی است که در آن محیط استفاده می گردد. بدین معنی که ساختارهای اقتصادی، اجتماعی به طور اعم و چگونگی نهادها و روابط حقوقی هر جامعه به طور اخص در حیطه استفاده و نحوه کاربرد فنون مدیریت نقش اساسی دارد. دامنه این تأثیر پذیری تا حدی است که احتمال دارد برخی از فنون و روش های قابل استفاده و ثمر بخش در یک جامعه در جامعه دیگری که از نظر مناسبات اقتصادی و اجتماعی تفاوت دارد بی نتیجه و کم حاصل یا نابجا باشد. بنابراین مدیر با شناخت عوامل و مناسبات محیطی می تواند فنون و روش های مناسب را انتخاب کند و رسیدن به نتیجه را آسان نماید.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: بسیج منابع و امکانات, مدیریت بازاریابی, تأمین منابع مالی و سرمایه ای, مدیریت مالی
تاریخ :  سه شنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری
صورت های مالی:

صورت های مالی یک شرکت شامل: ترازنامه ، صورت حساب سود و زیان ، صورت حساب سود و زیان جامع و صورت گردش جریان وجوه نقد می باشد که به آنها صورت های مالی اساسی نیز می گویند.

ترازنامه:

ترازنامه بیانگر وضعیت مالی یک شرکت در یک مقطع زمانی معین است. این گزارش از یکسو مصارف و از سوی دیگر بیانگر منابعی است که برای مطارف بکار گرفته شده است.

مصارف در ترازنامه که همان دارایی ها است شامل: داریی جاری (وجوه نقد، سرمایه گذاری کوتاه مدت، حساب و ها و اسناد دریافتی، موجودی کالا و سپرده ها و پیش پرداخت ها است) ؛ دارایی ثابت  (زمین، ساختمان، ماشین آلات، وسایط نقلیه) ؛ سرمایه گذاری های بلندمدت (مانند خرید سهام سایر شرکت ها) ؛ سایر دارایی ها.

منابع شامل بدهی ها و حقوق صاحبان سهام است. بدهی ها شامل: بدهی جاری (حساب ها و اسناد پرداختنی، پیش دریافت ها) ؛ بدهی های غیر جاری (بدهی های بلند مدت و ذخیره بازخرید خدمات کارکنان) ؛ حقوق صاخبان سهام نیز منابعی است که متعلق به سهامداران است و شامل (سرمایه، اندوخته های قانون و توسعه، سود و زیان انباشته، صرف سهام) چون مصارف از محل منابع تأمین گردیده است لذا:

بر اساس اصول و استانداردهای حسابداری کلیه دارایی ها در تاریخ تحصیل باید بر اساس اصل بهای تمام شده تاریخی (قیمت تمام شده) ثبت و سپس مستهلک شوند لذا تحلیلگران و سرمایه گذاران نمی توانند با استفاده از ترازنامه پی به ارزش خالص بازیافتنی دارای های شرکت ببرند.

صورت حساب سود و زیان:

صورت حساب سود و زیان بیانگر عملکرد مالی یک شرکت در طی یک دوره مالی معین است. در این صورت حساب سه سود در مقاطع مختلف گزارش شده که شامل:

سود ناویژه: این سود حاصل تفاوت بین فروش خالص و بهای تمامی شده کالایی فروش رفته است.

سود عملیاتی: از سود ناویژه اگر هزینه های عملیاتی (هزینه های عمومی و توزیع و فروش) کسر گردد، سود عملیاتی بدست می آید.

سود ویژه (خالص): از سود عملیاتی ابتدا هزینه های مالی کسر شده و سپس سایر درآمدها و هزینه های غیرعملیاتی به آن اضافه شده تا سود قبل از کسر مالیات به دست آید. از سود بدست آمده مالیات کسر می گردد تا سود ویژه (خالص) بدست آید.

بهترین شاخص کارایی عملیاتی مدیریت یک واحد تجاری در گزارش سود و زیان، سود قبل از بهره و مالیات (EBIT) است.

صورت حساب سود و زیان جامع:

کلیه اقلامی که باعث تغییر در حقوق صاحبان سهام می گردند لیکن در صورت حساب سود و زیان جاری منعکس نمی گردد، در صورت سود و زیان جامع انعکاس می یابد.

در شرکت های بازرگانی بهای تمام شده کالای فروش رفته به شرح زیر محاسبه می شود:

همان طور که ملاحظه می شود بهای تمام شده کالای فروش رفته با موجودی ابتدای دوره رابطه مستقیم و با موجودی انتهای دوره رابطه عکس دارد ؛ چون سود ناویژه با بهای تمام شده کالای فروش رفته رابطه عکس دارد در نتیجه سود ناویژه با وجودی ابتدای دوره رابطه عکس و با موجودی کالا در انتهای دوره رابطه مستقیم دارد. (هر چه موجودی انتهای دوره کمتر گزارش شود سود ناویژه کمتر خواهد شد).

در روش فایفو (اولین صادره از اولین وارده) در صورتی که قیمت ها در حال رشد باشند موجودی انتهای دوره بیشترین ارزش را (نسبت به سایر روش ها) نشان خواهد داد. در نتیجه با استفاده از این روش، صورت های مالی سود بیشتری را نیز نشان می دهند.

در روش لایفو (اولین صادره از آخرین وارده) در شرایط تورمی که قیمت ها رو به رشد است، استفاده از این روش موجودی پایان دوره را (نسبت به سایر روش ها) کمتر نشان خواهد داد در نتیجه سود را نیز کمتر نشان می دهد.

مهمترین محدودیت صورت های مالی این است که بر اساس اصل بهای تمام شده تاریخی تهیه می شوند و نرخ تورم را نادیده می گیرند.

گردش حساب سود (زیان) انباشته:

این گزارش نشان می دهد سود و زیان انباشته ابتدا دوره به علاوه سود پس از مالیات سال جاری که جمعاً سود قابل تخصیص را تشکیل می دهد، چه میزان آن به اندوخته ها تخصیص یافته و چقدر آن تقسیم شده و در نهایت چه مقدار به عنوان سود و زیان انباشته باقی مانده است.

صورت گردش جریان وجوه نقد:

صورت جریان وجود نقد اطلاعاتی فراتر از ترازنامه و صورت حساب سود و زیان ارائه می کند، این گزارش بیانگر ارتباط بین سودآوری واحد تجاری و توان آن واحد در ایجاد وجوه نقد می باشد.

در بتد 1 مقدمه استاندارد حسابداری فایده گزارش صورت جریان وجوه نقد به شرح زیر بیان گردیده است: اطلاعات تاریخی مربوط به جریان وجوه نقد می تواند در قضاوت نسبت به مبلغ، زیان و میزان اطمینان از تحقق جریان های نقد آتی به استفاده کنندگان صورت های مالی کمک کند.

سر فصل های صورت جریان وجوه نقد شامل:

1) فعالیت های عملیاتی:  فعالیت های عملیاتی در صورت جریان وجوه نقد با بخش درآمدهای عملیاتی در صورت حساب سود و زیان مطابق دارد. مهمترین جریان وجوه نقد به یک شرکت از محل فعالیت های عملیاتی است که نشان دهنده توان شرکت در پرداخت سود سهام و بازپرداخت وام ها می باشد. 

2) بازده و سرمایه گذاری های و سود پرداختی بابت تأمین مالی: بر اساس استاندارد شماره 2 بازده سرمایه گذاری ها و سود پرداختی شامل موارد زیر است: سود سهام به سود دریافتی مربوط به سپرده های بلندمدت و کوتاه مدت و پرداخت هایی در مورد هزینه تأمین مالی می باشد.

3) مالیات بر درآمد: پرداخت ها یا علی الحساب های پرداختی بابت مالیات بر درآمد و یا استرداد مبالغ پرداختی در این مورد، در این سر فصل گزارش می شود ( مالیات های تکلیفی و مالیات های مستقیم در این سر فصل گزارش نمی شود).

4) فعالیت های سرمایه گذاری: فعالیت های سرمایه گذاری عبارتند از خرید یا فروش دارایی های ثابت مشهود و نامشهود، دریافت یا پرداخت تسهیلات اعطایی به اشخاص مستقل (به جز کارکنان) و تحصیل یا واگذاری سرمایه گذاری های بلندمدت و کوتاه مدت.

5) فعالیت های تأمین مالی:  فعالیت های تأمین مالی تلاشی است در جهت تغییر در میزان یا ترکیب ساختار سرمایه مانند افزایش سرمایه نقدی، فروش اوراق مشارکت و دریافت تسهیلات کوتاه مدت و بلندمدت.

تهیه صورت جریان وجوه نقد:

صورت جریان وجوه نقد به دو روش تهیه می شود:  روش مستقیم ؛ روش غیر مستقیم.

در این دو روش بخش های 2 و 3 و 4 و 5  مشابه یکدیگر است و فقط بخش فعالیت های عملیاتی آنها متفاوت است.

جریان نقدی آزاد: وجوه حاصل از فعالیت های عملیاتی شرکت است که پس از پرداخت کلیه وجوه مخارج سرمایه ای و سود سهام سهامداران شرکت باقی می ماند.

نکاتی که در تجزیه و تحلیل صورت های مالی باید توجه نمود عبارتند از:

برای محاسبه ارزش موجودی کالا در پایان دوره می توان از سه روش میانگین، فایفو (اولین صادره از اولین وارده) و لایفو (اولین صادره از آخرین وارده) استفاده کرد. در شرایط تورمی، اگر از روش فایو استفاده شود موجودی های به قیمت جاری بازار محاسبه شده و سود را واقعی نشان نمی دهد (سود را بیشتر نشان می دهد).

بر اساس اصول و استانداردهای حسابداری (GAAP) کلیه دارایی ها در تاریخ تخصیل باید بر اساس اصل بهای تمام شده تاریخی ثبت و بر همین اساس نیز مستهلک گردند در نتیجه: تحلیلگران و سرمایه گذاران نمی توانند با استفاده از ترازنامه پی به ارزش خالص بازیافتنی دارایی های شرکت ببرند ؛ در شرایط تورمی با افزایش فروش محصولات، درآمدها بر اساس ارزش بازار گزارش می شوند اما بهای تمام شده کالای فروش رفته بر اساس ارزش جاری بازار گزارش نمی شود لذا چون بهای تمام شده کالای فروش رفته کمتر از واقع گزارش می شود، سود شرکت را افزایش می دهد و به صورت غیر واقعی این پدیده ها آثار نامطلوبی برای شرکت به بار می آروند.

در حسابداری مبتنی بر ارزش های جاری یا جایگزینی، اقلام دارایی ها و بدهی ها بر اساس ارزش جاری بازار گزارش می شوند لذا با افزایش سطح دارایی ها هزینه استهلاک دارایی ها افزایش می یابد و در نتیجه سود شرکت کاهش پیدا می کند. کاهش سود و افزایش قیمت دارایی ها موجب کاهش در بازده حقوق صاحبان سهام خواهد شد و نسبت بدهی نیز کاهش پیدا می کند.

صنایع ادواری صنایعی هستند که فروش سود آنها به طور منظم و متناسب با چرخه های تجاری افزایش یا کاهش پیدا می کند. از جمله این صنایع عبارتست از: صنایع فولاد و صنایع ساختمانی.

تجزیه و تحلیل نسبت های مالی:

با تجزیه و تحلیل نسبت های مالی می توان شناخت بهتری از وضعیت مالی یک مؤسسه بدست آورد. این نسبت ها در چهار گروه مطرح می شوند که عبارتند از نسبت های نقدینگی ؛ نسبت های فعالیت ؛ نسبت های اهرمی ؛ نسبت های سودآوری.

نسبت های نقدینگی:

نقدینگی یعنی توانای شرکت در انجام تعهدات مالی خود و با نسبت های نقدینگی می توان بررسی کرد که آیا شرکت می تواند به تعهدات مالی کوتاه مدت خود پاسخ دهد یا خیر. خلاصه اینکه نسبت های نقدینگی توانایی واحد تجاری در انجام تعهدات کوتاه مدت اندازه گیری می کند. قدرت نقدینگی یک دارایی یعنی توانایی تبدیل به نقد نمودن یک دارایی. دارایی که از قدرت نقدینگی بالایی برخوردار است یعنی به آسانی می توان آن را در بازار فعال معامله کرد و بر  اساس قیمت های رایج آن را به پول نقد تبدیل کرد. نسبت های نقدینگی عبارتند از:

1) نسبت جاری:                                                                                                                                                       

هر چه این نسبت بیشتر باشد بیانگر وضعیت مطلوب نقدینگی است، اما اگر بیش از اندازه بزرگ شود بیانگر عدم بکارگیری مناسب دارایی ها نیز می باشد.

2) نسبت آنی (سریع):                                                                                                                            

برای محاسبه این نسبت از دارایی های جاری، موجودی کالا (که از قدرت تبدیل به نقد کمتری برخوردار است) کسر شده و حاصل بر بدهی جاری تقسیم خواهد شد. خالص سرمایه در گردش عبارت است از:                                             

نسبت های فعالیت (کارایی):

این گروه از نسبت ها بیانگر میزان کارایی مدیریت شرکت بر دارایی ها است در این بررسی میزان گردش دارایی موجودی کالا، بدهکاران و کل دارایی ها بررسی شده است.

1) نسبت گردش کالا:                       

این نسبت نشان می دهد در طی سال چند بار کالا تولید نموده و سپس آن را فروخته ایم، هر چه این نسبت بیشتر باشد بیانگر فعالیت بیشتر واحد تجاری است.

2) گردش دارایی ها:                                                                                                                                                  

این نسبت کارایی دارایی ها را نشان می دهد. زمانی که شرکت به ظرفیت تولیدی خود برسد این نسبت حداکثر خواهد شد و در نتیجه هر چه این نسبت افزایش پیدا کند بیانگر فعالیت بیشتر واحد تجاری است.

3) دوره وصول مطالبات:                                                                                                          

این نسبت بیانگر تعداد روزهایی است که به طور متوسط شرکت بدهی خود را وصول کرده است. هر چه دوره وصول مطالبات افزایش یابد بیانگر ضعف در فعالیت است. دوره وصول یک شرکت را می توان با میانگین دوره وصول مطالبات سایر شرکت های آن صنعت مقایسه کرد.

نسبت های اهرمی:

این نسبت ها به دو گروه تقسیم می شوند: گروه اول نشان می دهد میزان تأمین مالی شرکت از طریق بدهی ها چقدر است ؛ گروه دوم چگونگی سودآوری شرکت در پرداخت دیون را نشان می دهد.

1) نسبت بدهی:                                                                                                                                                          

این نسبت عبارتست از تقسیم کل بدهی به کل دارایی شرکت. اگر نسبت بدهی 45 % باشد یعنی 45 درصد دارایی ها از محل بدهی ها تأمین گردیده است. هر چه نسبت بدهی افزایش یابد سودآوری شرکت نیز افزایش خواهد یافت مشروط بر اینکه نرخ بازده دارایی ها بیش از نرخ بهره بدهی ها باشد. از سوی دیگر هر چه نسبت بدهی افزایش یابد ریسک مالی (عدم پرداخت بدهی ها و ورشکستگی شرکت) افزایش خواهد یافت.

2) نسبت توان پرداخت بهره:                                                                                                             

این نسبت نشان می دهد تا چه اندازه می توان از محل سود قبل از بهره و مالیات هزینه بهره را پوشش دارد. اگر این نسبت افزایش یابد نشان می دهد توانایی شرکت در پرداخت بدهی های خود بیشتر است.

3) نسبت بدهی به حقوق صاحبان سهام:                                                                         

این نسبت نشان می دهد تأمین مالی بلندمدت توسط بستانکاران در مقابل صاحبان سهام چگونه است.

نسبت های سودآوری:

با محاسبه این نسبت ها عملکرد کلی شرکت ارزیابی شده و میزان و چگونگی سودآوری شرکت تحلیل خواهد شد. این نسبت ها عبارتند از:

1) نسبت سود به فروش (نسبت حاشیه سود خالص):                                                                    

این نسبت نشان می دهد چند درصد از فروش را سود خالص (پس از مالیات) تشکیل می دهد. تغییرات آن تحت تأثیر سه عامل قرار می گیرد:

حجم فروش ؛ سیاست قیمت گذاری ؛ ساختار هزینه ها.

2) نسبت حاشیه سود ناخالص:                                                                                   

این نسبت عملکرد شرکت را در بهای فروش و کنترل هزینه ها نشان می دهد.

3) بازده داری (ROI):                                                                                                        

                       

این نسبت بازده حاصل از دارایی بکار گرفته شده را محاسبه می نماید. هر چه این نسبت افزایش یابد یعنی توانسته ایم از دارایی های بکار گرفته شده سود بیشتری ایجاد کنیم.

4) قدرت کسب سود دارایی ها:                                                                                          

این نسبت میزان سود قبل از بهره و مالیات را در مقابل دارایی های بکار رفته اندازه گیری می کند. این نسبت قدرت کسب سود دارایی ها (پیش از اثرهای نای از تورم) را نشان می دهد و برای مقایسه شرکت هایی که از نظر مالیاتی در شرایط متفاوتی قرار داند مورد استفاده قرار می گیرد.

5) بازده حقوق صاحبان سهام (ROE):                                                                                     

 
بازده حقوق صاحبان سهام یا نرخ بازده ارزش ویژه میزان سود خالص ایجاد شده در مقابل هر یک ریال حقوق صاحبان سهام (منابعی که سهامداران در اختیار شرکت قرار داده اند) را نشان می دهد. هر چه این نسبت افزایش یاد میزان سودآوری سهامداران افزایش یافته است.

در صورتی که نرخ بازده دارایی بیشتر از نرخ بهره بدهی باشد در این صورت مازاد نرخ بازده نسبت به نرخ هزینه وام، به سهامداران تخصیص یافته، سبب افزایش نرخ بازده حقوق صاحبان سهام شده که در نهایت موجب افزایش ارزش شرکت خواهد شد.

با توجه به روش دوپونت از دو طریق می توان بازده حقوق صاحبان سهام را افزایش داد:

افزایش بازده دارایی (افزایش حاشیه سود یا گردش دارایی ها) ؛ افزایش نسبت بدهی (درصورتی که نرخ بازده دارایی بیشتر از نرخ بهره بدهی باشد).

سودآوری هر سهم بر مبنای ارزش بازار:

1) بازده نقدی:                                                                                                                                  

این نسبت نشان می دهد در مقابل قیمت سهم در ابتدای دوره، چقدر سود نقدی پرداخت شده است.

2) بازده قیمت سهم:                                                                                           

این نسبت نشان می دهد سهامدار در طی یک دوره مالی از محل تغییر قیمت چقدر بازده بدست آورده است.

3) بازده کل سهام:                             

بازده کل سهام که از محل تغییر در قیمت سهم، سود نقدی و سایر دریافت ها است.

نسبت ارزش بازار:

این گروه از نسبت ها بیانگر نگرش سهامدران در مورد عملکرد گذشته و آینده شرکت است که در قیمت سهام منعکس است. این نسبت ها عبارتند از:

1) نسبت قیمت به سود هر سهم:                                                                                             

نسبت قیمت به سود هر سهم () نشان می دهد سرمایه گذاران در مقایسه با سود هر سهم چه مبلغی را برای خرید آن حاضرند پرداخت کنند.

اگر سایر عوامل ثابت باشند برای شرکت هایی که انتظار می رود در آینده رشد چشمگیری داشته باشند نسبت قیمت به سود هر سهم بالا خواهد بود اما در مقایسه با شرکت هایی که ریسک بیشتری دارند این نسبت کمتر است. عوامل متعددی بر نسبت قیمت به سود هر سهم اثر می گذارند که عبارتند از:

تغییرات عادیات (درآمدها) شرکت ؛ تغییرات ساختار سرمایه شرکت ؛ حجم فروش و متعاقباً میزان سود ناخالص و سود شرکت ؛ فرصت های رشد آتی (فرصت های سرمایه گذاری).

2) نسبت ارزش بازار سهم به ارزش دفتری آن:                                                        

این نسبت بیانگر ارزش بازار سهم در مقابل ارزش دفتری آن می باشد.

تغییر در نسبت های مالی:

پس انجام عملیات مختلف برخی نسبت های مالی تغییر می کنند. تأثیر عملیات مالی بر نسبت های جاری، خالص سرمایه در گردش (دارایی جاری منهای بدهی جاری)، سودآوری و نسبت بدهی به شرح زیر است:

1) عملیات در حوزه دارایی جاری و دارایی ثابت:

با فروش دارایی های ثابت (چه نقد و چه نسیه) دارایی جاری افزایش یافته و نسبت جاری افزایش خواهد یافت. در صورتی که فروش دارایی ثابت بیش از قیمت دفتری باشد کل دارایی افزایش یافته، نسبت بدهی کاهش و سودآوری نیز افزایش خواهد یافت و در صورتی که دارایی ثابت کمتر از قیمت دفتری فروش رفته باشد سودآوری کاهش و نسبت بدهی افزایش می یابد.

خرید دارایی ثابت اگر نقد باشد دارایی جاری کاهش، نسبت جاری کاهش یافته خالص سرمایه در گردش کاهش یافته، سود و نسبت بدهی تغییری نمی کنند و در صورتی که خرید دارایی ثابت نسیه باشد بدهی جاری افزایش یافته و این بار نیز نسبت جاری و خالص سرمایه در گردش کاهش می یابند.

2) عملیات در حوزه دارایی جاری و بدهی جاری:

پرداخت بدهی جاری همراه است با کاهش در دارایی جاری و بدهی جاری و چون از نظر ریاضی کاهش در صورت و مخرج کسر بزرگتر از یک، موجب افزایش آن و در کسر کوچکتر از یک، موجب کاهش آن خواهد شد نتیجه می گیریم در پرداخت بدهی بیمه نسبت جاری که معمولاً بزرگتر از یک است افزایش یافته، خالص سرمایه در گردش تغییر نمی کند، سود تغییر نمی کند و نسبت بدهی که معمولاً کوچکتر از یک است کاهش می یابد. در مورد خرید کالای نسیه نیز که در این دو حوزه اتفاق می افتد می توان با توجه به مواردی که گفته شد تغییرات آن را ارزیابی کرد.

3) عملیات در حوزه حقوق صاحبان سهام و دارایی جاری:

عملیاتی مانند افزایش سرمایه (فروش سهام به قیمت اسمی، بیشتر و یا کمتر از آن) همراه با افزایش در نسبت جاری است و بدهی جاری تغییری نمی کند در نتیجه نسبت جاری افزایش یافته، خالص سرمایه در گردش افزایش یافته، سودآوری تغییر نمی کند و نسبت بدهی کاهش می یابد (کل دارایی افزایش می یابد).

4) عملیات در حوزه حقوق صاحبان سهام:

عملیاتی مانند انتشار سهام جایزه (از محل سود انباشته یا اندوخته ها) چون هیچ گونه تغییری در دارایی جاری و بدهی جاری و دارایی و بدهی کل ایجاد نمی کند در نتیجه نسبت جاری، خالص سرمایه در گردش، نسبت بدهی و سودآوری تغییر نمی کنند.

5) عملیات در حوزه دارایی جاری:

عملیاتی مانند دریافت از بدهکاران، چون با انجام این عملیات دارایی جاری و بدهی جاری تغییری نمی کنند، نسبت جاری، خالص سرمایه در گردش، سودآوری و نسبت بدهی تغییر نمی کنند اما در عملیاتی مانند فروش کالا (نقد و نسیه) که معمولاً همراه با سودآوری است (قیمت فروش بیشتر از بهای تمام شده باشد) نسبت جاری، خالص سرمایه در گردش، سودآوری افزایش و نسبت بدهی کاهش می یابد.

محدودیت ها در تجزیه و تحلیل صورت های مالی:

نسبت ها در یک تاریخ مشخص محاسبه می شوند و روند آتی را در محاسبات لحاظ نمی کنند.

نسبت ها بر اساس اطلاعات تاریخی (گذشته) محاسبه می شوند و تعمیم پذیری آنها به آینده در صورت تغییر شرایط چندان معقول به نظر نمی رسد.

نسبت های مالی، تابع روش ها و اصول حسابداری مورد استفاده شرکت مربوطه است و شرکت ها می توانند به سهولت از روش هایی استفاده کنند که نسبت ها را تغییر دهند.

نسبت ها فقط یک معیار کمّی ارائه می کنند و درباره ویژگی های کیفی موضوع اندازه گیری توضیحی ارائه نمی کنند.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: صورت های مالی, تزارنامه, صورت حساب سود وزیان, صورت حساب سود و زیان جامع
تاریخ :  دوشنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

اهمیت مطالعه سازمان:
اهمیت مطالعه سازمان و روش های سازماندهی در این است که ارگان های خوب سازمان یافته کارآتر هستند و کارکنانشنان راضی ترند.
باید توجه داشت که مدیر در یک سیستم سازمان یافته زمانی زیادی را صرف سازماندهی نمی کند بلکه بخشی از وقت خود را به آن اختصاص می دهد، ولی اگر حوزه کار مدیر خوب سازماندهی نشده باشد او مجبور می شود زمان زیادی را صرف مسائل ناشی از سازماندهی نامناسب بکند. سازماندهی یک نوع فعالیت دوره ای است نه فعالیت مرتب روزانه. به طور کلی گاهی مسائلی پدیدار می شود که ناشی از شکل سازماندهی است، مدیر این آثار را مورد مطالعه و بررسی قرار داده و به رفع آن اقدام می کند و قبل از بروز مشکل جدید، یا تغییر استراتژی سازمان، تغییری در ساختار سازمانی انجام نخواهد شد که وقت وی را به خود مصروف دارد. بدیهی است که میزان و نوع مسائل سازمانی که مدیر با ان مواجه می شود به نوع سازمان و روند تکامل آن بستگی دارد.
مبنای نظری سازماندهی:
سازماندهی فرآیندی است که طی آن تقسیم کار میان افراد و گروه های کاری و همانگی میان آنها به منظور کسب اهداف صورت می گیرد.
به بیان دیگر سازماندهی فرآیندی سه مرحله ای است مرکب از:
طراحی کارها و فعالیت ها ؛ دسته بندی فعالیت ها به پست های سازمانی ؛ برقراری رابطه میان پست ها به منظور کسب هدف مشترک.
ساخت سازمانی یا طراحی سازمان حاصل فرآیند سازماندهی است و عبارت از سیستم روابطی است که به طور غیرسمی شکل گرفته و به طور رسمی تصویب شده است، و حاکم بر فعالیت های افرادی است که برای کسب اهداف مشترک به هم وابسته اند.
ساخت سازمانی بکارگیری منابع و فعالیت های افراد را باید به گونه با هم ترکیب و هماهنگ کند که تضایف حاصل شود. سازماندهی به عنوان یک فرآیند با سایر فرآیندهای مدیری تعامل دارد.
رسمیت یافتن سازمان:
مهمترین و معمول ترین ابزارهای رسمی کردن سازمان، تهیه نمودارها و راهنماهای سازمانی است.
الف) نمودار سازمانی:
هنگامیکه سازمانی رسمیت می یابد اولین سندی که باید تنظیم شود تهیه نمودار سازمانی است. در تهیه نمودار سازمانی نکات زیر رعایت می شود:
برای نشان دادن واحدهای سازمانی معمولاً از کادر مستطیل استفاده می شود ؛ قوی ترین واحد معمولاً در بالای نمودار قرار می گیرد و فاصله هر واحد از بالاترین واحد (قوی ترین واحد) بیانگر میزان قدرت و اهمیت آن واحد است البته این معیار در نمودارهایی که به طریق افقی یا دایره ای رسم می شود فرق می کند، زیرا در نمودار افقی، قوی ترین واحد در سمت راست و در نمودار دایره ای در مرکز قرار دارد ؛ خطوط رسم شده بین واحدها نمایانگر روابط سازمانی و بیانگر این است که هر واحد در مقابل کدام واحد باید پاسخگو باشد ؛ هنگامیکه خط ارتباط فقط نمایانگر بخشی از قدرت باشد با خط چین نشان داده می شود ؛ اگر سازمان بخواهد میان اختیارات ستادی و صفی تمایز قائل شود باید واحدهای ستادی را در کنار خط فرماندهی( سلسله مراتب) ساخت سازمانی نشان دهد.
مواردی که نمودار سازمانی بیانگر آن نیست: درجه مسئولیت و اختیارات پست های همسطح ؛ در سازمان های مختلف تمایز میان صف و ستاد دشوار و مشکل ساز و اغلب نامتجانس است ؛ در یک نمودار سازمانی اندازه و محل خانه ها ضرورتاً درجه اهمیت یا مقام و شأن پست را بیان نمی کند ؛ تمامی کانال های ارتباطی و تماس را نشان نمی دهد ؛ سازمانی غیر رسمی را که بسط ضروری و منطقی ساختار رسمی سازمان است نشان نمی دهد. 
البته می دانیم که ارزش نمودار سازمانی در این است که چارچوب و اسکلت و اساس سازمان را نشان می دهد.
ب) راهنمای سازمانی:
بعضی از سازمان های بسیار بزرگ ساختار سازمان رسمی خود را به کمک راهنمای سازمانی توضیح می دهند. این راهنما شامل اطلاعات زیر است:
اهداف سازمانی ؛ خط مشی ها و رویه ها ؛ نمودارها ؛ شرح شغل برای مدیران اجرایی کلیدی ؛ رهنمودهایی برای عناوین مدیران اجرایی.
تهیه و به روز نگهداشتن راهنمای سازمانی پر هزینه است از این رو بیشتر مدیران از آن استقبال نمی کنند، ابن گونه مدیران ارتباطات شفاهی را ترجیح می دهند و احساس می کنند که راهنمای سازمانی آزادی ایشان را محدود می سازد البته راهنمای سازمانی عمدتاً در سازمان های بزرگ موجود است و مدیران عالی معمولاً تهیه آن را به مدیران برنامه ریزی واگذار می کنند. هنگامی که از مدیران عالی، راهنمای سازمانی خواسته می شود یا می گویند هنوز آماده نکرده اند یا با اکراه راهنمای سازمانی خود را می دهند و معمولاً می گویند به روز نیست و می خواستیم آن را اصلاح کنیم ولی فرصت نشد. از این پاسخ ها بر می آید که سازمان ها در واقع بر اساس روابط غیر رسمی کارکنان اداره می شوند به این ترتیب برای اداره یک سازمان به نمودار سازمانی و راهنمای سازمانی نیازی نیست مگر برای آموزش کارکنان. اگر چه گاهی روابط غیر رسمی مهمتر از روابط رسمی است اما بر روی نمودار سازمانی نشان داده نمی شود در حالیکه نمودار و راهنمای سازمانی، مدخلی برای شناخت چگونگی سازماندهی در یک سازمان است.
انواع مختلف ساخت سازمان:
روش های بسیار متفاوتی برای دسته بندی سازمان ها هست. در متداول ترین تقسین بندی دو تمایز کلی رعایت شده است: یکی تفاوت میان سازمان رسمی و غیر رسمی و دیگری میان ساخت سازمان عمودی استاندارد (بوروکراتیک) و ساخت انطباقی.
الف) سازمان رسمی وغیر رسمی:
سازمان رسمی: در سازمان رسمی مدیر روابط سازمانی را به طور مکتوب و به کمک نمودار یا دقت هر چه بیشتر برای کارکنان تشریح می کند. تغییرات بعدی در صوت لزوم می تواند به طور رسمی یا غیررسمی انجام شود.
سازمان غیررسمی: در سازمان غیررسمی مدیر روابط سازمانی را به طور شفاهی برای کارکنان توضیح می دهد و این روابط را برحسب نیاز تغییر می دهد.
سازمان رسمی را مسئولین به طور قانونی بنیانگذاری و تصویب می کنند و در آن تعداد مشاغل، حدود وظایف و اختیارات و چگونگی انجام آن مشخص می شود. ساختارهای رسمی در واقع تخیلی هستند زیرا سازمان آن گونه که پیش بینی شده عملی نمی کند اما سازمان غیررسمی بیانگر حالت واقعی است یعنی چگونگی عمل سازمان را به طور واقعی نشان می دهد. بعد از آنکه ساختار رسمی ایجاد می شود، سازمان غیررسمی به طور طبیعی در چارچوب آن پدیدار می گردد، سازمان غیررسمی حاصل تعامل اجتماعی مداوم است و ساختار رسمی را تعدیل و تحکیم یا گسترش می دهد.
از وجوه تمایز عمده ای که میان سازمان رسمی و غیر رسمی وجود دارد ماهیت غیرشخصی سازمان رسمی در برابر ماهیت شخصی سازمان غیررسمی است. سازمان رسمی به طراحی مشاغل محدود می شود و از طریق فرآیند کارگزینی افراد خاصی برای تصدی این مشاغل انتخاب می شوند. سازمان غیر رسمی هنگام شکل می گیرد که تصدی شغل معینی در سازمان، موجب برقراری روابط اجتماعی با دیگران شود. روابط رسمی و غیررسمی، هر دو بر نقش سازمانی فرد اثر می گذارد. در هر زمان ممکن است یکی از این دو رابطه غالب باشد ولی مدیران اغلب به اهمیت روابط غیرسمی بی توجهند.
ب) سازمان های بوروکراتیک و انطباقی:
صاحبنظران کلاسیک مدیریت بر ساخت سازمانی دقیق تأکید می کردند برای مثال تیلور و فایول و سایرین اصرار داشتند که کارها به طور دقیق معین شود و شبکه دقیق و تعریف شده از وظایف واگذار شده و اختیارات تفویض شده ایجاد گردد. فایول تأکید داشت که اصول سازماندهی منطقی باید بتواند ساخت، تنظیم و هماهنگی لازم را برای ترکیب فعالیت های گروهی فراهم آورد. فایول معتقد بود که باید برای هر یک از کارکنان در ساخت سازمانی جایگاهی تعیین شود و کارکنان در جایگاه خود انجام وظیفه کنند. ماکس وبر جامعه شناس آلمانی و هم عصر فایول یکی از طرفداران قوی سازمان رسمی دارای ساخت یا به تعبیر وی بوروکراتیک بود. بوروکراسی شامل این موارد است: تخصص گرایی، متابعت از قوانین ثابت و سلسله مراتب که از نظر اختیارات دقیقاً تعریف شده است. بوروکراسی به تازگی کاغذبازی، ساختارهای مزاحم و سازمان یافتگی بیش از حد را تداعی می کند. به هر حال واژه بوروکراسی آن گونه که در نظریه سازمان به کار می رود بیانگر شرح تفصیلی ساخت سازمان رسمی است و شامل شرح شغل، تفویض اختیار، رویه ها و مقررات و روابط تعیین شده است.
در سال های اخیر نظریه پردازان جدید سازمان و مدیریت، ساخت های بوروکراتیک و ارزش آنها را مورد سئوال قرار داده اند به ویژه محیط های پویا ایجاب می کند که سازمان ها خود را بیشتر با محیط تطبیق دهند. به این ترتیب حرکتی به سوی ساخت هایی با انعطاف بیشتر که اتکای کمتری بر روابط موجود در سازمان رسمی دارند به وجود آمده است. نظریه کلاسیک بر به کارگیری اصولی مبتنی است که به طور منطقی برای دریافت پاسخ قابل پیش بینی ایجاد شده است و آن را روش منطقی (مکانیکی) در سازماندهی می نامند. نظریه های جدید عمدتاً ساخت کمتری را در تشکیلات توصیه می کنند زیرا در سلسله مراتب نیازها، نیاز افراد سازمان را در سطح بالاتری قرار می دهند و محیط های سازمانی را پویاتر و قابل انعطاف تر می دانند.
مراحل فرآیند سازماندهی رسمی:
نظریه کلاسیک بر این فرض استوار است که قصور در تعیین دقیق روابط سازمانی به عدم کارایی و تضاد و سردرگمی در سازمان منجر می گردد، بنابراین هر چه فعالیت های افراد و خرده گروه های کاری، از قبل تعیین شده باشد، سازمان آسان تر و بهتر انجام وظیفه خواهد کرد. بر اساس این فرض، نظریه سازمانی اگرچه با اصولی نه چندان دقیق به مراحل معینی تقسیم شد که به عنوان راهنما مورد استفاده قرار گیرد مراحل چهارگانه سازماندهی بر اساس نظریه کلاسیک به اختصار در زیر آمده است. در شکل گیری سازمان ها از بالا به پایین یا از پایین به بالا اختلاف نظر وجود دارد ولی به هر حال نظریه کلاسیک از روش بالا به پایین حمایت می کند.
1) تقسیم کامل سازمان به چند جزء (تقسیم بندی افقی):
تقسیم بندی کار و فعالیت بر مبنای وظیفه ؛ طراحی اداره ؛ ایجاد واحدهای پشتیبانی.
2) برقراری روابط از نظر اختیارات ( تقسیم بندی عمودی):
سلسله مراتب ؛ حیطه نظارت ؛ وحدت فرماندهی ؛ روابط رئیس و مرئوس ؛ تعیین نوع و حدود اختیارات ؛ روابط صف و ستاد ؛ تمرکز و عدم تمرکز.
3) به هم مرتبط ساختن سلسله مراتب (ترکیب افقی):
راهنمای سازمانی ؛ تخصص وظیفه ای ؛ رویه ها ؛ کمیته ها ؛ گروه های کاری با ساخت موقتی.
4) تعیین جا برای کارکنان (شرح شغل):
تقسیم کار ؛ شرح احراز پست ؛ کاربرگ عملیات و مختصات شغل ؛ قوانین و مقررات.
تقسیم بندی بر مبنای وظیفه:
تقسیم کل کار و فعالیت سازمان را به وظایف جداگانه، تقسیم بندی بر مبنای وظیفه می گویند.
طراحی ادارات:
فرآیند ایجاد واحدهای فرعی نظیر اداره ها، بخش ها یا شعب یک سازمان را طراحی ادارات گویند. طراحی ادارات یک روش تقسیم بندی افقی است که همگام با رشد سازمان از نظر اندازه یا افزایش فعالیت های آن لازم می شود. برای طراحی ادارات هفت شکل می توان در نظر رگفت:
1) طراحی وظیفه ای اداره:
در این روش واحدهای فرعی بر اساس وظایف محوله ایجاد می گردد بنابراین افراد مسئول واحد مهندسی در یک جا جمع می شوند و واحدهای جداگانه ای برای بازاریابی، تولید، غیره شکل می گیرد. از نظر تاریخی این روش معمول ترین نوع طراحی ادارات بوده و هنوز در سازمان ها به ویژه در سطح عملیاتی طراح غالبی است. به هر حال به ندرت سازمانی از یک شکل طراحی اداره در تمامی سطوح استفاده می کند. تمام سازمان ها آمیزه ای از اشکال مختلف طراحی اند ولی روی هم رفته طراحی وظیفه ای اداره با در نظر گرفتن تمام سطوح و تمام سازمان ها معمول ترین نوع طراحی است.
مزایا: شاید از مهمترین مزایای طراحی وظیفه ای این باشد که احتمالاً اساسی ترین و منطقی ترین شکل تشکیلات است، یا بهترین روش برای حصول اطمینان این است که مدیران رده بالا توان و کارایی واحدها مختلف سازمان را در نظر گرفته اند. از دیگر محاسن آن استفاده از تخصص، سادگی، سهولت آموزش، صرفه جویی در نیروی انسانی و ارائه ابزار کنترل دقیق توسط مدیریت رده بالاست.
معایب: تنزل کارایی سازمان ؛ لوث شدن مسئولیت ها ؛ انعطاف ناپذیری در تغییرات ضروری ؛ تضاد و رقابت ؛ تک بعدی شدن مدیران و کارکنان.
2) طراحی محصولی اداره:
واحدهای فرعی در روش طراحی محصولی اداره، بر اساس محصولات شکل می گیرند، نه بر اساس وظیفه و هر یک از واحدها کلیه عملیات مربوط به تولید و فروش و تدارکات محصول معینی را به عهده دارند و دارای ارگان های سازمانی و پشتیبانی لازم برای انجام وظایف خود می باشند و بر مبنای ضوابطی مانند سوددهی، بهره وری، و غیره به طور تطبیقی ارزیابی می شوند.
مزایا: توجه و کوشش خود را متوجه خط تولید می کند ؛ مسئولیت برای سودآوری را در بخش ها متمرکز می کند ؛ هماهنگی میان فعالیت های وظیفه ای را بهبود می بخشد ؛ زمینه آموزش های قابل اندازه گیری را برای مدیران کل فراهم می آورد ؛ تنوع کالاها و بهبود در ارائه خدمات را فراهم می سازد.
معایب: به مدیران کل بیشتری نیاز دارد ؛ ارائه خدمات متمرکز و با صرفه را مشکل می سازد ؛ کنترل توسط مدیریت های رده بالا دشوار می شود.
3) طراحی فرآیندی اداره:
در این روش فعالیت های سازمان بر مبنای فرآیند یا وسایل مورد نیاز برای تولید دسته بندی می گردد. در این نوع طراحی افراد و مواد به منظور انجام عملیات خاص، در یک اداره جمع می شوند. دلیل استفاده از این روش دستیابی به مزایای اقتصادی و همچنین ماهیت وسایل به کار رفته است.
معمولاً واحدهای فرآیند (عملیات، مالی، حسابداری، پرسنل و غیره) به عنوان سطح بعدی واحدهای ناحیه ای و ... هستند.
4) طراحی ناحیه ای اداره:
طراحی اداره بر مبنای مناطق جغافیایی در سازمان هایی معمول است که از نظر مکانی در یک جا متمرکز نیستند. این روش بر این اصول استوار است که فعالیت ها در هر منطقه یا ناحیه باید گروه بندی گردد و به یک مدیر گزارش داده شود. سازمان های بزرگ بیشتر طراحی ناحیه ای را اختیار می کنند. طراحی ناحیه ای هنگامی مناسب است که هدف آن مشارکت مسئولان محلی در تصمیم گیری و بهره گیری از اقتصادی بودن عملیات در آن محل باشد. امکانات ارتباطاتی ضعیف نیز می تواند دلیل برای برگزیدن طراحی ناحیه ای باشد ولی به طور کلی با بهبود روز افزون ارتباطات، نیاز به طراحی ناحیه ای تا حدودی برطرف می گردد. از دیرباز داشتن شعبه یا واحد در مناطق جغرافیایی مختلف، به عنوان یک زمینه کاروزی عالی برای مدیران شناخته شده است. این کارورزی در بخشی از ساخت سازمانی یک تجربه اساسی به مدیر می دهد که بعدها می تواند برایش بسیار با ارزش باشد و برای سازمان خطر کمتری دارد. این امر بدان معنی نیست که سازمان باید بر اساس ناحیه تقسیم گردد تا مدیران رده های پایین تر موفق به کسب تجربه اساسی شوند، بلکه می تواند یکی از عامل هایی باشد که در تصمیم گیری درباره نوع طراحی اداره مورد ملاحظه قرار گیرد.
مزایا: مسئولیت ها در سطح پایین نگه داشته می شود ؛ تأکید بر بازارها و مشکلات محلی است ؛ هماهنگی در نواحی را بهبود می بخشد ؛ از فعالیت های اقتصادی محلی بهره می گیرد ؛ با منابع محلی برخورد رویاروی دارد ؛ زمینه آموزش ارزشمندی را برای مدیران کل فراهم می کند.
معایب: به افراد بیشتری در سطوح مدیر کلی نیاز دارد ؛ خدمات متمرکز و با صرفه را مشکل می کند ؛ مشکلات کنترل توسط مدیران عالی را افزایش می دهد.
5) طراحی اداره بر مبنای مشتری:
طراحی اداره بر مبنای مشتری در سازمان های زیادی متداول است. عامل کلیدی در دسته بندی فعالیت ها در این نوع طراحی، مشتری است و با توجه به وضعیت فعالیت های سازمان می تواند به کار رود. به هر حال طراحی اداره بر مبنای مشتری به ندرت به عنوان یک ساختار سازمانی عمده به کار می رود و معمولاً این نوع تقسیم بندی از رده میانی به پایین می باشد.
مزایا: از تأکید بر نیاز مشتریان حمایت می کند ؛ به مشتریان این احساس را می دهد که عرضه کنندگان کالا و خدمات مسائل آنان را درک می کنند ؛ مهارت در شناخت مشتریان را بیشتر می کند.
معایب: ممکن است هماهنگی عملیات را برای پاسخ به تقاضاهای مشتریان مشکل کند ؛ به مدیران و کارکنان ماهر در رابطه با مشکلات مشتریان نیاز دارد ؛ گروه های مشتریان را ممکن است نتواند همواره خوب تعریف و معنی کند.
6) طراحی بازاری اداره:
طراحی بازاری اداره، نوع جدیدی از سازماندهی است که سازمان را بر اساس بازارها یا کانال های بازاریابی تقسیم بندی می کند. این نوع سازماندهی بر بازاریابی و کارآمد کردن کانال های آن تأکید می کند و این دو نیز خود تفاوت هایی دارند. روش دوم یعنی طراحی اداره بر مبنای کانال های بازاریابی راه هایی را که سازمان با مشتری نهایی از آن طریق ارتباط برقرار می کند تحت تأثیر قرار می دهد، خواه این راه ها به فروشگاه هایی که خرده فروشی می کنند ختم شود یا به فروشگاه های عمده فروش، در حالیکه طراحی اداره بر مبنای بازارها فعالیت ها را به گونه ای دسته بندی می کند که کوشش های بازاریابی در بازارهای عمده مانند بیمارستان ها و شرکت های هواپیمایی و مؤسسات رایانه ای متمرکز شوند. هر دو روش مانند طراحی بر مبنای مشتری می تاند مناسب باشد. این نوآوری ها در طراحی اداره به دلیل بین المللی شدن سطح فعالیت در سازمان هاست.
مزایا: تمرکز بر بازارها و کانال های بازاریابی را ممکن می سازد ؛ امکان فعالیت های مؤثر بازاریابی را بیشتر می کند.
معایب: سازمان نمی تواند تلاش های خود را بر رشد کالا یا افزایش سود متمرکز کند ؛ برای آموزش مردم به تفکر درباره کالا به جای بازار مشکلاتی را ایجاد می کند ؛ هزینه یابی و تمرکز کالا در بخش تولید مشکل است به ویژه در مورد کالاهایی که در یک واحد باید تولید شود در چند کانال توزیع شود ؛ هماهنگی میان تحقیق درباره کالا و مهندسی و کوشش برای تولید در بازاریابی چند بخش دشوار است.
7) طراحی زمانی اداره:
طراحی زمانی اداره که فعالیت ها را بر مبنای زمان دسته بندی می کند یکی از قدیمی ترین شکل های طراحی اداره می باشد که معمولاً در سطوح پایین سازمانی به کار برده می شود. استفاده از نوبت کاری در بسیاری از سازمان ها معمول است زیرا نوبت روز به دلایل اقتصادی یا فناورانه ممکن است نیازهای سازمان را برآورده نکند و لازم باشد سازمان در دو یا سه نوبت کار کند. این شکل طراحی اداره به جز مشکل نظارت، کارایی و هزینه اضافی برای نوبت عصر و شب مشکلاتی برای مدیریت ایجاد نمی کند.
اداره های ستادی (پشتیبانی):
واحدهای ستادی نوعی دیگر از طبقه بندی افقی مربوط به وظایف ادارای سازمان است. نیاز به واحدهای تخصصی ادارای عمدتاً از دو عامل ناشی می شود:
الف) توسعه افتن سازمان: همزان با توسعه یافتن سازمان، تقسیم کار در نواحی پشتیبانی مانند بخش های عملیاتی انجام می شود؛
ب) پیچیدگی فناوری: هر چه فناوری مربوط به اداره پیچیده تر می گردد برای تفسیر قوانین، اداره روابط عمومی انجام تحقیقات بازاریابی و ارائه سایر خدمات پشتیبانی، متخصص بیشتری مورد نیاز است. طراحی اداراه های ستادی (خدماتی) اغلب به عنوان نوعی از طراحی اداره به حساب نمی آید بلکه اساساً فعالیت هایی را شامل می شود که می توان آنها را در سایر اداره ها انجام داد. لیکن برای پیشبرد کارایی یا اعمال کنترل، در یک اداره تخصصی گردآوری شده اند. بنابراین شایسته است آنها را به عنوان شکلی از طراحی اداره محسوب داشت.
مزایا: صرف جویی در هزینه با تمرکز فعالیت های خدماتی در اداره های خاص ؛ بالا رفتن درجه مهارت در زمینه خدمات تخصصی.
معایب: خطر حصول کارایی به قیمت گزاف ؛ خطر اعمال کنترل بیش از حد توسط واحدهای خدماتی ؛ استفاده کنندگان ممکن است نتوانند خدمات لازم را دریافت دارند.
تفاوت میان واحدهای ستادی و صفی در این است که واحدهای صفی به طور مستقیم در جهت رسیدن به اهداف مورد نظر تلاش می کنند، در حالیکه واحدهای ستادی به طور غیرمستقیم و با کمک واحدهای صفی عمل می کنند. واحدهای ستادی بیشتر در جهت نگهداری سازمان و یا در جهت کمک به واحدهایی که به طور مستقیم درگیر کسب هدف هستند عمل می کنند. سرپرستانی که در عملیات فناورانه معلومات دارند مایلند وقت و انرژی خود را در فعالیت هایی به کارگیرند که به تخصصشان مربوط می شود، فعالیت های اساسی ادارای و پیگیری ستادی نظیر بودجه، پرسنل، و تهیه موارد معمولاً به افراد ستادی واگذار می شود. انواع ستادها عبارتند از:
1) ستاد شخصی: ستاد شخصی مرکب از واحدها یا پست های فردی است که شخصاً به یک مدیر اجرایی کمک می کنند، این گونه واحدها و پست ها عناوین مختلفی دارند. مدیر اجرایی پر مشغله و احتمالاًٌ هر نوع تکلیفی را به افراد ستاد ارجا خواهد کرد. افراد ستاد معمولاً جمع آوری اطلاعات و تحلیل آنها، رفع مشکلات فوری یا ارائه تحلیل های گوناگون را به عهده دارند و در بیشتر اوقات نامه های اداری را تهیه می کنند. گزارش ها را بررسی کرده و حتی با مدیران رده پایین تر به نام مدیر اجرایی کار خواهند کرد.
2) ستاد تخصصی: ستاد تخصصی نوعی طراحی اداره تخصصی در ارتباط با وظایف ادارای است. حسابداری، پرسنلی، خرید و عملیات ماشینی نمونه هایی از ستاد تخصصی است.
3) ستاد عمومی: وظیفه واحدهای ستاد عمومی مانند سایر گروه های پشتیبانی محدود نیست، بلکه کمک های گسترده ای به مدیریت عالی می کند که محدود به اداره خاصی نمی شود. دو نوع ستاد عمومی وجود دارد:
ستاد عمومی فردی (شخصی): این ستاد شامل پست کمک رئیس است که به عنوان چشم و گوش رئیس عمل می کند.
ستاد وظیفه ای: این ستاد مانند معاونین بازاریابی و روابط صنعتی و مهندسی در یک شرکت بزرگ عمل می کند یعنی بر وظایف موازی در هر کارگاه که بر اساس اهداف و منابع کل سازمان به طور مناسب ایجاد شده نظارت می کند.
تعیین استاندارد:
آخرین جنبه تقسیم کار افقی، تعیین استاندارد است. استاندارد کردن شماغل و رویه ها بدین معنی است که سازمان حوادثی را که به طور مرتب اتفاق می افتد بررسی کرده، روش های صحیح انجام آن را به تصویب برساند. این استانداردها در استخدام، آموزش و ارزیابی کارکنان و اداره سازمان به کار می رود. درجه استاندارد سازمان ها از بسیار کم تا بسیار زیاد در نوسان است.
بعضی از محققان درجه استاندارد را بر روی مقیاسی دو بعدی می سنجند: بعد اول آماده سازی شرح شغل، ویژگی های لازم برای کسب پست، عنوان و پاداش و سنجش عملکرد است؛ بعد دیگر استاندارد کردن رویه های تصمیم گیری است. برای انجام کارها و غیره باید رویه ای تعیین شود و این رویه ها هنگامی از استاندارد بالایی برخوردار است که به صورت تعاریف یا قوانینی درآید که تمام شرایط را در برگیرد و بدون استثناء کاربرد داشته باشد.
تقسیم کار عمودی:
در هر سازمان سه رده مدیریت هست: رده عملیاتی، میانی و عالی. هر چه از رده عملیاتی رو به بالا برویم قدرت نیز افزایش می یابد، این پدیده را سلسله مراتب می نامند. در این بخش یه جنبه در طبقه بندی عمودی را مورد بحث قرار می دهیم:
1) تعداد سطوح در سلسله مراتب: هر سازمان را برحسب تعداد مشاغل در طرولانی ترین مسیر یعنی از پایین ترین رده تا بالاترین رده سازمان منهای دستیاران و منشیان می توان در یکی از سه سطح بلند، متوسط و تخت قرار داد.
2) حیطه نظارت: کارکنانی در حیطه نظارت هر مدیر هستند که به طور مستقیم به او گزارش می دهند.
3) درجه تمرکز: تمرکز هنگامی پدیدار می شود که تصمیم ها در رده بالای ساخت سازمانی اخذ گردد. این تمرکز با واگذاری تصمیم ها به مدیران رده عالی و طراحی قوانین محدود کننده برای مدیران رده میانی و عملیاتی و برقراری مکانیزم های کنترل و بازرسی برای اعمال قوانین مزبور حاصل می شود.
رابطه بلندبودن ساخت سازمانی با حیطه نظارت:
بلندی ساخت سازمانی با حیطه نظارت نسبت معکوس دارد. هر چه حیطه نظارت محدود تر باشد ساخت سازمانی بلندتر خواهد بود.
رابطه حیطه نظارت با درجه تمرکز:
حیطه نظارت بر تمرکز نیز تأثیر می گذارد. در حیطه نظارت گسترده مدیر نمی تواند تمام تصمیم ها را اخذ کند، بنابراین مجبور به تفویض بخشی از اختیار برای تصمیم گیری است. با حیطه نظارت کوچک، امکان تمرکز برای مدیر وجود دارد ولی هر چه سلسله مراتب بیشتر گردد مدیران عالی از رده عملیاتی دورتر می شود در سازمان های بسیار متحول مدیران برای سرعت بخشیدن به فرآیند تصمیم گیری مجبور به عدم تمرکز می شود.
روابط بین بلندی ساخت سازمانی و حیطه نظارت و درجه تمرکز در شکل ذیل آمده است:

حیطه نظارت و تمرکز به سبک رهبری و کنترل نیز بستگی دارد.
تعیین بلندی ساخت سازمان:
سنجش بلندی و کوتاهی ساخت سازمانی نسبتاً آسان است به طور کلی مطالعات نشان می دهد هر چه سازمان از نظر اندازه رشد می یابد ساخت آن بلندتر می گردد و از طرفی رضایت از شغل و دقت عملکرد یا بلندی ساخت سازمانی نسبت عکس دارد. صاحبنظران معتقدند هیچ سازمانی به بیش از هفت سطح نیاز ندارد. فرض های زیر درباره بلندی ساخت سازمانی مطرح است:
فرض بک: افزایش توانایی های مدیران به ساخت تخت تر منجر می شود. 
فرض دو: هنگامی که مدیران کارکنان را نادان، تنبل و غیرقابل اعتماد بدانند ساخت بلند انتخاب خواهند کرد.
فرض سه: هنگامی که بیشتر مدیران برای کسب قدرت می کوشند ساخت سازمانی بلندتر می شود.
تحقیقات انجام به طور کامل از فرضیه «ساخت تخت خوب است» حمایت نمی کند، به هر حال نتیجه گیری زیر منطقی به نظر می رسد:
رضایت شغلی مدیران عالی در ساخت های بلندتر بیشتر از رضایت شغلی سرپرستان در ساخت های متوسط است و در ساخت های تخت بالعکس.
حیطه نظارت:
تعداد افرادی که به یک مدیر گزارش می دهند بر طول سلسله مراتب، اثر دارد. هر چه حیطه نظارت کوچکتر باشد طول سلسله مراتب بیشتر می شود. این امر به نوبه خود هزینه های مستقیم مدیریت را افزایش می دهد. هر چه تعداد مدیران مورد نیاز بیشتر باشد جمع پرداختی حق مدیریت بیشتر است.
بیشتر محققین معتقدند که پیش بینی حیطه نظارت برای تمام سازمان ها و در تمام سطوح با توجه به تفاوت های فردی مدیران عاقلانه نیست، بنابراین باید عوامل مؤثر بر حیطه نظارت را معین کرد. عوامل زیادی بر حیطه نظارت اثر دارد ولی عمده ترین آنها عوامل شخصی، شغل و محیطی است:
 1) عوامل شخصی: دو متغیر می تواند بر حیطه نظارت اثر بگذارد، اول نظر مدیر است. اگر مدیر ناچار باشد قدرت بیشتری کسب کند حیطه نظارت گسترده تری را ترجیح می دهد، یا اگر نیازهای اجتماعی مدیر شدید باشد همکاری با تعداد بیشتری از کارکنان را تریجح می دهد. از آنجایی که مدیران معمولاً داشتن حیطه نظارت گسترده تر را نوعی تشخیص برای خود محسوب می دارند سازمان حیطه نظارت گسترده تری می یابد. دومین عامل شخصی، لیاقت مدیر است. سرپرستی لایق، گروه بزرگتری را می تواند سرپرستی کند بنابراین حیطه نظارت وی گسترده تر می شود. کارکنان لایق نیز برقراری حیطه نظارت گسترده تری را ممکن می سازند.
2) عوامل شغلی: نخستین عامل شغلی ماهیت شغل مدیر است. اگر مدیر تمام یا قسمتی از وقت خود را صرف سرپرستی و هدایت کند در آن صورت حیطه نظارت گسترده تر یا محدود تری خواهد داشت. سایر عوامل مربوط به کارکنان سازمان است، یکی از این عوامل اهمیت نسبی شغل و نیاز شاغل به مشورت با مدیرش است. عامل دیگر درجه تشابه و اتاندارد بودم کار کارمند است. نحقیقات نشان می دهد هر چه تنوع در شغل کمتر باشد حیطه نظارت می تواند گسترده تر باشد. عامل مهم دیگر درجه همبستگی کارها هر اداره است. اگر همبستگی زیادی میان مشاغل ادارای باشد نظارت بیشتری را می طلبد و در نهایت به حیطه نظارت محدودتری منجر می شود. دانشمندان علوم رفتار پدیده اندازه گروه را که مشابه با حیطه نظارت است مورد تفحص قرار داده اند. نتیجه گیری کلی این تفحص حکایت از آن دارد که گروه های 5 و 7 نفری مناسب ترند. گروه هایی که اندازه بزرگتری داشته اند به شکل گیری گروه های غیررسمی کوچکتری در درون خود، تضاد درون گروهی، مواجه شدن با مشکلات بیشتری در هماهنگی، عدم مشارکت همگانی و رضایت شغلی کمتری دچار شده اند.
3) عوامل محیطی: از جمله عوامل محیطی مؤثر بر حیطه نظارت فناوری است. تحقیقات نشان می دهد سازمان هایی که تولید انبوه دارند از حیطه نظارت گسترده ای در سطح سرپرستی برخوردار بوده اند. حیطه نظارت بهینه برای کارهای دستی پنج نفر و برای کارهای خودکار شش نفر و برای تولید انبوه چهل تا شصت نفر است. هر چه تغییر در محیط سازمان افزایش یابد و هر چه کارکنان از نظر جغرافیایی بیشتر پراکنده شوند، حیطه نظارت محدودتر می شود و تعداد آنها افزایش می یابد.
درجه تمرکز:
تمرکز مقیاس تعیین کننده محل اخذ تصمیم است. در ستاد مرکزی یا در واحدهای محلی اخذ می گردد. همان طوری که قبلاً تأکید شد سازمان می تواند تمام قدرت تصمیم گیری یا بیشتر آن را در اختیار رده عالی قرار ده. به بیان دیگر تمرکز ایجاد کند یا می تواند توسط فرآیند تفویض و با کنترل های مناسب اختیارات را بین رده های پایین توزیع کند.
پاره ای صاحبنظران اذعان دارند که عدم تمرکز، مدیران بهترین را در سازمان پرورش می دهد به تصمیم گیری سرعت می بخشد و نیازهای شناسایی (قدر و منزلت) و خودیابی مدیران را بهتر برآورده می کند. مدیران محافظه کار هزینه سنگین کنترل در حالت عدم تمرکز را مورد تأکید قرار می دهند.
هماهنگی:
هماهنگی مجموعه ای از مکانیزم های ساختاری و انسانی است که برای مرتبط ساختن اجزاء هر سازمان با یکدیگر برای تسهیل کسب اهداف طراحی می شود.
اهمیت هماهنگی:
فرض های زیر اهمیت نسبی هماهنگی را بیان می کند:
الف) هر چه تقسیم کار بیشتر باشد به هماهنگی بیشتر نیاز خوهد بود.
ب) هر چه وابستگی واحدهای فرعی بیشتر باشد به هماهنگی بیشتر نیاز خواهد بود. واحدهای مختلف هر سازمان را به سه طریق می توان به هم مرتبط ساخت:
1) همبستگی مجموعه ای:
واحدهای فرعی در یک ارتباط کلی در حرکت کل سازمان سهیمند ولی به طور مستقیم با هم ارتباط ندارند و از حداقل هماهنگی برخوردارند.
2) همبستگی ترتیبی:
در این نوع ارتباط هر واحد به واحد قبلی خود وابسته است، همبستگی ترتیبی هماهنگی بیشتری را نسبت به همبستگی مجموعه ای لازم دارد.
3) همبستگی مرحله ای:
در این نوع ارتباط بازده یک واحد داده واحد بعدی خواهد بود و بالعکس. خطوط هواپیمایی نمونه ای از این نوع ارتباط را نشان می دهند.
در تحقیق دیگری چها نوع هماهنگی برای برآوردن چهار نیاز توصیه شده است:
1) بازدارنده (هماهنگی در پیش بینی مشکلات) ؛ 2) اصلاحی ( هماهنکی در اصلاح وضعیت غیر عادی سیستم و رفع نقایص آن)
3) تنظیمی (هماهنگی در حفظ وضع موجود) ؛ 4) بهبودی ( هماهنگی در بهبود عملیات سیستم یا خرده سیستم هایی که مسئله خاص ندارند).
هماهنگی اصلاحی و تنظیمی معمول ترین آنهاست.
مکانیزم های هماهنگی:
چهار مکانیزم در هماهنگی وجود دارد. سازمان ها یک یا چند روش را برای کسب هماهنگی می توانند به کار برند:
1) هماهنگی برنامه ریزی نشده:
هماهنگی داوطلبانه، غیررسمی و بدون برنامه ریزی مفصل توسط سازمان ها انجام می شود، زیرا پیش بینی و برنامه ریزی یا هماهنگی تمام فعالیت ها غیرممکن است بنابراین می توان گفت همه سازمان ها تا حدی به هماهنگی دواطلبانه متکی هستند. در هماهنگی غیررسمی بر مبنای شناخت طرفینی؛ نگرش های مشترک و مکانیزم های روانی قوی برای همکاری قرار دارد. در هماهنگی دواطلبانه تقسیم کار شدید مسائلی را ایجاد می کند ولی علی رغم این مشکلات هماهنگی غیررسمی وجود دارد. برای هماهنگی دواطلبی در کار موارد زیر باید صدق کند: هر کارمند باید بداند اهداف خود و واحدش چیست ؛ هر کارمند باید تصویر روشنی از آنچه نیاز دارد در نظر داشته باشد ؛ از همه مهمتر این است که هر کارمند باید خود را با سازمان و اهداف سازمان وفق دهد. اگر سازمان برای کارمند واقعاً مهم باشد برای کسب اهداف سازمانی علاقه نشان خواهد داد ؛ اگر گروه های کاری خود را به سازمان وابسته بدانند و به بیان دیگر به کار در سازمان افتخار کنند موجب تقویت پیوند فرد با سازمان می گردد. 
در سازمان هایی نظیر نهادها و بیمارستان ها و سازمان های هنری اغلب پیوند شدیدی بین افراد و سازمان دیده می شود. در زمان های بحرانی نظیر جنگ حوادث ناگهانی، رکود اقتصادی، حس همکاری میان افراد سازمان های دولتی و تجاری نیز دیده می شود. پیوند شدید کارکنان با سازمان اغلب نتیجه دقت در انتخاب آنها و گرایش فرد به اجتماعی شدن است. شدیدترین حالت را کارکنانی دارند که یک فرآیند طولانی کارآموزی قبل از ورود به سازمان را طی کرده اند برای نمونه از امیران و تکاوران و پرستاران می توان نام برد. هر چه سازمان گسترده تر می گردد یا وضعیت سازمان و کارکنان متناسب با خصوصیات مذکور نباشد لازم است هماهنگی غیررسمی با هماهنگی برنامه ریزی شده تکمیل گردد ولی هیچ سازمانی بدون وجود هماهنگی دواطلبانه نمی تواند فعالیت کند.
2) هماهنگی برنامه ریزی شده (غیر انسانی):
در صورتی که شرایط برای هماهنگی داوطلبی فراهم نباشد یا سازمان بیش از اندازه پیچیده و بزرگ گردد که ارتباطات غیررسمی کارایی نداشته باشد مدیر از روش های برنامه ریزی شده برای هماهنگی استفاده خواهد کرد. مانند رویه های عملیاتی استاندارد و مقررات. اگر مدیر بتواند در چگونگی انجام مسائل هماهنگی مکرر را به شکل یک رویه، برنامه یا خط مشی بیان کند در وقتش صرفه جویی می شود. موعد مقرر بر طبق جدول زمابندی، نمونه ای از این روش است. ناگفته نماند که خط مشی ها علاوه بر هماهنگی اهداف دیگری نظیر ارتباطات را نیز دنبال می کنند.
3) هماهنگی فردی (برنامه ریزی شده انسانی):
مدیریت و کارکنان همیشه برداشت یکسانی از خط مشی ها ندارند، هر کس تمایل دارد آن گونه که می خواهد و به نفعش هست خط مشی را تعبیر و تفسیر کند. با عنایت به این واقعیت روانی افراد، هماهنگی دشوار می گردد. برای حل این مسائل به کمک هماهنگ کننده فردی دو راه وجود دارد:
الف) مقام مسئول: برای حل مشکلاتی که ممکن است در ایجاد هماهنگی پدید آید، استفاده از مسئول مشترک در مورد واحدهایی که نمی توانند کارهای خود را با هم هماهنگ کنند، معمول ترین روش است. مدیر مسئول نظرهای دو طرف را می گیرد و پس از قضاوت با استفاده از تمام منابع موجود برای اثرگذاری بر واحدها تلاش می کند. چنانچه موفق نشود با استفاده از اختیاراتش مشکل را حل می کند و برای همکاری هایی بعدی رویه ای را برقرار می سازد. هر قدر واحدها تصمیم مدیر را منصفانه و عملی بدانند به همان نسبت مشکل هماهنگی بهتر رفع می گردد.
ب) هماهنگ کننده: هماهنگی در زمینه هایی که از پیچیدگی و دشواری زیادی برخوردار است پست جداگانه ای را می طلبد مانند مدیر محصول، مدیر پروژه، مسئول هماهنگی مشتریان، دفتر مرکزی. روش دوم پرهزینه است زیرا هزینه هایی را که به طور مستقیم به مدیریت مربوط می شود افزایش می دهد. از آنجایی که هماهنگ کنندگان دارای اختیارات رسمی کمی هستند و در عین حال مسئول نتایج به دست آمده نیز می باشند، کارشان بسیار دشوار است. از طرف دیگر هماهنگ کنندگان مکانیزم های نفوذ معینی در دیگران دارند به همین جهت این روش به ندرت به کار می رود ولی هنگامی که زمان عامل حیاتی بوده و هزینه عامل عمده ای نباشد روش مزبور می تواند مؤثر باشد.
4) هماهنگی گروهی (برنامه ریزی شده انسانی):
هماهنگی از طریق جلسات گروهی نیز می تواند صورت پذیرد، خواه گروه ها در قالب کمیته های گوناگون به طور مرتب تشکیل جلسه دهند یا در صورت لزوم دست به این کار بزنند. البته هماهنگی گروهی، کار آسانی نیست زیرا اعضای گروه اغلب بر سر ترجیحات مشخص، ترجیحات سازمانی و اهداف سازمان دست به جناح بندی می زنند و توافقشان بر روی مسائل دشوار می گردد.
هماهنگی بر مبنای اقتضا:
بیشتر مدیران واقعاً می خواهند چگونگی سازماندهی و هماهنگی خوب را فراگیرند و بدانند که چگونه می توان کارها و کارکنان را نظم داد تا کارها خوب انجام شود و اهداف سازمانی حاصل شود. برای پاسخ به خواسته مدیران دو راه موجود است:
1) بپذیریم که روش صحیح برای سازماندهی و هماهنگی وجود دارد: سبک بوروکراتیک -  محافظه کار ؛ سبک مشارکتی -  لیبرال ؛ سبک میانه.
2) همواره روش صحیح و مناسبی برای سازماندهی و هماهنگی نمی توان در نظر گرفت.
سبک سازماندهی محافظه کار توسط دو گروه نویسندگان نظریه پرداز کلاسیک مدیریت و مدافعان بوروکراسی در جامعه شناسی تشریح و حمایت شده است.
سبک لیبرال در واقع مخالف سبک محافظه کار است. لیبرال ها مدعی هستند که سبکشان انگیزه های انسان های امروز را کشف کرده است و بهتر می تواند با پیچیدگی های فناوری جدید خود را وفق دهد. لیبرال ها بر سبک رهبری و به ویژه اثر آن بر سیستم کنترلی، تعیین هدف، ارتباطات و تصمیم گیری تأکید دارند.
سومین سبک و احتمالاً سبکی که بیش از همه به کار گیرفته می شود سبک میانه است. این سبک گاهی سبک لیبرال ها و گاهی سبک محافظه کاران را مناسب می داندو  در بیشتر اوقات مدیر، قسمت هایی از دو سبک مذکور را انتخاب کرده و به کار می گیرد. این سبک تا حدودی صحیح به نظر می رسد ولی معین نمی کند چه موقع سبک لیبرال و چه موقع سبک محافظه کار به کار گرفته شود.
عده ای از مدیران به روشی بهینه در سازماندهی اعتقاد ندارند. سازماندهی مؤثر را وابسته به عواملی نظیر محیط سازمان (سرعت تحول و پیشرفت فناوری و وابستگی) و مشخصات فعلی اش (پیچیدگی و اندازه کارکنان) می دانند و معتقدند سازماندهی را بر مبنای اقتضا باید انجام داد. بیشتر تحقیقات جدید مؤید روش اقتضایی در سازماندهی و هماهنگی است. در سازماندهی بر طبق نظریه محافظه کار مسئولیت هماهنگی به عهده مدیر مسئول واحد گذاشته می شود و با مکانیزم های غیرانسانی تکمیل می گردد. در روش میانه، سازمان از هماهنگ کننده فردی یا رابط استفاده می کند و در سازماندهی لیبرال از مکانیزم های غیررسمی یا تصمیم گیری گروهی استفاده می شود.
به طور کلی طراحی اداره بر مبنای فرآیند خاص سازماندهی محافظه کارانه است. طراحی اداره بر مبنای هدف خاص سازماندهی لیبرال و روش خزانه ای (ماتریسی) خاص سبک میانه است.
بررسی های اساسی در سازماندهی:
تحقیقات درباره موفقیت ساخت های مختلف سازمانی نشان می دهد که به هنگام طراحی سازمان دست کم سه عامل باید ملاحظه و بررسی شود که عبارتند از:
1) راهبرد (استراتژی): از اصول مدیریت است که نقض آن نتایج ناگواری را به بار می آورد. این اصل می گوید ساخت سازمانی تابع استراتژی است. رعایت این اصل عملکرد مؤثر سازمان را تضمین نمی کند ولی نقض آن موجب عملکرد ضعیف می شود. ناگفته نماند ساخت سازمانی را تابع محض استراتژی دانستن بر اساس این پیش فرض است که داشتن یک استراتژی منسجم اولویت دارد زیرا بدون استراتژی مشخص مدیر نمی تاند ساخت مورد نیاز سازمان را معین کند.
2) فناوری: مطالعات نشان می دهد که نوع کار و فناوری هر سازمان دو عامل عمده در انتخاب ساخت سازمانی اند. برای مثال سیستم های تولید غیر انبوه با ساخت های نسبتاً تخت موفقترند در حالیکه سازمان های با فناوری پییچده و تولید انبوه، با ساخت های سازمانی بلند موفق ترند زیرا ساخت تخت در سیستم های تولید غیر انبوه ارتباط های فراوان و ضروری روزانه را تسهیل می کند و ساخت های بلند بیانگر جدایی واحدهای برنامه ریزی و کنترل تخصصی با واحدهای تولیدی و اجرایی است که البته این گونه واحدهای ستادی سهم به سزایی در موفقیت تولید انبود و فرآیندی دارند. مطالعات دیگری نشان می دهد که فناوری یا سیستم کاری در سازمان های خدماتی و دولتی عامل عمده ای در مطالعه ساخت سازمانی مناسب محسوب می گردد.
3) محیط: بررسی دیگری که در طراحی سازمان باید انجام شود ماهیت محیطی است که سازمان باید در آن فعالیت کند. به ویژه ثبات نسبی شرایط در آن. به طور کلی هر چه محیط آرام تر و قابل پیش بینی تر باشد مدیر بهتر می تواند سازمان را بر اساس وظایف و فرآیندهای پایدارتری طراحی کند و هر چه محیط ناپایدارتر و بحرانی باشد نیاز بیشتری به ساخت های موقت و قابل انعطاف تر است.
الگوهای جدید سازماندهی:
1) ساخت سازمانی بر مبنای پروژه:
از سال 1329 (1950 میلادی) به بعد کارخانه های هواپیماسازی، طراحی محصولی اداره را به شکل افراطی ارائه داده اند که به مدیریت برنامه مشهور است. مدیریت برنامه بر چند نوع است، ولی اساساً از نوعی سازماندهی برخوردار است که در آن کل سازمان به بخش های کوچکتر یعنی گروه های مستقلی مبنی بر خطوط تولید محصول تقسیم می گردد. در ساخت پروژه ای ضعف یک واحد کل سازمان را تحت تأثیر خود قرار نمی دهد و مشکلات ناشی از سلسله مراتب و کندی ارتباطات کاهش می یابد.
سازماندهی بر اساس محصول کنترل محصولات را آسانتر می سازد ولی در ساخت پروژه ای ترکیب و هماهنگی فعالیت های چند پروژه برای کل سازمان نیز مسائلی ایجاد می کند و هدایت تمام فعالیت های گوناگون هر پروژه برای یک نفر دشوار است. از آنجا که محصول نهایی توسط یک بخش تولید می شود هدایت عملیات و حفظ مسئولیت آسانتر است. موفقیت این شکل سازماندهی در صنعت هواپیماسازی موجب افزایش کاربرد آن در سایر صنایع شده است.
2) ساخت خزانه ای (ماتریسی):
از سال 1349 (1970 میلادی) به بعد تلاش فراوانی برای ترکیب ساخت های وظیفه ای و محصولی (مشتری یا ناحیه ای) در شکل جدیدی به نام ساخت ماتریسی انجام گرفت. به این ترتیب که در یک بعد تخصص های لازم برای انجام وظایف تحت سرپرستی مدیران گروه های مختلف قرار می گیرد و در بعد دیگر محصول یا پروژه هایی با مشخصات معین مانند تاریخ شروع و پایان هر پروژه، اعتبار و مشخصات اجرایی معینی قرار دارد که توسط یک نفر مجری یا مدیر هماهنگ و اداره می شود. مجری از میان کارشناسان (بعد اول) تخصص های لازم را برای انجام عملیات تخصصی در طول دوره پروژه، انتخاب می کند. این افراد در مدت اجرای پروژه تحت نظارت مستقیم مدیر پروژه قرار دارند و در پایان عملیات پروژه دوباره به گروه تخصصی خود بر می گردند. انتظار می رود ساخت ماتریسی مزایای ساخت های وظیفه ای و محصولی را یکجا داشته باشد. این نوع سازماندهی در واقع شکل پیشرفته تری از سرپرستی چند جانبه است و در سازمان های بزرگی که فعالیت های فنی و پیچیده متعددی را انجام می دهند به کار می رود. این نوع تقسیم بندی در سازمان های تحقیقاتی مراکز آموزشی و مهندسین مشاور مورد استفاده واقع شده است.
ساخت ماتریسی یک تمهید موقت است، نه دائمی. در این ساخت وحدت فرماندهی رعایت نمی شود. سلسله مراتب و روابط صف و ستاد به نحوی که در اغلب سازمان ها متداول است مفهوم ندارد و از همه مهمتر اینکه یک رشته روابط دائم و مستمر بین واحدها مختلف سازمان برقرار می شود که بدون همکاری نزدیک آنها پیشرفت در اجرای طرح ها امکان پذیر نیست.
ساخت ماتریسی برای انطباق با شرایط سه گانه زیر طراحی شده است: سازمان مجبور باشد با عوامل محیطی گوناگون مانند مهارت فنی عالی و تقاضای مشتری و ارباب رجوع خود را انطباق دهد ؛ نیاز به ارتباطات میان افراد و گروه ها از ظرفیت اخت های موجود فزونی یابد ؛ فشار هزینه و نیاز به عملکرد عالی انعطاف پذیری بیشتری در به کارگیری منابع فیزیکی و مالی، و مشارکت بیشتر نیروی انسانی را طلب کند.
با وجود محاسن فراوان ساخت ماتریسی، محدودیت هایی نیز به شرح ذیل برای آن ذکر شده است: عدم ثبات کارکنان و احتمال عدم اجرای کامل دستورات سازمانی ؛ جنگ قدرت فراوان میان مدیران گروه ها و مدیران پروژه ها ؛ جلسات مکرر و تصمیم گیری های گروهی بیش از حد.
3) ساخت سازمانی با گروه های متداخل:
یکی از شیوه های مفید در مطالطه سازمان، تجسم آن به عنوان شبکه ای از گروه های به هم پیوسته است. این شیوه به مدیر کمک می کند تا عملکرد کلی سازمان را صرفاً مرهون کیفیت کار گروه های کاری نداند بلکه به هم پیوستگی این گروه ها را نیز مد نظر داشته باشد. از سوی دیگر مدیر برای ایفای مهمترین نقش خود یعنی نقش  ترکیبی می تواند از ساخت سازمانی نیز مدد بگیرد. نقش ترکیبی مدیر ایجاب می کند تلاش های فردی را به تلاش های گروهی و اهداف فردی را به اهداف گروهی بدل سازد. یکی از راه های مؤثر همسو کردن افراد با سازمان مشارکت آنان در برنامه ریزی  و تصمیم گیری و حل مسئله است. از این رو یکی از صاحبنظران پبیشنهاد می کند که مدیر باید دست به ایجاد گروه های کاری بزند و آنها را در ساخت کلی سازمان از طریق افرادی که عضویت مشترک در دو گروه کاری دارند به هم مرتبط سازد. این نوع ساخت سازمانی را سیستم اثربخشی تعاملی مدیریت نیز خوانده اند.
در ساخت سازمانی با گروه های کاری متداخل سرپرست گروه کاری رده عملیاتی، عضو گروه کاری رده بالاتر می باشد و این ترتیب در تمام سطوح سازمان برقرار است. در این گونه گروه های کاری افراد متخصص نیز قرار داده می شوند. گروه های کاری تشکیل شده صرفاً برای ایجاد ارتباطات نسیت بلکه برای تصمیم گیری درباره مسائل مربوط به حوزه کارشان است. این گروه های کاری با کمیته های مختلفی که معمولاً در سازمان ها تشکیل می شود متفاوت است زیرا در یک کمیته ضرورتاً اجازه مشارکت کامل به اعضا داده نمی شود در حالیکه در ساخت سازمانی با گروه های متداخل مشارکت کامل اعضا لازم است. با استفاده از ساخت گروهی مشارکت در تصمیم گیری و تعامل میان تمامی افراد سازمان مورد تشویق قرار می گیرد و امکان تبادل اطلاعات در هر سطح فراهم می آید. بعضی از صاحبنظران این نوع سازماندهی را به جهت کندی در عمل و توقعی که در اعضای گروه های کاری ایجاد می کند که از آنچه که در واحدها می گذرد آگاهی یابند مورد انتقاد قرار داده اند.
4) ساخت سازمانی موقتی ویژه (ادهوکراسی):
ساخت سازمانی ویژه موقت، برای انجام کار کلی سازمان بر واحدهای سازمانی کوچک، مردم گرا و نسبتاً خودگردان تأکید دارد. در این ساخت گروه های کاری تشکیل می شوند و بر حسب ضرورت برای انجام مأموریت اعزام می گردند. از دید ادهوکراسی هنگامی سازمان مطلوب است که از گروه های ویژه تخصصی تشکیل یافته باشد نه از بخش های وظیفه ای یا بوروکرات های دائمی. ویژگی اصلی این الگوی جدید سازماندهی، همکاری در حل مسائل و انجام کارهاست و اختیارات به کسانی تفویض می شود که به کار ویژه ای نزدیکترند.
به طور کلی فکر زیربنایی این نوع سازماندهی این است که تنها با فراهم کردن شرایطی که موجب بروز ابتکارها، حس مسئولیت و همکاری کارکنان شود می توان از حداکثر توان افراد بهره مند گردید. مطالعات انجام شده در سازمان های مختلف نشان می دهد که هر چه ساخت سازمان به ادهوکراسی متمایل تر می گردد از میزان جابجایی و غیبت کارکنان کاسته می شود و گاهی بهره وری و کیفیت انجام کارها نیز بهبود می یابد. مطالعه صد ها سازمان نشان می دهد که سیستم مدیریت بوروکراتیک برای کارهای مشخص نسبتاً ثابت و جاری مناسبت است و سیستم مدیریت ادهوکراتیک برای کارهای نامشخص نسبتاً ناپایدار و غیر جاری با موفقیت همراه است. در سیستم بوروکراتیک کارها ثابتند و افراد نسبتاً استقلال ندارند و مسئولیت پذیرند و در موارد ابهام کم طاقتند و ارزش های گروهی را بر منافع فردی ترجیح می دهند ولی در سیستم ادهوکراتیک کارها ثابت نیست و افراد از استقلال نسبی برخوردارند. ویژگی های برجسته ادهوکراسی عبارتند از:  گروه های کاری موقت ؛ عدم تمرکز در اختیارات ؛ مسئولیت بخشی اقتضایی ؛ قوانین و ضوابط محدود. 


:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: سازماندهی, ساخت سازمان, نمودار سازمان, تقسیم بندی بر مبنای وظیفه
تاریخ :  دوشنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری
تعریف مدیریت مالی:

مدیریت مالی عبارت است از مدیریت بر منابع و مصارف سرمایه، به طوری که ثروت سهامداران به حداکثر برسد. مدیریت مالی از یکسو مدیریت بر منابعی است که شرکت بکار گرفته، این منابع عبارتند از وجوهی که صاحبان سهام به صورت سرمایه در اختیار شرکت قرار داده اند و یا وام ها و بدهی هایی است که شرکت در اختیار دارد. از سوی دیگر مدیریت بر مصارفی است که از محل این منابع مالی فراهم گردیده است. منابع سمت چپ ترازنامه را تشکیل می دهد و مصارف نیز سمت راست ترازنامه را که شامل دارایی هایی مانند دارای جاری، دارایی ثابت، سرمایه گذاری و یا سایر دارایی ها است.

هدف مدیریت مالی:

هدف مدیریت مالی چیست؟ هدف مدیریت مالی به حداکثر رسانیدن ثروت سهامداران است. ثروت سهامداران تحت تأثیر دو عامل قرار می گیرد، این دو عامل عبارتند از بازده و ریسک. هر چه بازده افزایش یابد ثروت سهامداران افزایش یافته و هر چه ریسک کاهش یابد ثروت سهامداران افزایش خواهد یافت. در نتیجه تمام تصمیمات مالی تحت تأثیر دو عامل ریسک و بازده قرار می گیرند.

بازده ای که سهامداران از داشتن سهام بدست می آورند عبارتند از:

الف) افزایش قیمت سهام که اصطلاحاً سود سرمایه نامیده می شود.    ب) دریافت سود یا سایر مزایا.

در هر صورت چه بازده سهامدار به صورت افزایش قیمت و یا به صورت سود باسد ثروت سهامدار افزایش خواهد یافت.

افزایش قیمت سهام تحت تأثیر دو عامل قرار می گیرد:

1) توانایی شرکت در به دست آوردن سود ؛ 2) درجه عدم اطمینان (ریسک) نسبت به دستیابی به سود سال های آینده.

مهمترین ریسکی که بر شرکت وارد می شود خطر ورشکستگی است. از آنجا که صاحبان سهام نمی توانند بازده آتی سهامی را که خریداری می کنند به طور دقیق پیش بینی کنند، همیشه با ریسک مواجه اند. در نتیجه ریسک یعنی نتیجه (بازده) تحقق یافته با نتیجه مورد انتظار یکسان نباشد.

در صورتیکه شرکت ورشکست شود دو گروه متضرر می شوند:

الف) سهامداران که ارزش سهام آنها بی ارزش می شود ؛ ب) بستانکاران زیرا مسئولیت سهامداران محدود به آورده آنها است.

هدف سودآوری:

سودآوری و به حداکثر رسانیدن ثروت سهامداران دو هدف متفاوت است. سودآوری نمی تواند به عنوان هدف تعیین شود زیرا ممکن است مدیریت سودآوری شرکت را به حداکثر برساند اما در این راه ریسک زیادی را نیز بر شرکت تحمیل نماید. در هر صورت محدودیت های سودآوری به شرح زیر است:

1) ثروت سهامداران در دو بخش ظاهر خواهد شد؛ سود تقسیم شده و افزایش قیمت سهام لذا ممکن است سود افزایش یابد اما چون همراه با ریسک زیادی باشد قیمت سهام را کاهش داده و نتیجتاً منجر به افزایش ثروت سهامداران نگردد.

2) سود قابل دستکار است.

3) سود ارزش زمانی را لحاظ نمی کند.

تعیین هدف های مالی:

برای رسیدن به مهمترین هدف مدیریت مالی، یعنی به حداکثر رسانیدن ثروت سهامداران شرکت، اهداف مالی زیر را باید مد نظر قرار دهیم:

1) تعیین اندازه شرکت و نرخ رشد آن ؛ یعنی متناسب با فعالیتی که مورد نیاز است امکانات و دارایی های را به کار بگیریم که بتواند ضمن ایجاد بازدهی متنساب، رشد سودآوری را به همراه داشته باشد.

2) تعیین بهترین ترکیب دارایی ها ؛ یعنی تعیین مقدار هر نوع دارایی در مجموعه مصارفی که شرکت در راستای عملیات خود بکار می گیرد.

3) تعیین بهترین منابع شرکت (ساختار سرمایه) ؛ یعنی شرکت ها از منابع مختلفی مانند سرمایه، سود انباشته، سهام ممتاز و بدهی می توانند استفاده کنند.

هدف مدیریت مالی و منافع اجتماعی:

به حداکثر رساندن ثروت سهامداران سهام می تواند منافع اجتماعی را هم تأمین کند. منافع اجتماعی افزایش ثروت سهامداران به شرح زیر است:

الف) منافع مصرف کنندگان ؛ به حداکثر رسیدن ثروت سهامداران ایجاب می کند که شرکت کارایی زیادی داشته باشد و بتواند با کمترین هزینه کالایی با کیفیت مطلوب تولید کند. نهایتاً با ارضاء نیازهای مصرف کنندگان منافع آنها افزایش می یابد. در صورتی که با عدم کارایی و فقط با ارزش غیر عادلانه قیمت فروش، سود را افزایش دهد در شرایط رقابتی متضرر خواهد و از این روش نمی توان قیمت سهام خود را افزایش دهد.

ب) منافع کارکنان ؛ شرکت هایی می توانند قیمت سهام خود را افزایش دهند که به سطح بالاتری از کارایی دسترسی پیدا کنند و به همراه آن از رشد قابل توجه برخوردار باشند. این امر منجر به کارگیری نیروهای متخصص و ایجاد تجربه و خلاقیت در آنها خواهد شد.

ج) منافع افراد دیگر ؛ زمانی که در جامعه ای اکثریت افراد سهامدار شرکت ها باشند افزایش قیمت سهام، در جهت افزایش ثروت عمومی است.

وظایف مدیریت مالی:

در راستای اهدافی که ذکر شد مدیریت مالی وظایفی به عهده دارد تا بتواند به اهداف مزبور دسترسی پیدا کند:

الف) سرمایه گذاری و یا مدیریت بر مصارف: برای مدیریت بر مصارف وظایف متعددی مطرح می شود، که اهم آنها عبارتند از: اداره نقدینگی، مدیریت بر دارایی های جاری و مدیریت بر سرمایه گذاری ها.

ب) تأمین منابع مالی: در راستای تأمین مالی نیز وظیفه مدیریت مالی این است که اولاً میزان و درصد هر یک از منابع مالی را تعیین و سپس نسبت به مدیریت تأمین آنها به گونه ای عمل کند که نتیجه آن ایجاد حداکثر ثروت برای سهامداران باشد.

محیط عملیاتی مدیریت مالی:

در تصمیم گیری های مالی متغیرهای خارجی وجود دارند که برای تصمیم گیری ها مؤثرند این متغیرها عبارتند از:

1) شکل سازمان های تجاری ؛ 2) محیط اقتصادی ؛ 3) بازارهای پولی و واسطه ها ؛ 4) مالیات.

سازمان های تجاری:

ساختار سازمانی و مسئولیت سهامداران می تواند در چگونگی تصمیم گیری های مالی مؤثر باشد. سازمان های تجاری به یکی از اشکال زیر هستند:

1) مالکیت انفرادی: مالک این واحدها یک نفر است و تمام مسئولیت ها به عهده او است. مسئولیت مالک در مقابل بستانکاران نامحدود است و در مقابل بستانکاران متعهد است که علاوه بر اموال واحد مربوط از اموال شخصی نیز نسبت به پرداخت بدهی اقدام نماید. نقل و انتقال این واحدهای تجاری با مشکلات مختلفی روبرو است: این واحدهای تجاری نمی توانند ورقه بهادار صادر کنند ؛ ارزش گذاری این واحدها متأثر از متغیرهای مختلفی است.

2) شرکت های تضامنی: مسئولیت شرکت های تضامنی نامحدود است و همانند واحدهای تجاری در صورتی که ورشکست شوند بستانکاران در مطالبه خود علاوه بر اموال شرکت نسبت به اموال شخصی شرکاء نیز می توانند ادعا داشته باشند. سود به نسبت توافقی تقسیم می شود. در شرکت های تضامنی نسبی، مسئولیت شرکاء متناسب با درصد سهم الشرکه آنها است.

3) شرکت های سهامی: این شرکت ها دارای شخصیت حقوقی اند، سرمایه آنها به تعدادی سهام مساوی تقسیم شده، شخصیت آنها متمایز از شخصیت مالکیت سهام است. مسئولیت سهامداران محدود به آورده آنها است و خارج از شرکت مسئولیتی ندارند و اگر شرکت سهامی ورشکست شود، بستانکاران فقط نسبت به اموال شرکت می توانند ادعا داشته باشند و در صورتی که در زمان ورشکستگی میزان بدهی شرکت بیشتر از اموال و دارایی ها باشد بستانکاران در این شرکت ها مواجهه با ریسک می باشند. سود به تعداد سهام تقسیم شده و هر سهامدار متناسب با تعداد سهام، سود دریافت می کند.

ادغام یک شرکت فعال در صنعت فولاد با شرکت فعال در صنعت مواد غذایی نمونه ای از ادغام های نامتجانس است که می تواند به کاهش ریسک مجموعه سرکایه گذاری منجر شود. شرکت های سهامی می توانند با سرمایه گذری با ادغام در شرکت هایی که در صنایع غیر همگون فعالیت می کنند ریسک سرمایه گذاری را کاهش دهند زیرا اگر در شرایط ناگوار اقتصادی یک صنعت نتایج نامطلوبی داشته باشد و صنعت دیگر با بازدهی مناسب روبرو باشند می تواند عملکرد نامطلوب شرکت اول را جبران کند.

پدیده تفکیک مالکیت و مدیریت در شرکت های سهامی مزایای مختلفی به شرح زیر دارد:

امکان تداوم فعالیت برای شرکت ؛ سهولت بخشیدن به نقل و انتقال مالکیت بین سهامداران ؛ امکان استفاده بیشتر از مدیران متخصص.

علی رغم مزایایی که تفکیک مالکیت از مدیریت ایجاد می کند معایبی را نیز به دنبال دارد که مهمترین آنها پدید آمدن هزینه های نمایندگی است. این هزینه ها به خاطر تضاد منافع بالقوه بین مدیران و مالکان به وجود می آید.

مشخصات بارز شرکت های سهامی شامل: دارا  بودن عمر نامحدود ؛ دارا  بودن شخصیت حقوقی جداگانه از مالکان (سهامداران ) خود ؛ قوانین و مقررات سنگین دولتی و تجاری ؛ سهولت نقل و انتقال مالکیت بین سهامداران و افراد غیر ؛ سهولت جذب و جمع آوری سرمایه از بازارهای مالی.

محیط اقتصادی:

عوامل مختلفی مانند چرخه اقتصادی، تورم و مقررات دولتی که در پیرامون فعالیت شرکت ها وجود دارند می توانند در میزان سودآوری و تحمیل ریسک های مختلف بر شرکت ها نقش داشته باشند و تصمیم گیری های مالی در هر یک از شرایط مزبور متفاوت است.

چرخه تجاری: چرخه تجاری الگوی اقتصادی است که در یک سیستم اقتصادی تکرار می شود. هر چرخه تجاری دارای چهار حالت است که از رونق اقتصادی شروع شده، سپس رکود، بحران و در نهایت بهبود اقتصادی است. رونق اقتصادی شرایطی که فعالیت تجاری در اوج خود قرار گرفته و نرخ بیکاری به حداقل می رسد. پس از رونق تجاری، فعالیت های اقتصادی کاهش و نرخ بیکاری افزایش می یابد (دوران رکود) و اگر رکود اقتصادی ادامه داشته باشد به آن بحران اقتصادی می گویند. در شرایطی که وضعیت اقتصادی بهبود پیدا کند به آن دوران بهبود اقتصادی می گویند. برای جلوگیری از اینکه رکود اقتصادی به بحران تبدیل گردد، مسئولین اقتصادی از سیاست های مالی (کاهش نرخ مالیات، افزایش مخارج دولت) و یا سیاست های پولی (کاهش نرخ بهره و تشویق به سرمایه گذاری) استفاده می کنند.

مالیات و تصمیمات مالی: یکی دیگر از عواملی که بر تصمیمات مالی مؤثر است قوانین و مقررات مالیاتی است. این قوانین و مقررات مالیاتی می تواند به عنوان ابزار مؤثر در توسعه سرمایه گذاری از سوی دولت ها باشد. در تصمیمات مالی همانند تقسیم سود، استفاده از منابع مختلف تأمین مالی و ... قوانین و مقررات مالی می تواند نقش مؤثری داشته باشد و هر گونه تغییر در آنها بر راهکارهای تصمیمات مالی مؤثر است.

تورم: یکی از متغیرهای مهمی که در تصمیمات مالی مؤثر است تورم می باشد، تورم عبارت است از افزایش قیمت ها. تورم با شاخص های مختلفی مانند شاخص تعدیل کننده قیمت برای تولید ناخالص ملی، شاخص قیمت تولید و شاخص قیمت مصرف کننده اندازه گیری می شود. تورم می تواند در ارقامی چون سود هر سهم، سود تقسیمی هر سهم و قیمت هر سهم اثر بگذارد یا توجه به هدف مدیریت مالی که به حداکثر رسانیدن ثروت سهامداران است، در وضعیت تورم، سود واقعی هر سهم افزایش زیادی ندارد بلکه سود اسمی افزایش می یابد و آنقدر بازدهی سهام باید افزایش یابد تا نرخ تورم را جبران نماید.

روابط نمایندگی:

مالکان شرکت اختیارات خود را به مدیران می دهند تا در راستای منافع آنها کار کنند اما مدیران دارای هدف های شخصی هستند و ممکن است با حداکثر رساندن ثروت سهامداران مغایر باشد لذا تئوری های نمایندگی موجب بروز تضاد منافع می گردد. روابط نمایندگی شامل:

رابطه بین مدیران و سهامداران ؛ رابطه نمایندگی بین مدیران و بستانکارن ؛ رابطه نمایندگی بین مدیران و بستانکاران (در شرایط بحران های مالی).

هزینه نمایندگی:

هزینه های نمایندگی هزینه هایی هستند که مالکان به خاطر اعمال نظارت بر عملکرد، فعالیت ها و اقدامات مدیران متحمل می شوند تا اطمینان پیدا کنند مدیران در راستای حداکثر رساندن منافع آنها کار می کنند و یا به عبارتی هزینه نمایندگی هزینه ای است که سهامداران برای کم کردن تضاد منافع نماینده با سهامداران و از بین بردن خطر اخلاقی می پردازند.

هزینه های نمایندگی به سه گروه تقسیم می شود:

1) هزینه های نظارت بر عملیات مدیران (هزینه حسابرسی).

2) هزینه های مربوط به ساختار سازمانی جهت محدود کردن رفتار نامطلوب مدیران.

3) هزینه فرصت یعنی سهامداران مجبورند محدودیت هایی اعمال کنند.

برای کاهش هزینه های نمایندگی موارد زیر را می توان انجام داد:

افزایش پاداش و حقوق مدیران ؛ مداخله مستقیم سهامداران در امور سازمان ؛ تهدید به اخراج مدیران ؛ تهدید به خرید (بلعیدن) سهام شرکت توسط رقبا.

تئوری نمایندگی به بررسی تضاد منافع بین مالکان و مدیران یک واحد تجاری پرداخته و راهکاری مناسب جهت کم کردن این تضاد را بیان می کند.

دارایی مالی:

دارایی عبارت است از آنچه که در اختیار کسی است و ارزش مبادله دارد، می توان دارایی را به دو گروه تقسیم کرد: دارایی مشهوم و دارایی نامشهود.

دارایی مشهود دارایی است که ارزش آن در خود دارایی است و به خصوصیات مادی آن بستگی دارد (مانند کالا، ماشین آلات).

دارای نامشهود نماینده حق قانونی نسبت به منفعتی در آینده است. یعنی دارنده آن می تواند در آینده منافعی را بدست آورد.

دارایی مالی یک نوع دارایی نامشهود است مانند سهام، اوراق قرضه و بدهی.

بازار مالی:

بازار مالی بازاری است که در آن اوراق بهادار معامله می شود این بازار شرایطی را فراهم می کند تا افراد بتوانند اوراق بهادار خود را در آن بفروشند و یا اشخاص دیگر به راحتی می توانند از طریق بازار مالی وجود خود را در اوراق بهادار سرمایه گذاری کنند.

کارکردهای بازار مالی:

بازار مالی کارکدهای مختلفی دارد که عبارتند از:

1) کمک به فرآیند تشکیل سرمایه یعنی انتقال وجود که در اختیار سرمایه گذاران است به کسانی که نیازمند وجوه می باشند تا در دارایی مشهود سرمایه گذاری کنند ؛ 2) توزیع ریسک بین متقضیان وجوه و دارندگان وجوه ؛ 3) تعیین قیمت عادلانه اوراق بهادار از طریق ایجاد روابط متقابل خریدار و فروشنده. این فرآیند را قیمت یابی می نامند هر چه بازار مالی از شرایط رقابت کامل بهره مند گردد قیمت اوراق بهادار عادلانه تر تعیین می شود. شرایط تشکیل بازار رقابت کامل عبارت است از حضور تعداد زیادی خریدار و فروشنده در بازار و دسترسی همگان به اطلاعات پیرامون شرکت صادر کننده اوراق بهادار و وضعیت کلی بازار ؛ 4) ایجاد بازر ثانویه برای معاملات اوراق بهادار یعنی تعیین شرایطی که طی آن سرمایه گذاران می توانند دارایی مالی خود را بفروشند ؛ 5) کاهش هزینه معاملات یعنی معاملات دو نوع هزینه دارد هزینه جست و جو و هزینه اطلاعات که کارکرد دیگر بازار مالی کاهش هزینه معاملات است ؛ 6) تخصیص سرمایه یعنی اگر بازار مالی کارا باشد می تواند سرمایه های موجود در جامعه را به بخش هایی از صنایع و خدمات تخصیص دهد که از مزیت نسبی بیشتری برخوردارند.

طبقه بندی بازارهای مالی:

بازارهای مالی را با توجه به نوع و ماهیت دارایی مالی می توان به شرح زیر طبقه بندی کرد:

1) طبقه بندی بر حسب حق مالی: ماندن بازارهای بدهی (اوراق قرضه) و بازار سهام.

2) طبقه بندی بر حسب سررسید حق مالی: بازار پول و بازار سرمایه.

بازار پول؛ بازاری است که در آن اوراق بهادار با سرررسید کمتر از یکسال معامله می شوند.

بازار سرمایه؛ بازاری است که در آن اوراق بهادار با سررسید بیشتر از یکسال معامله می شوند.

3) طبقه بندی بر اساس مرحله انتشار: بازار اولیه و بازار ثانویه.

بازار اولیه؛ بازاری با ویژگی های زیر است: در این بازار تشکیل سرمایه صورت می گیرد ؛ اوراق بهادار برای اولین بار در این بازار عرضه و مبادله می شود.

بازار ثانویه؛ پس از اینکه اوراق بهادار در بازارهای اولیه به فروش رسید نیاز به مکانیزم کارایی است که طی آن سرمایه گذاران بتوانند مجدداً اوراق بهادار را خرید و فروش نمایند. در نتیجه بازار ثانویه بازاری است که اوراق بهادار برای بار دوم یا سوم و ... در آن بازار معامله می شود. بازارهای دست دوم به صورت سازما نیافته (به شکل بورس) و یا بازارهای خارج از بورس است.

اهم وظایف بازار ثانوبه عبارت است از: ایجاد مکان مجدد برای سرمایه گذاران تا اوراق بهادار خریداری شده را هرگاه نیاز داشتند بفروشند و این خود کمکی به بازار اولیه است تا در آن بازار سرمایه گذاران نگرانی فروش اوراق را نداشته باشند ؛ تعیین قیمت اوراق بهادار جدید که قرار است در بازار اولیه عرضه شوند ؛ ایجاد زمینه گسترش مالیکت شرکت ها ؛ قیمت سهام در بازار ثانویه متعکس کننده عملکرد مدیریت شرکت است و تغییر قیمت سهام مستقیماً ثروت سهامداران را تحت تأثیر قرار می دهد.

4) طبقه بندی بر اساس واگذاری فوری یا واگذاری آتی: در این طبقه بندی نیز بازار مالی به بازار آتی و بازار نقدی طبقه بندی می شود.

بازار نقدی؛ بازاری است که در آن دارایی مالی برای واگذاری فوری مبادله می شود.

بازار آتی یا بازار اوراق مشتقه؛ قراردادی است که دارنده اش را موظف یا مختار می کند که دارایی مالی را در زمانی در آینده بخرد یا بفروشد.

5) طبقه بندی بر اساس ساختار سازمانی: بازار حراج ، بازار مبتنی بر چانه زنی ، بازار سوم.

بازار حراج؛ فرآیند معاملات در این بازارها مبتنی بر حراج (مزایده) است و در یک مکان فیزیکی معینی (بورس) قرار دارند و کارگزاران به عنوان واسطه امور معامله گران را انجام می دهند.

بازار مبتنی بر چانه زنی؛ بازار خارج از بورس (OTC) در این بازارها تعیین قیمت از مجرای مذاکره و چانه زنی تعیین می شود و بر خلاف بازار حراج که در بورس انجام می شود بازار خارج از بورس مکان معینی ندارند.

بازار سوم: شامل کلیه بازاهای خارج اس بورس است که اوراق بهادار پذریفته شده در بورس در خارج از بورس مورد معامله قرار می گیرد، کمیسیون در این بازار کمتر از کمیسیون در بورس اوراق بهادار است و مؤسسات بزرگ سرمایه گذاری سعی می کنند در این بازارها اوراق بهادار را معامله کنند.

مؤسسه های مالی:

برای کارکرد بهتر بازار مالی نیاز به مؤسسه های مالی است و کسانیکه از تخصص لازم برخوردار نیستند ترجیح می دهند سرمایه های خود را در اختیار مؤسسه های مالی قرار دهند تا آن مؤسسه ها با تخصصی که در زمینه و تجزیه و تحلیل بازدهی و ریسک دارند سرمایه های مزبور را در بهترین محل هی سرمایه گذاری به کار گیرند.

نقش واسطه های مالی عبارت است از:

1) کاهش ریسک از راه تنوع بخشیدن به مجموعه اوراق بهادار: مؤسسه های مالی با توجه به منافع مالی زیادی که دارند می توانند در منافع مختلف سرمایه گذاری کنند. با توجه به تئوری پرتفولیو با ایجاد مجموعه متنوع می توان ریسک سرمایه گذاری را کاهش داد و آنها نیز با مدیریت پرتفوی که دائم انجام می دهند می توانند ضمن دسترسی به بازدهی بیشتر از میزان ریسک نیز بکاهند ؛ جمع آوری پس اندازها: یکی از نقش های این مؤسسه ها جمع آوری پس اندازهای خرد مردم و سپس با سرمایه گذاری های هنگفتی که فراهم می کنند می توانند حضور عمده در بازار مالی داشته باشند ؛ عرضه خدمات تخصصی: واسطه های مالی با به کار گیری متخصصین و تحلیل گران مالی و سرمایه گذاری می توانند با استفاده از دانش آنها اوراق بهادار و سهام مناسب را در بازار شناسایی و در آنها سرمایه گذاری کنند.

بازار کارا:

بازار کارا بازاری است که در آن اطلاعات موجود بلافاصله بر قیمت اوراق بهادار تأثیر می گذارد. مفهوم بازار کارا بر این فرض استوار است که سرمایه گذاران در تصمیمات خود (در مورد خرید و یا فروش) تمامی اطلاعات مربوطه را در قیمت سهام لحاظ می کنند. در نتیجه قیمت فعلی سهام متأثر از تماس اطلاعات شناخته شده اعم از اطلاعات گذشته، اطلاعات فعلی و به علاوه اطلاعاتی که از نظر منطقی استنباط شده است نیز در قیمت سهام منعکس است.

طبق فرضیه بازار کارا تغییرات قیمت سهام ناشی از اطلاعات موجود است.

اهمیت کارایی بازار سرمایه در این است که : کارایی بازار موجب تعیین عادلانه قیمت اوراق بهار خواهد شد ؛ کارایی بازار موجب تخصیص سرمایه بهنیه خواهد شد.

در فرضیه بازار کار به علت تأثیر سریع اطلاعات بر قیمت اوراق بهادار و دسترسی یکسان همه فعالان به این اطلاعات موجب می شود که:

تغییرات آتی قیمت ها قابل پیش بینی نباشد ؛ قیمت ها از یک گردش تصادفی تبعیت می کنند ؛ هیچ کس بازده غیرعادی نمی تواند بدست آورد.

زمانی بازار کارا به وجود می آید که شرایط زیر فراهم گردد:

1) حضور تعداد زیادی سرمایه گذاری منطقی که به دنبال حداکثر کردن سود خود باشند و به طور فعال از طریق تجزیه و تحلیل و ارزشیابی و معامله سهام در بازار مشارکت داشته باشند ؛ 2) اطلاعات به صورت تصادفی ایجاد شده و مستقل از سایر اطلاعات است ؛ 3) دریافت اطلاعات بدون هزینه است و بالفاصله در اختیار همه افراد قرار می گیرد ؛ 4) سرمایه گذاران در مقابل اطلاعات جدید، سریعاً عکس العمل نشان می دهند.

انواع کارایی:

انواع کارایی در بازار سرمایه شامل:

الف) کارایی اطلاعاتی: منظور از کارایی اطلاعاتی این است که اطلاعات در اختیار همگان قرار می گیرد و اطلاعات به سرعت بر قیمت اوراق بهادار تأثیر خواهد گذاشت. 

ب) کارایی تخصیصی: زمانی بازار سرمایه از کارایی تخصیصی برخوردار است که بتواند به بهترین وجه سرمایه های موجود را در طرح ها و یا شرکت هایی که بازده بیشتری را متناسب با ریسک ارائه می نمایند قرار دهد.

ج) کارایی عملیاتی: بازارهایی که کارایی عملیاتی بیشتری دارند از سرعت و تسهیل مبادلات بیشتری برخوردار می باشند و هزینه انجام معاملات در پایین ترین سطح می باشد. این نوع کارایی منجر به افزایش سرعت نقد شوندگی دارایی ها خواهد شد.

اشکال مختلف بازار کارا:

 در بازار کارای کامل، قیمت های اوراق بهادار شدیداً متأثر از اطلاعات موجود در بازار می باشد و سرمایه گذاران نمی توانند به خاطر داشتن اطلاعات سود غیرعادی بدست آورند، در این بازار قیمت اوراق بهادار معادل ارزش ذاتی آن است. اگر برخی اطلاعات به طور کامل در قیمت سهام منعکس نشود در آن صورت بازار از کارایی کامل برخودار نیست. طبق مطالعات انجام گرفته سه نوع بازار کارا وجود دارد:

1) شکل ضعیف بازار کارا: برخی از اطلاعات موجود مربوط به دوره های قبل بوده و تأثیر آنها در قیمت اوراق بهادار منعکس شده.

2) شکل نیمه قوی بازار کارا: در این بازار تمام اطلاعات شناخته شده و در دسترس به سرعت بر قیمت ها تأثیر گذاشته است. این بازار دربرگیرنده شکل ضعیف بازار کارا نیز هست.

3) شکل قوی بازار کارا: در این بازار قیمت سهام کاملاً تحت تأثیر اطالعات اعم از اطلاعان عمومی و غیرعمومی است. در این بازار هیچ گروهی از سرمایه گذاران نمی توانند بیش از نرخ بازده عادی در یک برهه از زمان منتفع شوند. این بازار در برگیرنده شکل ضعیف و نیمه قوی نیز هست.

در بازارهای کارا هر قدر شدت کارایی بیشتر شود، قیمت بازار اوراق بهادار به قیمت ذاتی (قیمت واقعی) آنها نزدیک تر خواهد شد.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: مدیریت مالی, هدف مدیریت مالی, هدف سودآوری, وظایف مدیریت مالی
تاریخ :  یکشنبه بیستم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

فلسفه برنامه ریزی:

فلسفه برنامه ریزی به عنوان یک نگرش و یک راه زندگی که متضمن تعهد به عمل بر مبنای اندیشیه، تفکر آینده نگر و عزم راسخ به برنامه ریزی منظم و مداوم می باشد، بخش انفکاک ناپذیر مدیریت است.

ضرورت برنامه ریزی:

فرد و سازمان برای رسیدن به اهداف خویش به برنامه ریزی نیاز دارند، بنابراین ضرورت برنامه ریزی برای رسیدن به جزئی ترین اهداف یک واقعیت انکار ناپذیر است. بنابراین نیاز به برنامه ریزی از این واقعیت نشأت می گیرد که همه نهادها در محیطی متحول فعالیت می کنند.

عدم اطمینان ناشی از تغییرات محیطی، برنامه ریزی را به صورت یک ضرورت انکار ناپذیر در تمام نهادها درآورده است.

پیتر دراکر معتقد است که میان مؤثر بودن (انجام کارهای درست) و کارایی (درست انجام دادن کارها) تفاوت هست و این دو در مراحل انتخاب هدف ها و آنگاه در چگونگی کسب آنها توأم می باشند.

تعریف برنامه ریزی:

برای برنامه ریزی متخصصان از زوایای مختلف تعاریف متعددی ارائه کرده اند که تعدادی از آنها عبارت است از:

تعین هدف، یافتن و ساختن راه وصول به آن ؛ تصمیم گیری در مورد اینکه چه کارهایی باید انجام گیرد ؛ تجسم و طراحی وضعیت مطلوب در آینده و یافتن و ساختن راه ها و وسایلی که رسیدن به آن را فراهم کند ؛ طراحی عملیاتی که شیئی یا موضوعی را بر مبنای شیوه ای که از پیش تعریف شده اغییر بدهد.

تعریف اصلی برنامه ریزی:

برای دست یافتن به هدف مورد نظر باید قبل از تلاش فیزیکی یا اقدام به انجام کار، تلاش ذهنی یا برنامه ریزی کافی صورت بگیرد.

هدف های برنامه ریزی:

هدف هایی که در هر برنامه ریزی دنبال می شود به شرح ذیل است:

1) افزایش احتمال رسیدن به هدف از طریق تنظیم فعالیت ها؛ 2) افزایش جنبه اقتصادی (مقرون به صرف بودن عملیات) ؛ 3) تمرکز بر روی مقاصد و اهداف و احتراز از تغییر مسیر ؛ 4) تهیه ابزاری برای کنترل.

اولویت برنامه ریزی:

اگر وظایف مدیریت را حول رئوس هرمی در نظر بگیریم برنامه ریزی در رأس آن قرار می گیرد و اگر چه وظایف مدیریت را به طور جداگانه بررسی می کنیم ولی به هم مرتبط هستند و در این بین برنامه ریزی از اهمیت و اولویت خاصی برخوردار است.

همان طور که ذکر شد وظایف مدیری قابل تفکیک نیستند و این ارتباط به ویژه در وظایف برنامه ریزی و کنترل ملموس تر است زیرا اعمال برنامه ریزی نشده را نمی توان کنترل کرد. کنترل کردن یعنی نگهداری فعالیت ها در یک مسیر و تصحیح انحرافات از روی برنامه.

برنامه ریزی شالوده مدیریت را تشکیل می دهد.

برنامه ریزی مقدم بر تمامی دیگر وظایف مدیریت است.

ماهیت پویای برنامه ریزی:

در برنامه ریزی گاهی برنامه ای تجدید نظر می شود و قبل از اجرای کامل برنامه قدیمی به اجرا در می آید.

انواع برنامه ریزی:

1) برنامه ریزی اساسی (استراتژیک):

برنامه ریزی اساسی، دوراندیشی سازمان یافته ای است که مراحل زیر را در بر دارد: تعیین مأموریت ها و هدف های دوربرد ؛ تفکیک مأموریت ها به هدف های کمّی و کیفی کوتاه مدت که این عمل را در اصطلاح هدف گذاری می نامند ؛ تعیین خط مشی ها یا سیاست ها ؛ طرح ریز و برنامه ریزی اجرایی (تاکتیکی).

برنامه ریزی استراتژیک آینده را پیشگویی نمی کند ولی یک مدیر را می تواند در موراد ذیل یاری دهد: فائق آمدن مؤثر بر مقتضیات آتی، ارائه فرصت به موقع برای تصحیح خطاهای اجتناب ناپذیر، کمک به تصمیم گیری درست در زمان مناسب، تمرکز بر اعمالی که برای رسیدن به آینده مطلوب باید انجام شود.

2) برنامه ریزی اجرایی (عملیاتی):

توالی برنامه ریزی عملیاتی عبارتست از:

تهیه برنامه کوتاه مدت؛ تعیین معیارهای عملکرد و موقعیت کمیت و کیفیت و هزینه ؛ بازبینی و تعیین موارد انحراف ؛ تهیه برنامه جدید.

3) برنامه ریزی تخصصی (برنامه ریزی در سایر وظایف مدیریت):

برنامه ریزی و کنترل تولید (مدیریت تولید) ؛ برنامه ریزی پرسنلی (نیروی انسانی) ؛ برنامه ریزی مالی.

دیدگاه های متداول در برنامه ریزی:

برنامه ریزی مدیریت بر مبنای هدف و نتیجه:

عبارتست از اینکه مهمترین مسائل سازمان تعریف شود و سپس با مشارکت کارکنان برای هر واحد و هر قسمت از یک واحد و نهایتاً برای هر فرد شاغل هدف گذاری منظمی صورت گیرد. مدیریت و برنامه ریزی بر مبنای هدف برای ترکیب اهداف فردی و سازمانی به کار می رود و بر این عقیده استوار است که مشارکت توأم رئیس و مرئوس در تبدیل اهداف کلی به اهداف فردی تأثیر مثبتی بر عملکرد کارکنان دارد. فکر اصلی مدیریت بر مبنای هدف این است که تدوین و پذیرش طرفینی تمامی اهداف، تعهد قوی تری را در کارکنان ایجاد می کند تا اینکه سرپرستی، یک جانبه هدف گذاری کرده و آنها را به زیردستان تحمیل کند.

برنامه ریزی امکانات و منابع بر اساس هدف و نتیجه شش مرحله دارد:

1) نقش ها و مأموریت ها ؛ 2) نتایج مورد انتظار ؛ 3) شاخص ها ؛ 4) هدف ها ؛ 5) طرح های عملیاتی ؛ 6) کنترل.

برنامه ریزی مدیریت بر اساس استثناء:

عبارتست از تعیین هدف، تخصیص منابع و تعیین شاخص های عملیاتی، و واگذاری امور به ابتکار عمل مسئلان واحدها. مدیریت عالی سازمان تنها هنگامی که انحرافات عملکرد واحدی از برنامه پیش بینی شده بیش از حد مورد قبول باشد، در امور آن واحد دخالت خواهد کرد. ابزارهای اساسی و متداول در این روش عبارتند از بودجه، هزینه های استاندارد و حسابداری مدیریت یا حسابداری مراکز مسئولیت (مراکز هزینه و درآمد و سرمایه گذاری).

برنامه ریزی اضطراری:

عبارتست از پیش بینی و معین ساختن عکس العمل ها و پاسخ مناسب به حوادث یا شرایط جدیدی که در اوضاع و احوال سازمان ممکن است اتفاق بیفتد.

گام های عمده ای در برنامه ریزی باید برداشت:

1) آگاهی از فرصت ها (مسائل و نیازها) ؛ 2) تعیین اهداف کوتاه مدت ؛ 3) کسب اطلاعات کامل درباره فعالیت های مورد نظر ؛ 4) دسته بندی و تحلیل اطلاعات ؛ 5) تعیین فرضیه ها و شناخت موانع ؛ 6) تعیین بدیل ها ؛ 7) ارزیابی بدیل های گوناگون ؛ 8) انتخاب بدیل ؛ 9) تدوین برنامه های فرعی و پشتیبانی ؛ 10) تنظیم تفصیلی توالی فعالیتها و جداول زمانبندی ؛ 11) بیان برنامه ها به کمک ارقام به وسیله تخصیص بودجه ؛ 12) پیگیری پیشرفت کار.

اصل واقعیت ها در برنامه ریزی:

برای طراحی برنامه ای کارا، اطلاع از تمامی واقعیت های مربوط موجود لازم است زیرا برنامه شامل فعالیت هایی است که بر پایه واقعیت ها طرح ریزی می شود.

برنامه ریزی مؤثر:

توجه به موارد ذیل موجب مؤثر بودن برنامه ریزی می گردد:

زمان: هر یک از اجزا نه تنها از جنبه محتوا بلکه از نظر زمان نیز باید مورد توجه قرار گیرد زیرا حرکت ها با یکدیگر ارتباط دارند؛

ارتباطات: باید طوری برقرار گردد که همه افراد در حیطه فعالیت خود، درک صحیحی از برنامه و چگونگی اجرای آن داشته باشند؛

تشریک مساعی: در امور برنامه ریزی باید همکاری صورت گیرد؛

به وجود آوردن جو مناسب: آماده سازی برای برنامه ریزی باید از سطوح بالا شروع و سازمان یافته باشد؛ یعنی یک نمودار مطلوب برای هر بخش ترسیم شود، فعالیت های گروهی هماهنگ شود، وظایف مشخص گردد، جو مناسب برای افزایش کارایی در گروه ها به وجود آید، اهداف و خط مشی ها باید به تمام افراد و در تمام سطوح انتقال داده شود، برنامه ریزی بلندمدت باید مکمل برنامه ریزی کوتاه مدت باشد، برنامه ریزی باید طوری تنظیم شود که زمینه را برای پذیرش اطلاعات و تغییرات در سازمان فراهم آورد.

محاسن برنامه ریزی:

برنامه ریزی در هر سازمان محاسن زیادی دارد که مهمترین آنها به شرح ذیل است:

1) اهداف سازمان را فقط در چارچوب برنامه ریزی می توان تحقق بخشید ؛ 2) برنامه ریزی زمینه را برای اجرای تصمیم ها فراهم می کند ؛ 3) برنامه ریزی در سطوح مختلف کمک می کند تا طرح های آینده به طور منظم انجام شود و حداکثر نتیجه را به دست آورد ؛ 4) با رشد سریع فناوری تنها در چارچوب برنامه می توان خود را با رشد مورد نظر تطبیق داد ؛ 5) برنامه ریزی به طور مستقیم ما را به سوی رشد اقتصادی کلان می برد و از به هدر رفتن عوامل تولید جلوگیری می کند ؛ 6) برنامه ریزی موجب بودجه بندی می گردد و در نتیجه ابزار کنترل را به دست می دهد ؛ 7) برنامه ریزی روحیه گروهی را بالا می برد و در نتیجه کارایی سازمان افزایش می یابد.

محدودیت های برنامه ریزی:

برنامه ریزی با وجود محاسن بسیار محدویدت هایی را نیز به همراه دارد که عبارتند از:

1) با توجه به صرف هزینه و وقت، تعهدی برای تحقق اهداف به دست نمی دهد ؛ 2) به علت صرف هزینه و وقت، سازمان های کوچک از انجام عمل برنامه ریزی خودداری می کنند ؛ 3) حرکت را در تمام سطوح سازمان در کوتاه مدت مشکل یا کُند می کند ؛ 4) برنامه ریزی بیشتر بر اساس احتمالات و حدس است تا بر یقین.

راه های کاهش محدودیت های برنامه ریزی:

1) تا سر حد امکان از برنامه ریزی های وابسته بهم خودداری شود ؛ 2) از برنامه ریزی موازی در زمینه های گوناگون بر اساس ضابطه خاص کمتر استفاده شود ؛ 3) سعی شود برنامه ها هماهنگ با یکدیگر و یکنواخت پیش روند ؛ 4) برناه ها مرحله به مرحله اجرا شود.

دام های دهگانه اصلی در برنامه ریزی موفق:

در برنامه ریزی موفق، بر سر راه مدیر عالی سازمان دام هایی هست که اگر دقت نکند در آن گرفتار خواهد شد و به شکست برنامه هایش منجر می شود. عمده ترین این دام ها عبارتند از:

1) مدیریت عالی تصور کند که می تواند وظیفه برنامه ریزی را به دیگران تفویض کند و بدین ترتیب خودش را به طور مستقیم درگیر برنامه ریزی نکند.

2) مدیریت عالی آن قدر درگیر مسائل جاری شود که وقت کافی صرف برنامه ریزی نکند و در نتیجه برنامه ریزی در سطوح پایین بی ارزش و اعتبار گردد.

3) قصور در بیان و تدوین واضح اهداف به عنوان مبنایی برای فرموله کردن برنامه های بلندمدت.

4) قصور نسبت به درگیر ساختن مدیران اجرایی اصلی در فرآیند برنامه ریزی.

5) قصور در به کارگیری واقعی برنامه ها به عنوان معیاری برای ارزیابی عملکرد مدیری.

6) قصور در خلق و ایجاد جو موافق و حامی برنامه ریزی.

7) تصور اینکه برنامه ریزی جامع از سایر جنبه های فرآیند مدیریت مجزاست.

8) تدوین طرحی انعطاف ناپذیر و پیچیده که مانع نوآوری هاست.

9) مدیریت عالی برنامه های بلندمدت را که توسط روسای بخش ها و واحدها تهیه شده ارزیابی و بازنگری نکند.

10) مدیریت عالی تصمیم هایی مبتنی بر احساس و بینش خود اخذ کند که با برنامه های رسمی تضاد داشته باشد.

سلسله مراتب برنامه ها:

برنامه عبارتست از تعیین هدف کوتاه مدت و راه رسیدن به آن. به بیان دیگر برنامه عبارتست از تعهد برای انجام یک سری عملیات به منظور تحقق هدف.

برنامه ها خود به دو دسته عده تقسیم می شود:

الف) برنامه های استراتژیک: این برنامه ها برای کسب اهداف جامع سازمان طراحی می شود و از طریق آن مأموریت سازمان که تنها دلیل حیات آن است به اجرا در می اید.

ب) برنامه های عملیاتی (اجرایی -  تاکتیکی): برنامه هایی است که جزئیات چگونگی اجرای برنامه های استراتژیک را ارائه می کند به عبارت دیگر برنامه های اجرایی عبارتست از تصمیم های کوتاه مدت که برای بهترین استفاده از منابع موجود با توجه به تحولات اتخاذ می گردد. برنامه های عملیاتی خود به دو دسته تقسیم می شود:

برنامه های یکباری: این گونه برنامه ها برای کسب اهداف خاصی طرح ریزی مش ود و پس از به اجرا در آمدن از میان می رود.

برنامه های همیشگی: این برنامه ها روش های استانداردی برای اداره وضعیت جاری و وضعیت های قابل پیش بینی است.

انواع برنامه ها:

نباید فراموش کنیم که برنامه هر عمل آتی را در بر می گیرد، بنابراین برنامه انواع گوناگونی دارد که به این صورت دسته بندی می شود:

1) اهداف دوربرد یا مأموریت ها:

همه فعالیت ها و رفتارهای انسانی هدفدارند. بنابراین فعالیت گروهی نیز نمی تواند بدون هدف باشد. اهداف دور برد یا مأموریت های یک سازمان نیازمند ویژگی های خاصی به شرح ذیل است: شرح مأموریت باید مفهوم و روشن باشد به بیان دیگر مدیران و کارکنان آن را صرف کلمات ندانند ؛ ویژگی تضایفی داشته باشد یعنی نتیجه ترکیبی آنها بیشتر از مجموع اجزاء باشد ؛ در تنظیم مأموریت ها باید از خلاقیت و نوآوری استفاده کرد به ویژه در طرح و تبیین شقوق مختلف بدیل ها ؛ اهداف دوربرد باید منشاء ضوابط و اصول ساخت سازمانی مطلوب برای اجزای برنامه ها باشد. 

2) اهداف کوتاه مدت:

هر سازمانی به یک بیانیه روشن از هدف های کوتاه مدت خود نیاز دارد تا بتواند آن را زیربنای همه برنامه ریزی های خود قرار دهد و میزان کارایی تصمیم های اتخاذ شده را بر اساس آن اندازه گیری کند. تهیه برنامه بدون رعایت اهداف سازمان موجب پراکنده کاری می شود.

هدف عبارت است از بیان نتایج مورد انتظار شامل کار مشخص و قابل اندازه گیری در محدوده زمانی خاص و با هزینه ای معین.

عواملی که در تعیین هدف باید به آنها توجه شود عبارتند از:

نتیجه مورد انتظار قابل اندازه گیری؛ چگونگی انجام کار؛ محدوده زمانی که کار باید در آن صورت گیرد؛ حداکثر هزینه بر حسب واحد پول یا کار و یا هر دو.

هدف گذاری:

منظور از هدف گذاری تفکیک مأموریت ها یا اهداف دوربرد به اهداف کمّی و کیفی کوتاه مدت است که برای یک واحد و سرانجام برای یک فرد شاغل قابل اجرا باشد. تعیین هدف های کمّی و کیفی یعنی تعیین برنامه ای که بر اساس نتایجی که باید حصول یابند بیان شده باشد، برای یک هدف گذاری عملی و قابل استفاده وجود معیارهای عملیاتی یا ضوابط عملکرد لازم است. محاسنی که هدف گذاری باید داشته باشد از این قرار است:

سادگی و دقت ؛ اجتناب از خرده کاری و پراکنده کاری ؛ تضمین حصول اهداف.

راه های مختلف تعیین هدف کوتاه مدت:

ساده ترین راه برای تعیین هدف انجام دو نوع تجزیه و تحلیل است: تجزیه و تحلیل تولید کالا یا خدمت ؛ تجزیه و تحلیل توسعه و بهبود .

برای انجام تجزیه و تحلیل موارد فوق سه عامل را باید در نظر بگیریم: 

بازده کارهای عادی ؛ بهبود بازده کارهای عادی ؛ بهبود و توسعه توانایی های فردی یا سازمانی.

3) راهبرد (استراتژی):

استراتژی عبارتست از برنامه جامع واحد و کاملی که بر مبنای آن نیل به اهداف اساسی سازمان تضمین می شود:

بنا به تعریف بالا استراتژی نوعی برنامه است که مقصود یا منظور اصلی سازمان را بر حسب خدمتی که به جامعه عرضه خواهد کرد معین می نماید. استراتژی الگویی برای پاسخ سازمان به محیط اطرافش در طول زمان است. استراتژی افراد و دیگر منابع هر سازمان را با چالش ها و مخاطراتی که به وسیله دنیای خارج ایجاد شده مرتبط می سازد. استراتژی برای سازمان با توجه به اهداف چندگانه اش مسیر واحدی معین کرده و به کارگیری منابع را در جهت کسب اهداف جامع هدایت می کند.

در داخل هر سازمان برنامه ها مطابق سلسله مراتبی موازی با ساختار سازمانی تنظیم می شود. در هر سطح دو وظیفه انجام می دهند:

ابزاری را که برای کسب اهداف تعیین شده در برنامه های سطوح بالاتر فراهم می کنند ؛ اهداف را به نوبه خود برای برنامه های سطوح پایین تر ارائه می دهند.

4) خط مشی (سیاست):

کلمه خط مشی معمولاً برای تعیین بهترین انتخاب در زندگی شخصی یا سازمانی به کار می رود، بنابراین بر اساس موضوع مورد نظر خط مشی ها را نام گذاری می کنیم: خط مشی دولتی و تجرای و شخصی.

خط مشی راهنما و حدودی است که تصمیم های آتی باید در محدوده آن اتخاذ و معین شود. سیاست یا خط مشی یک برنامه عمومی عملی است به بیان دیگر نحوه اجرای هدف را بیان می کند و حوزه رفتار مسئولاان اجرایی سازمان را تعیین می کند و در عین حال وسیله ای مؤثر برای کنترل عملیات است.

ویژگی های خط مشی:

صراحت و وضوح ؛ قابلیت اجرایی ؛ قابلیت انعطاف ؛ جامعیت ؛ هماهنگی ؛ مستدل بودن ؛ از قوانین قابل تفکیک باشد ؛ مدون و مکتوب باشد.

انواع سیاست ها و خط مشی ها:

سیاست ها به سه دسته تقسیم می شود: سیاست های اساسی ؛ سیاست های کلی ؛ سیاست های واحدی.

سیاست های اساسی مبنای سیاست های کلی اند و سیاست های کلی به نوبه خود مبنای سیاست های واحدی می باشند .

5) رویه ها و مقررات:

رویه ها محدودتر از سیاست های بوده، و جریان عملیات را در مدیریت مشخص می سازند. رویه ها یک برنامه زمانبندی شده برای انجام فعالیت های آتی هستند. رویه راهنمای واقعی عمل است تا تفکر. هر سطحی از سازمان رویه ای خاص دارد، هیئت مدیره یک سازمان ممکن است رویه ای کاملاً متفاوت با سرپرستان همان سازمان داشته باشد.

روش ها نحوه اجرای جدول زمانبندی شده رویه ها را تعیین می کند.

قوانین و مقررات از این نظر که عمل بدون ذکر تناوب زمانی را هدایت می کند به رویه و خط مشی مربوط است.

6) برنامه های اجرایی: عمده ؛ جزئی ؛ پشتیبانی

برنامه هایی است که جزئیات چگونگی اجرای برنامه های استراتژیک را ارائه می کند به عبارت دیگر برنامه های اجرایی عبارتست از تصمیم های کوتاه مدت که برای بهترین استفاده از منابع موجود با توجه به تحولات اتخاذ می گردد. برنامه های عملیاتی خود به دو دسته تقسیم می شود:

برنامه های یکباری: این گونه برنامه ها برای کسب اهداف خاصی طرح ریزی مش ود و پس از به اجرا در آمدن از میان می رود.

برنامه های همیشگی: این برنامه ها روش های استانداردی برای اداره وضعیت جاری و وضعیت های قابل پیش بینی است.

7) بودجه:

بودجه یکی از ابزارهای مهم کنترل است و معمولاً آن را برنامه عددی گویند. زیرا ماهیتی کمّی دارد. بودجه انواع متعددی دارد مانند بودجه مالی و بودجه سرمایه ای و ... . بنابراین بودجه نوعی برنامه است که در قالب آمار و ارقام بیانگر تعهدات شرکت یا سازمان می باشد.

مدت برنامه:

یکی از سئوالات مهمی که در برنامه ریزی مطرح می شود این است که آیا برنامه باید کوتاه مدت باشد یا بلندمدت؟ در بعضی از موارد ممکن است برنامه ریزی هفتگی لازم باشد گاهی ممکن است برنامه ریزی چند ساله مناسب باشد حتی ممکن است در داخل یک شرکت برای موضوعات مختلف مدت برنامه متفاوت باشد.

اصل تعهدات نسبت به تصمیم ها:

انتخاب مدت برنامه باید اساسی منطقی داشته باشد. به طور کلی چون برنامه ریزی و پیش بینی که لازمه برنامه ریزی است پر هزینه می باشد. بنابراین شرکت یا سازمان نباید برای زمان طولانی که از نظر اقتصادی مقبول نیست برنامه ریزی کند. رمز انتخاب مدت صحیح برنامه، در اصل تعهدات است، این اصل بیان می دارد که: برنامه ریزی منطقی باید دارای مدت زمانی باشد که بتواند تکافوی انجام تعهدات ناشی از تصمیم های امروزی ما را بکند.

ناگفته نماند که عوامل دیگری غیر از هزینه در تعیین طول مدت برنامه دخالت دارد مانند سیاست فردی مدیر و فوریت مسئله. بنابراین عامل هزینه کافی نیست و طول مدت برنامه از برآیند این عوامل به دست می آید.

مفهوم ضمنی اصل تعهدات:

اصل تعهدات این مفهوم را می رساند که برنامه ریزی بلندمدت واقعاً برنامه ریزی برای تصمیم های آتی نیست بلکه برنامه ریزی برای تأثیر تصمیم های امروز ماست، به عبارت دیگر هر تصمیم یک نوع تعهد است که معمولاً از سرمایه یا شهرت جهت انجام عمل تشکیل می شود به بیان دیگر این تعهد غیر از انجام یک سری فعالیت می تواند برای تصمیم گیرنده بار مالی نیز در بر داشته باشد یا شهرت او را به مخاطره اندازد و می توان گفت:

هسته مرکزی هر برنامه ریزی را تصمیم ها (تعهدات) تشکیل می دهند.

کاربرد اصل تعهدات:

هیچ دوره واحدی برای اتمام برنامه های یک سازمان وجود ندارد، بلکه به زمینه ای که برنامه ریزی می خواهد در آن صورت بگیرد وابسته است.

دوره های برنامه ریزی برای واحدهای مختلف تجاری، صنعتی، و اداری متفاوت است.

هماهنگی برنامه های بلندمدت و کوتاه مدت:

اغلب برنامه های کوتاه مدت بدون در نظر گرفتن برنامه بلندمدت، طرح ریزی می شود و این یک خطای جدی است، بنابراین:

هر برنامه کوتاه مدتی باید در راستای برنامه بلندمدت شکل بگیرد و به موقعیت آن کمک کند.

گاهی تصمیم های کوتاه مدت نه تنها به برنامه های بلندمدت کمکی نمی کند بلکه مانع اجرای برنامه های بلندمدت گشته یا موجب تغییراتی در آنها می شود.

اهمیت انعطاف پذیری در برنامه:

هر چه برنامه از انعطاف بیشتری برخوردار باشد، خطر تحمل ضرر ناشی از حوادث غیرمترقبه کمتر خوهد بود، ولی هزینه انعطاف داشتن برنامه باید با به خطر افتادن تعهدات آتی ناشی از انعطاف موازنه گردد. از نظر بسیاری از مدیران قابل انعطاف بودن یعنی توانایی تغییر یک برنامه بدون هزینه اضافی به منظور برخورد با شرایط جدید، مهمترین اصل برنامه ریزی است زیرا این امکان فقط در محدوده خاصی امکان پذیر است.

تعریف پروژه:

اعمال اجرایی در برنامه یک هدف کوتاه مدت تک موردی را پروژه می نامند. پروژه ها از نظر فرآیند با هم متفاوتند زیرا از یکدیگر مجزا هستند و بر خلاف فرآیندهای پیوسته نظیر بازاریابی، تولید یا حسابداری، زمان آغاز و پایان مشخصی دارند. وظیفه اصلی یک مدیر پروژه برنامه ریزی صحیح و کنترل سیستم های موجود در روند مدیریت پروژه است.

فنون برنامه ریزی:

برنامه ریزی تصمیم گیری نسبت به آینده است. برای اینکه برنامه ریزی بتوانند تمام متغیرهای مربوط به تصمیم گیری را پیگیری کنند، روش های متعددی ابداع شده است که برخی از آنها عوامل مؤثر را به طور گویا برای برنامه ریزی مجسم می کند و پاره ای دیگر حتی می توانند به جای وی تصمیم بگیرند به بیان دیگر تصمیم مدیر به صورت برنامه ریزی شده در می آید. فنون برنامه ریزی به ترتیب پیدایش آنها عبارتند از:

الف) نمودار پایان نمای گانت:

ساده ترین و قدیمی ترین روش برنامه ریزی استفاده از نمودار گانت است. در این نمودار آثار تغییر متغیرهای مختلف بررسی می شود. نمودار گانت از دو محور تشکیل می شود: بر روی محور افقی، زمان بر حسب ساعت، روز، ماه یا سال نشان داده می شود و محور عمودی نمایانگر مراکز کار، ماشین ها یا مراحل انجام کار است. هر مستطیل نشانه فعالیت یک ماشین یا کارگاه می باشد. طول هر مستطیل متناسب با زمان انجام کار با آن ماشین است.

ب) برنامه ریزی شبکه: 

یکی دیگر از ابزارهای برنامه ریزی فن برنامه ریزی شبکه است مزایای این روش عبارتست از: طرح ریزی کامل قبل از شروع برنامه و مشخص کردن اینکه برنامه ریزی چگونه باید انجام شود ؛ تسریع در جریان انتقال اطلاعات به هنگام ایجاد تغییرات و به کارگیری آنها هنگام صدور دستورها به عنوان یک منبع اطلاعاتی ؛ آگاهی بیشتر مدیریت از مسائل موجود، مرتبط کردن آنها با مسائل جاری و مشاهده انحرافات برنامه و اتخاذ تصمیم های اصلاحی جهت جلوگیری از بروز مشکلات در آینده ؛ تعیین زمان مطلوب برای شروع و پایان و فعالیت در کل عملیات ؛ آگاهی دقیق هر مدیر از مسئولیت های خویش درباره اهداف و نتایج مورد انتظار و در نتیجه ایجاد افزایش کارایی ؛ تعیین نقاط احتمالی بروز مشکلات طرح و تفکیک دقیق مسئولیت هر یک از مدیران از قبل ؛ جلب توجه مدیران نسبت به فعالیت های حیاتی ؛ فراهم کردن امکانات لازم جهت تجدید نظر در طرح ها هنگام مواجهه با شرایط مختلف ؛ ارائه پیشنهادهای لازم برای انتخاب بهترین روش جهت انجام یک فعالیت ؛ فراهم کردن امکانات لازم برای ارائه گزارش پیشرفت کار ؛ بهبود کنترل مدیریت.

تعاریف شبکه:

یک سیستم شبکه ای شامل مجموعه ای از فعالیت ها و رویدادهایی است که برای انجام یک پروژه لازم است و چون این فعالیت ها به شکل نمودار در می آید لذا پس از اتصال به یکدیگر به صورت یک شبکه جلوه می کند. در یک شبکه معمولاً دو نوع علامت دیده می شود:

گره: دایره یا مربعی است که نشان دهنده یک رویداد یا حادثه است، این رویداد در یک لحظه از زمان پس از اتمام یک یا چند فعالیت واقع می شود و به زمان یا منابع مصرفی نیاز ندارد، بنابراین گره نشان دهنده محل شروع یا پایان یک فعالیت است.

بردار: همه وظایفی که باید برای ایجاد یک رویداد انجام گیرد فعالیت نامیده می شود. فعالیت یک قسمت مشخص از پروژه است که یک نقطه شروع و یک نقطه پایان دارد. اگر فعالیت وقت گیر باشد و به صرف انرژی نیاز داشته باشد با بردار پیوسته نشان داده می شود. اگر فعالیت به صرف انرژی سازمانی نیاز نداشته باشد و به صورت مجازی به کار رود با بردار گسسته نشان داده می شود.

قواعد ترسیم شبکه:

1) تمام فعالیت هایی که به یک دایره ختم می شود به جز فعالیت آخر، باید یک یا چند فعالیت دنبال کننده مشابه داشته باشد ؛ 2) تمام فعالیت هایی که از یک دایره سرچشمه می گیرد به جز فعالیت اول باید یک یا چند فعالیت قبلی مشابه داشته باشد ؛ 3) فعالیت های ورودی و خروجی در یک دایره باید کاملاً مشخص شود ؛ 4) هر فعالیت باید به وسیله دو رویداد (دو دایره) می شود ؛ 5) فعالیت ها تا زمانی که تمام فعالیت های قبلی تکمیل نشده و رویدادهای لازم اتفاق نیفتاده باشد نمی تواند شروع شود ؛ 6) تمام حوادث یا رویدادها به جز رویدادهای اول و آخر باید حداقل یک فعالیت ماقبل و یک فعالیت مابعد داشته باشد ؛ 7) هیچ یک از رویدادها پس از وقوع به حالت قبل بر نمی گردد و بنابراین شکل شبکه یک طرفه است ؛ 8) تعداد بردارهایی که به یک دایره ختم می شود نشان دهنده تعداد فعالیت هایی است که با تکمیل آنها یک رویداد اتفاق می افتد ؛ 9) از کشید خطوطی که یکدیگر را قطع می کند باید خودداری شود ؛ 10) سعی شود تمام خطوط مستقیم باشد ؛ 11) خطوط تقریباً به یک اندازه باشد ؛ 12) رابطه میان زمان انجام فعالیت و طول خط بردار وجود نداشته باشد ؛ 13) از کشیدن بردار فعالیت های مجازی تا حد امکان خودداری شود.

روش ارزیابی و تجدید نظر در برنامه (پرت):

روش پرت بر اساس استفاده از فرم شبکه قرار دارد، این روش برای به حداقل رساندن تأخیر، وقفه و تضاد در امر تولید هماهنگ کردن قسمت های مختلف یک کار و تسریع در تکمیل طرح ها به کار می رود. با استفاده از روش پرت فعالیت ها منظم و قابل کنترل می شود، این فن می تواند اطلاعات لازم در مورد پروژه های در حال اجرا را در اختیار مدیران بگذارد. در شبکه پرت زمان اهمیت زیاد دارد. از حدود سال 1969 میلادی به بعد مسئله هزینه نیز در روش پرت مورد توجه قرار گرفته است.

هدف های روش پرت عبارتند از:  1) محاسبه احتمالی خاتمه کار در زمان معین ؛ 2) تعیین فعالیت هایی که برای انجام پروژه ضروری است و حتماً باید به موقع انجام شود ؛ 3) ارزیابی تغییرات احتمالی در برنامه مانند انتقال منابع از یک گروه از فعالیت ها به گروه های مهمتر، ارزیابی و حذف بعضی از فعالیت ها، امکان تعیین انحرافات میان زمان واقعی و زمان پیش بینی شده.

پرت (PERT) و سی.پی.ام (CPM):

سی.پی.ام در سال 1957 توسط مرگان والکر از شرکت دوپان و جیمز کلی از شرکت رندرمینگتون ایجاد و پرت با تلاش آلن بز و هامیلتون در ارتباط با سیستم تسلیحاتی پولاریس ابداع شد.

پرت و سی.پی.ام دو فن بسیار نزدیک به هم است که اغلب در مدل های برنامه ریزی مدیریت به کار می رود و هر چند که هر یک از این دو فن دارای ویژگی های خاص خود است از نظر مفهومی تنها تفاوت آنها در این است که سی.پی.ام تلاش می کند به طور مشخص زمان مورد انتظار پایان کل یک پروژه یا پروژه های فرعی و کارهایی که یک پروژه را تشکیل می دهد تعیین کند در حالیکه پرت پا را فراتر گذاشته و می کوشد تا تغییرات زمانی همراه با زمان مورد انتظار را تخمین بزند. بنابراین فن پرت با مسئله عدم اطمینان زمانی مستقیم تر برخورد می کند تا فن سی.پی.ام.

انواع برنامه ریزی تجاری:

در برنامه ریزی تجاری ابعاد گوناگونی را باید مورد توجه قرار داد که عبارتند از:

1) موضوعات: تولید، تحقیق، ایجاد محصول جدید، مالی، بازاریابی، در اختیار گرفتن سازمان یادگیری، تسهیلات، نیروی انسانی.

2) عوامل برنامه: قرارداد- امتیاز، عقیده- مرام نامه، مقصد، هدف، استراتژی، برنامه ها، بودجه، رویه، قانون

3) ابعاد زمانی: کوتاه مدت، میان مدت، بلندمدت، دائمی.

4) واحد سازمانی: کل سازمان، شرکت فرعی، گروه های وظیفه ای، معاونت ها و دپارتمان ها، محصول   پروژه    مفهوم.

5) مختصات برنامه: ساده - پیچیده، جامع - محدود، مهم - جزئی، کمی - کیفی، استراتژیک - تاکتیکی- عمومی، محرمانه - کتبی - شفاهی، رسمی تهیه شده یا غیررسمی.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: ضرورت برنامه ریزی, هدفهای برنامه ریزی, اولویت برنامه ریزی, انواع برنامه ریزی
تاریخ :  یکشنبه بیستم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

تعریف تورم:

به افزایش سطح عمومی قیمت ها تورم گفته می شود. به عبارت دیگر هرگاه شاخص قیمت ها که نشان دهنده میانگین قیمت ها در جامعه می باشد، افزایش یابد، گفته می شود آن جامعه با تورم روبرو می شود. تورم هنگامی وجود دارد که میانگین قیمت ها در جامعه در حال افزایش باشد.

اندازه گیری تورم:

به نرخ رشد شاخص قیمت ها طی یک دوره تورم گفته می شود.                            

آثار تورم:

تورم بر جنبه های مختلف زندگی اقتصادی و اجتماعی اثر گذار می باشد که عبارتند از:

1) اثر تورم بر توزیع درآمد: شاید این جمله را شنیده باشید که « تورم فقیر را فقیرتر و غنی را غنی تر می نماید » ولی این جمله را نمی توان اثبات یا رد کرد.

تورم وضعیت کسانی را که درآمدهای ثابت دارند، بدتر می کند، زیرا درآمد حقیقی آنها پایین می آید. یا اگر افزایش درآمد کمتر از افزایش قیمت ها باشد، وضعیت افراد بدتر می شود. همچنین می توان گفت که اگر ارزش اسمی دارایی های افراد کمتر از تورم، افزایش یابد افراد وضعیت بدتری پیدا خواهند نمود. کسانی که در دوران تورم وام با نرخ بهره ثابت دریافت کرده اند، از تورم نفع می برند و کسانی که قرض داده اند تورم به آنها لطمه می زند.

وضعیت توزیع درآمد را با شاخص های مختلفی اندازه گیری می کنند که یکی از آنها منحنی لورنز و ضریب جینی می باشد. اگر درصد جمعیت را بر روی محور افقی و درصد درآمد را بر روی محور عمودی اندازه بگیریم، در صورتی که توزیع درآمد کاملاً برابر ( برابر نه عادلانه، دقت داشته باشید که در علم اقتصاد عادلانه بودن قابل تعریف و اندازه گیری نمی باشد، بلکه فقط برابری را اندازه گیری می کنند) باشد روی قطر مستطیل قرار داریم. معمولاً خط توزیع درآمد که به منحنی لورنز معروف است در پایین قطر قرار دارد. هر چه منحنی لورنز به خط قطر نزدیکتر شود نشانه برابری توزیع درآمد و هر چه به سمت نقطه F نزدیکتر شویم نابرابری در توزیع درآمد است.

2) اثر تورم بر تولید: معمولاً گفته می شود که اگر تورم ملایم باشد، به تولید کمک می کند، زیرا انجام هزینه ها زودتر از درآمدها می باشد، بنابراین در دوران تورم، هزینه ها کمتر از درآمدها بالاتر می رود. اگر تورم شدید باشد به علت اینکه افراد به سرمایه گذاری های بلندمدت روی نمی آورند و به کارهای زود بازده می پردازند تورم به تولید لطمه می زند.

3) آثار حقوقی، سیاسی و روانی تورم: در دوران تورم به علت افزایش قیمت ها افراد به تعهدات خود پایبند نیستند، بنابراین مشکلات حقوقی افزایش می یابد و افراد حاضر به تعهدات بلندمدت نیستند. اگر تورم شدید و دائمی شود، نشانه ضعف حکومت ها تلقی می شود و به شورش های اجتماعی و سیاسی منجر می شود. همچنین در دوران تورم، حتی کسانی که از تورم سود می برند نیز نگرانند زیرا فکر می کنند ممکن است نتوانند وضعیت خود را حفظ کنند، بنابراین در دوران تورمی نگرانی و حالت عدم تعادل روانی برای همه مردم پیش می آید که از آثار منفی تورم می باشد.

علل تورم:

تورم همان افزایش قیمت ها می باشد، علت افزایش قیمت نیز یا افزایش تقاضای کل است و یا کاهش عرضه کل. بنابراین در حالت کلی می توان گفت که علت تورم یا در افزایش تقاضای کل نهفته است یا در کاهش عرضه کل، پس هر علتی که باعث افزایش تقاضای کل و یا کاهش عرضه کل گردد، می تواند از علل ایجاد تورم باشد. به عنوان مثال سیاست های پولی و مالی انبساطی باعث افزایش تقاضای کل شده و در نتیجه باعث تورم می شود. افزایش هزینه های تولید باعث کاهش عرضه کل اقتصاد می گردد و به تورم منجر می گردد.

توجه: هر افزایش تقاضا و یا هر کاهش عرضه ای الزاماً به تورم منجر نمی شود. اگر همزمان با افزایش تقاضا، عرضه نیز به همان میزان افزایش یابد قیمت ها افزایش نخواهند یافت، و یا اگر با کاهش عرضه، تقاضا نیز به همان اندازه کاهش یابد تورمی اتفاق نخواهد افتاد. افزایش تقاضا در صورتی به تورم منجر می شود که عرضه ثابت باشد و یا افزایش عرضه، کمتر از افزایش تقاضا باشد، کاهش عرضه نیز در صورتی منجر به تورم می شود که کاهش تقاضا، کمتر از کاهش عرضه باشد و یا تقاضا ثابت باشد.

توجه: کلاسیک ها معتقدند که عرضه کل عمودی است و کینز معتقد است، عرضه کل افقی است. به طور کلی برای منحنی عرضه کل، سه حالت زیر رسم می شود. آن قسمت از عرضه کل که عمودی است به دامنه کلاسیک ها معروف می باشد. در این دامنه اگر تقاضای کل افزایش یابد، به دلیل ثابت بودن عرضه کل، فقط منجر به افزایش قیمت ها می شود. در دامنه افقی، افزایش تقاضای کل فقط به افزایش درآمد ملی منجر می شود و باعث افزایش قیمت ها یا تورم نمی گردد. در دامنه میانی افزایش تقاضا منجر به افزایش قیمت و درآمد ملی می گردد.

علت اختلاف کلاسیک ها و کینزین ها در مورد منحنی عرضه کل:

کلاسیک ها معتقدند که منحنی عرضه کل عمودی است و کینز معتقد است که شیب مثبت دارد و یا در وضعیت رکود اقتصاد، افقی نیز می توان در نظر گرفت. برای اینکه مشخص کنیم که علت این اختلاف چه چیزی می باشد به دو نکته زیر توجه کنید:

الف) انعطاف پذیر کامل قیمت ها و دستمزدها: کلاسیک ها معتقدند که قیمت ها و دستمزدها کاملاً انعطاف پذیرند ولی کینز معتقد است که به دلیل وجود اتحادیه های کارگری و سایر عوامل، قیمت ها و به خصوص دستمزدها، به سمت پایین انعطاف ناپذیرند، یعنی دستمزدها به راحتی کاهش نمی یابند و با مقاومت نیروی کار روبرو می شوند.

ب) اطلاعات کامل و توهم پولی: کلاسیک های معتقد هستند که به دلیل اطلاعات کامل، توهم پولی وجود ندارد. ولی کینز معتقد بود که عرضه کنندگان نیروی کار به دلیل عدم وجود اطلاعات کامل، دچار توهم پولی می باشند.

اگر توهم پولی وجود نداشته باشد و انعطاف ناپذیری دستمزدها نیز وجود نداشته باشد، منحنی عرضه کل عمودی می شود. زیرا با افزایش قیمت ها عرضه کنندگان تمایل دارند بیشتر تولید کنند ولی به دلیل اینکه اطلاعات کامل وجود دارد، نیروی کار نیز دستمزد اسمی خود را افزایش می دهد. به اندازه افزایش قیمت ها، دستمزدها نیز افزایش می یابد، بنابراین دستمزد حقیقی ثابت مانده و عرضه نیروی کار ثابت می ماند. با ثابت ماندن عرضه نیروی کار، تولید ثابت می ماند، پس افزایش قیمت ها نمی تواند باعث افزایش اشتغال و تولید گردد. به عبارت دیگر کلاسیک ها معتقد بودند که تغییر متغیرهای اسمی (مثل تغییر حجم پول) نمی تواند متغیرهای حقیقی (مثل اشتغال، تولید ملی حقیقی) را تغییر دهد. تغییر متغیرهای اسمی فقط متغیرهای اسمی مثل قیمت ها و دستمزد اسمی را افزایش می دهد. برای تغییر متغیرهای حقیقی باید متغیرهای حقیقی تغییر کنند. در حالیکه کینز معتقد بود که متغیرهای حقیقی علاوه بر اینکه تابعی از متغیرهای حقیقی هستند، تحت تأثیر متغیرهای اسمی نیز می باشند، بنابراین معتقد بود که سیاست های پولی و مالی می تواند علاوه بر متغیرهای اسمی مثل قیمت ها و دستمزد اسمی، متغیرهای حقیقی مثل اشتغال و تولید ملی حقیقی را نیز تغییر دهد.

کینز معتقد بود که به دلیل وجود توهم پولی، اگر دولت سیاست انبساطی اتخاذ کند و قیمت ها افزایش یابد، تولید کنندگان تولید را افزایش می دهند، زیرا دستمزدها به اندازه تغییر قیمت ها، تغییر نمی کنند که دلیل آن اطلاعات ناقص نیروی کار و توهم پولی نیروی کار می باشد، زیرا هر چند قیمت ها افزایش یافته ولی از آنجا که دستمزد اسمی تغییر نکرده است بنابراین حتی با وجود کاهش دستمزد حقیقی، به دلیل توهم پولی، نیروی کار عرضه نیروی کار خود را کاهش نمی دهد. با افزایش تولید، تقاضا برای نیروی کار افزایش می یابد، بنابراین دستمزد اسمی بالا می رود و در نتیجه عرضه نیروی کار افزایش می یابد و تولید ملی افزایش می یابد. با توجه به بحث بالا کینز نتیجه گیری می کرد که منحنی عرضه کل شیب مثبت دارد یعنی قیمت و تولید ملی رابطه مستقیم با یکدیگر دارند. به عبارت دیگر کلاسیک ها معتقد بودند که با افزایش قیمت، دستمزدها و هزینه های تولید به همان نسبت افزایش می یابند، بنابراین تولید ثابت است، ولی کینز معتقد بود که افزایش دستمزدها و هزینه ها کمتر از قیمت است، بنابراین تولید افزایش می یابد.

انواع تورم بر حسب علل ایجاد آن:

1) تورم ناشی از فشار تقاضا یا کشش تقاضا: تورمی که علت آن افزایش تقاضای کل باشد، به تورم ناشی از فشار تقاضا معروف است. هر عاملی که باعث افزایش تقاضای کل در اقتصاد گردد باعث تورم ناشی از فشار تقاضا می گردد. مانند سیاست های پولی و مالی انبساطی.

2) تورم ناشی از فشار هزینه: هر عاملی که باعث افزایش هزینه های تولید گردد منحنی عرضه کل اقتصاد را به سمت چپ انتقال می دهد و در نتیجه باعث افزایش تورم می شود. به این نوع تورم که ناشی از فشار هزینه ها می باشد، تورم ناشی از فشار هزینه گفته می شود. مثل افزایش حداقل دستمزدها و افزایش قدرت بازاری اتحادیه های کارگری و بنگاه های تجاری یا عرضه کنندگان مواد خام و ایجاد انحصار و دریافت مالیات از عرضه کنندگان.

قدرت اتحادیه های کارگری باعث ایجاد مارپیچ تورمی مزد قیمت می شود زیرا اتحادیه ها، دستمزد را افزایش می دهند، افزایش دستمزدها باعث می شود قیمت هابالا رود، بالا رفتن قیمت باعث می شود کارگران دستمزدها را افزایش دهند.

قدرت بنگاه های اقتصاد باعث ایجاد مارپیچ تورمی قیمت مزد می شود زیرا بنگاه های بزرگ، ابتدا برای افزایش سود، قیمت را بالا می برند و در نتیجه کارگران مزدها را افزایش می دهند و سپس افزایش مزدها منجر به بالا رفتن قیمت ها می شود و این فرآیند تکرار می شود.

3) تورم وارداتی: تورمی که علت آن افزایش قیمت کالاهای وارداتی باشد، به تورم وارداتی معروف است.

4) تورم بنیادی یا نهادی یا ساختاری: منظور از تورم شاختاری که در کشورهای در حال توسعه وجود دارد، تورمی است که ناشی از ساختار خاص اقتصادی این گونه کشورها می باشد. این تورم ناشی از کمبود و تنگناهای امکانات حمل و نقل، تکنولوژی پیشرفته، نیروی انسانی ماهر و یا وجود انحصارات، بوروکراسی اداری و عدم کارایی سیستم دولتی می باشد.

5) تورم بخشی: تورم بخشی به این معنی است که اگر در یک بخش اصلی اقتصاد، قیمت ها افزایش یابد، باعث افزایش قیمت در سایر بخش های اقتصاد می گردد. مثل افزایش قیمت انرژی و یا حمل و نقل.

6) ترم ناشی از تنگناهای عوامل تولید: همراه با افزایش تقاضا و نزدیک شدن اقتصاد به سطح اشتغال کامل، تنگناهایی پدید می آید، این تنگناها باعث می شود که عرضه نتواند به اندازه تقاضا در جامعه افزایش یابد و در نتیجه تورم بوجود بیاید.

7) تورم روانی: به تورمی اطلاق می شود که علت آن انتظارات و نگرانی های مردم، نسبت به آینده باشد، بد بینی نسبت به آینده موجب می شود که تقاضا کنندگان، تقاضای خود را جلو بیندازند و بیشتر تقاضا کنند و عرضه کنندگان نیز عرضه خود را به تعویق اندازند و کمتر عرضه نمایند، در نتیجه تورم ایجاد می شود و یا تورم موجود شدت می یابد.

8) تورم پولی: به تورمی که ناشی از افزایش حجم پول و نقدینگی در جامعه باشد، اطلاق می گردد.

9) تورم رکودی یا رکود تورمی: اگر منحنی عرضه کل به سمت چپ انتقال یابد، همزمان قیمت ها افزایش و تولید کاهش می یابد، به عبارت دیگر تورم و رکود اقتصادی همزمان بوجود می آید، به چنین وضعیتی، وضعیت تورم رکوید اطلاق می شود. تورم ناشی از فشار هزینه منجر به تورم رکودی می شود. افزایش تقاضا هر چند تورم ایجاد می کند ولی در صورتی که منحنی عرضه کل صعودی باشد، به افزایش تولید نیز منجر می شود، ولی کاهش عرضه به تورم و کاهش تولید منجر می شود.

طبقه بندی تورم بر حسب شدت و ضعف آن:

بر حسب شدت تورم، آن را به تورم ملایم یا خزنده ؛ تورم معتدل ؛ تورم چهار نعل یا افسار گسیخته یا حاد تقسیم بندی می کنند.

به تورم های یک رقمی، تورم خزنده ؛ به تورم های دو رقمی، تورم معتدل ؛ به تورم های سه رقمی و بیشتر تورم چهار نعل گفته می شود.

درمان تورم:

برای درمان تورم باید یاتقاضای کل را کاهش داد و یا عرضه کل را افزایش داد و یا ترکیبی از این دو سیاست. سیاست های پولی و مالی انقباضی که باعث کاهش تقاضای کل می گردند یک سیاست ضد تورمی است، افزایش واردات، افزایش کارایی، کاهش هزینه های تولید، بهبود تکنولوژی و ... باعث افزایش عرضه کل می گردند، بنابراین یک سیاست ضد تورمی می باشند. یکی از راه های مبارزه با تورم اتخاذ سیاست های درآمدی است. کنترل مستقیم قیمت ها و نرخ گذاری دولتی و تعیین و تثبیت نرخ دستمزدها که درآمد افراد را تحت تأثیر قرار می دهد، سیاست درآمدی نام دارد.

تعریف بیکاری:

در اقتصاد بیکار به شخصی اطلاق می شود که در دستمزدهای رایج بازار حاضر به کار باشد ولی شغلی برای او وجود نداشته باشد.

نرخ بیکاری عبارت است از جمعیت بیکار، تقسیم بر جمعیت فعال ضربدر 100 .                      

جمعیت کشور را به فعال و غیرفعال تقسیم بندی می کنند، بازنشستگان، زنان خانه دار، محصلین جزء جمعیت غیرفعال می باشند. جمعیت فعال که همان عرضه نیروی کار است اگر به کار مشغول باشند، شاغل و در غیر این صورت بیکار می باشد. جمعیت شاغل همان تقاضای نیروی کار است.

انواع بیکاری:

1) بیکاری اصطکاکی (برخوردی یا طبیعی): در هر مقطعی از زمان تعدادی از نیروی کار به طور موقتی بیکار هستند ولی برای آنها شغل وجود دارد. مثلاً شما تازه فارغ التحصیل شده اید و به دنبال کار هستید، برای شما کار وجود دارد ولی شما مدتی را به جستجو می پردازید تا شغل مناسبتری پیدا کنید. یا بعضی از افراد از شغل فعلی خود ناراضی هستند و شغل خود را رها می کنند. به این تعداد بیکاران، بیکاران طبیعی یا اصطکاکی گفته می شود. به عبارت دیگر به آن تعداد از بیکاران که برای آنها شغل در اقتصاد کشور وجود دارد بیکاران طبیعی گفته می شود. (قبلاً 3 درصد بود ولی اکنون تا 6 درصد نیز می باشد) علت بالا رفتن نرخ بیکاری طبیعی یکی در تخصصی شدن شغل ها می باشد، یعنی افراد وقت بیشتری برای پیدا کردن شغل متناسب با تخصص خود صرف می کنند، بنابراین مدت زمان بیشتری بیکار هستند. همچنین گسترش بیمه های بیکاری و توام مالی افراد باعث شده است که افراد زمان بیشتری برای پیدا کردن شغل مناسب خود صرف نمایند. گاهی اوقات بیکاری فصلی را نیز جزء بیکاری طبیعی تلقی می کنند.

2) بیکاری ادواری (سیکلی یا تجاری): این نوع بیکاری ناشی از سیکل ها و یا ادوار تجاری می باشد. به عنوان مثال در دوران رکود که یکی از مراحل یک سیکل تجاری است، تقاضای کل کاهش می یابد، تولید کاهش می یابد و بنابراین کارخانه ها اقدام به اخراج نیروی کار می کنند، به این نوع بیکاری، بیکاری ادواری و یا سیکلی گفته می شود. برای از بین بردن این نوع بیکاری باید از سیاست های پولی و مالی انبساطی که به سیاست های کلان اقتصادی تثبیت معروف است استفاده کرد. یعنی با استفاده از این سیاست ها، تقاضای کل را افزایش داد، اقتصاد را از رکود خارج ساخت در نتیجه تولید افزایش می یابد و اشتغال نیز افزایش می یابد.

هر دور یا سیکل تجاری شامل چهار مرحله است: رکود ؛ حضیض ؛ رونق ؛ اوج. علت ایجاد سیکل های تجاری معمولاً پیچیده است ولی تغییرات سرمایه گذاری یکی از علل آن شمرده می شود. عواملی مثل نوآوری ها، تغییر در انتظارات، عرضه پول و مخارج دولتی نیز از عوامل دورهای تجاری برشمرده می شود. این عوامل ممکن است شروع کننده یک دور تجاری باشد، اما وابستگی متقابل واحدهای تولید کننده است که اثرات آن را پخش کرده و موجب می شود که حرکت خود به خود صورت گیرد. رکود به وضعیتی گفته می شود که بیکاری بالا است و تولید کمتر از اشتغال کامل و ظرفیت اقتصاد می باشد. رونق به وضعیتی گفته می شود که تولید اقتصادی در سطح و یا نزدیک اشتغال کامل وجود داشته باشد. اوج در نقطه ای روی می دهد که تولید و اشتغال نسبت به ماه های قبل و بعد به بالاترین سطوح خود می رسند و حضیض موقعی روی می دهد که تولید و اشتغال نسبت به سطوح ماه های قبل و بعدی در پایین ترین سطح خود باشد.

3) بیکاری ساختاری: بیکاری ساختاری موقعی روی می دهد که کارگران فاقد مهارت های لازم برای مشاغل موجود باشند. علت بروز این نوع بیکاری عدم تحرک شغلی (بیکاری تکنولوژیکی) و عدم تحرک جغرافیایی (بیکاری منطقه ای) نیروی کار می باشد. عدم تحرک شغلی به علت فقدان آموزش بوجود می آید. عدم تحرک جغرافیایی هنگامی رخ می دهد که نیروی کار حاضر به ترک محل زندگی خود و مهاجرت به مناطقی که شغل وجود دارد، نیست. برای از بین بردن این نوع بیکاری باید سیاست هایی اتخاذ کرد تا تحرک شغلی و جغرافیایی نیروی کار را افزایش دهد. مثل ارائه کمک هزینه انتقال، کاهش تبعیض در مورد تسهیلات مناطق، آموزش حرفه های جدید.

4) بیکاری ارادی و غیر ارادی (داوطلبانه و غیر دواطلبانه): کسانی که به میل و اراده خود بیکار هستند، بیکار ارادی و کسانی که به دلایلی به جز میل و اراده خود بیکار شده اند، بیکار غیر ارادی هستند. بیکاران ارادی اگر به دنبال کار نباشد، در اقتصاد به عنوان بیکار تلقی نمی شوند. بیکاری طبیعی یک نوع بیکاری ارادی است که افراد به میل و اراده خود بیکاری هستند ولی دنبال کار می باشند. بیکاری ادواری یکنوع بیکاری غیر ارادی است. هدف سیاست های اقتصادی از بین بردن بیکاری غیر ارادی است.

5) بیکاری آشکار و پنهان: گاهی اوقات بیکاری را به بیکاری آشکار و پنهان تقسیم بندی می کنند. بیکاران آشکار، بیکارانی هستند که شغلی ندارند و به دنبال شغل می گردند. بیکاران طبیعی، ساختاری و ادواری بیکاران آشکار هستند. بیکاران پنهان به آن تعداد از افراد گفته می شود که شغل دارند ولی در تولید نقشی ندراند.

علت بیکاری:

علت بیکاری در افزایش عرضه نیروی کار و یا کاهش تقاضای نیروی کار است. البته افزایش عرضه نیروی کار در صورتی به بیکاری منجر می شود که تقاضای نیروی کار ثابت باشد و یا کاهش تقاضای نیروی کار در صورتی منجر به بیکاری می شود که عرضه نیروی کار ثابت باشد. اگر همزمان عرضه و تقاضای نیروی کار افزایش و یا کاهش یابند، لزوماً بیکاری ایجاد نمی شود. بنابراین هر عاملی که باعث افزایش عرضه نیروی کار و یا کاهش نیروی کار گردد، می تواند باعث ایجاد بیکاری و یا افزایش بیکاری شود. به عنوان مثال افزایش جمعیت، کاهش دوران تحصیل، افزایش نرخ مشارکت زنان، ورود زود هنگام کودکان به بازار کار، مهاجرت نیروی کار به داخل و ... باعث افزایش عرضه نیروی کار و کاهش تولید، استفاده از تکنولوژی های سرمایه بر، کاهش سرمایه گذاری و ... باعث کاهش تقاضا نیروی کار می شود و می تواند بیکاری را تشدید نماید.

برای درمان بیکاری باید عرضه نیروی کار را کاهش داد و یا تقاضای نیروی کار را افزایش داد.

تعریف منحنی فیلیپس:

منحنی فیلیپس رابطه بین نرخ تورم و نرخ بیکاری را نشان می دهد. اولین بار فردی به نام فیلیپس با استفاده از آمارهای بریتانیا نشان داد که رابطه ای معکوس بین نرخ افزایش مزدها و نرخ بیکاری وجود دارد، به عبارت دیگر با کاهش بیکاری، نرخ تغییرات دستمزدها بالا می رود. از آنجا که همزمان با تغییر دستمزدها، قیمت ها نیز تغییر می کنند، همان رابطه ای که بین بیکاری و دستمزدها برقرار است بین نرخ تغییر قیمت ها (نرخ تورم) و نرخ بیکاری نیز وجود دارد.

منحنی ای که رابطه بین نرخ تورم و نرخ بیکاری را نشان می دهد به نام منحنی فیلیپس معروف شد.

شکل های مختلف منحنی فیلیپس:

کینزین ها معتقدند که منحنی فیلیپس نزولی است، یعنی رابطه بین نرخ بیکاری و نرخ تورم رابطه معکوس می باشد، یعنی با افزایش نرخ تورم، بیکاری کاهش می یابد. اگر بخواهیم بیکاری را کاهش دهیم باید نرخ تورم بالاتر را بپذیریم.

علت اینکه از نظر کینز منحنی فیلیپس نزولی است این است که منحنی عرضه کل از نظر کینز صعودی است. اگر عرضه کل صعودی باشد، با افزایش تقاضای کل، قیمت افزایش می یابد، تولید و اشتغال افزایش می یابد و بیکاری کاهش می یابد.

کلاسیک ها معتقد هستند که منحنی فیلیپس عمودی است، یعنی رابطه ای بین نرخ تورم و بیکاری وجود ندارد و نمی توان با افزایش تورم، بیکاری را کاهش داد. علت اینکه کلاسیک ها معتقدند منحنی فیلیپس عمودی است این است که منحنی عرضه کل را عمودی می دانند.

انتقال منحنی فیلیپس:

هر عاملی که باعث انتقال منحنی عرضه کل اقتصاد به سمت راست شود، منحنی فیلیپس را به سمت چپ یا درون انتقال می دهد. به عنوان مثال بالا رفتن کارایی، حذف و یا کاهش قدرت انحصاری اتحادیه ها، کاهش هزینه های تولید، افزایش موجودی سرمایه و اتخاذ سیاست های درآمدی، منحنی عرضه کل اقتصاد را به سمت راست انتقال می دهد و منحنی فیلیپس را به سمت چپ انتقال می دهد. عواملی که باعث می شوند منحنی عرضه کل به سمت چپ انتقال یابد، منحنی فیلیپس را به سمت راست انتقال می دهد. به عنوان مثال افزایش در تنگناهای اقتصادی، تحرک کمتر جغرافیایی و شغلی نیروی کار، ایجاد موانع ورود به بازارهای کار تخصصی، قدرت گرفتن اتحادیه های کارگری و مؤسسات بازرگانی انحصاری، ضعف تکنولوژی، افزایش هزینه های تولید، کاهش کارایی و بازدهی عوامل تولید و ... همه عواملی هستند که منحنی عرضه کل را به سمت چپ انتقال داده و باعث می شوند که منحنی فیلیپس به سمت راست انتقال یابد.

تفسیر فریدمن فلپس از منحنی فیلیپس:

فریدمن و فلپس معتقدند که منحنی معتقدند که منحنی فیلیپس در کوتاه مدت که انتظارات نیوری کار شکل نگرفته است، نزولی ولی در بلندمدت که انتظارات نیروی کار به صورت کامل شکل می گیرد عمودی است. فریدمن و فلپس معتقد هستند که نحوه شکل گیری انتظارات نیروی کار تطبیقی است، یعنی نیروی کار افزایش قیمت ها را به طور تطبیقی پیش بینی می کند.

نظریه مکتب انتظارات عقلایی در مورد منحنی فیلیپس:

مکتب انتظارات تطبیقی معتقد است که انتظارات نسبت به آینده قیمت ها و یا هر متغیر دیگری تابعی از روند گذشته متغیرها می باشد. به عنوان مثال اگر تورم انتظاری ما در سال جاری 10 درصد و تورم واقعی 20 درصد باشد افراد در پیش بینی تورم آینده میانگین این دو را در نظر می گیرند و تورم آینده را 15 درصد پیش بینی می کنند. بر اساس این نظریه اگر یک دوره تورم را کمتر از مقدار واقعی پیش بینی کنیم، برای بقیه دوره ها نیز کمتر پیش بینی می کنیم. به عبارت دیگر در انتظارات تطبیقی، همیشه با خطای پیش بینی یکطرفه روبرو هستیم.

طرفداران مکتب انتظارات عقلائی معتقد هستند که افراد در پیش بینی های خود خطا می کنند ولی این خطاها یک طرفه و یا سیستماتیک نمی باشد. یعنی اگر در یک دوره تورم را کمتر از واقع پیش بینی کنیم در دوره بعد روش پیش بینی خود را عوض می کنیم و احتمالاً تورم را بیش از مقدار واقعی آن پیس بینی می کنیم. فرد منطقی فردی است که مجموع خطاهای پیش بینی اش صفر باشد، در حالیکه در انتظارات تطبیقی مجموع خطاهای پیش بینی صفر نمی باشد. مکتب انتظارات عقلایی یا منطقی می گوید که افراد در شکل گیری انتظارات خود یا همان نحوه پیش بینی آینده از متغیرها، فقط از اطلاعات گذشته استفاده نمی کنند بلکه از همه اطلاعات موجود استفاده می کنند. طرفداران مکتب انتظارات عقلایی معتقدند اگر تورم انتظاری یا تورم واقعی برابر باشد، یعنی نیروی کار تورم را دقیق پیش بینی کند، دستمزدها به اندازه تورم افزایش می یابد، بنابراین منحنی فیلیپس عمودی می شود. اگر تورم انتظاری با تورم واقعی برابر نباشد، یعنی تورم پیش بینی نشده داشته باشیم دستمزدها به اندازه تورم تغییر نمی کنند، بنابراین منحنی فیلیپس شیب نزولی خواهد داشت. از دیدگاه این مکتب سیاست های پولی و مالی هنگامی بر منحنی های تقاضای کل و در نتیجه بر تورم و بیکاری اثر خواهند گذاشت که پیش بینی نشده باشند، اگر این سیاست ها از طرف نیروی کار پیش بینی شوند، دستمزدها نیز به اندازه تورم تغییر می کنند، بنابراین تولید، اشتغال و بیکاری تغییر نمی کند و کارایی سیاست ها صفر خواهد شد. این سیاست ها هنگامی کارایی دارند که غیر قابل انتظار باشند یعنی از طرف نیروی کار پیش بینی نشوند.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: تورم, آثار تورم, علل تورم, انواع تورم
تاریخ :  شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری
با توجه به این واقعیت که تصمیم گیری و مدیریت را می توان مترادف دانست، یا جنبه اصلی مدیریت را تصمیم گیری به حساب آورد، اهمیت شناخت فرآیند اخذ تصمیم مشخص تر می شود. ناگفته نماند که در نوشته ها و آموزش های پیرامون تصمیم گیری عموماً تمرکز بر «لحظه تصمیم گیری» است تا کل فرآیند طولانی و پیچیده تصمیم گیری و کشف و تعریف متغیرهایی که ما را نهایتاً به عمل اخذ تصمیم هدایت می کند.

به اعتقاد جرج هوبر، مسئله یابی، تصمیم گیری، انتخاب و حل مسئله با هم تفاوت دارند.

مسئله یابی:

پیش آنکه مسئله را بتوان حل کرد باید شناخت و تعریف صحیحی از آن داشت، یعنی تعیین کرد که چه وضعیتی نمایانگر مسئله است و کدام مسئله باید حل شود؟ این فرآیند شناسایی مسئله و تعیین اهداف و اولویت بندی آنها را مسئله یابی می نامند.

فرآیند مسئله یابی:

برای آگاهی از وجود مسئله می توان از روش های رسمی و غیر رسمی استفاده کرد:

الف) مسئله یابی رسمی: روش رسمی مسئله یابی یک رویه مستقیم و سه رویه غیر مستقیم دارد:

* رویه های مستقیم: در رویه مستقیم مدیر خودش از وضعیت های ایجاد شده زیر به وجود مسئله پی می برد:

1) انحراف از تجریبات گذشته ؛ 2) انحراف از برنامه تعیین شده ؛ 3) پیشی گرفتن از رقبا.

* رویه های غیر مستقیم: رویه های غیر مستقیم مسئله یابی عبارتند از:

1) از طریق کارکنان (به دو دلیل مسئله را به مدیر گوشزد می کنند: صلاحیت مدیر و انجام وظیفه) ؛ 2) از طریق مافوق ها ؛ 3) از طریق ارباب رجوع یا مشتری.

ب) مسئله یابی غیر رسمی: در یک بررسی 80 درصد مدیران گفتند قبل از آنکه مسئله عمده ای بر روی ترازنامه یا ... نشان داده شود یا حتی قبل از آنکه کارکنان یا مافوق ها مسئله ای را به آنها ارجاع کنند، از آن آگاهی داشتند و ذکر شده بود که اطلاعات آنان قبلاً از طریق ارتباطات غیررسمی و بینشی فراهم آمده بوده است از این رو نتیجه گیری می شود که مسئله یابی غیررسمی امری بینشی است و از کانال های ارتباطاتی غیر رسمی به وجود آنها پی برده می شود.

فنون علمی مدیریت در مسئله یابی:

بعضی از صاحبنظران متعقدند فنون علمی مدیریت علاوه بر حل مسئله می تواند در تعیین محل مسئله نیز کمک کند.

تصمیم گیری: تصمیم گیری فرآیندی را تشریح می کند از طریق آن راه حل مسئله معینی انتخاب می گردد.

انتخا: به مجموعه فعالیت های فرد بر می گردد که موجب انتخاب یک بدیل از مجموع بدیل ها می شود. بنابراین انتخاب کردن جزئی از تصمیم گیری است.

فرآیند حل مسئله: به یک دسته فعالیت های گسترده ای که در یافتن و به اجرا درآوردن راه حلی برای اصلاح یک وضعیت نامطلوب را در بر دارد، فرآیند حل مسئله گفته می شود. به عبارت دیگر حل مسئله به مفهوم یافتن جواب هایی برای یک سئوال است.

انواع مسئله و تصمیم:

از آنجایی که اطلاعات اساس تصمیم گیری است جنبه ای از سازماندهی که فرآیند جریان اطلاعات را شرح می دهد مورد توجه بسیار قرار می گیرد. یک دستورالعمل خوب برای اخذ تصمیم از 90 درصد اطلاعات و 10 درصد الهام و بینش تشکیل می شود. به نظر استینر جریان اطلاعات همانند جریان خون برای حیات و سلامت هر واحد لازم است. وضعیت های تصمیم گیری نیازمند به کارگیری روش های مختلفی در اخذ تصمیم است. تمایز قائل شدن میان وضعیت هایی که به تصمیم های برنامه ریزی شده نیازمند است با وضعیت هایی که تصمیم های برنامه ریزی نشده لازم دارد، فواید بسیاری دارد.

1) تصمیم های برنامه ریزی شده: تصمیم های برنامه ریزی شده تصمیم هایی است که بر حسب عادت و قانون یا رویه اخذ می گردد و برای مسائل ساده و پیچیده به کار می رود. هر چه تصمیم ها نامنظم تر و جدیدتر و دارای نتایج عمده ای باشد، یا به بیان دیگر پیچیده تر باشد و تعهدات عمده را در بر داشته باشد به همان نسبت هم تبدیل آنها به شکل برنامه ریزی شده دشوارتر است. اگر مسئله تکرار شود و عوامل تشکیل دهنده آن را بتوان تحلیل، پیش بینی و تعریف کرد آنگاه چنین مسئله ای را می تواند برنامه ریزی کرد. البته تصمیم های برنامه ریزی شده تا حدی آزادی مدیر را محدود می سازد زیرا سازمان به جای فرد تصمیم می گیرد که چه باید کرد. به هر حال تصمیم های برنامه ریزی شده وقت مدیر را برای پرداختن به مسائل عمده تر آزاد تر می کند.

2) تصمیم های برنامه ریزی نشده: تصمیم های برنامه ریزی نشده تصمیم هایی است که با مسائل غیر معمول و منحصر به فرد سر و کار دارد. اگر مسئله ای به اندازه کافی تکرار نشود که بتوان برای آن خط مشی ای تعیین کرد یا آن قدر مهم باشد که نیازمند به برخورد خاصی باشد باید با تصمیم مقتضی و برنامه ریزی نشده ای حل گردد. در واقع مدیر در برابر اکثر مسائل عمده ای که با آن روبروست ناچار به اخذ تصمیم برنامه ریزی نشده است. خط مشی های مکتوب و غیر مکتوب سازمان، موجب تسهیل تصمیم گیری می شود، زیرا بعضی از بدیل ها را حذف یا محدود می کند. هر چه فرد در سلسله مراتب سازمانی بالاتر رود، داشتن توان اخذ تصمیم های برنامه ریزی نشده اهمیت بیشتری می یابد، زیرا بیشتر تصمیم هایی که باید بگیرد برنامه ریزی نشده اند.

موقعیت های تصمیم گیری:

مدیران در تعیین چگونگی برخورد با مشکلات غالباً مسئله را بر روی پیوستاری در نظر می گیرند که در یک طرف آن وضعیت قابل پیش بینی و در طرف دیگر، وضعیتی که پیشی بینی آن بی نهایت مشکل است قرار دارد و از واژه های اطمینان، مخاطره و عدم اطمینان برای شرح وضعیت های ثبت شده بر پیوستار استفاده می کنند.

1) موقعیت اطمینان: در وضعیت اطمینان می دانیم که در آینده چه رخ خواهد داد در این موقعیت اطلاعات مورد اطمینان قابل اندازه گیری و دقیقی وجود دارد تا بر اساس آن تصمیم گیری شود و در این وضع آینده به آسانی قابل پیش بینی است.

2) موقعیت مخاطره: در وضعیت مخاطره میزان احتمال هر گونه نتیجه ممکن، معین است به عبارت دیکر اطلاعات کامل موجود نیست و قابلیت پیش بینی کمتر است.

3) موقعیت عدم اطمینان: در وضعیت عدم اطمینان میزان احتمال نتیجه گیرفتن ممکن و حتی نتیجه را نمی دانیم، به عبارت دیگر اطلاعات ما نسبت به موضوع ناچیز است.

ماهیت حل مسائل مدیری:

مدیران مؤثر سعی نمی کنند هر مسئله ای را که از طرف زیردستان، مافوق ها و همکارنشان بدان ها تحمیل می شود حل کنند، بلکه وقت و انرژی خود را برای مسائلی نگه می دارند که واقعاً توان آنان را طلب می کند، آنان درباره مسائل جزئی یا سریع قضاوت می کنند یا آنها را به زیردستان خود ارجاع می دهند.

حساسیت مدیر نسبت به مسئله یا موقعیت:

همان طوری که گوت و تاگیوری متذکر شده اند نوع مسائل و موقعیت هایی را که مدیران برای کار بر روی آنها انتخاب می کنند، تحت تأثیر ارزش ها و زمینه های قبلی آنان است. اگر عمدتاً ارزش های کارکردی مادی بر مدیر حاکم باشد معمولاً او مایل است درباره مسائل عملی نظیر بازاریابی، تولید یا سود تصمیم بگیرد، اگر گرایش تئوریک بیشتری داشته باشد ممکن است به بازدهی بلندمدت سازمان خود علاقه مند باشد، اگر دارای گرایش سیاسی باشد ممکن است بیشتر مایل به رقابت با سایر سازمان ها یا پیشرفت شخصی خود باشد. زمینه تخصصی و مهارت مدیر همچنین بر حساسیت او نسبت به مسائل یا فرصت هایی که فراهم اثر می گذارد. حساسیت های خاص مدیر نسبت به انواع معین مسائل و فرصت ها گاهی یک امتیاز است زیرا می تواند از احتمالاتی آگاه شود که سایرین نادیده می گیرند ولی اگر نسبت به سایر مسائل و فرصت ها حساسیت نداشته باشد خود می تواند یک عیب محسوب شود.

موقعیت شناسی:

عده ای بر این عقیده اند که در دل هر مسئله فرصتی هست. و مسئله را چیزی می دانند که توان سازمان را در رسیدن به اهداف به خطر می اندازد در حالیکه فرصت چیزی است که احتمال فراتر رفتن از اهداف را فراهم می کند.

بحران: پیش آمدن حادثه ای ناگهانی از قبیل آتش سوزی یا ورشکستگی یکی از صاحبان عمده مواد اولیه و مانند آن است که به رسیدگی و تصمیم گیری فوری نیاز دارد.

مسئله: از طریق جریانی از داده های شفاهی مکرر و مبهم از انباشتگی حوادث چندگانه آشکار می شود.

موقعیت: اغلب توسط یک فکر یا حادثه ای غیر بحرانی جلوه گر می شود امکان فراتر رفتن از اهداف را فراهم می آورد.

پیتر دراکر بیان می دارد فرصت ها رموز کلیدی موفقیت مدیر و سازماندهی هستند و با بهره گیری از فرصت هاست که نتایج سودمند حاصل می شود، حال آنکه مسئله فقط وضعیت را به حال عادی بر می گرداند. به اعتقاد درکاکر بهره گیری از فرصت ها در متمرکز کردن منابع و تلاش ها بر انجام کارهای درست است.

چگونگی اخذ تصمیم برای حل مسئله:

گفته شد که بعضی از مسائل از طریق مافوق ها یا کارکنان به سراغ مدیر می آیند و مسائلی هم هستند که مدیر به دنبال آنها می رود ولی هیچ مدیری نمی تواند همه مسائل را که روزانه در جریان کار پیش می آید حل کند، بنابراین آموختن چگونگی اولویت بندی و ارجاع مسائلی جزئی به زیردستان برای حل آنها مهم است. هنگامی که مسئله به مدیر ارجاع می شود باید به مسائل ذیل توجه داشته باشد:

آیا مسئله سهل و آسانی است؟  ؛ آیا مسئله خود به خود حل می شود؟ ؛ آیا این تصمیمی است که من باید بگیرم؟

هر چه مرجع تصمیم گیری نزدیکتر به منشاء پیدایش مسئله باشد، بهتر است.

قانون فوق دو نتیجه در بر دارد:

الف) تا حد ممکن مسائل کمتری به رده های بالاتر ارجاع شود ؛ ب) تا حد ممکن مسائل بیشتری به زیردستان ارجاع شود.

کسانی که نزدیکتر به مسئله هستند معمولاً برای تصمیم گیری و چگونگی برخورد با آن در وضعیت بهتری قرار دارند. هنگامیکه مدیر مسئله ای را به فردی در رده بالاتر ارجاع می دهد باید اطمینان داشته باشد که هدف او تنها شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت نیست، همان طوری که ارجاع کار به زیردستان نیز شانه خالی کردن نیست زیرا مسئولیت نهایی با مدیر است. مدیر معمولاً از مافوقش به مسائله نزدیکتر است ولی باید هر مسئله را به فردی که شایستگی بیشتری برای حل آن دارد بسپارد.

مدیر چگونه می تواند در مورد ارجاع مسئله به مافوقش تصمیم بگیرد؟

اگر قانون کلی تصمیم گیری و نتایج آن، برای راهنمایی مدیر کافی نباشد او می تواند با سئوال های زیرآنها تکمیل کند: 1) آیا مسئله بر بخش های دیگر در خارج از حوزه سرپرستی من اثر دارد؟  ؛ 2) آیا مسئله تأثیر عمده ای بر حوزه مسئولیت من دارد؟ ؛ 3) آیا مسئله به اطلاعاتی که فقط در سطح بالا وجود دارد نیاز دارد؟ ؛ 4) آیا تصمیم من به میزان قابل توجیهی از بودجه واحد می کاهد؟ ؛ 5) آیا این مسئله در حوزه مسئولیت یا اختیار من نیست؟

جواب آری به هر یک از سئوالات مذکور، احتمالاً به معنی ارجاع مسئله به مافوق است.

روش غیر رسمی حل مسئله:

اگر مدیر با مسئله ای روبرو شود که مهم و مشکل باشد و خود به خود حل نشود بلکه لازم باشد تا او برای حل آن تصمیم بگیرد می گوییم که مدیر در وضعیت حل مسئله قرار دارد. بسیاری از مدیران به طور غیررسمی بر روی های حل مسئله متکی هستند از جمله:

الف) مدیر به روش سنتی متکی است و به همان شکلی که در وضعیت های مشابه در گذشته تصمیم گیری شده است عمل می کند ؛ ب) مدیر با توسل به اختیارات خود و بر اساس پیشنهادهای یک کارشناس یا مدیر رده بالاتر تصمیم می گیرد ؛ ج) مدیر ممکن است از چیزی که فلاسفه آن را برهان ماقبل تجربه می نامند بهره ببرد، فرض ایشان بر این است که پاسخ صحیح هر مسئله منطقی ترین یا روشن ترین راه حل آن است.

این سه روش گرچه در بعضی از موارد مفید است در موارد دیگری نیز ممکن است مدیر را به اخذ تصمیم غلط هدایت کند.

فرآیند منطقی حل مسئله:

هیچ روشی در تصمیم گیری نمی تواند تضمین کند که مدیر همیشه با تکیه بر آن می تواند تصمیم درستی بگیرد. به هر حال مدیرانی که روش منظم مدبرانه و منطقی تری نسبت به سایرین به کار می برند احتمال دارد که به جواب بهتری برسند.

فرآیند اساسی تصمیم گیری منطقی برای حل مسئله شبیه فرآیند رسمی برنامه ریزی استراتژیک است، که مراحل تشخیص و تعریف مسئله و جمع آوری و تحلیل واقعیات مربوط به مسئله و یافتن و ساختن راه حل های بدیل و ارزیابی و انتخاب بهترین راه حل و به اجرا درآوردن آن را شامل می شود. گرچه حل مسئله و برنامه ریزی استراتژیک کاملاً متفاوت هستند اما هر دو روش منظمی را دنبال می کنند.

تصمیم گیری فرآیندی مداوم و چالشی برای مدیران است.

ارزیابی کارایی یک تصمیم:

نرمن مایر دو معیار را برای ارزیابی کارایی بالقوه یک تصمیم مشخص کرده است:

الف) کیفیت عینی تصمیم؛کیفیت عینی تصمیم با این پرسش که چقدر فرآیند تصمیم گیری رسمی به اجرا درآمده است، معین می شود.

 ب) پذیرش مجریان آن؛ مدیر می تواند تصمیم را خود یا با کمک دیگران اخذ کند اما به هر حال وقتی نوبت به اجرا می رسد دایره انتخاب محدود می شود. جلب رضایت و همکاری تعدادی از افراد که تقریباً همیشه درگیر اجرای تصمیم ها هستند ضروری است و یکی از عواملی که مدیران باید هنگام بررسی وضعیت و ارزیابی بدیل ها در نظر بگیرند چگونگی حمایت کسانی است که باید آن را به اجرا درآورند. 

موانع حل مسئله مدیری:

ایروینگ جینیس و لئون من 4 روش تشخیص و حل مسئله را که می تواند مانع افرادی باشد که باید تصمیم های مهمی بگیرند، به شرح ذیل شناسایی کرده اند:

1) اجتناب آرام: مدیر بعد از ملاحظه اینکه نتایج سوء وارد عمل نشدن خیلی زیاد نخواهد بود تصمیم به عمل نکردن می گیرد. این می تواند نگرش مدیری باید که مافوقش به او گفته است در صورت بهبود عملکردش ارتقا خواهد یافت، ولی چون می داند که احتمالاً مافوقش برکنار می شود، بنابراین در جهت بهبود عملکردش تلاش نمی کند، ولی اگر همان مدیر از وضعیت متزلزل مافوقش اطلاع نداشت مشتاقانه و سخت تر می کوشید و وقت زیادی را صرف کار می کرد.

2) تغییر آرام: مدیر با ملاحظه اینکه انجام ندادن کاری عواقب وخیمی دارد، تصمیم به انجام عملی می گیرد. به هر حال به جای تحلیل وضعیت مدیر اولین بدیل در دسترس را که به ظاهر که خطر است، انتخاب می کند و از تحلیل دقیق اجتناب می ورزد.

3) اجتناب دفاعی: هنگامیکه مدیری با مسئله ای روبرو می شود و به یافتن راه حل خوبی مبتنی بر تجربه گذشته قادر نیست درصدد جستن راهی برای فرار از مسئله بر می آید. وی ممکن است بررسی عواقب را به تعویق اندازد یا تلاش کند تا آن را از سر خود باز کند و ممکن است اجازه دهد دیگری تصمیم بگیرد و عواقب آن را ببیند یا به سادگی مخاطرات را نادیده بگیرد و واضحترین راه حل را انتخاب کند. این وضعیت کناره گیر مدیر ممکن است مانع بررسی بدیل های با دوام تر شود.

4) ترس (هراس): مدیر احساس می کند نه تنها به وسیله خود مسئله بلکه به وسیله زمان نیز زیر فشار قرار دارد. این حالت باعث فشار روحی شدیدی می شود که ممکن است در رفتارهایی نظیر بی خوابی، زود رنجی، دیدن خواب های بد و سایر شکل های اضطراب و تشویش متجلی شود و در نهایت ممکن است به بیماری جسمی وی منجر شود. فرد ممکن است در حالت ترس، آن قدر درمانده و بهت زده باشد که نتواند وضعیت را به طور واقع بینانه ارزیابی کند و به اشتباه برخوردی را مناسب با وضعیت تشخیص دهد که احتمالاً همان برخورد وضعیت را وخیم تر کند.

مدیرانی که نسبت به مسائل به شیوه های مذکور واکنش نشان می دهند اغلب به دنبال روش ساده ای برای تصمیم ها هستند. یکی از روش هایی که به طور مکرر به کار می رود روش تطبیق تدریجی است. در این روش بدیلی که فقط نمایانگر تغییر کوچکی از خط مشی های موجود است انتخاب می شود. در موارد زیادی این روش، عملی ترین برخورد است زیرا از بررسی گسترده مسئله اجتناب می شود و بدین ترتیب موجب صرفه جویی پول و زمان می گردد و حاصلی قابل پیش بینی، نسبتاً پایدار و علمی و آشنا برای تحلیل به مدیر ارائه می کند ولی چنین برخوردی اغلب به راه حلی های کم ارزش منجر می شود زیرا این روش جایگزینی برای جمع آوری اطلاعات جدید و تفکر خلاق است. هنگامی که مدیران تطبیق تدریجی را به کار می برند احتمال بسیار کمی وجود دارد که عقاید جدید بررسی شود و مزایای دراز مدت فدای منافع کوتاه مدت می شود.

محدودیت های فرآیند منطقی تصمیم گیری:

محدودیت های چندی در فرآیند منطقی تصمیم گیری وجود دارد که اساساً از عدم دانش کامل آدمی نسبت به تمام جنبه های قبل و بعد از یک واقع ناشی می شود: 1) ارزش اجتماعی ؛ 2) ناتوانی هر مدل در احاطه داشتن بر سلسله بازتاب ها و حوادث بی پایانی که هر تصمیم با انتخاب به دنبال خواهد داشت ؛ 3) عدم اطمینان ؛ 4) رضایتمندی (سرهم بندی کردن) ؛ 5) معقولیت نسبی ؛ 6 ) تدابیر وضعیت (هرچه تصمیم مهمتر باشد، مسائل سیاسی و اجتماعی درگیر با آن بیشتر است).

تمایز میان معقولیت نسبی و رضایتمندی دارای اهمیت است: زیرا معقولیت نسبی به محدودیت طبیعی در توان انسان برای اداراه وضعیت های پیچیده گفته می شود و حال آنکه رضایتمندی یک انتخاب عمدی برای محدود کردن تعداد بدیل های مورد بررسی برای رسیدن به راه حل رضایتبخش است یعنی اولی به طور طبیعی بر انسان تحمیل می شود در صورتی که دومی انتخاب عمدی است.

غلبه بر موانع فردی در حل مسئله:

آشنایی با فرآیندهای منطقی حل مسئله به مدیر اطمینان می دهد که توان شناخت و برخورد با وضعیت های پیچیده را دارد. این اعتقاد به دو دلیل مهم است:

الف) احتمال تلاش و فعالیت مدیران را در تعیین محل مسائل و فرصت ها در سازمان هایشان افزایش می دهد؛

ب) احتمال یافتن راه حل های خوب را برای مسائلی که با ان مواجه می شوند بالا می برد، زیرا گذشته از به کارگیری فرآیند منطقی حل مسئله راه های ویژه دیگیری برای تصمیم گیری های مؤثرتر وجود دارد: اولویت بندی ؛ کسب اطلاعات لازم ؛ پیشروی منظم و دقیق.

روش ها و فنون میعن تصمیم گیری:

روش ها و فنونی که از طریق تحقیق و تجربه به دست آمده اند و می توانند  در مراحل مختلف فرآیند تصمیم گیری استفاده شوند عبارتند از:

تفکر خلاق ؛ تحقیق در عملیات ( برنامه ریزی خطی، فن مونت کارلو، تئروی خط نوبی) ؛ مفاهیم زیربنایی و استراتژی ها.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: تصمیم گیری, مسئله یابی, فرآیند مسئله یابی, مدیریت مسئله یابی
تاریخ :  شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

نظریه های مصرف:

عوامل مؤثر بر مصرف ملی:

مصرف ملی نیز همانند مصرف یک فرد تحت تأثیر عوامل گوناگون قرار دارد، به عنوان مثال درآمد ملی، ثروت ملی، انتظارات مصرف کنندگان از آینده، توزیع درآمد و ... عواملی هستند که در مصرف ملی نقش دارند. نظریه های مصرف در تلاش می باشند تا رابطه عوامل مؤثر بر مصرف را با مصرف نشان دهند. چهار نظریه مصرف معروف که در اقتصاد کلان از اهمیت بیشتری برخوردار هستند عبارتند از:

نظریه مصرف درآمد مطلق کینز ؛ نظریه مصرف درآمد نسبی دوزنبری ؛ نظریه مصرف درآمد دائمی فریدمن ؛ نظریه مصرف سیکل زندگی مودیلیانی.

نظریه مصرف درآمد مطلق (کینز):

نظریه درآمد مطلق یکی از اولین نظریه های مصرف و ساده ترین آنها می باشد. این نظریه که توسط کینز مطرح شد، مصرف کلی در هر دوره را تابعی خطی از درآمد ملی همان دوره (درآمد جاری) در نظر می گیرد.

تابع مصرف به صورت  می باشد که  (میل نهایی به مصرف) مقدار ثابتی است،  (میل متوسط به مصرف) با درآمد ملی رابطه معکوس دارد، یعنی با افزایش درآمد ملی  کاهش می یابد. همیشه  بزرگتر از  است و با افزایش درآمد  به  نزدیک می شود.

از نظر کینز تابع پس انداز که از تابع مصرف استخراج می شود به صورت  است،  (میل نهایی به پس انداز) مقدار ثابتی است ولی  (میل متوسط به پس انداز) با درآمد ملی رابطه مستقیم دارد. با افزایش درآمد  به  نزدیک می شود. کشش مصرف نسبت به درآمد کوچکتر از یک و کشش پس انداز نسبت به درآمد بزرگتر از یک می باشد.

همچنین توابع مصرف و پس انداز کینز توابعی عدم تناسبی هستند یعنی نسبت  و  در سطوح مختلف درآمد، ثابت نمی باشد.

انتقادهای وارده به نظریه مصرف کینز:

بعد از جنگ جهانی دوم، تابع مصرف کینز مورد انتقاد واقع شد و موجب شد که نظریه های مصرف دیگری نیز وارد ادبیات اقتصادی جهان شوند.

الف) یکی از مواردی که باعث شده نظریه مصرف کینز مورد تردید واقع شود، مطالعات آماری سایمون کوزنتس بود. وی با استفاده از آمارهای مصرف و درآمد در طی دوره بلند مدت (صد ساله) نشان داد که  مقدار ثابتی است، به عبارت دیگر تابع مصرفی که وی تخمین می زد عرض از مبدأ نداشت ولی برای دوره های زمانی کوتاه تر تابع مصرف کینز از نظر آماری مورد تأیید واقع می شد. بنابراین وی به این نتیجه رسید که تابع مصرف کینز برای دوره کوتاه مدت مصداق دارد ولی برای دوره های بلندمدت مصداق ندارد. همچنین تابع مصرفی که با استفاده از داده های مقطعی تخمین زده شد، تابع مصرف کینز را تأیید می کرد ولی تابع مصرفی که با استفاده از داده های سری زمانی دوره بلندمدت تخمین زده می شد، تابع مصرف کینز را تأیید نمی کردند.

ب) یکی از موارد دیگری که باعث تردید در صحت نظریه مصرف کینز شد، این بود که مقدار پیش بینی هایی که با استفاده از تابع مصرف کینز در مورد مصرف آینده صورت می گرفت معمولاً تورش به سمت پایین داشت، به عبارت دیگر تابع مصرف کینز مصرف را کم پیش بینی می کرد و این نشان می داد که عرض از مبدأ تابع مصرف کینز در طول زمان ثابت نمی باشد.

ج) مورد دیگر در مورد تابع مصرف کینز بحثی بود که تحت عنوان تز رکود مطرح شد. اگر   را به   تقسیم کنیم،  بدست می آید. طبق نظریه مصرف کینز بعد از جنگ   کاهش می یافت،   نیز با پایان جنگ کاهش می یافت و اگر   و   نیز ثابت باشند انتظار رکود می رفت ولی بعد از جنگ نه تنها رکودی اتفاق نیفتاد بلکه تورم هم بوجود آمد.

مجموعه انتقادهای فوق باعث شد که در نظریه های مصرفی که بعد از نظریه مصرف کینز مطرح شدند، معتقد باشند که مصرف فقط تحت تأثیر درآمد همان دوره نمی باشد، بلکه عوامل دیگری نیز در مصرف نقش دارند. مثلاً ثروت یکی از عوامل تعیین کننده مصرف در هر دوره می باشد، انتظاری که از درآمدهای دوره های آینده داریم، درآمد در طول دوره زندگی، وضعیت توزیع درآمد و ... عوامل دیگری هستند که تعیین کننده مصرف در هر دوره می باشند.

همه توابع مصرفی که بعد از نظریه مصرف کینز مطرح شدند دارای این ویژگی های بودند: مصرف یک برنامه بلندمدت است، افراد در تعیین مقدار مصرف، طول دوره عمر خود را در نظر می گیرند. ثروت نقش اساسی در مقدار مصرف دارد، تابع مصرف کینز در کوتاه مدت مصداق دارد ولی در بلند مدت مصداق ندارد و در بلندمدت مصرف از مبدأ می گذرد یعنی مقدار  صفر است و بنابراین  و  می باشد.

نظریه مصرف درآمد نسبی دوزنبری:

نظریه مصرف دوزنبری بر پایه دو مفهوم زیر بنا شده است:

الف) اثر نمایشی مصرف: دوزنبری معتقد است که مصرف کالاها و خدمات علاوه بر رفع نیازهای انسان ها، نشان دهنده پایگاه و یا موقعیت اجتماعی افراد نیز می باشد. یعنی قضاوت افراد از یکدیگر به مصرف افراد بستگی دارد. اگر فردی کالاهای گران قیمت مصرف کند نشان دهنده این است که وی از درآمد بالاتر و موقعیت اجتماعی بالاتری برخوردار است. به این اثر، اثر چشم و هم چشمی و یا اثر تظاهری مصرف گفته می شود.

ب) چسبندگی مصرف یا انعطاف ناپذیری مصرف (اثر چرخ دنده ای یا اثر ضامن): با توجه به اثر نمایشی مصرف، دوزنبری معتقد است که اگر درآمد افراد افزایش یابد، افراد به راحتی مصرف خود را افزایش می دهند ولی در هنگام کاهش درآمد، مصرف به راحتی کاهش نمی یابد، یعنی مصرف به سمت پایین چسبندگی دارد. علت آن این است که اگر درآمد افراد کاهش یابد، برای اینکه دیگران متوجه کاهش درآمد وی و در نتیجه پایین آمدن موقعیت اجتماعی آنان نشوند، فرد مصرف خود را به مقدار کمی کاهش می دهد. به عبارت دیگر تابع مصرف دوزنبری در بلندمدت تابعی تناسبی می باشد.

نظریه مصرف درآمد دائمی (فریدمن):

فریدمن معتقد است مصرف برنامه ای بلندمدت است و افراد هنگام تعیین مقدار مصرف خود به متوسط درآمد در طول عمر خود توجه دارند، به عبارت دیگر مصرف تابعی از درآمد دائمی می باشد. درآمد دائمی، درآمدی است که افراد انتظار دارند به طور متوسط و دائمی در تمامی طول عمر خود داشته باشند. درآمد دائخی را می توان متوسط ساده یا وزنی درآمد در طول دروه های گذشته در نظر گرفت.

از نظر فریدمن درآمد جاری () برابر است با درآمد دائمی () به علاوه درآمد اتفاقی یا گذرا (). درآمد دائمی درآمدی است که فرد انتظار دارد به طور دائمی در طول عمر خود دریافت کند. اگر درآمد جاری از دائمی بیشتر باشد، درآمد اتفاقی مثبت و اگر منفی باشد، درآمد دائمی منفی است. مصرف جاری نیز به دو جزء مصرف دائمی () و مصرف اتفاقی () تقسیم می شود. همچنین فریدمن فرض می کند که  هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند، یعنی وابستگی آنها صفر است.

نظریه مصرف سیکل زندگی مودیلیانی:

مودیلیانی معتقد است که افراد برنامه مصرفی خود را برای همه طول عمر خود تنظیم می کنند. سال های عمر هر فرد به دو قسمت تقسیم می شود، سال هایی که فرد کار می کند و درآمد دارد و سال هایی که فرد بازنشسته می شود و درآمدی ندارد. در سال هایی که فرد کار می کند، پس انداز می کند و پس انداز افراد که روی هم جمع می شود، ثروت فرد را تشکیل می دهد، بنابراین ثروت فرد در اول بازنشستگی به حداکثر می رسد. در سال های بازنشستگی، پس انداز افراد منفی است، به عبارت دیگر هر فرد با شروع دوره بازنشستگی شروع به استفاده از ثروت جمع آوری شده طی دوره کار می نماید (بنابراین نقش پس انداز این است که فرد بتواند از یک مصرف با دوام در همه سال های عمر خود برخوردار باشد) و در زمان مرگ ثروت فرد به صفر می رسد.

حالت ارائه شده برای بیان نظریه مصرف سیکل زندگی هر چند بر مبنای فروض ساده کننده ای قرار دارد ولی قادر به بیان مفاهیم اصلی این نظریه است. اگر فروض راتغییر دهیم در نتایج حاصل از این نظریه تغییری ایجاد نمی شود. به عنوان مثال اگر فرد ارث بدست بیاورد، تابع ثروت از مبدأ شروع نمی شود بلکه از قسمت بالاتر شروع می شود و اگر فرد تصمیم بگیرد که از خود ارث بجا بگذارد ثروت در پایان دوره به صفر نمی رسد. اگر درآمد و مصرف را نیز افقی در نظر نگیریم، در نتایج این نظریه تغییر ایجاد نمی شود.

در این نظریه علاوه بر درآمد، نقش متغیرهای دیگر در مصرف بخوبی نمایان شده است. ثروت، ترکیب سنی جمعیت، قوانین بازنشستگی و قوانین و مقررات مربوط به ثروت، ارث و ... در مقدار مصرف نقش دارند. 

نظریه های سرمایه گذاری:

عوامل مؤثر بر سرمایه گذاری:

مخارج سرمایه گذاری در اقتصاد کلان تحت تأثیر عوامل زیادی همچون درآمد ملی، نرخ بهره، انتظارات، امنیت سیاسی و اقتصادی و ... قرار دارد. نظریه های سرمایه گذاری در تلاش هستند تا رابطه مخارج سرمایه گذاری را با عوامل مؤثر بر سرمایه گذاری تبیین نمایند. دو نظریه مهم سرمایه گذاری نظریه اصل شتاب که مربوط به کلاسیک ها است و نظریه کارایی نهایی سرمایه گذاری که مربوط به کینز است، می باشد.

توجه: فرق سرمایه و سرمایه گذاری: سرمایه گذاری عبارت است از تغییر در حجم سرمایه موجود در یک جامعه در طی یک دوره. به عبارت دیگر سرمایه گذاری مشتق سرمایه است نسبت به زمان و سرمایه انتگرال سرمایه گذاری است. سرمایه گذاری در حقیقت تشکیل سرمایه می باشد. سرمایه آن بخش از کالاها است که تولید کننده کالاها و خدمات دیگر هستند مثل اره در یک نجاری.

توجه: تقسیم بندی سرمایه گذاری یا سرمایه در اقتصاد کلان: سرمایه گذاری عبارت از افزایش ظرفیت تولیدی جامعه است که به سه شکل می باشد:

سرمایه گذاری در ماشین آلات و تجهیزات ؛ سرمایه گذاری در ساختمان ؛ سرمایه گذاری در موجودی انبار.

توجه: مفهوم سرمایه گذاری و سرمایه در اقتصاد کلان با اقتصاد خرد متفاوت است، به عنوان مثال اگر شما قطعه زمینی را خریداری کنید، از نظر فردی سرمایه گذاری کرده اید و به سرمایه یا ثروت شما اضافه شده است، ولی در اقتصاد کلان کشور سرمایه گذاری صورت نگرفته است، زیرا به ظرفیت و توان تولیدی جامعه اضافه نشده است. وقتی شما پول در بانک سپرده می گذاری می کنید پس انداز و یا ثروت شما افزایش یافته است ولی سرمایه گذاری و سرمایه در جامعه تغییر نکرده است. در اقتصاد کلان منظور از سرمایه گذاری، فقط خرید دارایی های فیزیکی جدید است و خرید دارایی های فیزیکی موجود و یا خرید دارایی های مالی (سهام و اوراق قرضه) سرمایه گذاری محسوب نمی شود.

نظریه اصل شتاب ساده سرمایه گذاری:

در این نظریه، سرمایه گذاری تابعی از تغییرات درآمد دملی در نظر گرفته می شود، به عبارت دیگر این نظریه نشان می دهد که سرمایه گذاریر با تغییرات درآمد ملی رابطه مثبت دارد. اگر نسبت سرمایه به تولید برابر با  باشد. که  نشان می دهد به ازای هر واحد تولید، چند واحد سرمایه لازم می باشد. خواهیم داشت:

از این رابطه نتیجه گیری می کنیم که سرمایه گذاری خالص با تغییرات درآمد ملی رابطه مستقیم دارد، یعنی:

انتقادهای وارده به اصل شتاب ساده:

1) در اصل شتاب ساده فرض می شود که همه سرمایه گذاری مورد نیاز طی دوره در همان دوره انجام و سرمایه موجود به سرمایه مطلوب می رسد. به عبارت دیگر هیچ وقفه ای بین سرمایه موجود و مطلوب وجود ندارد. ولی در عمل همه سرمایه گذاری مورد نیاز طی دوره انجام نمی گیرد، به عبارت دیگر سرمایه موجود با مطلوب برابر نمی باشد. علت آن این است که سرمایه گذاری احتیاج به زمان دارد، بعضی سرمایه گذاری ها چند سال طول می کشد. بنگاه ها معمولاً با محدودیت و مشکل مالی روبرو هستند و همه سرمایه گذاری لازم را نمی توانند طی یک دوره انجام دهند، بنگاه ها در صورتی اقدام به سرمایه گذاری می کنند که مطمئن شوند افزایش تقاضا برای محصولات آنها دائمی است، اگر افزایش تقاضا برای محصولات موقتی باشد، بنگاه اقدام به سرمایه گذاری جدید نمی کنند. برای اینکه بنگاه ها مطمئن شوند، افزایش تقاضا برای محصولات آنان دائمی است، چندین دوره زمان لازم است.

2) در اصل شتاب ساده فرض این است که  ثابت است، به عبارت دیگر عوامل تولید مکمل هستند، در حالیکه عوامل تولید معمولاً جانشین می باشند. ممکن است افزایش تولید، باعث استفاده کمتر یا بیشتر سرمایه گردد، بنابراین اصل شتاب مصداق ندارد.

3) اصل شتاب ساده در صورتی مصداق دارد که بنگاه ها با ظرفیت بیکار سرمایه روبرو نباشند، اگر بنگاه ها با ظرفیت بیکار سرمایه روبرو باشند، در صورت افزایش تقاضا و تولید اط ظرفیت بیکار سرمایه استفاده می نمایند.

اصل شتاب با وقفه:

با توجه به انتقادهای وارده به اصل شتاب، در اصل شتاب با وقفه، سرمایه گذاری لازم طی چندین دوره انجام می گیرد و موجودی سرمایه جاری به تدریج و طی چندین دوره به موجودی سرمایه مطلوب  می رسد. در اصل شتاب با وقفه در هر دوره، درصدی از سرمایه گذاری مورد نیاز انجام می شود.

 ضریب تعدیل است. در اصل شتاب ساده،  برابر با یک است ولی در اصل شتاب با وقفه  بین صفر و یک قرار دارد.  موجودی سرمایه مطلوب (سرمایه ای که باید داشته باشیم) و  موجودی سرمایه در دوره قبل یا موجودی سرمایه جاری می باشد.

نظریه کارایی نهایی سرمایه گذاری:

این نظریه که توسط کینز مطرح شده است، سرمایه گذاری را تابعی معکوس از نرخ بهره در نظر می گیرد. یعنی با افزایش نرخ بهره، سرمایه گذاری کاهش می یابد، برای اینکه بتوانیم نظریه کینز را توضیح دهیم باید با مفاهیم ارزش زمانی پول، ارزش حال و آینده و خالص ارزش حال و نرخ بازده داخلی آشنا شویم.

ارزش زمانی پول:

پول دارای ارزش زمانی است، یعنی 100 تومان امروز با 100 تومان سال آینده برابر نمی باشد( حتی اگر تورم هم وجود نداشته باشد). ترجیح زمان حال به زمان آینده به این مفهوم است که پول ارزش زمانی دارد. علت اینکه اکثریت افراد زمان حال را به زمان آینده ترجیح می دهند این است که اولاً هر چه افراد زودتر درآمد را بدست آورند، آن را سرمایه گذاری می کنند و می توانند سود و بازدهی بدست بیاورند. دلیل دوم این است که آینده مطمئن نیست و با خطر همراه می باشد ولی زمان حال مطمئن است. علت اینکه ما از آینده نامطمئن هستیم این است که اطلاعات ما از آینده ناقص است. هر چه سود و خطر بیشتر باشد، ترجیح زمان حال به آینده بیشتر خواهد بود. به نرخی که زمان حال را به زمان آینده ترجیح می دهیم، نرخ ترجیح زمان گفته می شود. حداقل نرخ ترجیح زمان همان نرخ بهره (سود) بلندمدت می باشد، بنابراین به جای نرخ ترجیح زمان، نرخ بهره را بکار می بریم.

ارزش حال و ارزش آینده:

اگر شما 100 تومان در بانک سپرده گذاری کنید و نرخ بهره بانک نیز 10 درصد باشد، 100 تومان شما، بعد از یکسال 110 تومان می شود. به 110 تومان ، ارزش آینده 100 تومان زمان حال در یکسال بعد می گویند و به 100 تومان، ارزش حال 100 تومان سال آینده گفته می شود. به عبارت دیگر 110 تومان سال آینده برابر است با 100 تومان زمان حال.                          

البته واضح است که ارزش آینده و ارزش حال به نرخ بهره (یا نرخ ترجیح زمان) بستگی دارد. اگر نرخ بهره صفر باشد، ارزش حال و ارزش آینده با یکدیگر برابر می شود که البته چنین حالتی در دنیای واقع وجود ندارد.

خالص ارزش حال (NPV):

خالص ارزش حال عبارت است از ارزش حال درآمدها منهای ارزش حال هزینه ها.                                                                    

با کمی اغماض می توان گفت   همان ارزش حال سود پروژه می باشد. ملاک تصمیم گیری این است که اگر   باشد، پروژه قبول می شود و باید سرمایه گذاری کنیم، اگر  باشد، نباید در پروژه سرمایه گذاری کنیم، هر پروژه ای که  بالاتری به ازای هر واحد سرمایه گذاری داشته باشد در اولویت قرار می گیرد.

نرخ بازدهی داخلی (IRR):

  با نرخ بهره معمولاً رابطه ای معکوس دارد، یعنی با افزایش نرخ بهره،  کاهش می یابد. نرخ بهره ای که  را برابر با صفر می سازد، به نرخ بازدهی داخلی یا نرخ بازگشت سرمایه و یا کارایی نهایی سرمایه () معروف می باشد.            

اگر نرخ بهره از  سرمایه گذاری در پروژه بیشتر باشد؛ به این معنی است که  منفی است و نباید در پروژه سرمایه گذاری کرد. اگر نرخ بهره کمتر از  باشد، باید در پروژه سرمایه گذاری کرد، زیرا بازدهی سرمایه گذاری در پروژه از بازدهی سرمایه گذاری در خارج از پروژه بیشتر است. هر پروژه ای که  بیشتری داشته باشد در اولویت است.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: نظریه مصرف درآمد مطلق کینز, نظریه مصرف درآمد نسبی دوزنبری, نظریه مصرف درآمد دائمی فریدمن, نظریه مصرف سیکل زندگی مودیلیانی
تاریخ :  سه شنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

خلاقیت:

خلاقیت عبارت است از به کارگیری توانایی های ذهنی برای ایجاد یک فکر یا مفهوم جدید.

از تعریف فوق می توان چنین استنباط کرد که خلاقیت در هر نوع فعالیتی صورت گیرد و تنها محدود به نوع خاصی از آن نیست.

اهمیت خلاقیت:

تدوام حیات سازمان ها به بازسازی آنها بستگی دارد. بازسازی سازمان ها از طریق هماهنگ کردن اهداف با وضعیت روز و اصلاح و بهبود روش های حصول این اهداف انجام می شود. بدون بازسازی سازمان نمی تواند دوام زیادی بیاورد.

خلاقیت برای بقای هر سازمانی لازم است.

تأثیر عمده تغییرات محیطی بر واحد تجاری و صنعتی، ضرورت ایجاد تغییر در آن را اجتناب ناپذیر می سازد.

ارتباط خلاقیت و برنامه ریزی:

خلاقیت با ساختن و یافتن فکرهای جدید و نوآوری در کاربرد فکرها سر و کار دارد. از نگاه مدیریتی خلاقیت صرف کافی نیست. فکر باید به عمل نیز درآید، و لازمه این امر به کارگیری فکرهای جدید برنامه های مدیری است. هر برنامه ریزی بسیار موفق به صد ها فکر و ایده کاربردی نیاز دارد. موفقیت نهایی و در بعضی از موارد بقای خود سازمان به توانایی برنامه ریز در ایجاد و به کارگیری فکرهای جدید بستگی دارد.

موانع خلاقیت:

در راه ظهور خلاقیت موانعی وجود دارد که در اینجا تنها به موانع اصلی به اختصار اشاره می شود:

1) عدم اعتماد به نفس ؛ 2) ترس از انتقاد و شکست ؛ 3) تمایل به همرنگی و همگونی ؛ 4) عدم تمرکز ذهنی.

فرد خلاق نوعاً هر چیزی را از دیدگاه های گوناگون بررسی می کند. معمولاً نسبت به وضعیت موجود احساس نارضایتی می کند یا قویاً معتقد است که روش های جاری انجام کار را می توان بهبود بخشید. ویژگی های ذیل را در فرد خلاق می توان یافت:

1) مسائل و وضعیت هایی را می بیند که قبلاً مورد توجه قرار نگرفته است و فکرهای بکری ارائه می دهد.

2) ایده ها و تجربیات حاصل از منابع گوناگون را به هم ربط می دهد و آنها را بر مبنای مزیتشان بررسی می کند.

3) معمولاً چندین شق (بدیل) برای هر موضوع معین دارد، به عبارتی سلاست فکر دارد.

4) نسبت به پیش فرض های قبلی تردید می کند و محدود به رسم و عادت نمی شود (استقلال فکری دارد).

5) فی البداهه از نیروهای احساسی، ذهنی و بیشنی مدد می گیرد و استفاده می کند.

6) در فکر و عمل انعطاف بالایی برخوردار است.

انواع اندیشیدن:

بیشتر ایده های جدید با اندیشیدن به دست می آید. انواع عمده شیوه تفکر عبارتند از:

1) خلاق: اندیشیدنی است که در آن ذهن به طور عمیق با یک مسئله درگیر می شود، به تجسم و واضح کردن آن می پردازد و به منظور فرموله کردن یا دریافت مفهوم جدیدی به جرح و تعدیل آن می پردازد. واقعیات در فرآیند خلاقیت به کار گرفته می شوند و با توجه به اینکه تفکر خلاق به این موضوع آگاهی دارد که واقعیت ها آنچنان که باید شناخته نشده اند و اطلاعات موجود تنها بخشی از دانش مربوط به وضعیت موجود است به شناسایی و کشف آنها می پردازد و با حذف و یا ترکیب واقعیت های موجود، به روشن شدن فکر جدید کمک می کند. بینشی که بدین ترتیب حاصل می شود قوه تصور را در یافتن فکرهای جدید تغذیه می کند. منشاء فکر جدید قوه تصور و تخیل است نه قدرت منطقی بشر، سرنخ های مختلفی که به دست می آید ارزیابی و به هم ربط داده می شود تا بهترین فکر به دست آید.

2) سببی با علّی: این نوع تفکر بر شکل دادن حوادث و دستاوردهای آتی به جای واگذار کردن مسائل به حوادث آینده تأکید دارد. وضعیت طراحی شده به عنوان یک رشته از وقایع به هم پیوسته ای که وضعیت مطلوب را سبب خواهد شد، در نظر گرفته می شود. اثر متصور آتی، در سری حوادثی که برنامه ریزی و اجرا خواهد شد به شکل عاملی سببی در می آید. از این رو وجه مشخص اندیشیدن سببی به اصطلاح اندیشیدن به طور معکوس است که در آن فعالیت ها ظاهراً بی ثمر کنونی، به حوادث به هم پیوسته ای که به وضعیت مطلوب آتی ختم می گردد تبدیل شده و نتایج استخراج می گردد.

3) استقرایی: در این شیوه فرد استدلال های خود را بر اساس اجزاء گوناگونی برای رسیدن به یک نتیجه یا اصل کلی قرار می دهد. از جزء به کل یا از فرد به همه، استدلال می کند. این فرآیند ترکیبی است زیرا اجزاء سر هم می شوند تا کل را شکل دهند.

4) قیاسی: این شیوه درست عکس تفکر استقراری است. از نتیجه گیری های کلی به فکری خاص می رسد. یعنی حرکت ذهن از کل به جزء است. در این نوع تفکر کل به اجزای تشکیل دهنده اش تقسیم می شود. تفکر قیاسی دانش صریح را ارائه می دهد نه دانش ضمنی یا کلی را.

5) قضاوتی (حل مسئله): در این شیوه فرد به کسب واقعیات درباره هر وضعیت توجه دارد تا مسئله را معین کند و واقعیات را به طور منطقی تجزیه و تحلیل کرده و رابطه معنی داری میان آنها برقرار کند و درباره مسئله تصمیم بگیرد. این روش به میزان زیادی تحت تأثیر نیروهای قضاوت و تجارب گذشته و سنت است.

آیا ابداع همان خلاقیت است؟

با توجه به پیچیده بودن فرآیند ظهور خلاقیت در افراد خلاق، غالب صاحبنظران بر این باورند که میان ابداع و خلاقیت تفاوت هایی وجود دارد. در ذیل به تفاوت عمده میان خلاقیت و ابداع اشاره شده است:

خلاقیت

ابداع

خلاقیت اغلب به توانایی و قدرت ایجاد فکرهای جدید و نو گفته می شود.

خلاقیت پیش نیاز ابداع می باشد.

ابداع معمولاً به معنی به کارگیری ایده های نوین ناشی از خلاقیت است. ابداع در یک سازمان می تواند بک محصول جدید، خدمت جدید، یا راه جدید انجام کارها باشد.

لازم است یادآوری شود که ابداع گاهی کاربرد یک فن قدیمی در حل مسئله ای است که هرگز از آن استفاده نشده است.

فرآیند خلاقیت:

1) کسب دیدگاه و نگرشی موافق نسبت به فکر (ایده های) نوین؛ برای اینکه استعداد خلاقیت بالقوه فرد، کاملاً از حالت نهفتگی خارج شده و آشکار بالفعل گردد لازم است که انسان نسبت به آزادی فکر علی رغم واکنش های غیر مطلوب اولیه ای که فرد ممکن است دریافت کند، نگرشی مثبت داشته باشد.

2) حساسیت نشان دادن نسبت به مسئله؛ توانایی شناخت و داشتن آگاهی به وجود مسئله و موانعی که فرد را از طراحی برنامه بهتر باز می داد، از بارزترین نشانه های مسلم حساسیت یک فرد خلاق نسبت به مسئله است.

3) آمادگی یافتن برای خلاقیت از طریق کسب مواد خام لازم؛ فکرها از خزاینی سرچشمه می گیرند که به طور عمده شامل داشن فرد، اندیشه های دیگران و تجربیات گذشته اند و این منابع از طریق مطالعه و مشاهدات شخصی و گفتگو با اشخاص آگاه و رسانه های گروهی و مسافرت فراهم می شوند.

جستجوی واقعیات باید دامنه وسیعی را بپوشاند و تمام اجزاء مسئله را فراگیرد. فکر ها در خلاء شکل نمی گیرند.

4) به کارگیری سلاست فکر؛ سلاست فکر به معنای توان گردآوری فکرهای متنوع و زیادی در مورد مسئله است. ارزش این کار در این است که هر چه میزان فکرهای موجود بیشتر باشد احتمال یافتن راه حل علمی بیشتر است به بیان دیگر کمیت فکرها در خلاقیت اهمیت بسیاری دارد.

اصل خلاقیت: در موقع معینی برای تحصیل تعدادی فکر تلاش کنید و از ارزیابی آنها در طول این مرحله از فرآیند خلاقیت اجتناب ورزید.

5) فعالیت ضمیر ناخودآگاه بر روی مسئله؛ هنگامی که پس از کار سخت و مداوم بر روی یک طرح، در آدمی حالت عجز پدیدار می شود بهترین کار پرهیز از وارد ساختن فشار بر ذهن برای فعالیت بیشتر است. یعنی اینکه ذهن خودآگاه خود را از مسئله فارغ و آن را آسوده گذاریم. به عبارتی اگر پس از پدیدار شدن حالت عجز به ذهن خودآگاه فراغتی بدهیم برای ذهن ناخودآگاه این فرصت ایجاد می شود تا به کمک تداعی به یافتن راه حلی برای مسئله طراحی شده یاری کند. این مدت زمان یادگیری را خواب بر روی مسئله می نامند. در واقع فرد به طور مستقیم در این مرحله از فرآیند سهمی نمی تواند داشته باشد.

6) درخشش ناگهانی یک فکر؛ شاید بتوان گفت که اکثر دستاوردهای نوین افراد خلاق حاصل زایش و جرفه زدن یک فکر جدید در ذهن آنها در یک حالت غیر قابل انتظار بوده است. آغاز این مرحله به شرایط محیطی فرد و توجه و دقت او به جهان پیرامونش نیز بستگی دارد.

پیشنهادهای عملی برای کسب سلاست فکر:

عادت های ذهنی سلاسلت فکر آدمی را کنترل می کند. سلاست فکر را می توان تقریباً در هر فردی بهبود بخشید یا پرورش داد، چندین شیوه ویژه و معین برای این منظور موجود است که مؤثرترین آنها به شرح زیر است:

یادداشت برداری ؛ انتخاب زمان و مکان ؛ به کارگیری حس کنجکاوی و توان پرسیدن ؛ استفاده از روابط میان افکار ؛ تغییر شکل وضع موجود ؛ فهرست ویژگی ها ؛ تحلیل شبکه ؛ روش راه حل جویی قیاسی مستقیم ؛ روش راه حل جویی قیاسی غیر مستقیم ؛ روش راه حل جویی قیاسی رقابتی مستقیم ؛ خود را جای دیگران قرار دادن ؛ استفاده از رویدادهای پیش بینی نشده ؛ برداشت از گزارش ها و نامه ها ؛ فن داده یا بازداده.

- بهترین روش و زمان برای حفظ یک اندیشه ثبت آن در هنگام بروز آن است.

- روش راه حل جویی قیاسی مستقیم یا طوفان مغزی توسط الکس آزبرن برای اولین بار در زمینه کارش (تبلیغات) مطرح شده است و می تواند در مسائل زیادی با جرح و تعدیل به کار رود. این روش مبتنی بر معاشرت آزاد و تعامل باز و نامحدود با دیگران و خودداری کامل از انتقاد است. تأکید این روش بر به کارگیری اندیشه (اندیشیدن گروهی) کنترل نشده و سامان نیافته و قوه تخیل می باشد. قوانین این روش عبارتند از: هیچ فکری مورد انتقاد قرار نمی گیرد ؛ هر چه فکرها بکر تر یا رادیکالی تر باشند بهتر است ؛ تأکید بر کمیت تولید فکر است ؛ دیگران برای بهبود بخشیدن به فکرهایی که ارائه می دهند تشویق می شوند.

- روش راه حل جویی قیاسی غیر مستقیم یا فن گوردون توسط ویلیام جی گوردون مطرح و بعد از تعدیل به نام سینکتیکس شناخته شد. در این روش به دقت افرادی انتخاب می شوند که با مسئله متناسب باشند. مسئله ممکن است مربوط به کل سازمان باشد. رهبر گروه نقش حیاتی دارد و در واقع تنها او می داند که ماهیت خاص مسئله چیست. مسئله واقعی و معینی مطرح نمی شود بلکه یک مسئله کلی تری که در ارتباط با مسئله خاصی است مطرح می گردد. در این روش دوره های زمانی کوتاهی صرف می شود و روی زیاد بودن تعداد فکرها تأکید دارد ولی در عوض بحث های مربوط به راه حل جویی قیاسی غیر مستقیم طولانی است و زمان زیادی صرف می شود تا در جهت ایجاد یک فکر کاملاً نو حرکت کند.

- روش راه حل جویی قیاسی رقابتی مستقیم روش تعامل آزاد است. در این روش گروه به گروه های کوچکتر پنج یا شش نفری تقسیم می شود و هر گروه هر چه به دست می آورد به هم گروه ها ارائه می کند.

ترغیب خلاقیت:

برخی بر این تصورند که هر کسی که مراحل فرآیند خلاقیت را طی کند می تواند فرد خلاقی باشد ولی تجراب اجتماعی نشان می دهد که بعضی از افراد در سازمان ها خلاقی تر از دیگران هستند. شاید یکی از علت ها این باشد که سازمان ها می توانند مشوق یا بازدارنده خلاقیت افراد باشند. به هر حال راه های عمده ای که می تواند محرک خلاقیت باشد عبارتند از:

1) فضای خلاق ؛ 2) دادن وقت برای خلاقیت ؛ 3) برقراری سیستم پیشنهادها ؛ 4) ایجاد واحد مخصوص خلاقیت.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: نوآوری, خلاقیت, اهمیت خلاقیت, ارتباط خلاقیت و برنامه ریزی
تاریخ :  سه شنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

تعریف تابع IS :

تابع مکان هندسی IS ترکیبات مختلف نرخ بهره (r) و درآمد ملی (Y) است، هنگامی که تعادل در بازار کالا برقرار است. به عبارت دیگر در همه نقاط روی تابع IS شرط تعادل در بازار کالا، یعنی برابری عرضه کل مساوی تقاضای کل و نشت مساوی تزریق و یا سرمایه گذاری برنامه ریزی نشده مساوی صفر برقرار می باشد. نام منحنی IS از شرط تعادل نشت برابر تزریق در مدل دو بخشی یعنی  گرفته شده است.

استخراج تابع IS از طریق نمودار:

در نمودار بالا، IS در مدل سه بخشی استخراج شده است، IS را در مدل دو بخشی و یا چهار بخشی با فروض متفاوت در مورد درون زا و یا برون زا بودن متغیرها می توان رسم نمود.

استخراج IS از طریق جبری:

از استخراج IS در مدل سه بخشی شروع می کنیم. فرض کنید روابط اقتصادی یک اقتصاد سه بخشی به صورت زیر می باشد:

برای استخراج تابع IS باید روابط اقتصادی را در شرط تعادل بازار کالا جایگزین کنیم، زیرا IS مکان هندسی نقاط تعادلی در بازار کالا می باشد. بنابراین از شرط تعادل در مدل سه بخشی استفاده می کنیم:

توجه: اگر G و T را از معادلات بالا حذف کنیم، تابع  در مدل دو بخشی بدست می آید. اگر X و M را هم اضافه کنیم، تابع IS در مدل چهار بخشی استخراج می شود. راه حل کلی استخراج IS این است که روابط اقتصادی را در شرط تعادل قرار می دهیم و Y را برحسب r و یا r را بر حسب Y بدست می آوریم.

توجه: در فصل سوم، سرمایه گذاری را تابعی از نرخ بهره در نظر نمی گرفتیم. به عبارت دیگر  (ضریب سرمایه گذاری نسبت به نرخ بهره ) را صفر در نظر می گرفتیم، اگر در روابط بالا  را صفر در نظر بگیریم همان درآمد ملی تعادلی در فصل سوم بدست می آید.

شیب تابع IS:

IS معمولاً شیب منفی دارد، یعنی با افزایش r ، درآمد ملی تعادلی کاهش می یابد. به عبارت دیگر r و Y در بازار کالاها و خدمات با یکدیگر رابطه معکوس دارند. علت آن این است که با افزایش نرخ بهره، سرمایه گذاری کاهش می یابد، تقاضای کل کاهش می یابد، در بازار مازاد عرضه ایجاد می شود، موجودی انبار بالا می رود در نتیجه تولید ملی و درآمد ملی کاهش می یابد.

نقاط خارج از منحنی IS:

در همه نقاط روی منحنی IS، تعادل در بازار کالاها و خدمات برقرار است، یعنی عرضه کل مساوی تقاضای کل است، نشت برابر تزریق است و سرمایه گذاری برنامه ریزی نشده برابر با صفر می باشد. ولی در نقاط خارج از IS، تعادل برقرار نمی باشد. در همه نقاط بالای IS، مازاد عرضه کل وجود دارد یا نشت از تزریق بیشتر است و یا  مثبت است ودر همه نقاط پایین IS، تقاضای کل از عرضه کل بیشتر است، تزریق از نشت بیشتر است و  منفی است.

در نمودار روبرو، در نقطه E تعادل برقرار است ولی در نقطه B مازاد عرضه و یا نشت در اقتصاد وجود دارد. دلیل آن این است که اگر در نقطه E باشیم،  است. حال اگر از نقطه E به B برویم، Y تغییر نمی کند، C نیز که تابعی از Y است تغییر نمی کند، G نیز برون زا است، بنابراین ثابت است. ولی به دلیل اینکه r افزایش یافته است I کاهش می یابد پس تقاضای کل () کاهش می یابد و اقتصاد با مازاد عرضه کل مواجه می شود.

برای نقطه A نیز به همین شیوه می توان استدلال نمود.

انتقال تابع IS:

اگر تابع IS را در مدل چهار بخشی و با فرض درون زا بودن  استخراج کنیم، تابع IS عبارت خواهد بود از:

اگر  را برون زا در نظر بگیریم یعنی  صفر است، اگر  را برون زا در نظر بگیریم به این معنی است که  صفر است و اگر  تابعی از درآمد ملی نباشد به این معنی است که  مساوی صفر است در این صورت تابع IS تابعی ساده تر خواهد شد.

عبارت  طول از مبدأ تابع IS ، و  عرض از مبدأ تابع IS می باشد.

می دانیم که هرگاه عرض از مبدأ یا طول از مبدأ تابعی تغییر کند، آن تابع انتقال پیدا می کند. بنابراین اگر  تغییر کنند تابع IS انتقال پیدا می کند. در حالت کلی می توان گفت اگر متغیرهای برونزای تزریقی () افزایش یابند، IS به سمت راست، بالا و یا بیرون انتقال می یابد و اگر کاهش یابند IS به سمت چپ، پایین و یا داخل انتقال می یابد. اگر متغیرهای برونزای نشتی () افزایش یابند، IS به سمت چپ و اگر کاهش یابند، IS به سمت راست انتقال می یابد.

 همچنین می توان گفت هر عاملی که باعث افزایش درآمد ملی شود، IS را به سمت راست انتقال می دهد (اگر IS به سمت راست انتقال یابد معنی آن این است که به ازای هر نرخ بهره درآمد ملی افزایش یافته است) و هر عاملی که باعث کاهش درآمد ملی شود، IS را به سمت چپ انتقال می دهد.

سیاست های مالی انبساطی IS را به سمت راست و سیاست های مالی انقباضی IS را به سمت چپ انتقال می دهد.

اندازه انتقال IS برابر است با تغییر هر متغیر ضربدر ضریب تکاثر آن متغیر.

تغییر شیب تابع IS:

شیب تابع IS برابر است با:                            

البته توجه داشته باشید که عبارت بالا شیب تابع IS است، هنگامی که  تابعی از درآمد ملی باشند، یعنی درونزا باشند. اگر  تابعی از درآمد ملی نباشند و برونزا باشند شیب تابع IS برابر است با:  یعنی  برابر با صفر هستند.

با توجه به شیب تابع IS می توان نتایج زیر را گرفت:

1) هر چه  (  میل نهایی به مصرف) و  (  میل نهایی به سرمایه گذاری) بیشتر شوند تابع IS به حالت افقی نزدیک تر می شوند یعنی قدر مطلق شیب تابع IS ، کمتر می شود. و اگر  و  کمتر شوند، قدرمطلق شیب تابع IS بیشتر می شود و تابع IS به حالت عمودی نزدیکتر می شود.

2) هر چه  (نرخ مالیات) و  ( میل نهایی به واردات) که هر دو مربوط به متغیرهای نشتی هستند، بیشتر شوند قدر مطلق شیب تابع IS بیشتر می شود یعنی IS به حالت عمودی نزدیک تر می شود و هر چه  و  کمتر شوند IS به حالت افقی نزدیک تر می شود.

3) هر چه  (ضریب سرمایه گذاری شیب به نرخ بهره) بیشتر شود، IS به حالت افقی و هر چه کمتر شود IS به حالت عمودی نزدیک تر می شود یعنی قدر مطلق شیب تابع IS بیشتر می شود. اگر  برابر یا صفر شود، یعنی سرمایه گذاری تابعی از نرخ بهره نباشد، IS عمودی می شود. اگر  به سمت بی نهایت میل کند، یعنی حساسیت یا کشش سرمایه گذاری نسبت به نرخ بهره بی نهایت شود، IS نیز افقی می شود. یعنی کشش درآمد ملی نسبت به نرخ بهره بی نهایت می گردد.

تعریف تابع LM:

تابع LM مکان هندسی ترکیبات مختلف نرخ بهره و درآمد ملی است، هنگامی که بازار پول در تعادل می باشد. تابع LM مربوط به بازار پول می باشد در حالیکه تابع IS مربوط به بازار کالا و خدمات است. به عبارت دیگر در همه نقاط روی تابع LM ، عرضه و تقاضای پول برابر است و مازاد عرضه و یا تقاضای پول صفر است.

استخراج LM از طریق جبری:

شیب تابع  LM:

روابط بازار پول را به صورت زیر در نظر می گیریم:

  شیب تابع LM و   عرض از مبدأ تابع LM می باشد.

شیب تابع LM معمولاً مثبت است، یعنی Y و r در بازار پول رابطه مستقیم با یکدیگر دارند، با افزایش Y و r نیز افزایش می یابد. علت آن این است که با افزایش Y ، تقاضای معاملاتی پول و در نتیجه تقاضای پول افزایش می یابد، از آنجا که عرضه پول ثابت است، بازار پول با مازاد تقاضا روبرو می شود، در نتیجه نرخ بهره افزایش می یابد تا تقاضای سفته بازی و در نتیجه تقاضای پول کاهش یابد و بازار پول به تعادل برسد.       

از طریق جبری نیز شیب تابع LM برابر است با  ، از آنجا که K و L هر دو مثبت هستند، بنابراین شیب تابع LM نیز مثبت است.

نقاط خارج از منحنی LM:

در همه نقاط روی منحنی LM ، بازار پول در تعادل است، یعنی عرضه و تقاضای پول برابر است و مازاد یا کمبود عرضه و تقاضای پول وجود ندارد، ولی در همه نقاط خارج از منحنی LM بازار پول در تعادل نمی باشد. در همه نقاط بالای منحنی LM مازاد عرضه پول و در همه نقاط پایین منحنی LM مازاد تقاضای پول وجود دارد.

انتقال تابع LM:

عرض از مبدأ تابع LM برابر است با  . اگر عرض از مبدأ تابع افزایش یابد، LM به سمت چپ و اگر کاهش یابد، LM به سمت راست انتقال می یابد. اگر عرضه پول افزایش یابد  کاهش می یابد در نتیجه  به سمت راست انتقال می یابد. اگر عرضه پول کاهش یابد، LM به سمت چپ انتقال می یابد. اندازه انتقالی افقی LM برابر است با تغییر در عرضه پول، ضربدر ()، به  ضریب تکاثر سیاست پولی گفته می شود. زیرا نشان می دهد که به ازای یک واحد افزایش در عرضه پول، درآمد ملی چند واحد تغییر می کند. به عنوان مثال اگر نرخ ذخیره قانونی کاهش یابد، عرضه افزایش می یابد و LM به سمت راست انتقال می یابد. سیاست های پولی انبساطی، LM را به سمت راست و سیاست های پولی انقباضی، LM را به سمت چپ انتقال می دهد.

تغییر شیب تابع LM:

شیب تابع LM برابر است با  ، بنابراین شیب تابع LM به K (ضریب تثاضای معاملاتی پول) و L (ضریب تقاضای سفته بازی نسبت به ترخ بهره) بستگی دارد. هر چه K بیشتر باشد، LM به حالت عمودی و هر چه K کوچکتر شود LM به حالت افقی نزدیک تر می شود. شیب LM با L رابطه معکوس دارد، هر چه L کمتر شود، شیب LM بیشتر می شود، یعنی LM به حالت عمودی نزدیک تر می شود. اگر L برابر با صفر شود، یعنی تقاضای پول تابعی از نرخ بهره نباشد (کلاسیک ها معتقد بودند که تقاضای پول، فقط تقاضای معاملاتی است، بنابراین معتقد بودند که تقاضای پول تابعی از نرخ بهره نیست، به عبارت دیگر معتقد بودند که L برابر با صفر است) تابع LM صعودی می شود. اگر L به سمت بی نهایت میل کند، یعنی کشش تقاضای پول نسبت به نرخ بهره بی نهایت شود، شیب LM صفر می شود، به عبارت دیگر LM افقی می شود. به حالتی که LM افقی می شود، دام یا تله نقدینگی گفته می شود.

برای LM سه حالت در نظر می گیرند:

کلاسیک ها معتقد بودند که تقاضای پول عمودی است، یعنی تابعی از نرخ بهره نمی باشد. بنابراین LM نیز عمودی است. کینز معتقد بود که در دام نقدینگی تقاضای پول افقی است، بنابراین  نیز افقی LM خواهد شد.

دام یا تله نقدینگی حالتی است که تقاضای سفته بازی نسبت به نرخ بهره، کشش بی نهایت دارد، به عبارت دیگر تقاضای سفته بازی پول افقی می شود. یعنی تابع  افقی می شود. کینز معتقد بود که وقتی نرخ بهره بسیار پایین است، مردم فقط پول نگهداری می کنند و درآمد خود را به دارایی های دیگر مثل اوراق قرضه یا سپرده گذاری بلندمدت در بانک تبدیل نمی کنند. در چنین وضعیتی گفته می شود اقتصاد در دام نقدینگی قرار گرفته است. 

تعادل همزمان بازار کالا و بازار پول:

اقتصاد هنگامی در تعادل است که همه بازارها، همزمان در تعادل باشند، زیرا اگر یکی از بازارها در عدم تعادل باشد، تعادل سایر بازارها را نیز بهم خواهد ریخت. از آنجا که تا کنون فقط دو بازار پول و کالا را مورد بررسی قرار داده ایم، بنابراین اقتصاد هنگامی در تعادل است که این دو بازار همزمان در تعادل باشند. نقاط روی منحنی IS تعادل در بازار کالاها و نقاط روی منحنی LM تعادل در بازار پول را نشان می دهد. پس هنگامی تعادل همزمان در بازار کالاها و پول برقرار است که همزمان روی منحنی IS و LM باشیم یعنی نقطه ای که IS و LM یکدیگر را قطع می کنند، همزمان بازار پول و کالا در تعادل است.

در شکل زیر تعادل همزمان بازار کالا و پول در نقطه E است، درآمد ملی تعادلی  و نرخ بهره تعادلی  می باشد. در نقطه A ، بازار پول در تعادل است، زیرا روی منحنی LM قرار داریم ولی در بازار کالاها با مازاد عرضه روبرو هستیم، زیرا بالای منحنی IS قرار داریم. از آنجا که در بازار کالاها با مازاد عرضه روبرو هستیم درآمد ملی کاهش می یابد، با کاهش Y تقاضای پول کاهش می یابد، بنابراین تعادل بازار پول نیز بهم می ریزد، r و Y آن اندازه باید تغییر کنند تا به E برسیم، در این نقطه همزمان دو بازار در تعادل می باشند، بنابراین انگیزه تغییر دیگر وجود ندارد.

در نقطه B بازار کالاها و خدمات در تعادل است ولی در بازار پول با مازاد عرضه پول روبرو هستیم، بنابراین r کاهش می یابد، با کاهش r سرمایه گذاری افزایش می یابد، تقاضا در بخش کالاها و خدمات افزایش می یابد و تعادل در بازار کالاها و خدمات نیز از بین می رود.

وضعیت بازار پول و کالاها در هر کدام از چهار منطقه شکل بالا به صورت زیر می باشد:

منطقه : بازار کالاها با مازاد عرضه یا مازاد نشت روبرو است و یا  مثبت وجود دارد. در بازار پول مازاد تقاضا داریم.

منطقه : در هر دو بازار مازاد عرضه وجود دارد. در بازار کالاها، مازاد نشت وجود دارد و در  مثبت است.

منطقه : در بازار پول مازاد عرضه وجود دارد و در بازار کالا، مازاد تقاضا، مازاد تزریق و  منفی وجود دارد.

منطقه : در هر دو بازار مازاد تقاضا وجود دارد، در بازار کالاها مازاد تزریق وجود دارد و  منفی است.

تغییر در تعادل همزمان بازار کالا و پول:

هر عاملی که باعث انتقال و جابجایی منحنی های IS و LM گردد، نقطه تعادل را نیز تغییر داده و در نتیجه Y تعادلی و r تعادلی را تغییر می دهد.

به عنوان مثال اگر مخارج دولتی تغییر کند، IS به سمت راست انتقال می یابد و در نتیجه Y و r تعادلی افزایش می یابد. اگر عرضه پول افزایش یابد، LM به سمت راست انتقال می یابد، Y تعادلی افزایش و r تعادلی  کاهش می یابد. اگر همزمان T کاهش یابد و عرضه پول افزایش یابد باعث می شود که همزمان IS و LM به سمت راست انتقال یابند. در نتیجه Y تعادلی افزایش می یابد ولی اثر آن بر r نامشخص است. اگر انتقال IS و LM به یک اندازه باشد، r تعادلی تغییر نمی کند، اگر انتقال IS از LM بیشتر باشد، r تعادلی افزایش می یابد و اگر انتقال LM از IS بیشتر باشد r تعادلی کاهش می یابد.

کارایی سیاست های پولی و مالی در مدل :

منظور از کارایی سیاست های پولی و مالی، تأثیر گذاری این سیاست ها بر درآمد ملی است. هر چه سیاست پولی و یا مالی درآمد را بیشتر تغییر دهد (تحت تأثیر قرار دهد) گفته می شود کارایی آن سیاست بیشتر است. اگر سیاست پولی و مالی نتواند درآمد را تغییر دهد، گفته می شود کارایی آن سیاست صفر است. کارایی سیاست های پولی و مالی به شیب منحنی IS و LM بستگی دارد.

هر چه IS به حالت عمودی و یا LM به حالت افقی نزدیکتر باشد، کارایی سیاست های مالی بیشتر و کارایی سیاست های پولی کمتر خواهد شد. اگر IS عمودی و یا LM افقی باشد، کارایی سیاست های مالی حداکثر و کارایی سیاست های پولی صفر است. هر چه LM به حالت عمودی و IS به حالت افقی نزدیکتر باشد، کارایی سیاست های پولی بیشتر و سیاست های مالی کمتر خواهد بود. اگر LM عمودی و یا IS افقی باشد، کارایی سیاست های پولی حداکثر و سیاست های مالی صفر خواهد بود.

علت عدم کارایی سیاست مالی در پدیده ای بهنام اثر جایگزینی یا برون رانی نهفته است.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: تابع IS, استخراج تابع IS, شیب تابع IS, انتقال تابع IS
تاریخ :  دوشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

ظهور سازمان های اجتماعی و گسترش روز افزون آنها یکی از خصیصه های بارز تمدن بشری است. به این ترتیب و با توجه به عوامل گوناگون مکانی و زمانی و ویژگی ها و نیازهای خاص هر جامعه هر روز بر تکامل و توسعه این سازمان ها افزوده می شود. بدیهی است هر سازمان اجتماعی برای نیل به اهداف طراحی شده و با توجه به ساختارش نیازمند نوعی مدیریت است. باید توجه داشت شیوه رهبری و مدیریت در هر تمدنی به ساخت فرهنگی آن تمدن بستگی دارد.

تعریف مدیریت:

مدیریت فرآیند به کارگیری مؤثر و کارآمد منابع مادی و انسانی در برنامه ریزی، سازماندهی، بسیج منابع و امکانات، هدایت و کنترل است که برای دستیابی به اهداف سازمانی و بر اساس نظام ارزشی مورد قبول صورت می گیرد.

تعریف مذکور پنج قضیه اساسی ذیل را که زیربنای مفاهیم کلی نظری و عملی مدیریت است در بر دارد:

1) مدیریت یک فرآیند است ؛ 2) مفهوم نهفته مدیریت، هدایت تشکیلات انسانی است ؛ 3) مدیریت مؤثر تصمیم اهای مناسبی می گیرد و به نتایج مطلوبی دست می یابد ؛ 4) مدیریت کارا، به تخصیص و مصرف مدبرانه می گویند ؛ 5) مدیریت بر فعالیت های هدفدار تمرکز دارد.

علم، هنر یا حرفه:

بخشی از دانش مدیریت را می توان از طریق آموزش فراگرفت و بخش دیگر را ضمن کار باید آموخت و در واقع بخشی را که با آموزش فراگرفته می شود، علم مدیریت و بخشی را که موجب به کار بستن اندخته ها در شرایط گوناگون می شود، هنر مدیریت می نامند. به دیگر سخت علم دانستن است و هنر توانستن. از آنجایی که مدیریت با عواملی همچون پول، مواد، محصولات، خدمات و کارکنان که پسویته در تغییرند سر و کار دارد، پیش بینی درباره آنها دشوار و انطباق آنها با معیارهای علمی مشکل است. با این همه همواره شاهد تلاش مستمر صاحبنظران در جهت علمی کردن مدیریت هستیم.

فراگیری مدیریت:

اساساً دو روش برای یادگیری دانش مدیریت وجود دارد: اول از طریق آموزش و دوم ضمن انجام کار. البته می توان ترکیبی از دو روش فوق را نیز به کار برد. یادگیری ضمن کار به کندی صورت می پذیرد و کافی نیست زیرا تأکید عمده در واحدها بر انجام کار است نه القای چگونگی انجام و آموزش آن. مطالعه کتب مختلف در زمینه مدیریت نیز به تنهایی کافی نیست زیرا تنها دانش نظری جنبه تئوریک مدیریت فرد را افزایش می دهد در حالیکه روانشناسان یادگیری را تغییر در رفتار معنی می کنند، یعنی به دست آوردن توان انجام کاری غیر از آنچه که قبلاً فرد می توانست انجام دهد. بنابراین آنچه از مطالعه کتب و از مشاهده رفتار دیگران به دست می آید شاید از تغییر در سطح دانش یا نگرش فراتر نرود ولی اگر بخواهیم چیزی یاد بگیریم باید تمرین کنیم تا آنچه که فراگرفته ایم به شکل یک رفتار در ما جلوه گر شود.

اهمیت مدیریت:

بسیاری از صاحبنظران علت موفقیت و شکست نهادها را در تفاوت مدیریت آنها می دانند. به اعتقاد پیتر دراکر عضو حیاتبخش هر سازمان مدیریت آن است. هارولد کنتز مدیریت را مهمترین زمینه فعالیت انسانی می داند و معتقد است که وظیفه اصلی مدیران در تمام سطوح و در همه واحدهای مختلف بازرگانی و صنعتی و ادرای این است که محیطی را طراحی و نگهداری کنند تا در آن اعضا بتوانند به صورت گروهی یا یکدیگر کار کنند و به اهداف تعیین شده دستیابند.

نظری اجمالی به سیر تحول مدیریت:

دوره پیش از مدیریت علمی:

بررسی هایی تاریخی نشان می دهد که در مورد چگونگی اداره واحدهای تجاری اداری، پیشینیان از جمله: مصریان، چینیان، ایرانیان، رومیان، آلمانی ها و سایرین دارای بینش هایی بوده اند که در جای خود بدان ها اشاره شده است.

نظریه های مکتب کلاسیک:

مکتب کلاسیک شامل سه نظریه ذیل است: نظریه مدیریت علمی ؛ نظریه مدیریت فرآیندی (اصول گرایان) ؛ نظریه بوروکراسی.

نظریه های مدیریت علمی و فرآیند مدیریت به طور جداگانه ولی تقریباً در یک مقطع زمانی شکل گرفته اند. ماکس وبر نظریه بوروکراسی را ارئه کرد که تا بیش از نیم قرن نقطه جدایی مطالعه ساختار سازمانی و کارکرد آن محسوب می شد.

الف) نظریه مدیریت علمی:

از اواخر قرن 13 هجری شمسی مقارن با اواخر قرن 19 میلادی گروهی تلاش کردند اصول مدیریت را با به کارگیری روش های مهندسی در طراحی شغل علمی تر سازند و در این جهت مطالعات اولیه روانشناسان صنعتی، که رویه های آزمایشی انتخاب پرسنل را به کار می برند بدان ها کمک کرد. این گروه تلاش خود را بر طراحی اثربخشی کارکنان متمرکز کردند. اصول بنیادینی که تیلور در برخورد علمی با مدیریت نهفته می دهد عبارتند از:

1) جایگزینی اصول علمی به جای محاسبات سرانگشتی.

2) کسب هماهنگی در فعالیت گروهی به جای تشتت در عمل.

3) جلب همکاری افراد به جای آشفتگی حاصل از فردگرایی.

4) کار و تلاش برای به حداکثر رساندن بازده.

5) تلاش به منظور ارتقای سطح رشد تمام کارکنان برای ترقی روز افزون خود و سازمان شان.

ناگفته نماند که بعضی از فنونی که تیلور و همکاران و پیروانش برای به اجرا درآوردن فلسفه و اصول مدیریت علمی به کار برده اند جنبه مکانیکی معینی دارد.  

ب) نظریه اصول گرایان (وظیفه گرایان):

در بحبوهه سال های جنگ جهانی اول (1296 شمسی یا 1917 میلادی) افرادی نظیر هنری فایول فرانسوی تجربیات خود را در کار مدیریت به صورت وظایف مدیری منعکس ساختند. فایول کل سازمان را پیکرده واحدی می دهد که فعالیت های آن به شش دسته تقسیم می شد: فنی (تولیدی) ؛ بازرگانی (خرید و فروش و مبادله) ؛ مالی (تعیین منابع مالی و مصرف بهینه) ؛ ایمنی (حفاظت از اموال و افراد) ؛ حسابداری (تعیین وضع موجود مالی) ؛ وظایف مدیری (برنامه ریزی و سازماندهی و فرماندهی و هماهنگی و کنترل). فایول ضمن بیان این واقعیت که در امر مدیریت هیچ چیز مطلق نیست، روش ها و فنون را که در تجربه بدان رسیده بود و آنها را در تقویت پیکره سازمان یا انجام وظایف مدیریت مفید می دانست به عنوان اصول چهارده گانه مدیریت ارائه کرد:

1) تقسیم کار: کاهش تعداد کارهایی که هر کس در محدود معینی انجام می دهد یا تعداد مسئولیت هایی که یک مدیر دارد موجب افزایش مهارت و بهبود عملکردش می گردد.

2) اختیار: حق صدور دستور و به اجرا درآوردن آن را به کمک پاداش یا تنبیه، اختیار می گویند. مسئولیت داشتن به پاسخگو بودن در برابر نتایج گفته می شود، اختیار و مسئولیت باید با هم متناسب باشند.

3) انضباط: اطلاعات و تعهد ناشی از توافق های مدیر با کارکنان را انضباط می نامند، خواه به صورت نوشته باشد یا به صورت عرف و خط مشی های نانوشته. انضباط بیشتر حاصل توان رهبری مدیر است.

4) وحدت فرماندهی: اختیار دستور دادن به کارمند باید مختص یک مدیر باشد، کارمند باید بداند از چه کسی دستور می گیرد و در برابر چه کسی مسئول است.

5) وحدت مدیریت: برای اجرای برنامه واحد باید مدیر واحد وجود داشته باشد، چنین مدیری باید تمام فعالیت هایی را که دارای هدف یگانه است با هم هماهنگ و رهبری کند.

6) وابستگی منافع فردی به منافع کلی: در هر سازمان منافع یک عضو یا گروه نباید بالاتر از منافع و هدف های کلی قرار گیرد. مدیر موظف است با قراردادن الگوهای خوب، میان منافع فردی و سازمان همبستگی ایجاد کند.

7) جبران خدمات کارکنان: در ازای کار انجام شده باید به تمامی کسانی که به طور مؤثر برای رسیدن به هدف کوشیده اند پاداش منصفانه ای پرداخت شود. روش های متعددی برای پرداخت پاداش هست، ولی مبلغ پرداختی باید تا حد امکان رضایت کارکنان و کارفرمایان را فراهم آورد.

8) تمرکز: سازمان ها مانند سایر ارگانیزم های حیوانی یا اجتماعی به هماهنگی و هدایت از سوی یک سیستم مرکزی نیاز دارند ولی میزان مناسب تمرکز و عدم تمرکز در فعالیت ها به شرایط بستگی دارد. معمولاً درجه ای از تمرکز مطلوب است که باعث به کار افتادن توانایی های کارکنان به بهترین وجه باشد.

9) سلسله مراتب: خط فرمان با مسیر دستور برحسب اهمیت از مقامات بالای سازمان شروع و به کارمندان جزء ختم می گردد. هر نوع ارتباط رسمی از طریق خط فرمان صورت می پذیرد و وحدت مدیریت را ممکن می سازد ولی گاهی خط فرمان بیش از حد طولانی و موجب کندی ارتباطات و تصمیم گیری ها می شود.

10) نظم: برای گردش خوب کارها در سازمان دستورالعمل نظم برای افراد و تجهیزات چنین است:

افرار؛ انتخاب صحیح و قرار دادن ایشان در جای مناسب خویش  -- اشیاء؛ انتخاب صحیح تجهیزات و استفاده از آنها در جای مناسب.

11) عدالت: چنانچه با کارکنان سازمان به انصاف و عدالت رفتار شود آنان نیز با جدیت در جهت کسب اهداف سازمانی تلاش خواهند کرد و نسبت به سازمان وفادار خواهند ماند.

12) ثبات کارمند: کارمند برای تطبیق خود با محیط و خواسته های سازمان به زمان نیاز دارد و پس از تسلط بر کار به بهره دهی می شد. اگر قبل از بهره دهی کامل جابجا شود از یک طرف هزینه هایی که سازمان برای آموزش وی پرداخته است به هدف می رود و از طرف دیگر روحیه اش تضعیف می گردد.

13) ابتکار عمل: اگر برای انجام هر کاری برنامه ریزی شود و برنامه ها به طور موفقیت آمیز به اجرا درآید می تواند بسیار مسرت بخش باشد، مدیر باید کارکنان را تشویق کند تا هر چه ممکن است فعالیت هایشان با برنامه باشد.

14) احساس یگانگی: وحدت کارکنان موجب قدرت و استحکام سازمان می شود، مدیر باید پیوسته بکوشد تا کارکنان به طور دسته جمعی هدف های سازمان را تحقق بخشند. روحیه کار دسته جمعی با درک هدف های سازمان حاصل می شود. از این طریق کارکنان در می یابند که رسیدن به منافع شخصی از طریق خدمات سودمند دسته جمعی میسر است.

سهم عمده فایول در مطالعه مدیریت در تمایزی است که میان کار با سایر فعالیت های فنی، تجاری و مالی قائل شده است. تلاش های او توسط سایرین پیگیری شد و فعالیت های خاص مدیری با همان تأکید و با بیان دقیقتری از وظایف صورت گرفت. برای مثال ارویک و گیلویک وظایف مدیریت را با به کارگیری واژه «پوسدکورب (POSDCORB)» که مخفف برنامه ریزی، سازماندهی، کارگزینی، هدایت، هماهنگی، گزارش دهی و بدوجه بندی است جمع بندی کردند.

ج) نظریه بوروکراسی:

در حالیکه توجه عمده تیلور و فایول بر مسائل علمی مدیریت برای کسب مؤثر اهداف متمرکز بود، توجه ماکس وبر به این مسئله اساسی تر معطوف بود که چگونه می توان سازمان ها را ساختار مناسبی داد. آثار وبر که عمدتاً تجویزی است، تفاوت عمده ای با توصیه های عملگرای تیلور و قابول دارد. سهم عمده وبر در شکل گیری مدیریت، ارائه فهرست ویژگی های مدیریت بوروکراتیک است.

مکتب روابط انسانی:

در سال 1299 شمسی مقارن با 1920 میلادی ضمن سال های رکود بزرگ اقتصادی غرب بعضی از دانشمندان علوم اجتماعی به رهبری التون مایو مطالعاتی را درباره چگونگی واکنش کارکنان به میزان تولید، نسبت به شرایط کاری، طراحی شغل و محرک های مدیری آغاز کردند. بخش اعظم این مطالعات در یکی از واحدهای شرکت وسترن الکتریک در شهر هاثورن صورت گرفت، که بعداً به مطالعات هاثورن مشهور شد. این دسته از نظریه پردازان ضمن تأکید بر جنبه های انسانی مدیریت، به خنثی کردن جنبه های فنی مهندسی جنبش مدیریت علمی تمایل داشتند. طرفداران این روش معتقد بودند که مدیریت باید توجه خود را بر افراد تمرکز دهد به بیان دیگر متغیرهای اجتماعی را مؤثرتر از متغیرهای فیزیکی می دانستند.

وضعیت مدیریت امروز:

در مطالعات مدیری چند دهد اخیر تلاش برای ترکیب یافته های مدیریت علمی، اصول گرایان و جنبش روابط انسانی بوده است. زیرا همان طوریکه هارولد کونتز بیان می دارد از آنجایی که نظریه پردازان هر یک راه خود را رفته و دیگران را فراموش کرده اند، جنگلی از تئوری های مدیریت به وجود آمده است.

پیروان جدید جنبش مدیریت علمی بر تصمیم گیری علمی، به کارگیری رایانه و ابزارهای تصمیم گیری تأکید دارند. گروه نظریه پردازان امروزی روابط انسانی از بهبود و بازسازی سازمان صحبت می کنند و جای اصول گرایان را کسانی گرفته اند که معتقدند قبل از آنکه بتوان به اصول پایبند شد لازم است مدیران زیادی را به طور علمی مورد مطالعه قرار دارد.

الف) مدیریت نظام گرا:

نگرشی سیستمی به شغل مدیریت یک روش یا فن تجزیه و تحلیل در حل مسئله یا تصمیم گیری و یک سبک مدیری است. نگرش سیستمی چارچوبی را برای تجسم عوامل محیطی داخلی و خارجی به عنوان یک مجموعه متحد ارائه می دهد و شناخت وظیفه نظام های کوچک و نظام بزرگ و پیچیده ای را که نظام باید در آن فعالیت کند ممکن می سازد. مدیریت نظام گرا در بر دارند کاربرد نظریه سیستمی در اداره نظارم های بزرگ و کوچک است که با استفاده از کارهای انجام شده در ازای کارهای داده شده، مأموریت کل سازمان را بر حسب مدل سیستمی داده، پردازش و بازده از دیدگاه بهبود بخشیدن به عملیاتش تحلیل می کند.

ب) مدیریت اقتضایی:

نظریه پردازان مدیریت اقتضایی روش اصول گرایی را ترک گفته اند. فایول و گروهش به دنبال فنون مؤثرتری برای مدیریت هر نوع واحدی در هر زمانی بودند در حالیکه نظریه پردازان مدیریت بر مبنای اقتضا آن را ناممکن می دانند. اساساً روش مدیریت بر مبنای اقتضا بر این واقعیت تأکید دارد که آنچه مدیر در عمل انجام می دهد وابسته به مجموعه شرایط موجود است. در نظریه مدیریت بر مبنای اقتضا، نه تنها به وضعیت موجود توجه شده است بلکه تأثیر راه حل های ارائه شده بر الگوی رفتاری سازمان نیز مورد نظر است. وظیفه نظریه و علم، تجویز چه باید کردن در یک وضعیت خاص نیست بلکه هدف نظریه و علم، یافتن روابط بنیادی، فنون اساسی و سازماندهی دانش موجود مبتنی بر مفاهیم روشن به کار رفته است. چگونگی به کار رفتن این فنون در عمل به وضعیت موجود بستگی دارد از این رو گفته می شود که مدیریت مؤثر همواره بر مبنای اقتضا است.

نظریه نقش های مدیری مینتزبرگ:

اساس این نظریه این است که آنچه را مدیر انجام می دهد باید ملاحظه نمود و بر پایه چنین ملاحظاتی فعالیت های یا نقش های مدیری را معین کرد:

الف) نقش های متقابل شخصی (ارتباطی):

رئیس تشریفات (انجام دادن وظایف اجتماعی و تشریفاتی به عنوان نماینده سازمان) ؛ رهبر ؛ رابط (به ویژه در ارتباط با افراد خارج از سازمان)

ب) نقش های اطلاعاتی:

گیرنده(اطلاعات مربوط به واحد را دریافت می کند)؛ نشر دهنده(اطلاعات را به زیردستان می رساند)؛ سخنگو(اطلاعات را به خارج از سازمان منتقل می کند).

ج) نقش های تصمیم گیری:

سوداگری ؛ آشوب زدایی ؛ تخصیص منابع ؛ مذاکره (رسیدگی به افراد در گروه های گوناگون).

اما نظریه میتنزبرگ کامل نیست زیرا وظایف مدیری آن قدر روشن است که نمی توان آنها را نادیده گرفت و از طرفی نقش هایی را کع وی مطرح می سازد جلوه هایی از وظایف برنامه ریزی، سازماندهی، هدایت و کنترل است.

آدیزس برای اداره مؤثر هر سازمان چهار نقش مدیری: تولیدی ؛ اجرایی ؛ ابداعی ؛ ترکیبی را لازم می داند. هر یک از این نقش های مدیری با یکی از چهار خرده سیستم یک سیستم اجتماعی ارتباط دارد، زیرا هر نوع سازمانی (بازرگانی، صنعتی، اداری) یک سیستم اجتماعی است. بیشتر سیستم های اجتماعی مرکب از خرده سیستم های به هم پیوسته زیادی هستند که شامل خرده سیستم های انسانی- اجتماعی؛ ادرای- ساختاری؛ اطلاعاتی- تصمیم گیری؛ فناورانه- اقتصادی است.

در نقش تولیدی از مدیر انتظار می رود تا نتایجی برابر یا بهتر از رقیب کسب کند. شایستگی هر مدیر موفق و مؤثر داشتن دانش حرفه ای در رشته کارش است، خواه رشته وی بازاریابی، مهندسی، حسابداری باشد یا هر رشته دیگیری یعنی تأکید نقش تولیدی بر فعالیت های خرده سیستم فناورانه -  اقتصادی است.

پر کار بودن و داشتن مهارت فنی ضرورتاً مدیر را در کارش موفق نمی دارد. مدیر نه تنها باید چیزی بیش از مهارت فنی و فعالیت شدید صرف داشته باشد بلکه باید توان اداره افرادی را هم که با آنان کار می کنند داشته باشد و مراقب باشد که اینان نیز مثمرثمر واقع شوند. مدیر در نقش اجرایی خود برنامه زمانبندی شده ای تهیه کرده و هماهنگی، کنترل و انضباط را برقرار می کند. اگر مدیر خود مجری باشد، مراقبت می کند تا نظام آن گونه که برای انجام کار طراحی شده عمل کند. نقش اجرایی بر خرده نظام ادرای -  ساختاری تأکید دارد.

در حالیکه ایفای نقش های تولیدی و اجرایی در یک محیط متحول مهم است، مدیر باید قدرت تشخیص خود را به کار گیرد و بصیرت و توان تغییر اهداف و تغییر نظام اجرایی را داشته باشد. در این نقش مدیر باید در سازمان مبدع و مبتکر باشد، زیرا برخلاف روسای اجرایی که برنامه هایی برای اجرا به آنان داده می شود مدیران مبتکر باید برنامه عملیاتی را خود تنظیم کرده و خود آغازگر اجرای آن باشند. نقش ابداعی بر خرده نظام طلاعاتی -  تصمیم گیری تأکید دارد.

نقش تولیدی، اجرایی و ابداعی در مجموع برای انجام وظیفه مناسب مدیری کافی نیست زیرا بسیار اتفاق افتاده است که سازمانی توسط مدیر مبتکری معمولاً مؤسس آن با موفقیت کامل اداره می شده است ولی با کناره گیری وی، سازمان سقوط کرده است. برای آنکه سازمان همواره موفق باشد، نقش دیگری نیز باید ایفا گردد و آن نقش ترکیبی است. مدیر در نقش ترکیبی استراتژی های فردی را به استراتژی های گروهی، مخاطرات فردی را مخاطرات گروهی، اهداف فردی را به اهداف گروهی و سرانجام ابتکارات فردی را به ابتکارات گروهی بدل می سازد. هرگاه گروهی بتواند با اتکای به جمع خود و با جهت گیری و تعیین هدف های روشن عمل کند یعنی جهت خود را در گذر زمان با تکیه بر جمع واحد و بدون اتکای به فرد خاصی برای فعالیتی انتخاب کند، می توان گفت که نقش ترکیبی به طور مناسبی ایفا شده است. تحقق نقش ترکیبی به مدیری نیازمند است که نسبت به نیازهای افراد حساس و خودآگاه باشد. چنین فردی کل سازمان را در جهت اهداف و استراتژی ها متحد می کند. نقش ترکیبی بر خرده سیستم انسانی -  اجتماعی تأکید دارد.

به نظر آدیزس هرگاه فقط یکی از چهار نقش مدیری در سازمانی ایفا شود، سبک معینی از مدیریت غلط را می توان مشاهده کرد. با این همه استدلال می کند که: مدیرانی که به طور کامل هر چهار نقش را ایفا کنند و هیچ گونه سبک مدیری غلط نداشته باشند انکند، زیرا چنین مدیری باید تکنیسینی عالی، رئیس، مبتکر و نیز ترکیب کننده باشد. بنابراین بحث اینکه هر مدیری باید بتواند همه نقش ها را خود ایفا کند، درست به نظر نمی رسد. فرآیند مدیریت برای ایفای نقش های متضاد ولی در حقیقت مکمل هم به چندین نفر نیازمند است و تنها نقشی که هر مدیر از ایفای آن ناگزیر است، نقش ترکیبی است. اگر مدیری توان تولیدی، اجرایی یا ابداعی نداشته باشد می تواند از دیگران کمک بگیرد ولی خود باید توان ترکیبی داشته باشد تا سایر وظایف به طریق مثبتی انجام شود. اگر این نقش مدیری ایفا نگردد سوداگر، بحران آفرین، رئیس بیش از حد مقررات و آدام پر کار و تک رو خواهد شد.

هرم مدیریت:

گرچه بعضی از صاحبنظران چهار سطح مدیری را برای هر سازمان قائلند، اما اکثر آنان بر سه سطح ذیل تأکید دارند:

1) مدیریت عملیاتی (سرپرستی): بررسی ها نشان می دهد که مدیران عملیاتی سرشان شلوغ است و مراجعه مکرر افراد موجب انقطاع کارشان می شود، اغلب مجبوردند برای نظارت در رفت و آمد باشند، برای پرسنل خود مأموریت های کاری خاص تعیین می کنند، باید برنامه عملیاتی، تفصیلی  کوتاه مدت طرح ریزی کنند و بر خلاف تصور، نتایج مطالعات حکایت از آن دارد که مدیران اجرایی وقت کمی صرف برنامه ریزی، گزارش نویسی، خواندن، اظهار نظر و بازبینی می کنند. مدیران رده عملیاتی بیشتر وقتشان را با زیردستان، مقداری از آن را با همکاران و اندک زمانی را با مافوق ها یا افراد خارج از سازمان می گذرانند. مدیران رده عملیاتی زندگی کاری فعالی را سپری می کنند و بیشتر وقتشان صرف حل و فصل مسائل آنی می شود.

2) مدیریت میانی: مدیران میانی به طور مستقیم به میدریت رده بالا گزارش می دهند. کارشان مدیریت بر سرپرستان است و نقش حلقه واسطی را میان مدیریت عالی و مدیران عملیاتی به عهده دارند. بیشتر وقت مدیران میانی به تحلیل داده ها و آماده کردن اطلاعات برای تصمیم گیری و تبدیل تصمیم های مدیریت عالی به پروژه های معین برای سرپرستان و جهت دادن به نتایج کار مدیران عملیاتی اختصاص می یابد. مدیران میانی بیشتر وقت به تنهایی کار انجام می دهند و عده ای از آنان بیشتر وقتشان را صرف جلسات می کنند. حدود 80 درصد وقتشان را ممکن است به گفت و شنود بگذرانند که بیشتر آن در واحد خودشان و با همکاران انجام می شود و بقیه وقتشان صرف خواندن و نگاشتن می گردد. مدیران میانی برنامه ریزی های میان مدت می کنند و برای اظهار نظر مدیریت عالی برنامه های جامع تر و بلند مدت آماده می سازند. عملکرد مدیری رده های پایین را تحلیل کرده و توانایی و آمادگی آنان را برای ارتقاء تعیین می کنند به مدیران رده پایین درباره تولید و پرسنل و سایر مسائل خدمات مشاوره ای عرضه می دارند. کار مدیران میانی با توجه به سطح شغلی و واحد سازمانی آنان منفاوت است ولی به طور کلی دارای فعالیت علمی کمتر و فعالیت فکری بیشتر و کسل کننده تری هستند. روشن است که مدیری که در رده عملیاتی موفق است لازم نیست حتماً در مدیریت رده میانی نیز موفق باشد چه ممکن است این طور نباشد.

3) مدیریت عالی: مدیری که در نقش های عملیاتی و میانی موفق بوده معمولاً می تواند به مدیریت عالی راه یابد. بررسی ها نشان می دهد که بخش اعظم کار مدیران عالی از نظر پویایی و مشغله نظیر کار مدیران عملیاتی است. با این تفاوت که اینان برنامه ریزی های جامع و بلندمدت تری را در حوزه فعالیت گسترده تر و عوامل وضعی متنوع تری را طراحی یا مورد استفاده قرار می دهند. مدیران عالی، عملکرد کلی واحدهای عمده را ارزیابی می کنند. درباره موضوعات و مسائل کلی با مدیران سطوح پایین به تبادل نظر می نشینند و بیشتر وقتشان را با همکاران یا افراد خارج از سازمان و اندک زمانی را نیز با افراد زیردست می گذرانند.

مدیریت موفق و مؤثر:

مدیریت موفق و مؤثر عبارت است از کسب اهداف سازمانی یا چیزی بیش از آن.

مدیری که بتواند حداقل کار مورد قبول را با استفاده از امکانات مدیری مانند توبیخ و کسر حقوق و ... فراهم سازد مدیر موفق نامیده می شود؛ ولی مدیر مؤثر کسی است که بتواند 80 الی 90 درصد توانایی های افراد را به کار گیرد.

چگونه می توان مدیری موفق و مؤثری بود؟ برای موفق و مؤثر بودن توانایی های ذاتی و اکتسابی معینی لازم است و مدیری مؤثر به توانایی های فنی، انسانی، ادراکی و طراحی و حل مسئله نیاز دارد. مدیر موفق نگرش و انگیزه های معینی دارد. طبیعی است که پاداش های سازمانی و جو سازمانی بر انگیره و نگرش وی اثر دارد. عامل دیگر موفقیت و مؤثر بودن، تطابق توانایی های فرد یا شغل انتخابی اوست. همچنین میزان همکاری زیردستان و مافوق ها در موفقیت مدیر نقش اساسی دارند زیرا مدیریت در خلاء انجام نمی شود و قدرت پست و مقام ذاتی نیست. عامل دیگری که برای موفقیت در مدیریت می تواند ذکر کرد رویدادهای پیش بینی نشده و امدادهای غیبی است. زیرا همیشه توانایی های افراد نیست که برایشان موفقیت می آورد. ناگفته نماند که بررسی میزان موفقیت و مؤثر بودن هر مدیر بر اساس دیدگاه و معیارهای سازمانی صورت می گیرد.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: مدیریت, نظریه های مدیریت, مکتب کلاسیک, مکتب روابط انسانی
تاریخ :  دوشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

چرا پول بوجود آمد؟

در جامعه چه نیازی به پول می باشد؟ می دانیم که مبادله بین افراد هر جامعه ضروری است به این دلیل که هر فرد نمی تواند همه نیازمندی های خود را تولید نماید، بنابراین هر فرد در تولید کالایی مهارت پیدا می نماید و آن کالا را با کیفیت بهتر و هزینه ارزان تر تولید می نماید و مازاد بر مصرف خود از آن کالا را با دیگران مبادله می نماید و از این طریق نیازمندی های دیگر خود را تأمین می کند. بنابراین مبادله باعث تخصص و مهارت و آن نیز باعث بهبود کیفیت کالاها و پایین آمدن هزینه های تولید خواهد شد. هر چه مبادله در جامعه امکان پذیر و آسان تر باشد، تخصص بیشتر شده و در نتیجه رشد آن جامعه سریع تر صورت می پذیرد. مبادلات افراد جامعه در ابتدا به شکل پایاپای انجام می گرفت، یعنی کشاورز اگر به پارچه احتیاج داشت گندم اضافی خود را به کسی که پارچه اضافی داشت و به گندم احتیاک داشت می داد و به ازای آن پارچه دریافت می کرد. این نوع مبادله مشکلات متعددی داشت مثل نیاز متقابل، تعداد مبادلات غیر لازم، حمل و نقل کالاها، غیر قابل تقسیم بودن برخی کالاها، فساد پذیری برخی از کالاها و ... باعث شد که بشر به فکر اختراع پول بیفتد.

تاریخچه تکامل پول:

پول تا کنون شکل های مختلفی از ابتدای پیدایش خود داشته است که در نمودار زیر نشان داده شده است:

پول کالایی: اولین شکل پول، پول کالایی بود. یعنی هر کس مازاد تولیدش را به کالایی که مورد قبول همه بود، تبدیل می کرد و سپس با این کالا، نیازهای خود را خریداری می نمود. کالایی که نقش پول را بازی می کرد می بایست مورد اعتماد همگان باشد، یعنی همه مردم آن را به عنوان پول، قبول داشته باشند، به عنوان مثال کالاهایی که در مناطق مختلف نقش پول را بازی می کردند عبارت بودند از: نمک، صدف، ماهی خشک، تنباکو و ... . پول کالایی هر چند در مقایسه با مبادلات پایاپای پیشرفت بزرگی بود ولی به دلیل اینکه پول کالایی، مشکلاتی همچون فساد پذیری، عدم تقسیم پذیری به اجزاء کوچک، هزینه تولید بالا، مشکلات حمل و نقل، امکان تقلب در آن و ... را دارا بود بشر در فکر این بود که پولی اختراع کند که مشکلات فوق را نداشته باشد بنابراین پول فلزی را ایجاد نمود.

پول فلزی: پول فلزی در حقیقت همان پول کالایی است که کالای آن فلزات قیمتی مثل طلا و نقره بود. طلا و نقره به دلیل فساد ناپذیری، قابلیت تقسیم به اجزاء ریز، کمیابی آن و ... در مقایسه با کالاهای دیگر پول کالایی مناسب تری بود.

پول کاغذی (اسکناس): پول کاغذی در مقایسه با پول فلزی، به دلیل حجم و وزن کم، هزینه تولید کم، امکان تولید نامحدود آن و ... برتری هایی را دارا بود.

پول تحریری (چک): پول تحریری که پول اعتباری نیز نام دارد، همان حساب جاری یا اعتباری اشخاص است که به وسیله چک به دیگران منتقل می شود. این نوع پول در مقایسه با اسکناس برتری هایی را دارد، زیرا در ورقه چک می توان از یک ریال تا یک میلیارد ریال و یا بیشتر هم نوشت، امکان تقلب در آن کمتر و هزینه تولید آن پایین تر می باشد.

پول الکترونیکی: آخرین شکل پول که تا کنون بشر اختراع کرده است، پول الکترونیکی است، پول الکترونیکی یا همان کارت های الکترونیکی وظایف پول را به بهترین نحو انجام می دهند، امکان تقلب در آنها کم است، سرعت انتقال پول سریع است، وزن، حجم و هزینه تولیدی کمی دارند و ... .

توجه: هر چند شکل پول عوض شده است و با تحولات تکنولوژیکی در آینده نیز احتمالاً با شکل های پدیدی از پول مواجه خواهیم بود، ولی همه شکل های مختلف سه وظیفه زیر را به عهده داشته اند.

وظایف پول:

پول سه وظیفه در اقتصاد انجام می دهد:

1) پول به عنوان وسیله مبادله: با پول مبادلات را انجام می دهیم و پول باعث می شود که مبادلات آسان تر انجام گیرد و مشکلات مبادلات پایاپای مطرح نشود.

2) پول به عنوان معیار سنجش: به وسیله پول کالاها و خدمات را با یکدیگر مقایسه می کنیم.

3) پول به عنوان وسیله حفظ ارزش (پس انداز): به وسیله پول می توانیم پس اندازهای خود را انجام دهیم. البته در شرایط تورمی ممکن است پول اینوظیفه خود را انجام ندهد زیرا به دلیل کاهش قدرت خرید پول، مردم پس اندازهای خود را به شکل پول نگهداری ننمایند.

حجم پول در گردش، نقدینگی و سرعت گردش پول:

حجم پول در گردش () یا به اختصار پول در اقتصاد برابر است با اسکناس و مسکوک در دست مردم به اضافه سپرده های دیداری (حساب های جاری در بانک ها). بنابراین هرگاه در اقتصاد گفته می شود پول، فقط اسکناس و سکه مد نظر نمی باشد، حساب های جاری (که برای آن دسته چک صادر می شود) نیز جزو حجم پول است.

نقدیندگی () که گاهی به آن نقدینگی بخش خصوصی نیز می گویند (زیرا سپرده های دولت در آن محاسبه نمی شود) برابر است با حجم پول به اضافه سپرده های پس انداز و مدت دار بخش خصوصی در بانک ها. به سپرده های پس انداز و مدت دار، شبه پول نیز گفته می شود؛ بنابراین نقدینگی برابر است با پول به علاوه شبه پول.

سرعت گردش پول: منظور از سرعت گردش پول، تعداد معاملاتی است که به وسیله یک واحد پولی در زمان محدود و مشخص انجام می گیرد. هر چه سرعت گردش پول بیشتر باشد، شبیه این است که حجم پول بیشتر است. مثلاً اگر سرعت گردش پول برابر با 2 باشد، قدرت خرید یک اسکناس 100 تومانی، 200 تومان و اگر سرعت گردش پول 5 باشد، قدرت خرید آن 500 تومان است.

تقاضای پول:

افراد به دلایل و انگیزه های زیر پول تقاضا می کنند:

1) انگیزه معاملاتی: به دلیل اینکه زمان دریافت درآمد و مصرف یکی نمی باشد، افراد پول نگهداری می کنند تا معاملات روزمره خود را با آن انجام دهند. مقدار پولی که برای انجام معاملات تقاضا می کنیم، به تقاضای معاملاتی معروف است و تابعی از درآمد ملی در نظر گرفته می شود.

2) انگیزه احتیاطی: اغلب افراد و بنگاه ها مقداری پول را برای حوادث غیرقابل پیش بینی (بیماری، آتش سوزی، بیماری) نگهداری می کنند، به مقدار پولی که برای این گونه امور تقاضا می شود، تقاضای احتیاطی پول گفته می شود. تقاضای معاملاتی و احتیاطی تابعی از درآمد ملی در نظر گرفته می شود و تابع آن را به شکل  می نویسیم.  نسبتی از درآمد ملی است که به صورت پول برای امور معاملاتی و احتیاطی نگهداری می شود.

3) انگیزه سفته بازی: کلاسیک ها معتقد بودند که به جز دو دلیل و یا انگیزه فوق، دلیل دیگری برای نگهداری پول وجود ندارد. استدلال آنها نیز این بود که وقتی افراد برای امور معاملاتی و احتیاطی مقداری از درآمد خود را به صورت پول نگهداری می کنند مابقی آن را تبدیل به دارایی های درآمدزا (سهام، اوراق قرضه، سپرده های مدت دارد؛ دارایی های فیزیکی) می نمایند و دلیل برای نگهداری آن به شکل پول که یک نوع دارایی عقیم است، وجود ندارد. کینز با بحث خود نشان داد که علاوه بر انگیزه های فوق، افراد به انگیزه سفته بازی نیز پول نگهداری می کنند. افراد برای انجام سفته بازی و برای اینکه از موقعیت های بوجود آمده سود بدست بیاورند مقداری پول نگهداری می کنند، به پولی که برای این کار تقاضا می شود تقاضای سفته بازی پول گفته می شود. تقاضای سفته بازی برای پول با نرخ بهره رابطه معکوس دارد، علت آن این است که اگر نرخ بهره بالا باشد، هزینه نگهداری پول نقد برای سفته بازی بالا است. نرخ بهره همان هزینه فرصت نگهداری پول نقد است. بنابراین هر چه نرخ بهره پایین تر بیاید تقاضای سفته بازی برای پول بیشتر می شود، زیرا هزینه انجام سفته بازی کاهش و سود سفته بازی افزایش یافته است. (به هر عملی که فرد بخواهد با استفاده از نوسانات قیمت در طول زمان، سود بدست بیاورد سفته بازی گفته می شود)

 نرخ بهره؛  ضریب تقاضای سفته بازی پول نسبت به نرخ بهره؛  مقدار ثابت یا تقاضای مستقل پول؛  ضریب تقاضای معاملاتی و احتیاطی نسبت به درآمد.

تقاضای پول تابعی از درآمد ملی و نرخ بهره است که رابطه تقاضای پول با درآمد ملی مثبت و با نرخ بهره منفی می باشد.   

تقاضای پول از روش نموداری:

تقاضای معاملاتی و احتیاطی تابعی خطی است که از مبدأ مختصات می گذرد. تقاضای سفته بازی، تابعی از معکوس نرخ بهره می باشد.

تقاضای پول که از مجموع تقاضای معاملاتی و احتیاطی بدست می آید تابعی از  و  می باشد:              یا   

عرضه پول:

عرضه پول نیز همچون تقاضای پول تحت تأثیر عوامل مختلف است ولی برای شروع و سادگی بحث، فرض می کنیم که عرضه پول متغیری برون زا می باشد و توسط بانک مرکزی تعیین می شود. یعنی تغییرات نرخ بهره و یا سایر متغیرها بر مقدار عرضه پول بدون تأثیر می باشد.

تعادل در بازار پول:

تعادل در بازار پول، هنگامی برقرار است که عرضه و تقاضای پول با یکدیگر برابر باشد، به عبارت دیگر مازاد یا کمبود تقاضا و عرضه پول وجود نداشته باشد.

نقطه تعادل، نقطه  است، زیرا عرضه و تقاضای پول برابر است و نرخ بهره تعادلی برابر با  می باشد. اگر نرخ بهره بالاتر از  باشد، مازاد عرضه پول و اگر کمتر از  باشد، مازاد تقاضای پول بوجود می آید. اگر در بازار پول مازاد تقاضا باشد، باعث افزایش نرخ بهره می شود، در نتیجه تقاضای سفته بازی کاهش می یابد، کاهش تقاضای سفته بازی باعث کاهش تقاضای پول می شود تا عرضه و تقاضا پول برابر گردند. اگر مازاد عرضه پول نیز وجود داشته باشد، نرخ بهره کاهش می یابد، تقاضا سفته بازی افزایش می یابد و در نتیجه تقاضای پول افزایش می یابد تا تعادل در بازار پول برقرار گردد.

تغییر در تعادل بازار پول:

هر عاملی که باعث انتقال منحنی های عرضه و تقاضای پول گردد، منجر به تغییر نقطه تعادل می گردد و در نتیجه نرخ بهره تعادلی تغییر می کند. به عنوان مثال اگر درآمد ملی افزایش یابد، منحنی تقاضای پول به سمت راست منتقل می شود و در نتیجه نرخ بهره تعادلی افزایش می یابد. اگر عرضه پول افزایش یابد، تابع  به سمت راست منتقل می شود و  کاهش می یابد و یا اگر همزمان  و  افزایش یابد تابع عرضه و تقاضای پول به سمت راست منتقل می شود، و تغییر نرخ بهره تعادلی نامشخص است یعنی ممکن است افزایش، کاهش و یا ثابت بماند که به اندازه انتقال منحنی عرضه و تقاضای پول بستگی دارد. اگر انتقال منحنی تقاضای پول از عرضه پول بیشتر باشد، نرخ بهره تعادلی افزایش و اگر انتقال منحنی عرضه پول بیشتر باشد، نرخ بهره کاهش می یابد و اگر انتقال منحنی عرضه و تقاضای پول برابر باشد نرخ بهره بدون تغییر باقی می ماند.

عوامل تعیین کننده عرضه پول:

عرضه پول برابر است با پایه پولی ضربدر ضریب تکاثر پول:       

بنابراین عرضه پول در صورتی تغییر می کند که  (پایه پولی) و یا  (ضریب تکاثر پول) تغییر نماید.

پایه پولی که () که به پول پر قدرت نیز معروف می باشد، برابر است با بدهی بانک مرکزی به بخش های خصوصی (اسکناس و مسکوک در دست مردم) و بانکی (اسکناس و مسکوک نزد بانک ها، سپرده قانونی و آزاد بانک ها نزد بانک مرکزی). با توجه به تعریف ترازنامه بانک مرکزی، پایه پولی برابر است با حاصل جمع خالص دارایی های خارجی و داخلی این بانک، به عبارت دیگر پایه پولی را می توان وسیله پرداختی دانست که بانک مرکزی با استفاده از آن دارایی های مالی گوناگون هود را خریداری می کند.

دارایی ها

ترازنامه بانک مرکزی

بدهی ها

1-     ذخایر ارزی

2-     ذخایر طلا و جواهرات ملی

3-     اوراق قرضه دولتی و مطالبات از دولت

4-     اعتبارات اعطایی به بانک ها

1-     اسکناس و مسکوک در دست مردم

2-     ذخایر قانونی بانک ها

3-     ذخایر آزاد (اضافی) بانک ها

منابع پایه پولی

مصارف پایه پولی





ضریب تکاثر پول:

ضریب تکاثر پول برابر است با تغییرات حجم پول، تقسیم بر پایه پولی:                                      

ضریب تکاثر پول به این مفهوم است که به ازای یک واحد تغییر در پایه پولی حجم پول چند واحد تغییر می کند.

ضریب تکاثر پول در ساده ترین حالت برابر است با یک تقسیم بر نرخ ذخیره قانونی:                                   

هر چه نرخ ذخیره قانونی کمتر باشد، قدرت وام دهیی یا خلق پول بانک های تجاری بیشتر می شود.

ضریب تکاثر محاسبه شده فوق که به ضریب تکاثر بالقوه یا حداکثر معروف است با این فروض است که مردم اسکناس و سکه نگهداری نمی کنند، بانک ها ذخیره اضافی ( یعنی بیشتر از ذخیره قانونی) نگهداری نمی کنند، مردم همه پول خود را در حساب جاری نگهداری می کنند و کسی اسکناس و سکه در معاملات استفاده نمی کند. اگر مردم مقداری از پول خود را به شکل سکه و اسکناس نگهداری کنند، حجم پول شبکه بانکی کاهش می یابد و قدرت وام دهی یانک ها کم می شود، بنابراین ضریب تکاثر پول کاهش می یابد. همپنین هر چه بانک ها اضافه بر ذخیره قانونی، ذخیره اضافی بیشتری نگهداری کنند به این معنی است که قدرت وام دهی آنها کم می شود و در نتیجه ضریب تکاثر پول کاهش می یابد. در این حالت ضریب تکاثر پول برابر است با:

 نرخ ذخیره اضافی است که با ضریب تکاثر رابطه معکوس دارد ؛  نسبت اسکناس و مسکوک به سپرده دیداری است که هر چه بیشتر باشد ضریب تکاثر کاهش می یابد ؛  نرخ ذخیره قانونی است که رابطه معکوس با ضریب تکاثر پول دارد. اگر  و  برابر صفر باشد، ضریب تکاثر پول برابر با  می شود که همان ضریب تکاثر بالقوه یا حداکثر خلق پول است.

توجه: با توجه به فرمول ضریب تکاثر می توان نوشت:               

فرمول فوق نشان می دهد که عرضه پول به  (به تصمیمات بانک مرکزی بستگی دارد) ؛  (به تصمیمات و رفتار مردم بستگی دارد که چه نسبتی از پول خود را به صورت سکه و اسکناس و چه مقدار را در حساب جاری نگهداری کنند) ؛  (به تصمیمات بانک مرکزی بستگی دارد) ؛  (به تصمیمات بانک های تجاری بستگی دارد) وابسته است. بنابراین این تصور که حجم پول را فقط بانک مرکزی تعیین می کند، اشتباه است. اگر شما نیز پول خود را بیشتر به صورت اسکناس و سکه نگهداری کنید، حجم پول را کاهش می دهید و یا اگر یک بانک تجاری ذخیره اضافی بیشتری نگهداری کند، حجم پول را کاهش می دهد.

سیاست پولی:

به هر سیاستی که باعث تغییر حجم پول گردد، سیاست پولی اطلاق می گردد. سیاست هایی که باعث افزایش حجم پول می گردند، سیاست های پولی انبساطی و سیاست هایی که باعث کاهش حجم پول می گردند سیاست پولی انقباضی نام دارند. از سیاست های پولی انبساطی برای مبارزه با رکود و از سیاست های پولی انقباضی برای مبارزه با تورم استفاده می شود.

ابزارهای سیاست پولی:

سیاست پولی از طریق ابزارهای زیر اعمال می گردد:

1) نرخ ذخیره قانونی: هر چه نرخ ذخیره قانونی کمتر باشد، قدرت اعتباردهی بانک ها افزایش می یابد و در نتیجه ضریب تکاثر پول افزایش می یابد، بنابراین حجم پول افزایش می یابد. پس کاهش نرخ ذخیره قانونی سیاست انبساطی پولی و افزایش نرخ ذخیره قانونی، سیاست انقباضی پولی می باشد.

2) عملیات بازار آزاد: به خرید و فروش اوراق قرضه توسط بانک مرکزی عملیات بازار باز گفته می شود. اگر بانک مرکزی اقدام به خرید اوراق قرضه کند، حجم پول افزایش می یابد و اگر اقدام به فروش اوراق قرضه نماید، حجم پول کاهش می یابد، زیرا پول در دست مردم را جمع آوری می کند، عملیات بازار باز بر پایه پولی تأثیر می گذارد در حالیکه تغییر نرخ ذخیره قانونی بر ضریب تکاثر پول اثر می گذارد.

3) نرخ تنزیل مجدد: نرخ تنزیل مجدد عبارت است از نرخ بهره ای که توسط بانک مرکزی وضع می شود و در آن نرخ، بانک مرکزی اسناد و اوراق مدت دار بانک ها را تنزیل کرده و در قبال آنها به بانک ها وام می دهد. با کاهش نرختنزیل مجدد، بانک ها از بانک مرکزی بیشتر وام دریافت می کنند، بنابراین حجم پول افزایش می یابد که یک سیاست انبساطی پولی است و افزایش نرخ تنزیل مجدد یک سیاست انقباضی پولی است.

علاوه بر سه ابزار فوق، از ابزارهای دیگری نیز مثل محدود کردن فعالیت های بانک ها، تعیین حداکثر اعتباردهی بانک ها، تعیین حداکثر سود بانک ها نیز به عنوان ابزار کنترل حجم پول استفاده می شود.

نظریه مقداری پول:

کلاسیک ها نظریه خود را در مورد بازار پول از طریق نظریه مقداری پول بیان می کنند. اولین مطرح کننده نظریه مقداری پول، ریکاردو بود که بعداً توسط استوارت میل به صورت  مطرح شد.  حجم پول ؛  سرعت گردش پول ؛  سطح عمومی قیمت ها ؛   حجم کل معاملات است.

کلاسیک ها معتقد بودند که  و  ثابت است، بنابراین  و  رابطه متناسب و مستقیم با یکدیگر دارند، یعنی اگر حجم پول دو برابر شود، قیمت ها نیز دو برابر می شود. به عبارت دیگر کلاسیک ها معتقد بودند که حجم پول، تعیین کننده قیمت می باشد، یعنی در بازار پول قیمت تعیین می شود. در حالیکه کینز می گوید بازار پول، بازار تعیین نرخ بهره است. کلاسیک ها معتقد بودند که نرخ بهره از طریق برابری تابع  و  بدست می آید.

توجه: نظریه مقداری پول به شکل های زیر نیز ارائه شده است:

توجه: اگر معادله نظریه مقداری پول را به صورت نرخ رشد بنویسیم، خواهیم داشت:                             

علامت نقطه بالای هر متغیر، نرخ رشد آن متغیر را نشان می دهد.

توجه: اقتصاد دان دیگری به نام فیشر، نظریه مقداری پول را بسط داد و سپرده های بانکی () و سرعت گردش سپرده های بانکی () را نیز وارد فرمول نمود:

توجه: در نظریه مقداری پول، وظیفه پول را فقط وظیفه معاملاتی در نظر می گیرند، در حالیکه کینز معتقد است از پول به عنوان یکی از اشکال نگهداری دارایی برای انگیزه های سفته بازی نیز استفاده می شود.

نظریه مکتب کمبریج برای تقاضای پول:

نظریه پولی مکتب کمبریج که بیان دیگری از نظریه مقداری پول است، تقاضای اسمی برای پول را برابر با نسبتی از درآمد افراد در نظر می گیرد که پیگو این برداشت را در سطح اقتصاد کلان نیز تعمیم داده و از نظر وی تقاضا برای پول برابر است با  که  تقاضای اسمی پول ؛  نسبتی از درآمد ملی است که افراد می خواهند به صورت پول نگهداری کنند ،  سطح عموی قیمت ها ؛  درآمد ملی حقیقی می باشد.

رابطه بین فرمول تقاضای پول کمبریج و نظریه مقداری پول روشن است، از آنجا که عرضه و تقاضای پول برابر است یعنی  بنابراین می توان نوشت:

از آنجا که در نظریه مقداری پول  می باشد، بنابراین  در نظریه کمبریج برابر است با عکس سرعت گردش پول ().

نظریه تقاضا پول فریدمن (نظریه جدید مقداری پول):

فریدمن یکی از کسانی استکه تلاش در جهت احیای نظریه کلاسیک ها و از جمله نظریه مقداری پول کلاسیک ها نموده است. کلاسیک ها معتقد بودند از پول فقط به عنوان واسطه مبادلات استفاده می شود، بنابراین تقاضای پول به قیمت و درآمد بستگی دارد ولی فریدمن معتقد است که از پول علاوه بر واسطه مبادلات به عنوان یکی از اشکال نگهداری دارای (ثروت) نیز استفاده می شود، پس تقاضای پول به هزینه نگهداری پول نزی بستگی دارد. فریدمن معتقد است، تقاضای حقیقی برای پول نسبتی از درآمد دائمی افراد است یعنی  ولی از آنجا که از پول به عنوان دارایی نیز استفاده می شود، پس نسبتی از درآمد دائمی که به شکل پول نگهداری می کنیم به بازدهی سایر اشکال دارایی نیز بستگی دارد.

می توان گفت از نظریه فریدمن تقاضای حقیقی پول تابعی از عوامل زیر می باشد:         

 نرخ بهره بانک ؛  نرخ بازدهی اوراق قرضه ؛  نرخ بازدهی سهام ؛  نرخ رشد قیمت ها یا تورم ؛  درآمد ملی ؛  ثروت .

از نظر فریدمن تقاضای پول با  رابطه معکوس و با  رابطه مستقیم دارد، زیرا اگر   افزایش یابد، هزینه فرصت نگهداری پول افزایش می یابد. بنابراین تقاضای پول کاهش می یابد زیرا بازدهی سایر شکل های دارایی افزایش یافته و افراد دارایی خود را کمتر به شکل پول نگهداری می کنند.

توجه: در نظریه مقداری پول، علت افزایش قیمت ها افزایش حجم پول است ولی در نظریه تقاضای پول فریدمن افزایش قمیت ها نیز بر تقاضای پول مؤثر است. البته فریدمن معتقد است عامل اصلی تقاضای پول در بلندمدت همان درآمد است زیرا عوامل دیگر کم و بیش ثابت است. بنابراین نظریه فریدمن به نظریه کمبریج نزدیک می شود ولی در بلندمدت از آنجا که عوامل دیگر ثابت نیستند، تقاضای پول فقط تابعی از درآمد نمی باشد و عوامل دیگر نیز تأثیرگذار هستند پس نظریه کمبریج در کوتاه مدت صحیح نمی باشد.

نظریه تقاضای معاملاتی بامول توبین:

در نظریه کینز تقاضای معاملاتی تابعی از درآمد در نظر گرفته می شود ولی بامول و توبین نشان می دهند که تقاضای معاملاتی پول علاوه بر درآمد با نرخ بهره نیز رابطه دارد. تقاضای معاملاتی با درآمد ملی رابطه مستقیم و با ترخ بهره رابطه معکوس داردف علت آن نیز این است که هر چه نرخ بهره بالاتر رود، هزینه فرصت نگهداری پول نقد برای معاملات روزمره افزایش می یابد، بنابراین افراد پول کمتری برای معاملات نگهداری می کنند.

قانون گرشام:

توماس گرشام که مشاور مالی ملکه انگلیس بود، این موضوع را مطرح کرد که اگر دو پول در جریان باشد، «پول بد، پول خوب را از جریان خارج می کند». جمله فوق به عنوان قانون گرشام معروف شد. گرشام این موضوع را زمانی مطرح کرد که در زمان پول فلزی، در بعضی کشورها نظام پایه دو فلزی (یعنی همزمان دو فلز مثل طلا و نقره به عنوان پول رایج در کشور وجود داشت) رایج بود. گرشام مطرح کرد که در این صورت مردم بیشتر پول بد (نقره) به عنوان پول استفاده می کنند واز پول خوب (طلا) در معاملات استفاده نمی کنند.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: تکامل پول, وظایف پول, نقدینگی, سرعت گردش پول
تاریخ :  یکشنبه سیزدهم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

مدیریت تکامل سازمانی:

مدیران برای رشد اهمیت بسیار زیادی قائل اند. بی شک علت این است که اعضا کلید سازمان رشد را به عنوان شاهدی بر موفقیت و سالم بودن سازمان قلمداد می کنند. در عمل رشد یکی از متداولترین معیارهایی است که به مدد آن  اثربخشی سازمانی مورد ارزیابی قرار می گیرد. از این رو رشد مورد توجه زیاد مدیران قرار گرفته است و سایر جنبه های چرخه حیات سازمان از یاد رفته است در حالیکه جنبه دیگر حیات سازمانی یعنی افول، یک واقعیت مهم در سازمان است. اصطلاحاتی مانند کوچک کردن سازمان و کاهش تعداد سطوح عمودی سازمان به صورت اصول اساسی بسیاری از مدیران درآمده است. واقعیت این است که اگر چه ممکن است رشد در حد وسیعی مد نظر باشد ولی در دنیای معاصر بیش از پیش فکر مدیران متوجه یک سازمان کوچک است.

مدیریت رشد (ارزش های اجتماعی به رشد اهمیت می دهند):

در بسیاری از کشورها ارزش های فرهنگی و اجتماعی حاکم بر جامعه به رشد اهمیت زیادی قائلند و رشد را در زمینه های مختلف مطلوب می شمارند. رشد راهی است که به مدد آن سازمان ها آینده بهتری را برای خود رقم می زنند. از جمله معیارهای ارزشی مورد نظر در زمینه رشد عبارتند از:

بزرگتر بهتر است ؛ رشد احتمال بقاء را افزایش می دهد ؛ رشد مترادف با اثربخشی قلمداد می شود ؛ رشد قدرت است.

 مدلی از رشد سازمانی:

مهمترین مدل رشد سازمان در اوائل دهه 1970 به وسیله لاری گرینر ارائه شد. گرینر تعدادی از سازمان ها را مورد بررسی قرار داد و بر اساس مشاهداتش پیشنهاد کرد که تکامل یک سازمان به وسیله مراحل رشد مستمر همراه با یک سلسله بحران نمود پیدا می کند. وی اولی را تکامل و دومی را بحران (انقلاب) نام نهاد. هر مرحله از تکامل یا رشد بحران مخصوص خود را ایجاد می کند. با رفع هر بحران مرحله تکاملی جدیدی آغاز می شود. این فرآیند تکامل   بحران   تکامل مدل پنج مرحله ای زیر را به وجود می آورد.

افول سازمانی:

پذیرش واقعیت جدی:

علی رغم همه دلایلی که میران برای توجه کردن به شرایط رشد دارند افول سازمانی به عنوان یک واقعیت زندگی برای تعداد زیادی از مدیران درآمده است، خصوصاً برای مدیرانی که در سازمان های بزرگ در صنایع مشهور و شناخته شده مشغول به فعلایت هستند.

تعریف و تبین اصطلاحات:

وقتی که از افول سازمانی صحبت می کنیم، آن را نوعی کاهش مداوم در تعداد پرسنل یک سازمان معنا می کنیم. این اصطلاح مترادف با هر شکلی از کوچک کردن سازمان می باشد و به معنای برخی از نوسانات موقتی در منحنی رشد یک سازمان نیست. اصطلاح دیگری که به طور تنگاتنگی با افول سازمانی مرتبط می شود و گاهی اوقات به جای آن استفاده می شود، کاهش در تعداد سطوح عمودی سازمان است. اما در اینجا این اصطلاح را نوعی کوچک کردن سازمان از طریق کم کردن تعداد سطوح عمودی معنا می کنیم. این روش تعداد مدیران میانی را کم می کند، متوسط حیطه کنترل سازمان را وسعت می بخشد و اختیار را به رده های پایین سازمان منتقل می سازد.

تغییر محیط:

با آغاز 1970 ما شاهد افزایش چشمگیری در تعداد سازمان هایی که عملیاتشان به رکود گراییده است بوده ایم. سئوال این است که چرا؟ یکی از پاسخ ها این است که بازارها سقوط کردند. پاسخ دیگر این است که برخی سازمان خصوصاً سازمان هایی که تک محصولی بودند یاکل فروشی آنها ناشی از فروش یک محصول بود افول چرخه حیات آن محصول ضربه شدیدی به چنین سازمان هایی وارد کرد. دلیل دیگر ایناست که برخی از سازمان ها به علت از دست دادن سهم بازار مجبور به کاهش پرسنل و تعداد واحدهای خود شدند. کل بازار برای محصولات یا خدماتشان کساد شد، اما قصور آنها در نگهداری آن سهم، نیاز به کوچک کردن سازمان را ایجاب کرد. کاهش بخشی از برنامه آنها می توانست موجب کوچک شدن سازمان شود. همچنین از دست دادن حمایت مؤدیان مالیاتی، تغییر در اولویت های دولت می تواند منجر به کوچک شدن سازمان شود. نهایتاً نواحی جغرافیایی می توانند از طریق کم کردن مبانی مالیاتی و اقتصادی به سازمان ها ضربه بزند.

آیا مدیریت افول سازمانی عکس مدیریت رشد سازمانی است؟

مدیریت افول صرفاً موضوع معکوس فرآیند مدیریت رشد نیست. یک سازمان نمی تواند به طور تدریجی از طریق معکوس کردن توالی فعالیت ها و منابعی که رشد سازمانی آنها را ایجاد کرده ، کاهش داده شود. اگر چه پژوهش های اندکی در این زمینه صورتگرفته ولی مدارک و وشاهد کافی وجود داردکه بر اساس آن نتیجه گیری می شود که فعالیت های درونی سازمان های هم اندازه در طی دوره های رشد و افول بطور مستقیم بر هم منطبق نخواهند شد. به عنوان نوعی تعمیم پذیری، یک تأخیر زمانی وجود دارد که حاکی از نرخ تغییر در ساختار در دوره رشد مستمر بوده که در دوره رشد عادی مشاهده نمی شود. تغییر در اندازه سازمان اثرمعنا داری بر ساختار دارد. اما نتایج از سازمان هایی استخراج شده است که همگی در جهت رشد در حال تغییر بودند. در طی دوره افول اندازه سازمان روی ساختار تأثیر می گذارد اما عکس تأثیر اندازه روی ساختار در طی دوره رشد نیست. تغییر در اندازه در مرحله افول اثر بیشتری روی سطحی از ساختار معین، نسبت به همان سطح ساختار در همان سازمان در مرحله رشد دارد.

اگر در مرحله افول نوعی تأخیر زمانی وجود دارد می توان انتظار داشت که اعضای اداری نسبت به کل سازمان با آهنگ کندتری رو به کاهش گذارند.

نظریه قدرت کنترل: اندازه سازمانی عاملی اساسی در تعیین ساختار یک سازمان طی دوره رشد می باشد، اما در نه دوره افول.

نظر نهایی در خصوص رابطه افول ساختار بر این فرض استوار است که سازمان ها غالباً مواجه با یک افول مسترم و مرحله به مرحله می باشند. اگر چنین امری صحیح باشد، افول های مداوم باید مدیریت را با یک سلسه مراحل مواجه کنند. واکنش اولیه نوعی تغییر ناگهانی (شوک ، ضربه) است. در مرحله نخست مدیریت واکنشی نشان نمی دهد. در مرحله دوم مدیریت در یک حالت دفاعی قرار می گیرد. افول یا نادیده گرفته می شود یا انکار می گردد. در مرحله سوم موقعی که واقعیات افول بر ملا شد، مدیریت در برابر آن به نوعی بحران موقت واکنش نشان می دهد. سپس با گذشت زمان به طور واقع گرایانه شروع به اتخاذ تصمیماتی خواهد کرد که گویی با نوعی گرفتاری مداوم در حال روبرو شدن است. فقط در مرحله چهارم است که مدیریت وضعیت جدید را می پذیرد و جرخ و تعدیلات لازم صورت می دهد. از دیدگاه تئوری سازمان، می توان پیش بینی کرد که مدیریت در مرحله سوم نسبت به مرحله چهارم تصمیمات ساختاری متفاوتی اتخاذ خواهد کرد. در مرحله بحران موقت می توان پیش بینی کرد که مدیریت تصمیمات را به صورت متمرکز اخذ خواهد کرد و به ساختار ساده متوسل شود. موقعی که افول به وجود می آید مدیریت خواهان کنترل است اما این رویکرد نمی تواند به عملکرد سازمانی اثربخش منتهی شود، موقعی که افول دارای ماهیتی بلندمدت است.  یکی از مسائل اساسی که مدیریت می بایست در طی افول سازمانی با آن مواجه شود، تمایل بهترین کارکنان به ترک سازمان است. برای کاهش ترک خدمت اینان و حفظ روحیه و تعهد بالای کارکنان، مدیریت باید روی به عدم تمرکز آورد و نوعی کنترل بر کار خود به آنها واگذار کند. موقعی که افول به طور صحیح به عنوان افول بلندمدت شناخته شد است، مدیریت ملزم به دادن نوعی افزایش نقش کارکنان در امر تصمیم گیری خواهد شد. افزایش مشارکت باید توانایی سازمان برای نگهداری کارکنان بهبود دهد و برای تغییراتی که قریب به یقین ضروری است، داده های لازم بدست آورد. به نظر می رسد که در طی افول ساختار تغییر خواهد کرد. به محض اینکه افول تشخیص داده شد، ساختار متمرکز خواهد شد و ویژگی ساختار ساده پیدا می کند. از این رو به مرور زمان که مشخص شد، افول موقتی نیست ساختار به سوی عدم تمرکز گرایش پیدا خواهد کرد.

مشکلات بالقوه مدیریت در هنگام افول سازمان ها:

1) افزایش تعارض ؛ 2) افزایش سیاسی کاری ؛ 3) افزایش مقاومت در برابر تغییر ؛ 4) از دست رفتن اعتبار مدیریت عالی ؛ 5) تغییر در ترکیب نیروی کار ؛

6) افزایش در ترک خدمت داوطلبانه ؛ 7) کاهش انگیزش کارکنان.

راه حل چیست؟

هیچ نوع تکنیک سحرآمیزی برای رفع تبعات منفی ناشی از افول سازمانی در دسترس مدیریت نیست. اما انجام برخی کارها نسبت به برخی دیگر بهتر است. این کارها عبارتند از:

تعیین و تبیین استراتژی سازمان ؛ افزایش ارتباطات ؛ تصمیم گیری متمرکز ؛ طراحی مجدد مشاغل ؛ توسعه رویکردهای نوآوری برای کوچک شدن سازمان.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: مدیریت تکامل سازمانی, مدیریت رشد گرینر, افول سازمانی, تغییر محیط
تاریخ :  یکشنبه سیزدهم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری


تابع مصرف:
مصرف ملی به عوامل زیادی بستگی دارد مثلاً به درآمد ملی، ثروت ملی، انتظارات و ... . در این فصل مصرف ملی را فقط تابعی از درآمد ملی در نظر می گیریم و نوع تابع هم یک تابع خطی فرض می شود. بنابراین تابع مصرف را به صورت  در نظر می گیریم که به تابع مصرف کینز یا تابع مصرف درآمد مطلق معروف می باشد. به  مصرف مستقل، حداقل مصرف یا حداقل معییشت گفته می شود، زیرا حتی اگر درآمد هم در یک دوره صفر باشد، به اندازه مقدار  مصرف صورت می گیرد. به  مصرف القایی گفته می شود، زیرا این مقدار مصرف تحت تأثیر درآمد ملی می باشد و به ، میل نهایی به مصرف (MPC) یا تمایل به مصرف گفته می شود. از نظر ریاضی MPC مشتق تابع مصرف و یا شیب تابع مصرف می باشد.        
MPC نشان می دهد که به ازای یک واحد افزایش درآمد، مصرف چه مقدار افزایش می یابد. MPC معمولاً بین صفر و یک قرار دارد که به قاعده روانشناسی کینز معروف است.  اگر  باشد، معنی آن این است که همه افزایش درآمد را مصرف می کنیم و اگر  باشد، معنی آن این است که هر چه درآمد تغییر کند مصرف تغییر نمی کند که چنین حالت هایی معمولاً وجود ندارد و  می باشد یعنی مردم همه افزایش درآمد خود را مصرف نمی کنند.
اصطلاح دیگری که در ارتباط با تابع مصرف وجود دارد APC (میل متوسط به مصرف یا تمایل متوسط به مصرف است)، APC برابر است با مصرف تقسیم بر درآمد، یعنی چه نسبتی از درآمد را مصرف می کنیم.                                
با توجه به رابطه بالا مشخص است که در تابع مصرف کینز ویژگی های زیر وجود دارد:
1)  همیشه بزرگتر از  است و با افزایش درآمد به یکدیگر نزدیک می شوند.
2)  مقدار ثابتی است ولی  با درآمد ملی رابطه معکوس دارد یعنی هر چند درآمد ملی افزایش می یابد،  کاهش می یابد.
بررسی تابع مصرف کینز از طریق نمودار:
اگر تابع مصرف کینز  را در یک صفحه رسم نماییم،  عرض از مبدأ تابع و  شیب تابع مصرف خواهد بود. برای اینکه  را در هر نقطه روی تابع مصرف محاسبه کنیم، می باید از هر نقطه روی تابع مصرف، خطی به مبدأ مختصات وصل کنیم، شیب خطی که به مبدأ وصل می کنیم، برابر با  در آن نقطه می باشد:
  عرض از مبدأ تابع مصرف است که همان مصرف مستقل می باشد. شیب تابع مصرف که برابر با تانژانت زاویه  است همان  یا  است. فرض کنید می خواهیم  را در نقطه  یا به ازای درآمد برابر با  بدست آوریم، برای این کار از نقطه  خطی به مبدأ مختصات وصل می کنیم. شیب خط  برابر با  در نقطه  می شود زیرا:


تابع پس انداز ملی:
پس انداز ملی عبارت است از درآمد ملی منهای مصرف ملی.

اگر تابع مصرف را با تابع پس انداز مقایسه کنیم، مشخص است که عرض از مبدأ تابع پس انداز برابر است با منهای عرض از مبدأ تابع مصرف و شیب تابع پس انداز برابر است با یک منهای شیب تابع مصرف.  ، پس انداز مستقل و  ، پس انداز القایی نام دارد و به  میل نهایی (تمایل نهایی) به پس انداز () گفته می شود که نشان می دهد به ازای یک واحد تغییر در درآمد ملی، پس انداز چند واحد تغییر می کند.  همان شیب تابع پس انداز و یا مشتق تابع پس انداز می باشد.      
 (میل متوسط به پس انداز) نیز برابر است با پس انداز تقسیم بر درآمد ملی، که نشان می دهد به طور متوسط چه نسبتی از درآمد، پس انداز می شود.

از رابطه بالا روشن است که:
1)  کوچکتر از  است ،  .
2)  مقدار ثابتی است ولی  تابعی صعودی از  است، یعنی با افزایش درآمد،  افزایش می یابد.
دو رابطه مهم بین  و  ،  و  :                                      
استخراج تابع پس انداز از تابع مصرف از طریق نمودار:
برای استخراج تابع پس انداز به نمودار زیر توجه کنید:
در درآمد ملی برابر با صفر، مصرف برابر با  است، بنابراین پس انداز برابر است با :

در درآمد ملی برابر با ، مصرف با درآمد ملی برابر است، بنابراین پس انداز صفر است. اگر این دو نقطه را به یکدیگر وصل کنیم، تابع پس انداز بدست می آید. به ازای درآمد ملی بیشتر از  ، پس انداز ملی مثبت است زیرا  است و به ازای درآمد ملی کمتر از  ، پس انداز منفی است زیرا  می باشد.

تابع سرمایه گذاری:
سرمایه گذاری نیز همانند مصرف تابعی از متغیرهای گوناگون مثل درآمد ملی، نرخ بهره، انتظارات نسبت به آینده و .. می باشد. ولی در این فصل برای سادگی و شروع بحث فرض می کنیم سرمایه گذاری متغیری برونزا می باشد.
در اقتصاد متغیرها را به متغیرهای درونزا و برونزا تقسیم می کنند، متغیر درونزا متغیری است که تابعی از سایر متغیرها باشد و مقدار آن از درون مدل اقتصادی و بعد از حل مدل بدست آید. مثل مصرف و پس انداز که متغیرهایی درونزا هستند زیرا تابعی از درآمد ملی می باشند و مقدار آنها بستگی به مقدار درآمد ملی دارد. متغیر برونزا متغیری است که مقدار آن ثابت و معلوم شده باشد و به هیچ متغیر دیگری بستگی نداشته باشد. به عبارت دیگر متغیر برونزا متغیری است که مقدار آن از بیرون مدل تعیین شده باشد. هر چه متغیرهای برونزای یک مدل اقتصادی بیشتر باشد، حل آن ساده تر است زیرا مقادیر متغیرهای آن مدل تعیین شده است. در حقیقت هدف مدل های اقتصادی تعیین متغیرهای درونزای مدل است. در این قسمت برای سادگی بحث فرض می کنیم که سرمایه گذاری متغیری برونزا است. متغیرهای برونزا را با اندیس صفر یا علامت -  در بالای متغیر نشان می دهند.(  )
درآمد ملی تعادلی در مدل دو بخشی به روش جبری:
تابع مصرف:                                                              
تابع پس انداز:                                             
تابع سرمایه گذاری:                                                        
شرط تعادل:                                                 
درآمد ملی تعادلی را به دو روش عرضه کل مساوی تقاضای کل و یا نشت برابر تزریق می توان بدست آورد، که نتیجه هر دو یکسان است:


درآمد ملی تعادلی در مدل دوبخشی از طریق نمودار:
در شکل روبرو نقطه تعادل، نقطه E است که در آن  می باشد. در نقطه E عرضه کل(Y) برابر با تقاضای کل()  است. تقاضای کل از جمع عمودی تابع مصرف و سرمایه گذاری بدست آمده است.
در شکل پایین تعادل در مدل دو بخشی از طریق نشت برابر تزریق نمایش داده شده است. تعادل جایی است که  یعنی نقطه E و درآمد ملی تعادلی برابر است با  .
در سطوح درآمد ملی بیشتر از ، عرضه کل بیشتر از تقاضای کل  و در نتیجه   و  است، در نتیجه درآمد ملی کاهش می یابد تا به سطح  برسد. در سطوح درآمد ملی کمتر از  ، تقاضای کل بیشتر از عرضه کل  و در نتیجه  و  است، بنابراین درآمد ملی افزایش می یابد تا به  برسد. در سطح درآمد ملی  از آنجا که عرضه کل برابر تقاضای کل و نشت برابر تزریق و  است بنابراین انگیزه ای برای تغییر در اقتصاد وجود ندارد و اقتصاد در حالت تعادل می باشد.

ضریب تکاثر:
ضریب تکاثر هر متغیر که به نام های ضریب فزایندگی، ضریب افزایش و ضریب فزاینده نیز نامیده می شود عبارت است از تغییر در درآمد تعادلی تقسیم بر تغییر در آن متغیر.        دقت کنید که در همه فرمول های ضرایب تکاثر، صورت کسر تغییر در درآمد ملی و مخرج کسر تغییر در متغیری است که ضریب تکاثر آن را می خواهیم محاسبه کنیم. ضریب تکاثر نشان می دهد که به ازای یک واحد تغییر در متغیر مورد نظر، درآمد ملی تعادلی چند واحد تغییر می کند.
ضریب تکاثر سرمایه گذری ():                                  
ضریب تکاثر مصرف مستقل ():                              
درآمد ملی تعادلی در مدل سه بخشی به روش جبری:
تابع مصرف:                                                              
درآمد قابل تصرف:                                               
تابع سرمایه گذاری:                                                    
تابع مالیات:                                                                  
تابع مخارج دولت:                                                      
شرط تعادل:                                                 
در مدل دو بخشی مصرف را تابعی از درآمد ملی در نظر گرفتیم ولی در مدل سه بخشی، مصرف باید تابعی از درآمد قابل تصرف در نظر بگیریم زیرا مقداری از درآمد ملی توسط دولت تحت عنوان مالیات دریافت می شود.


درآمد ملی تعادلی در مدل سه بخشی از طریق نمودار:
در شکل رو به رو نقطه تعادل، نقطه E است که در آن تقاضای کل () برابر با عرضه کل (Y) می باشد. تقاضای کل از جمع عمودی تابع مصرف، سرمایه گذاری و مخارج دولت بدست آمده است. در شکل پایین نقطه تعادل، نقطه E است که نشت () برابر با  تزریق () می باشد.
در درآمد ملی بیشتر از ، عرضه کل بیشتر از تقاضای کل  و در نتیجه   و  است، بنابراین درآمد ملی شروع به کاهش می نماید تا به درآمد ملی تعادلی  برسد. در سطوح درآمد ملی کمتر از  ، عکس حالت فوق برقرار است.

ضرایب تکاثر در مدل سه بخشی:
ضریب تکاثر مشتق درآمد ملی تعادلی نسبت به یک متغیر یا پارامتر است.   
در مدل سه بخشی علاوه بر دو ضریب تکاثر  و  که در مدل دو بخشی وجود داشتند، ضریب تکاثر مخارج دولتی و مالیات را نیز داریم که عبارتند از:
ضریب تکاثر مخارج دولتی ():                                   
ضریب تکاثر مالیات ثابت ():                                      
توجه: ضریب تکاثر مالیات منفی است، یعنی افزایش مالیات باعث کاهش درآمد ملی تعادلی و کاهش مالیات، باعث افزایش درآمد ملی تعادلی خواهد شد.
بنابراین به یا داشته باشید که ضریب تکاثر متغیرهای تزریقی مثبت و ضریب تکاثر متغیرهای نشتی، منفی خواهد بود.
ضریب تکاثر دیگری که در مدل سه بخشی وجود دارد، ضریب تکاثر بودجه متوازن است که به بررسی آن خواهیم پرداخت:
ضریب تکاثر بودجه متوازن یا متعادل ():
این ضریب تکاثر نشان می دهد که اگر همزمان T و G به یک اندازه تغییر کنند (یعنی توازن بودجه دولت بهم نخورد) درآمد ملی تعادلی چه مقدار تغییر می کند. مقدار این ضریب تکاثر برابر است با ضریب تکاثر مخارج دولت به اضافه ضریب تکاثر مالیات.

ضریب تکاثر بودجه متوازن برابر با یک است یعنی اگر همزمان T و G به میزان یک واحد تغییر کنند، درآمد ملی تعادلی یک واحد تغییر خواهد یافت.
درآمد ملی تعادلی در مدل سه بخشی وقتی که مالیات درونزا است:
در مدل هایی که مورد بررسی قرار گرفت با این فرض بود که  برونزا باشند. اگر هر کدام از متغیرهای فوق را درونزا کنیم، درآمد ملی تعادلی و در نتیجه ضرایب تکاثر تغییر خواهند کرد. فرض کنید که تابع مالیات را به صورت  در نظر بگیریم، یعنی مالیاتی که به درآمد ملی بستگی دارد. به  نرخ نهایی مالیات یا میل نهایی به مالیات گفته می شود و گاهی اوقات ضریب مالیات نیز نامیده می شود.



مالیات درونزا بدون مالیات ثابت
مالیات درونزا همراه با مالیات ثابت
مالیات برونزا (ثابت)
با فرض اینکه  و  برونزا می باشند روابط اقتصادی در مدل سه بخشی به صورت زیر خواهد شد:


دقت کنید که در مقایسه با مدل درآمد ملی تعادلی سه بخشی، درآمد ملی کوچکتر شده است، زیرا به مخرج کسر  اضافه شده است. اگر  را برابر صفر قرار دهیم همان درآمد ملی تعادلی قبلی بدست می آید.
اگر ضرایب تکاثر را محاسبه کنیم به مخرج همه ضرایب تکاثر  اضافه می شود.
اکنون فرض کنید علاوه بر مالیات، سرمایه گذاری نیز متغیری درونزا باشد، یعنی سرمایه گذاری تابعی از درآمد ملی باشد. شکل تابع سرمایه گذاری به صورت  خواهد شد که  سرمایه گذاری مستقل،  سرمایه گذاری القایی و  برابر است با میل نهایی به سرمایه گذاری () و نشان می دهد که به ازای یکواحد افزایش در درآمد ملی، سرمایه گذاری چه مقدار تغییر می کند.


در این حالت نیز درآمد ملی تعادلی و ضرایب تکاثر تغییر خواهد کرد زیرا از مخرج به مقدار  کاسته می شود. بنابراین اگر سرمایه گذاری تابعی از درآمد ملی باشد، در مقایسه با حالتی که تابعی از درآمد ملی نباشد، درآمد ملی تعادلی و ضرایب تکاثر بزرگتر می شوند.
درآمد ملی تعادلی در مدل چهار بخشی به روش جبری:
در مدل چهار بخشی، صادرات و واردات نیز به مدل اضافه می شوند. تابع صادرات را معمولاً برونزا در نظر می گیرند، ولی تابع واردات را می توان به شکل برونزا و یا درونزا در نظر گرفت یعنی که  واردات مستقل و  واردات القایی و  میل نهایی به واردات که برابر شیب تابع واردات می باشد. میل نهایی به واردات نشان می دهد که به ازای یک واحد تغییر در درآمد ملی، واردات چه مقدار تغییر می کند.
اگر به جز مصرف بقیه متغیرها  برونزا باشد خواهیم داشت:


اگر توابع مالیات و سرمایه گذاری و واردات درونزا داشند خواهیم داشت:


در رابطه بالا همه ضرایب  در مخرج کسر می آیند. علامت ضرایب و متغیرهای مربوط به تزریق ها در مخرج با علامت منفی و در صورت با علامت مثبت می باشند زیرا متغیرهای تزریقی باعث افزایش درآمد ملی خواهند شد و علامت ضرایب و متغیرهای نشتی در مخرج مثبت و در صورت منفی می باشند.
درآمد ملی تعادلی در مدل چهار بخشی از طریق نمودار:
در شکل رو به رو تابع  تابع تقاضای کل در مدل چهاربخشی است که از جمع توابع   بدست آمده است، در نقطه E ، عرضه کل مساوی تقاضای کل است.
در نمودار پایین نقطه تعادل ، نقطه E است که نشت () برابر با تزریق () می باشد.

ضرایب تکاثر در مدل چهار بخشی:
در مدل چهار بخشی علاوه بر ضرایب تکاثر  ضریب تکاثر صادرات و واردات نیز وجود دارد. ضریب تکاثر صادرات نشان می دهد که به ازای یک واحد تغییر صادرات، درآمد ملی تعادلی چند واحد تغییر می کند و ضریب تکاثر واردات نشان می دهد که به ازای یک واحد تغییر در واردات، درآمد ملی تعادلی چند واحد تغییر می کند. ضریب تکاثر واردات منفی است، یعنی رابطه درآمد ملی و واردات رابطه ای معکوس می باشد:

سیاست مالی:
سیاست مالی: به هر گونه تغییر در G و T سیاست مالی گفته می شود. تغییر در G  و T باعث تغییر در تقاضای کل اقتصاد می گردد و در نتیجه درآمد ملی تعادلی تحت تأثیر قرار می گیرد. سیاست مالی بر دو نوع است: سیاست مالی انبساطی و سیاست مالی انقباضی.
سیاست مالی انبساطی: به سیاست مالی که باعث افزایش تقاضای کل می شود، سیاست مالی انبساطی اطلاق می گردد. به افزایش G و یا کاهش T سیاست مالی انبساطی می گویند زیرا به افزایش تقاضای کل () منجر خواهد شد. از سیاست مالی انبساطی برای مبارزه با رکود اقتصادی استفاده می شود.
سیاست مالی انقباضی: به سیاست مالی که باعث کاهش تقاضای کل می گردد، سیاست مالی انقباضی می گویند. کاهش G و یا افزایش T سیاست مالی انقباضی است، زیرا باعث کاهش تقاضای کل می گردد. از سیاست مالی انقباضی برای مبارزه با تورم استفاده می شود زیرا سیاست مالی انقباضی، تقاضای کل را کاهش می دهد و در نتیجه با تورم مبارزه می شود.
از آنجا که تغییر G و T سیاست مالی می باشد به  و  ضریب تکاثر سیاست مالی نیز گفته می شود.
شکاف (حفره) رکودی:
درآمد ملی اشتغال کامل () به آن سطح از درآمد ملی گفته می شود که در صورت بکارگیری همه عوامل تولید، ایجاد می شود؛ یعنی اگر همه عوامل تولید را بکار بگیریم و هیچ عامل تولیدی بیکار نباشد، به آن سطح از درآمد ملی که ایجاد می شود درآمد ملی اشتغال کامل یا درآمد ملی بالقوه گفته می شود. 
اگر درآمد ملی جاری (بالفعل) از درآمد ملی اشتغال کامل کمتر باشد، گفته می شود شکاف رکودی داریم، یعنی از همه امکانات جامعه استفاده نشده است و عوامل تولید بیکار داریم. اندازه شکاف رکودی برابر است با فاصله عرضه کل از تقاضای کل در سطح درآمد ملی اشتغال کامل.

به فاصله درآمد ملی جاری از درآمد ملی اشتغال کامل، شکاف رکودی () درآمد ملی گفته می شود. برای از بین بردن شکاف رکودی باید از سیاست مالی انبساطی استفاده کرد یعنی باید یا G ( به اندازه MN ) را افزایش داد و یا T  ( بیشتر از MN ) را کاهش داد.
شکاف درآمد ملی برابر است با شکاف رکودی ضربدر ضریب تکاثر مخارج دولت.
شکاف (حفره) تورمی:
شکاف تورمی () هنگامی وجود دارد که درآمد ملی تعادلی از درآمد ملی اشتغال کامل بیشتر باشد. اندازه شکاف تورمی برابر است با فاصله تقاضای کل از عرضه کل در سطح درآمد ملی اشتغال کامل. برای مبارزه با شکاف تورمی باید از سیاست های انقباضی استفاده نمود. یعنی یا G را کاهش داد و یا T را افزایش داد تا تقاضای کل کاهش یابد و تورم از بین برود.
شکاف تورمی درآمد ملی برابر است با اندازه شکاف تورمی ضربدر ضریب تکاثر مخارج دولت.
تناقض یا معمای خست:
اقتصاددانان کلاسیک معتقد بودن که بیشتر پس انداز کردن امری مطلوب است و به رشد اقتصادی کمک می کند ولی کینز نشان داد در شرایطی خاص (مثلاً وجود رکود اقتصادی) اگر همه مردم بیشتر پس انداز کنند، پس انداز کل جامعه نه تنها افزایش نخواهد یافت، بلکه کاهش نیز خواهد یافت که به تناقض یا معمای خست (پس انداز) مشهور می باشد. علت آن این است که با افزایش پس انداز مصرف کاهش می یابد، تقاضای کل پایین می آید و در نتیجه درآمد ملی تعادلی کاهش می یابد و پس انداز نیز که تابعی مستقیم از درآمد ملی است، کاهش خواهد یافت.
پایداری و ناپایداری تعادل درآمد ملی:
تعادل به وضعیتی گفته می شود که هیچ انگیزه یا محرکی برای تغییر رفتار وجود نداشته باشد. هنگامی که عرضه کل مساوی تقاضای کل است، اقتصاد در حالت تعادل است زیرا هیچ دلیلی برای تغییر رفتار عاملان اقتصادی و تغییر درآمد ملی وجود ندارد، ولی اگر عرضه کل از تقاضای کل بیشتر باشد یا نشت از تزریق بیشتر باشد کالاهای تولید شده فروخته نمی شود و به موجودی انبار اضافه می شود و تولیدکنندگان در دوره بعد تولید را کاهش می دهند.
تعادل یا پایدار است یا ناپایدار، تعادل پایدار بهتعادلی گفته می شود که اگر از تعادل خارج شویم، مجدداً به تعادل اولیه بر می گردیم.
به طور کلی می توان گفت که اگر شیب تابع عرضه کل از شیب تابع تقاضای کل بیشتر باشد و یا شیب تابع نشت از تابع تزریق بیشتر باشد تعادل پایدار است یا به عبارتی دیگر اگر در درآمد ملی بیشتر از درآمد ملی تعادلی، اضافه عرضه کل و در درآمد ملی کمتر از درآمد ملی تعادلی، اضافه تقاضای کل داشته باشیم تعادل پایدار و در غیر این صورت تعادل ناپایدار است.
تثبیت کننده های خودکار:
  اگر مالیات تابعی مستقیم از درآمد ملی باشد، گفته می شود که مالیات یک تثبیت کننده خودکار درون سیستمی است، زیرا در شرایط رکود که در آمد ملی کاهش می یابد به طور خودکار مالیات کمتری دریافت می شود و مانند سیاست مالی انبساطی است و در شرایط تورمی که درآمد اسمی افزایش می یابد، مالیات بیشتری گرفته می شود و همانند سیاست مالی انقباضی عمل می شود. هر چه نرخ مالیات بیشتر باشد یامالیات با نرخ تصاعدی باشد، قدرت تثبیت کنندگی آن بیشتر می شود. بیمه های بیکاری هم یک نوع تثبیت کننده های خودکار است، زیرا در شرایط بیکاری مقداری پول به افراد پرداخت می شود بنابراین از کاهش تقاضای کل جلوگیری می شود. اگر تثبیت کننده های خودکار در اقتصاد تعبیه نشده باشد، رکود همچون بهمن عمل می کند یعنی رکود باعث شدت رکود خواهد شد، زیرا با ایجاد رکود در یک بخش و اخراج نیروی کار، تقاضا برای بخش های دیگر کاهش می یابد، کالاهای آنها فروش نمی رود بنابراین در بخش های دیگر نیز رکود ایجاد خواهد شد.
به تثبیت کننده های خودکار سیاست مالی خودکار نیز گفته می شود. در مقابل تغییر G و T که سیاست مالی اختیاری یا ارادی می باشند.
تثبیت کننده های خودکار در مقایسه با سیستم های اختیاری دارای این مزیت هستند که دچار تأخیر در سیاستگذاری ( تأخیر در تشخیص، تصمیم، اجرا و تأثیر) نمی باشند ولی باعث عدم توازن بودجه شده و معمولاً قدرت تثبیت کنندگی آنها زیاد نمی باشد. در شرایط تورمی و رکودهای شدید می باید از سیاست های مالی اختیاری استفاده نمود.

:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: تابع مصرف, کینز, پس انداز ملی, سرمایه گذاری
تاریخ :  شنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

فرهنگ چیست؟

سازمان ها نیز مانند افراد شخصیت های دارند. این شخصیت ها همان فرهنگ های سازمانی هستند.

تعاریف متعددی از فرهنگ سازمانی ارائه شده است که عبارتند از: فرهنگ سازمانی به عنوان ارزش های غالب که به وسیله سازمان حمایت می شود توصیف شده است ؛ فلسفه ای که خط مشی سازمان را به سمت کارکنان و مشتریان هدایت می کند ؛ ارزش هایی که به کمک آنها کارها و امور روزمره سازمان انجام می پذیرد ؛ پیش فرض ها و باورهای بنیادی که بین اعضای سازمانی مشترک می باشند.

زمینه اصلی در فرهنگ سازمانی وجود سیستمی از معانی و مفاهیم مشترک در میان اعضای سازمان است. در هر سازمانی الگوهایی از باورها، سمبل ها، شعائر، داستان ها و آداب و رسوم وجود دارند که به مرور زمان به وجود آمده اند. این الگوها باعث می شوند که در خصوص اینکه سازمان چیست و چگونه باید رفتار خود را ابراز کنند، درک مشترک و یکسانی به وجود آید. فرهنگ به فلسفه وجودی ابعاد یا ویژگی هایی اشاره دارد که به طور تنگاتنگی به هم مرتبط و وابستگی متقابل نسبت بهم دارند. ولی بیشتر محققان در جهت مشخص کردن این ابعاد یا ویژگی ها تلاشی نکرده اند.

ویژگی های دهگانه ای وجود دارند که وقتی با هم ترکیب و تلفیق شوند، فلسفه وجودی فرهنگ یک سازمان را شکل می دهند. اگر چه فرهنگ سازمانی ممکن است تا اندازه ای از جمع اجزاء آن متفاوت باشد، ولی موضوعات ذیل ویژگی های کلیدی که فرهنگ ها را از هم متمایز می سازد، نشان می دهد:

1) نوآوری فردی ؛ 2) تحمل مخاطره ؛ 3) جهت دهی ؛ 4) یکپارچگی و وحدت ؛ 5) روابط مدیریت ؛ 6) کنترل ؛ 7) هویت ؛ 8) سیستم پاداش ؛ 9) تحمل تعارض ؛ 10) الگوهای ارتباطات.

این ویژگی های دهگانه هم ابعاد ساختار و هم ابعاد رفتاری را در بر دارند.

آیا سازمان ها فرهنگ واحد و یکسانی دارند؟

فرهنگ سازمانی ادراکات مشترک اعضای سازمان را نشان می دهد. این موضوع وقتی روشن می شود که ما فرهنگ را به عنوان سیستمی از معانی و مفاهیم مشترک تعاریف نماییم. بایستی انتظار داشت، که افراد با پیشنه های مختلف یا داشتن رتبه های مختلف در سازمان تمایل داشته باشند که فرهنگ سازمان را در اصطلاحات مشابه توصیف کنند. پذیرش اینکه فرهنگ سازمانی دارای ویژگی خاصی بوده، بدین معنا نیست که درون یک فرهنگ، خرده فرهنگ ها نمی توانند وجود داشته باشند. بیشتر سازمان های بزرگ یک فرهنگ غالب و مجموعه متعددی از خرده فرهنگ های مختلف دارند.

یک فرهنگ غالب بر ارزش های بنیادی مشترک بین اعضای سازمان تأکید می کند. وقتی در مورد فرهنگ یک سازمان بحث می شود، منظور فرهنگ اصلی سازمان است، دیدگاه کلانی از فرهنگ، که شخصیتی مجزا به یک سازمان می دهد.

خرده فرهنگ ها در یک سازمان بزرگ ایجاد می شوند و مسائل و وضعیت ها و تجاربی را که اعضا با آنها مواجه شده اند منعکس می سازند. این خرده فرهنگ ها می توانند هم در سطح افقی و هم در سطح عمودی سازمان شکل بگیرند. بیشتر خرده فرهنگ ها به وسیله عناوین واحدها یا بر حسب تفکیک از لحاظ جغرافیایی تعریف می شوند.

اگر سازمان ها هیچ نوع فرهنگ غالب نداشته باشند و صرفاً از خرده فرهنگ های متعددی تشکیل شده باشند، نفوذ فرهنگ بر اثربخشی سازمانی بسیار مبهم می باشد. زیرا در آن صورت هیچ گونه سازگاری ادراکی یا رفتاری وجود ندارد.

فرهنگ و اثربخشی سازمانی:

یک فرهنگ قوی از طریق ارزش های بنیادی سازمان که به وسیله افراد قویاً رعایت می شود و دارای اولویت های روشن است و به طور وسیعی بین اعضای سازمان مشترک بوده، شناخته می شود. در یک فرهنگ قوی تعداد زیادی از اعضا ارزش های بنیادی را پذیرفته، نحوه اولویت بندی آنها را قبول کرده و قویاً به آنها پایبند هستند. سازمان هایی که تازه شکل گرفته اند (جوان هستند) دارای فرهنگ ضعیفی هستند زیرا اعضای چنین سازمان هایی برای ایجاد معانی و مفاهیم مشترک تجارب کافی مشترک ندارند. البته نباید حمل بر این شود که همه سازمان هایی که رشد یافته اند و اعضای دائمی دارند، دارای فرهنگ قوی هستند. باید ارزش های بنیادی جداً حفظ شود. سازمان های مذهبی، گروه های فرقه ای و برخی از شرکت های ژاپنی نمونه هایی از فرهنگ قوی را نشان می دهند. برخی از دانشمندان (پیترز و واترمن) بحث کرده اند که سازمان های اثربخش فرهنگ هایی قوی به همراه یک دسته ارزش های مشترک دارند. اما اینکه آیا فرهنگ های قوی اثربخشی زیادتری را موجب می شوند یا نه بستگی به سازگاری و تناسب محتوای واقعی فرهنگ با شرایط محیطی سازمان دارد. یک فرهنگ قوی نوآور موقعی که با یک محیط پویا مواجه می شود به خوبی با آن سازگاری پیدا می کند.

اگر فرهنگ قوی است چگونه اثربخشی را تحت تأثیر قرار می دهد؟ از طریق القاء رفتارهایی که افراد بایستی بروز دهند و از طریق افزایش احساس هویت نسبت به سازمان در اعضا. فرهنگ سازمانی چیزهایی نظیر قابل قبول بودن غیبت و اینکه چه موقع سرکار حاضر باشند، چگونه یک شخص خاص بایستی به چه میزان تلاش کند به کارکنان القاء می کند. فلسفه وجودی یک سازمان دارای فرهنگ قوی برای کارکنان روشن تر است. این امر باعث می شودکه کارکنان هویت خود را از سازمان آسان تر کسب کنند و کارشان با مفهوم تر شده و تعهد آنها نسبت به سازمان افزایش یابد. بنابراین شما بایستی انتظار داشته باشید که فرهنگ قوی رضامندی کارکنان را افزایش داده و احتمال اینکه آنها سازمان را ترک کنند، کاهش دهد.

نهایتاً اینکه موضوع فرهنگ - اثربخشی مربوط به سازمان هایی است که از ادغام چند سازمان به وجود آمده یا اینکه یک سازمان، سازمان دیگری را با تمام تجهیزات و امکانات خریداری کرده است. اگر دو سازمانی که با هم ترکیب شده اند دارای دو فرهنگ قوی باشند احتمال بالقوه برخورد فرهنگی خیلی زیاد است. مدیران عالی بسیاری از شرکت ها به این امر واقفند که ادغام دو شرکت با فرهنگ های قوی خیلی دشوارتر از هم افزایی در محصول یا توفیقات مالی است.

فرهنگ: جانشینی برای رسمی سازی:

یک فرهنگ قوی ثبات رفتاری را افزایش می دهد. بر این اساس بایستی اذعان نماییم که یک فرهنگ قوی نوعی ابزار قدرتمند برای کنترل رسمی محسوب شده و می تواند به عنوان جانشینی برای رسمی سازی عمل کند. می دانیم که قوانین و مقررات رسمی سازی به منظور تنظیم رفتار کارکنان چگونه عمل می کنند. رسمی سازی زیاد در یک سازمان پیش بینی پذیری، نظم و ثبات را ایجاد می کند. یک فرهنگ قوی بدون نیاز به اسناد مکتوب چنین مهمی را محقق می سازد. علاوه بر این، یک فرهنگ قوی ممکن است نسبت به هر گونه از کنتر ل های ساختاری اثربخش تر باشد زیرا فرهنگ ذهن و روح کارکنان را مانند جسم آنها کنترل می کند. پس می توان گفت که فرهنگ و رسمیت دو متغیر مختلف بوده که یک هدف مشترک دارند. وقتی فرهنگ سازمانی قوی است، مدیریت نیاز کمتری به تدوین قوانین و مقررات رسمی به منظور جهت دهی به رفتار کارکنان پیدا می کند. وقتی که کارکنان فرهنگ سازمان را پذیرفتند قوانین و مقررات در وجود آنها نهادی می شوند.

چگونه یک فرهنگ بوجود می آید؟

فرهنگ یک سازمان به طور آنی و دفعتاً شکل نمی گیرد. وقتی شکل گرفت سریعاً از بین نمی رود.

آداب و رسوم، سنت های متداول در سازمان، روش عمومی انجام امور سازمانی تا حد زیادی نشأت گرفته از چیزهایی است که قبلاً انجام شده و همچنین میزان موفقیتی است که عاملان آن امور به آن دست یافته اند. این امر ما را رهنمون می سازد که بدانیم منبع غایی فرهنگ یک سازمان همان مؤسسین یا بنیان گذاران سازمان هستند. شناخت مؤسسین یا بنیان گذاران سازمان، در تثبیت فرهنگ آن تأثیر به سزایی دارد. آنها تببین کنندگان رسالتی که سازمان می بایست بر عهده داشته باشد، هستند. آنها معین می کنند که رسالت یا مأموریت سازمان چه بایستی باشد. در سازمان های کوچک القاء بینش و دیدگاه مؤسسین به همه اعضای سازمانی به آسانی صورت می گیرد. چون مؤسسین با ایده خاصی به تشکیل سازمان دست زده اند لذا در خصوص چگونگی آن تعصب دارند. فرهنگ سازمان نتیجه تعامل بین: الف) تعصبات و پیش فرض های مؤسسین ؛ ب) آنچه اعضای اولیه در اثر تماس با مؤسسین یادگرفته اند و یا تجربه کرده اند، می باشد.

صیانت و حفظ یک فرهنگ:

وقتی فرهنگ شکل گرفت نیروهایی در سازمان وجود دارند که با القاء یک دسته از تجارب مشابه به حفظ آن اقدام می کنند. نیروهای (عوامل) سه گانه ای که نقش بسیار مهمی در حفظ یک فرهنگ دارند عبارتند از:

1) شیوه های انتخاب کارکنان سازمان (گزینش) ؛ 2) اعمال و کردار مدیریت عالی ؛ 3) نحوه جامعه پذیری سازمان .

چگونه کارکنان فرهنگ را یاد می گیرند؟

علاوه بر دوره توجیهی رسمی و برنامه های آموزشی به منظور انتقال فرهنگ، به شکل های دیگری نیز این انتقال فرهنگ امکان پذیر است که عبارتند از:

داستان ها   شعائر (آداب و رسوم)   نمادهای فیزیکی   زبان.

آیا فرهنگ ها قابل مدیریت هستند؟

وقتی که از مدیریت فرهنگ بحث به میان می آوریم آن را تغییر دادن فرهنگ معنا می کنیم. این تعریف بسیار متداول شده است. با این وجود مدیریت کردن فرهنگ لزوماً همان تغییر فرهنگ نیست. برای مثال در مرحله انتقال ممکن است مدیریت کردن فرهنگ به جای تغییر فرهنگ به تثبیت آن اقدام کند. بنابراین بعضی مواقع مدیریت یک فرهنگ ممکن است فرهنگ کنونی را تثبیت نماید، به همان اندازه که ممکن است آن را تغییر دهد. 

دیدگاه موافق:

اینکه نظریه پردازان و مشاورین مدیریت، بتوانند وضعیت های نامساعد را تغییر دهند، منافع زیادی برای آنها در پی خواهد داشت. فرهنگ یک سازمان ممکن است برای یک زمان خاص و تحت مجموعه شرایط ویژه مناسب بوده باشد. اما زمان و شرایط تغییر می کنند. رقابت خارجی، تغییر در مقررات دولتی، تغییرات شدید اقتصادی و ابداع فناوری جدید، از جمله عواملی هستند که ممکن است اثربخشی یک سازمان را که دارای فرهنگ ثابتی است کُند کند. در چنین مواردی مدیریت می تواند عواملی را که فرهنگ فعلی را ایجاد و حفظ می کنند تغییر دهد. یعنی همانطور که فرهنگ یاد گرفته می شود در این موقع باید فرهنگ را از یاد برد.

دیدگاه مخالف:

این واقعیت که فرهنگ های سازمان از ویژگی های نسبتاً ثابتی تشکیل شده اند می تواند دال بر این باشد که تغییر آنها برای مدیریت بسیار دشوار است. فرهنگ ها برای شکل گیری و تثبیت خود افق زمانی بلندمدتی را طی کرده اند. وقتی به وجود آمدند در برابر تلاش هایی که به منظور تغییر آنها صورت می گیرد تمایل به مقاومت داشته و دوست دارند ثابت باقی بمانند. خصوصاً فرهنگ های قوی در برابر تغییر مقاومت می کنند زیرا کارکنان نسبت به آن تهعد بالایی دارند. بنابراین اگر چه ممکن است از لحاظ تئوری فرهنگ تابع تغییر باشد ولی چارچوب زمانی که برای فرموش کردن یک دسته از ارزش ها و جایگزین کردن یک دسته از ارزش های جدید دیگری ضروری است، چنان طول می کشد که تلاش برای تغییر فرهنگ را غیر عملی می سازد.

درک عوامل وضعی (موقعیتی):

پرسش واقعی که باید برای آن پاسخی یافت این نیست که آیا فرهنگ می تواند مدیریت شود یا نه؟ بلکه باید پرسید آیا شرایطی وجود دارد که تحت آن شرایط فرهنگ بتواند مدیریت شود؟  این موضوع ما را بر آن می دارد که به تجزیه و تحلیل وضعی از شرایطی که برای تغییر فرهنگ ضروری است یا اینکه تغییر آن را تسهیل می کند، بپردازیم. این عوامل وضعی عبارتند از:

1) یک بحران مهم: این بحران ضربه ای است که وضعیت کنونی را دگرگون می کند. این دگرگونی عرف جاری سازمان را زیر سئوال برده و دری به سوی پذیرش یک مجموعه مختلفی از ارزش هایی که می تواند به بحران ایجادی، پاسخ دهد می گشاید. البته بحران لازم نیست واقعی باشد تا مؤثر واقع شود. مهم این است که آن بحران به عنوان یک واقعیت به وسیله اعضای سازمان درک شود.

2) جابجایی رهبری: چون مدیریی عالی عاملی مهمی در انتقال فرهنگ سازمان می باشد، لذا تغییر در پست های کلیدی رهبری سازمان، تحمیل ارزش های جدید را تسهیل می کند. اما با روی کار آمدن رهبر جدید تضمینی وجود ندارد که کارکنان ارزش های جدید را خواهند پذیرفت. رهبران جدید باید یک راهکار جایگزینی روشنی از آنچه سازمان می تواند باشد، داشته باشند و باید این توانایی رهبری را مد نظر داشت و رهبران جدید باید قدرت استقرار وضعیت جدید داشته باشند. نتیجه حاصله از رهبری جدید بدون یک دسته از ازش های جایگزین احتمالاً واکنشی می شود که هیچ تفاتی با آنچه که در گذشته موفقیت قلمداد شده است ندارد. جابجایی رهبری باید هیئت اجرایی سازمان را نیز شامل شود. اما این تغییر صرفاً به این پست ها محدود نمی شود. احتمال تغییر فرهنگی موفقیت آمیز نوعاً با جابجایی کلیه مقام های اصلی مدیریت افزایش می یابد. ترجیحاً اگر مدیران اجرایی قبلی ارزش های رهبر جدید را می پذیرند اغلب اثربخش تر از این است که افرادی از خارج که هیچ گونه نفع خاصی در فرهنگ قدیمی نداشته جایگزین آنها کنیم.

3) مراحل چرخه حیات: تغییر فرهنگی موقعی که سازمان در حال انتقال از مرحله شکل گیری به مرحله رشد است یا اینکه از مرحله بلوغ به افول در حال دگرگونی و تحول است ساده تر می باشد. برای مثال یکی از صاحبنظران پیشنهاد کرده است که کارکنان تغییر فرهنگی بیشتری را می پذیرند اگر: اسناد موفقیت های قبلی سازمان اندک باشد ؛ کارکنان عموماً ناراضی باشند ؛ شهرت و وجهه مؤسسین زیر سئوال باشد.

4) عمر سازمان: بدون توجه به مرحله چرخه حیات سازمان، در یک سازمان تازه تأسیس و جوان ارزش های حاکم از ثبات کمی برخوردار هستند. از این رو بایستی انتظار داشته باشیم که تغییر فرهنگی در یک سازمانی که عمر پنج سال دارد نسبت به سازمانی که پنجاه سال از تأسیس آن می گذرد زودتر پذیرفته شود.

5) اندازه سازمان: اجرای یک تغییر فرهنگی در یک سازمان کوچک آسان تر است زیرا در چنین سازمانی تحت تأثیر قرار گرفتن کارکان به وسیله مدیریت ساده تر است. ارتباطات واضح است و الگوهای نقش افراد عینی تر می باشند، بنابراین فرصت اشاعه ارزش های جدید افزایش می یابد.

6) نقاط قوت فرهنگ فعلی: تغییر فرهنگی که خیلی ها به آن پایبند بوده و در خصوص ارزش های آن توافق زیادی بین اعضا وجود دارد بسیار دشوار خواهد بود و بر عکس فرهنگ های ضعیف بایستی نسبت به فرهنگ های قوی بیشتر تغییر پذیر باشند.

7) فقدان خرده فرهنگ ها: عدم تجانس، علاقه اعضا در حفظ منافع شخصی خود را افزایش می دهد. از این رو بایستی انتظار داشت که وجود فرهنگ های بیشتر مقاومت بیشتر در برابر تغییر فرهنگ غالب در پی خواهد داشت. این فرضیه می تواند به اندازه سازمان نیز ربط داده شود. سازمان های بزرگ در برابر تغییر فرهنگ مقاومت بیشتری از خود نشان می دهند زیرا آنها نوعاً تمایل به داشتن خرده فرهنگ های بیشتری دارند.

اگر چنین است، چگونه؟

مرحله حساس، خروج از فرهنگ فعلی است. هیچ نوع اقدام واحد به تنهایی برای خروج از مرحله انجماد در مورد هر چیزی که از استحکام لازم برخوردار بوده و دارای ارزش زیادی است، تأثیر بسزایی ندارد. از این رو برای مدیریت کردن فرهنگ، استراتژی جامع و هماهنگ شده نیاز است.

الف) تجزیه و تحلیل فرهنگی: بهترین نقطه شروع اقدامات لازم برای تغییر فرهنگی تجزیه و تحلیل فرهنگی است. این تجزیه و تحلیل می تواند شامل: بررسی فرهنگ برای ارزیابی فرهنگ فعلی، مقایسه ای بین فرهنگ فعلی در برابر آنچه که مطلوب است و ارزیابی شکاف موجود بین آن دو به منظور تعیین اینکه چه عناصر فرهنگی نیاز به تغییر دارند. مرحله بعدی در تجزیه و تحلیل فرهنگی مستلزم این است که ارزش هایی که در فرهنگ جدید باید اشاعه داده شوند تعیین و مشخص شوند. مرحله نهایی در تجزیه و تحلیل فرهنگی تعیین ابعاد و ارزش های فرهنگی نامناسب و غیر ضروری و نیازمند به تغییر است. احتمال نمی رود که همه ارزش های غالب غیرقابل قبول تلقی شوند. بنابراین توجه مرحله نهایی فقط متمرکز بر ارزش های خاص فعلی است که نیاز به اصلاح دارند. بعد از اینکه شکاف ها تشخیص داده شدند باید توجه اقدامات ویژه متمرکز بر اصلاح این اختلاف ها شود.

ب) پیشنهادات ویژه: متأسفانه بحران ها همیشه برای همه اعضا واضح و هویدا نیستند. از این رو ممکن است ضرورتی نداشته باشدکه بحرانی مشهود و نمایان باشد. برای هر کدام از کارکنان مهم است که روشن شود بقاء سازمان مورد تهدید واقع شده است. اگر کارکنان ضرورتی برای تغییر نیابند، احتمالی وجود ندارد که فرهنگ های قوی نسبت به تلاش های صورت گرفته برای ایجاد تغییر پاسخ دهند. انتصاب یک مدیر اجرایی جدید احتمالاً حدوث تغییرات عمده را تسریع خواهد کرد. او می تواند الگوهای جدید از نقش هایی که افراد می توانند ایفا کنند ارائه داده و معیارهای رفتاری جدید را مطرح سازد. از این رو این مدیر جدید نیاز دارد که سریعاً دیدگاه آتی خود نسبت به سازمان را مطرح ساخته و پست های کلیدی مدیریت را بدست افراد وفادار به این دیدگاه بسپرد. همراه با تغییرات جدی در میان اعضای مدیریت این احساس ایجاد می شود که نوعی تجدید سازمان ضروری است. ایجاد واحدهای جدید، ترکیب بعضی واحدها و حذف برخی دیگر از آنها به مدیریت این پیام را القا می کند که مدیریت مصمم است تا سازمان را در جهت های جدید به حرکت درآورد. جاهاییکه خرده فرهنگ های قوی وجود دارند استفاده وسیع از چرخش شغلی باعث از بین رفتن خرده فرهنگ ها می شود. سازماندهی مجدد موقعی که با جایگزینی افراد در پست های کلیدی ترکیب شود می تواند برای افزایش قدرت کسانی که ارزش های جدید را پذیرفته اند و از آن حمایت می کنند مورد استفاده قرار گیرد.  حتی جاییکه شرایط مطلوب هستند مدیران نبایستی انتظار پذیرش سریع ارزش های فرهنگی جدید را داشته باشند. تغییر فرهنگی بایستی سالانه و نه ماهانه مورد توجه قرار گیرد. مطالعات نشانگر آن است که دو سال زمان کوتاهی برای تغییر فرهنگ بوده و 4 تا 5 سال زمان متعارف تغییر فرهنگ بشمار می رود.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: مدیریت فرهنگ سازمانی, رسمی سازی, صیانت از فرهنگ, یادگیری فرهنگ
تاریخ :  شنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

GDP و GNP :

تولید ناخالص ملی (GNP): تولید ناخالص ملی، مجموع ارزش کالاها و خدمات نهایی تولید شده طی یک دوره (یک سال) توسط افراد یک کشور می باشد.

در تعریف فوق دقت کنید که فقط ارزش کالاها و خدمات نهایی محاسبه می شود و ارزش کالاها و خدمات واسطه ای مورد محاسبه قرار نمی گیرد، زیرا ارزش کالاها و خدمات واسطه ای در ارزش کالاها و خدمات نهایی نهفته است و در صورت محاسبه ارزش کالاها و خدمات واسطه ای، دچار محاسبه چندباره (مضاعف) می شویم.

سه روش محاسبه GNP کشور عبارتند از: روش ارزش افزوده (تولید) ؛ روش مخارج (هزینه) ؛ روش درآمدی. به علت اینکه در عمل تشخیص کالاهای واسطه ای از نهایی مشکل است و ممکن است دچار محاسبه مضاعف گردیم، برای پرهیز از مشکل محاسبه مضاعف، GNP به سه روش فوق محاسبه می گردد. 

نکته دومی که در تعریف باید به آن دقت داشت کلمه افراد یک کشور است. برای اینکه اهمیت کلمه فوق را در تعریف GNP مورد توجه قرار دهید به تعریف GDP (تولید ناخالص داخلی) توجه کنید: تولید ناخالص داخلی مجموع ارزش کالاها و خدمات نهایی تولید شده طی یک دوره (یکسال) در داخل یک کشور است. بنابراین در GNP ملاک ملیت است و در GDP ملاک سرزمین است. یعنی ارزش همه کالاها و خدمات نهایی تولید شده توسط ایرانی ها در هر کجای دنیا که باشند در GNP ایران محاسبه می شود ولی در GDP ایران ارزش همه کالاها و خدمات نهایی تولید شده در داخل ایران صرف نظر از اینکه تولید کنند آن ایرانی یا غیر ایرانی باشد، محاسبه می شود. به عنوان مثال ارزش تولیدات عوامل تولید ایرانی در ژاپن در GDP ژاپن و در GNP ایران محاسبه می شود. رابطه این دو شاخص به صورت زیر می باشد:

سایر شاخص های اندازه گیری فعالیت های اقتصادی:

درآمد ملی درآمدی است که متعلق به عوامل تولید است و ناشی از تولید همان دوره است.

درآمد شخصی در حقیقت درآمدی است که در طی یک دوره به دست اشخاص یک کشور می رسد، (مربوط به تولید این دوره باشد و یا نباشد).

درآمد قابل تصرف درآمدی است که فرد می تواند در آن تصرف کند و آن را به مصرف یا پس انداز تخصیص دهد.

محاسبه شاخص ها به قیمت های بازار و به قیمت عوامل:

شاخص های GNP و GDP و NNP را می توان به قیمت بازار و یا به قیمت عوامل تولید محاسبه کرد.

محاسبه شاخص ها به شکل سرانه:

اگر هر کدام از شاخص های فوق (GNP و GDP و NNP) را تقسیم بر جمعیت کشور بنمائیم، شاخص محاسبه شده به شکل سرانه بدست می آید:

روش های محاسبه شاخص های حساب های ملی:

برای جلوگیری از محاسبه مضاعف، شاخص های حساب های ملی را به سه روش محاسبه می کنند:

1) روش ارزش افزوده (تولید): در این روش ابتدا ارزش افزوده همه کالاها و خدمات تولید شده در داخل را محاسبه می کنند و پس از کسر کارمزد احتسابی GDP به قیمت عوامل به دست می آید. ارزش افزوده هر کالا یا خدمتی برابر است با ارزش آن کالا یا خدمت منهای ارزش کالا و خدمات واسطه ای بکار رفته در آن. به دلیل اینکه در محاسبه ارزش افزوده کالاها و خدمات، ارزش کالاها و خدمات واسطه ای را کم می کنیم، از محاسبه مضاعف جلوگیری می شود. دقت کنید که ارزش افزوده با سود تفاوت دارد، سود جزئی از ارزش افزوده است. ارزش افزوده ارزشی است که عوامل تولید ایجاد کرده اند.

2) روش مخارج (هزینه): استدلال این روش این است که هر چه در کشور تولید می شود، به نحوی خرج می شود، پس باید ارزش مخارج کل (هزینه کل) با ارزش تولیدات کل برابر شود. تولید کل کشور به یکی از صورت های زیر خرج می شود یعنی کالاها و خدمات نهایی تولید شده در کشور در یکی از مجاری زیر به مصرف می رسد: خانوارها به صورت کالاها و خدمات مصرفی، مصرف می کنند که به مخارج مصرفی (C) معروف است، بنگاه ها کالاها و خدمات نهایی را برای سرمایه گذاری بکار می گیرند که به مخارج سرمایه ای (I) معروف است، دولت کالاها و خدمات نهایی را خریداری می کند که به مخارج دولتی (G) معروف است و مقداری از کالاها و خدمات به شکل خالص صادرات (NX) به مصرف می رسد. اگر کالاها و خدمات تولید شده در هیچ کدام از موراد زیر به مصرف نرسد به موجودی انبار اضافه می شود() که به سرمایه گذاری برنامه ریزی نشده معروف است. بنابراین ارزش کالاها و خدمات نهایی تولید شده در کشور که همان GDP می باشد برابر است با:                                             

3) روش درآمدی: ارزش کالاها و خدمات نهایی تولید شده در کشور که همان ارزش افزوده است، به صورت درآمد بین عوامل تولید توزیع می شود. بنابراین اگر مجموع درآمدهای ایجاد شده در کشور را برآورد کنیم درآمد ملی کشور بدست می آید که از این طریق می توانیم به سایر شاخص های حساب های ملی مثل  و ... برسیم.

یک اصل و چند استثناء در محاسبات ملی:

در محاسبات حساب های ملی، اصل بر این است که فقط کالاها و خدماتی در حساب های ملی در نظر گرفته شوند که ارزش بازاری پیدا می کنند یعنی در بازار مورد مبادله قرار می گیرند، به عبارت دیگر از بازار عبور می کنند. هر کالا و یا خدمتی که مورد مبادله قرار نگیرد یا ارزش بازار پیدا نکند، در حساب های ملی در نظر گرفته نمی شود. به عنوان مثال ارزش کار زنان خانه دار، در نظر گرفته نمی شود یعنی اگر مرد یا زنی در خانه آشپزی کند، فرزند یا بزرگسال خود را تگهداری کند، ارزش این فعالیت ها در نظر گرفته نمی شود ولی اگر برای همین کارها فردی را استخدام نماید، ارزش آن فعالیت ها محاسبه می شود.

در مورد اصل فوق، استثناء هایی وجود دارد که این استثتاء ها را به دو دسته تقسیم می کنیم:

الف) استثناء های نوع اول: کالاها و خدماتی هستند که هر چند ارزش بازاری پیدا می کنند و مورد مبادله هم قرار می گیرند ولی در محاسبات ملی، جزء تولید کشور نباید به حساب آیند که سه نوع این استثناء ها عبارتند از:

1) ارزش تولید و فعالیت های غیرقانونی: مثل قاچاق، مواد مخدر، فحشاء، البته پولی که صرف مبارزه با این فعالیت ها می شود جزء تولیدات کشور است.

2) مبادلات کالاهای دست دوم: به عنوان مثال اگر خانه ای را پنج سال قبل به ارزش ده میلیون تومان خریداری کرده اید و امسال به 20 میلیون تومان فروخته اید هیچ کدام از اینها در  امسال در نظر گرفته نمی شود زیرا  ارزش تولیدات امسال است و ارزش این خانه در  پنج سال قبل محاسبه شده است. فقط در این معادله پولی که به بنگاه معاملات ملکی داده شده است یا پولی که برای انتقال سند به دفترخانه اسناد رسمی پرداخت شده است در  امسال می آید، زیرا ارزش خدماتی است که بنگاه معاملات ملکی و یا دفترخانه اسناد رسمی ایجاد کرده اند.

3) خرید و فروش سهام، اوراق قرضه (فعالیت در بازارهای مالی): خرید و فروش سها م و اوراق قرضه نیز به دلیل اینکه فقط انتقال مالکیت است و نشان دهنده تولیدی نمی باشد، در  کشور وارد نمی شود. البته پولی که بابت خرید و فروش سهام به کارگزار بورس می دهیم به دلیل اینکه ارزش خدماتی است که ایجاد کرده است در  کشور محاسبه می شود. دقت داشته باشید که  ارزش تولید کالاها و خدمات نهایی در یک سال می باشد، نه ارزش مبادلات. ارزش مبادلات در هر سال ممکن است چندین برابر ارزش تولیدات کشور باشد، زیرا هر کالای نهای که تولید می شود در طی یکسال ممکن است چندین بار مورد مبادله قرار گیرد.

ب) استثناء های نوع دوم: کالاها و خدماتی هستند که هر چند از بازار عبور نمی کنند و مورد مبادله قرار نمی گیرند ولی استثنائاً باید در محاسبات ملی در نظر گرفته شوند. سه مورد از این استثناء ها عبارتند از:

1) خود مصرفی کشاورزان: یعنی اگر کشاورزان گندم تولید کنند و خود مصرف کنند هرچند از بازار عبور نکرده ولی در محاسبات ملی باید در نظر گرفته شود.

2) معادل اجراه خانه های مسکونی: اگر شما در منزل شخصی خود نیز ساکن باشید معادل اجاره آن محاسبه می شود و به عنوان ارزشی که ساختمان در طی سال ایجاد کرده است در  کشور محاسبه می گردد.

3) کارمزد احتسابی: همانطور که می دانید شرکت ها، بازرگانان و صاحبان مشاغل بخشی از پول خود را به صورت حساب جاری نزد بانک ها نگه می دارند. مشخصه بارز حساب های جاری آن است که بانک ها برای آن سودی پرداخت نمی کنند در عوض امتیازی که برای صاحبان این نوع حساب ها قائل هستند، آن است که بعضی از کارهای بانکی آنها را بدون کارمزد انجام می دهند، بنابراین اگرچه به طور مستقیم کارمزدی از صاحبان این گونه حساب ها دریافت نمی شود ولی بانک ها با وام دادن بخشی از پول صاحبان این حساب ها سود یا بهره دریافتی را به عنوان کارمزد تلقی می کنند که نام رسمی چنین کارمزدی، کارمزد احتسابی می باشد. چون شرکت ها و بازرگانان و صاحبان مشاغل، مستقیماً کارمزدی پرداخت نمی کنند، ارزش افزوده فعالیت های آنان بیش از واقع می باشد که برای جلوگیری از چنین مسئله ای کارمزد احتسابی را از ارزش افزوده کم می کنند.

آیا معیار GNP یا GNP سرانه می تواند به عنوان شاخص رفاه کشورها در نظر گرفته شود؟

یکی از معیارهایی که با توجه به آن کشورها را از نظر اقتصادی و اجتماعی مقایسه می کنند، معیار  است. یعنی هر چه  یا به شکل صحیح تر  سرانه کشوری بالاتر باشد، نشان دهنده وضعیت مناسب آن کشور از نظر اقتصادی و اجتماعی می باشد، ولی باید در نظر داشت که هر چند معیار  سرانه نشان دهنده وضعیت کشورها است ولی نمی تواند به عنوان تنها معیار برای مقایسه رفاه کشورها مورد توجه قرار گیرد، زیرا:

1) در محاسبه  ، پیامدهای منفی ناشی از آلودگی محیط زیست، جرم و جنایت و مواردی از این قبیل به عنوان یک رقم منفی در نظر گرفته نمی شود، بلکه حتی هزینه هایی که بابت مبارزه با این موارد جامعه می پردازد به  کشور اضافه می شود.

2) به دلیل اینکه فعالیت های غیربازاری در  وارد نمی شود، بنابراین در کشورهای جهان سوم که فعالیت های خانگی در آنها بیشتر است،  پایین تر خواهد بود.

3) اقتصاد زیر زمینی که به معنی فعالیت های غیر قانونی و فعالیت هایی است که برای فرار از قوانین و مالیات ها صورت می گیرد،در محاسبات   نمی آید.

تعریف شاخص قیمت ها:

شاخص قیمت در هر سال عبارت است از میانگین وزنی قیمت ها در آن سال تقسیم بر میانگین وزنی قیمت ها در سال پایه ضربدر 100 .

منظور از سال پایه، سالی قراردادی است که قیمت ها را در هر سال با قیمت ها در آن سال مقایسه می کنیم. (دقیت کنید که در سال پایه حتماً شاخص قیمت برابر با عدد 100 است). البته سال پایه، از زمان حاضر نباید فاصله زیادی داشته باشد، بنابراین معمولاً سال پایه را هر چند سال یکبار تغییر می دهند.

مهمترین مشکل فرمول بالا این است که از میانگین ساده قیمت ها استفاده شده است و از میانگین وزنی قیمت ها استفاده نشده است. به عبارت دیگر در فومول فوق، افزایش و کاهش قیمت همه کالاها و خدمات یکسان در نظر گرفته شده است در حالیکه تغییرات قیمت بعضی از کالاها در زندگی روزمره ما نقش زیادی ندارند زیرا مقدار مصرف یا پولی که صرف آنها می کنیم (یعنی سهم آنها در هزینه های خانوار) اندک است. با توجه به موضوع بالا می باید در محاسبه شاخص از میانگین وزنی قیمت ها استفاده نماییم، یعنی به بعضی کالاها وزن یا اهیمت بیشتری و به بعضی کالاها وزن یا اهمیت کمتری در محاسبه شاخص قیمت بدهیم. ولی سئوالی که پیش می آید این است که معیار وزن یا اهمیت هر کالا در شاخص قیمت چیست؟

شاخص لاسپیرس: لاسپیرس معتقد است که وزن یا اهمیت هر کالا مقدار مصرف آن کالا در سال پایه می باشد:

شاخص پاشه: پاشه مقدار مصرف کالاها یا خدمات در سال جاری را به عنوان وزن یا اهمیت در نظر گرفته است:

نکاتی در مورد شاخص قیمت ها:

1) شاخص لاسپیرس افزایش قیمت ها را زیاد و شاخص پاشه آن را کم نشان می دهد دلیل آن این است که در شاخص لاسپیرس فرض می شود که الگوی مصرف همیشه مثل سال پایه است در حالیکه تغییر قیمت کالاها، الگوی مصرف را تغییر می دهد. ما از طریق تغییر الگوی مصرف (مصرف کمتر کالایی که قیمت آن بیشتر افزایش یافته است و مصرف بیشتر کالایی که قیمت نسبی آن کاهش یافته است) مقداری از اثرات افزایش قیمت ها را از خود دور می کنیم.

در حالیکه در شاخص لاسپیرس فرض این است که الگوی مصرف همچنان همانند سال پایه، ثابت است در شاخص پاشه هم به دلیل اینکه فرض می شود الگوی مصرف همیشه مانند سال جاری است، افزایش قیمت ها را کم نشان می دهد. با توجه به نکته فوق و برای رفع نقیصه شاخص قیمت پاشه و لاسپیرس، شاخص های اجورث و فیشر ساخته شده است.

شاخص فیشرعبارت است از میانگین هندسی شاخص لاسپیرس و پاشه:

در دنیای واقع، معمولاً از شاخص لاسپیرس استفاده می شود، زیرا برای محاسبه آن در هر سال، فقط به قیمت های آن سال احتیاج داریم ولی برای محاسبه شاخص پاشه علاوه بر قیمت های هر سال به مقادیر هر سال نیز احتیاج داریم.

2) همه شاخص ها در سال پایه برابر با 100 هستند. اگر متوسط قیمت ها در حال افزایش باشد، شاخص قیمت ها بعد از سال پایه، بیشتر از 100 و قبل از سال پایه کمتر از 100 می باشد و اگر متوسط قیمت ها در حال کاهش باشد، شاخص قیمت ها بعد از سال پایه کمتر از 100 و قبل از سال پایه بیشتر از 100 می باشد.

3) شاخص های لاسپیرس و پاشه در صورتی با یکدیگر برابر هستند که الگوی مصرف در سال پایه و جاری تغییر نکرده باشد. این حالت نیز در صورتی به وجود می آید که قیمت های نسبی کالاها تغییر نکرده باشد، یعنی قیمت همه کالاها به یک نسبت تغییر کرده باشد.

4) بانک مرکزی و مرکز آمار ایران، شاخص های قیمت زیادی را منتشر می کند. اگر در فرمول های شاخص قیمت، قیمت های خرده فروشی قرار داده شود، شاخص قیمت خرده فروشی نامیده می شود. اگر قیمت های عمده فروشی کالاها قرار داده شود، شاخص قیمت عمده فروشی نام دارد. شاخص قیمت ها به تفکیک گروه های مختلف کالاها و به تفکیک مناطق شهری و روستایی و به تفکیک استان های کشور و .. نیز منتشر می شود. توجه داشته باشید که حتی اگر قیمت ها در همه استان ها یا مناطق شهری و روستایی به یک میزان تغییر یابد، شاخص قیمت ها در همه استان ها یا مناطق شهری و مناطق با یکدیگر تفاوت دارد.

به یاد داشته باشید که شاخص قیمت میانگین وزنی قیمت است که وزن نیز همان مقدار استفاده از کالا است. یعنی تغییرات قیمت در مقدار استفاده که ضریب اهمیت نامیده می شود ضرب شده و در فرمول شاخص قیمت مورد استفاده قرار می گیرد. بنابراین افزایش قیمت کالاهایی که مصرف آنها بالاست، یعنی سهم زیادی از هزینه های خانوارها به آن اختصاص دارد، بر شاخص قیمت ها تأثیر بیشتری دارد. در حالیکه افزایش قیمت کالاهایی که سهم کمی در بودجه خانوار را به خود اختصاص می دهند تأثیر کمی بر شاخص قیمت خواهد داشت.

کاربرد شاخص قیمت ها:

شاخص قیمت ها دو کاربرد مهم دارد:

الف) محاسبه نرخ تورم: با استفاده از شاخص قیمت ها، نرخ تورم محاسبه می شود، نرخ تورم عبارت است از نرخ رشد شاخص قیمت ها.

در مورد نرخ تورم گاهی اوقات این تصور اشتباه وجود دارد که وقتی گفته می شود تورم کاهش یافته است به معنی این است که قیمت ها کاهش یافته است در حالیکه منظور این است که نرخ رشد قیمت ها به طور متوسط کاهش یافته است.

ب) تبدیل متغیرهای اسمی به متغیرهای واقعی: با استفاده از شاخص قیمت ها، متغیرهای اسمی را به متغیرهای واقعی تبدیل می کنیم و بالعکس. متغیر حقیقی متغیری است که اثر تغییرات قیمت در آن خنثی شده است و یا تغییرات قیمت در آن اثری ندارد.

برای تبدیل هر متغیر اسمی به حقیقی یا بالعکس می توان از فرمول زیر استفاده کرد: 

به  اسمی،  پولی و  به قیمت جاری نیز گفته می شود و به  حقیقی،  واقعی،  به قیمت ثابت و  به قیمت سال پایه نیز گفته می شود.

فرمول بالا را می توان به صورت نرخ رشد نوشت (با لگاریتم گرفتن از طرفین و مشتق لگاریتم متغیرها نسبت به زمان نرخ رشد هر متغیر بدست می آید):

 در سال پایه  ( حقیقی) و  ( اسمی) برابر و در صورت افزایش قیمت ها بعد از سال پایه  بیشتر از  است، زیرا شاخص قیمت ها از 100 بیشتر از و قبل از سال پایه  بیشتر از  خواهد بود. توجه داشته باشید در صورت کاهش قیمت ها عکس حالت فوق اتفاق می افتد.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: GDP, GNP, NNP, شاخص قیمت ها
مجید بی عوض شبستری

ایمیل:
shabestari716@gmail.com

شماره تماس:
09375520909

کانال تلگرام:
modiran98ir@

** رشته مديريت در کشور ما داراي شاخه هاي متعددي مي باشد که از آن جمله مي توان به مديريت بازرگاني، صنعتي، دولتي، جهانگردي، بيمه، بيمه اکو، امورگمرکي و امور بانکي اشاره کرد و همچنين از شاخه هاي تخصصي تري مثل مديريت کميسارياي دريايي يا اداره امور بيمارستانها نام برد.
*** مديريت هنر كار كردن با ديگران است نه وسيله قرار دادن ديگران
با تشکر