تاریخ :  دوشنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

اهمیت مطالعه سازمان:
اهمیت مطالعه سازمان و روش های سازماندهی در این است که ارگان های خوب سازمان یافته کارآتر هستند و کارکنانشنان راضی ترند.
باید توجه داشت که مدیر در یک سیستم سازمان یافته زمانی زیادی را صرف سازماندهی نمی کند بلکه بخشی از وقت خود را به آن اختصاص می دهد، ولی اگر حوزه کار مدیر خوب سازماندهی نشده باشد او مجبور می شود زمان زیادی را صرف مسائل ناشی از سازماندهی نامناسب بکند. سازماندهی یک نوع فعالیت دوره ای است نه فعالیت مرتب روزانه. به طور کلی گاهی مسائلی پدیدار می شود که ناشی از شکل سازماندهی است، مدیر این آثار را مورد مطالعه و بررسی قرار داده و به رفع آن اقدام می کند و قبل از بروز مشکل جدید، یا تغییر استراتژی سازمان، تغییری در ساختار سازمانی انجام نخواهد شد که وقت وی را به خود مصروف دارد. بدیهی است که میزان و نوع مسائل سازمانی که مدیر با ان مواجه می شود به نوع سازمان و روند تکامل آن بستگی دارد.
مبنای نظری سازماندهی:
سازماندهی فرآیندی است که طی آن تقسیم کار میان افراد و گروه های کاری و همانگی میان آنها به منظور کسب اهداف صورت می گیرد.
به بیان دیگر سازماندهی فرآیندی سه مرحله ای است مرکب از:
طراحی کارها و فعالیت ها ؛ دسته بندی فعالیت ها به پست های سازمانی ؛ برقراری رابطه میان پست ها به منظور کسب هدف مشترک.
ساخت سازمانی یا طراحی سازمان حاصل فرآیند سازماندهی است و عبارت از سیستم روابطی است که به طور غیرسمی شکل گرفته و به طور رسمی تصویب شده است، و حاکم بر فعالیت های افرادی است که برای کسب اهداف مشترک به هم وابسته اند.
ساخت سازمانی بکارگیری منابع و فعالیت های افراد را باید به گونه با هم ترکیب و هماهنگ کند که تضایف حاصل شود. سازماندهی به عنوان یک فرآیند با سایر فرآیندهای مدیری تعامل دارد.
رسمیت یافتن سازمان:
مهمترین و معمول ترین ابزارهای رسمی کردن سازمان، تهیه نمودارها و راهنماهای سازمانی است.
الف) نمودار سازمانی:
هنگامیکه سازمانی رسمیت می یابد اولین سندی که باید تنظیم شود تهیه نمودار سازمانی است. در تهیه نمودار سازمانی نکات زیر رعایت می شود:
برای نشان دادن واحدهای سازمانی معمولاً از کادر مستطیل استفاده می شود ؛ قوی ترین واحد معمولاً در بالای نمودار قرار می گیرد و فاصله هر واحد از بالاترین واحد (قوی ترین واحد) بیانگر میزان قدرت و اهمیت آن واحد است البته این معیار در نمودارهایی که به طریق افقی یا دایره ای رسم می شود فرق می کند، زیرا در نمودار افقی، قوی ترین واحد در سمت راست و در نمودار دایره ای در مرکز قرار دارد ؛ خطوط رسم شده بین واحدها نمایانگر روابط سازمانی و بیانگر این است که هر واحد در مقابل کدام واحد باید پاسخگو باشد ؛ هنگامیکه خط ارتباط فقط نمایانگر بخشی از قدرت باشد با خط چین نشان داده می شود ؛ اگر سازمان بخواهد میان اختیارات ستادی و صفی تمایز قائل شود باید واحدهای ستادی را در کنار خط فرماندهی( سلسله مراتب) ساخت سازمانی نشان دهد.
مواردی که نمودار سازمانی بیانگر آن نیست: درجه مسئولیت و اختیارات پست های همسطح ؛ در سازمان های مختلف تمایز میان صف و ستاد دشوار و مشکل ساز و اغلب نامتجانس است ؛ در یک نمودار سازمانی اندازه و محل خانه ها ضرورتاً درجه اهمیت یا مقام و شأن پست را بیان نمی کند ؛ تمامی کانال های ارتباطی و تماس را نشان نمی دهد ؛ سازمانی غیر رسمی را که بسط ضروری و منطقی ساختار رسمی سازمان است نشان نمی دهد. 
البته می دانیم که ارزش نمودار سازمانی در این است که چارچوب و اسکلت و اساس سازمان را نشان می دهد.
ب) راهنمای سازمانی:
بعضی از سازمان های بسیار بزرگ ساختار سازمان رسمی خود را به کمک راهنمای سازمانی توضیح می دهند. این راهنما شامل اطلاعات زیر است:
اهداف سازمانی ؛ خط مشی ها و رویه ها ؛ نمودارها ؛ شرح شغل برای مدیران اجرایی کلیدی ؛ رهنمودهایی برای عناوین مدیران اجرایی.
تهیه و به روز نگهداشتن راهنمای سازمانی پر هزینه است از این رو بیشتر مدیران از آن استقبال نمی کنند، ابن گونه مدیران ارتباطات شفاهی را ترجیح می دهند و احساس می کنند که راهنمای سازمانی آزادی ایشان را محدود می سازد البته راهنمای سازمانی عمدتاً در سازمان های بزرگ موجود است و مدیران عالی معمولاً تهیه آن را به مدیران برنامه ریزی واگذار می کنند. هنگامی که از مدیران عالی، راهنمای سازمانی خواسته می شود یا می گویند هنوز آماده نکرده اند یا با اکراه راهنمای سازمانی خود را می دهند و معمولاً می گویند به روز نیست و می خواستیم آن را اصلاح کنیم ولی فرصت نشد. از این پاسخ ها بر می آید که سازمان ها در واقع بر اساس روابط غیر رسمی کارکنان اداره می شوند به این ترتیب برای اداره یک سازمان به نمودار سازمانی و راهنمای سازمانی نیازی نیست مگر برای آموزش کارکنان. اگر چه گاهی روابط غیر رسمی مهمتر از روابط رسمی است اما بر روی نمودار سازمانی نشان داده نمی شود در حالیکه نمودار و راهنمای سازمانی، مدخلی برای شناخت چگونگی سازماندهی در یک سازمان است.
انواع مختلف ساخت سازمان:
روش های بسیار متفاوتی برای دسته بندی سازمان ها هست. در متداول ترین تقسین بندی دو تمایز کلی رعایت شده است: یکی تفاوت میان سازمان رسمی و غیر رسمی و دیگری میان ساخت سازمان عمودی استاندارد (بوروکراتیک) و ساخت انطباقی.
الف) سازمان رسمی وغیر رسمی:
سازمان رسمی: در سازمان رسمی مدیر روابط سازمانی را به طور مکتوب و به کمک نمودار یا دقت هر چه بیشتر برای کارکنان تشریح می کند. تغییرات بعدی در صوت لزوم می تواند به طور رسمی یا غیررسمی انجام شود.
سازمان غیررسمی: در سازمان غیررسمی مدیر روابط سازمانی را به طور شفاهی برای کارکنان توضیح می دهد و این روابط را برحسب نیاز تغییر می دهد.
سازمان رسمی را مسئولین به طور قانونی بنیانگذاری و تصویب می کنند و در آن تعداد مشاغل، حدود وظایف و اختیارات و چگونگی انجام آن مشخص می شود. ساختارهای رسمی در واقع تخیلی هستند زیرا سازمان آن گونه که پیش بینی شده عملی نمی کند اما سازمان غیررسمی بیانگر حالت واقعی است یعنی چگونگی عمل سازمان را به طور واقعی نشان می دهد. بعد از آنکه ساختار رسمی ایجاد می شود، سازمان غیررسمی به طور طبیعی در چارچوب آن پدیدار می گردد، سازمان غیررسمی حاصل تعامل اجتماعی مداوم است و ساختار رسمی را تعدیل و تحکیم یا گسترش می دهد.
از وجوه تمایز عمده ای که میان سازمان رسمی و غیر رسمی وجود دارد ماهیت غیرشخصی سازمان رسمی در برابر ماهیت شخصی سازمان غیررسمی است. سازمان رسمی به طراحی مشاغل محدود می شود و از طریق فرآیند کارگزینی افراد خاصی برای تصدی این مشاغل انتخاب می شوند. سازمان غیر رسمی هنگام شکل می گیرد که تصدی شغل معینی در سازمان، موجب برقراری روابط اجتماعی با دیگران شود. روابط رسمی و غیررسمی، هر دو بر نقش سازمانی فرد اثر می گذارد. در هر زمان ممکن است یکی از این دو رابطه غالب باشد ولی مدیران اغلب به اهمیت روابط غیرسمی بی توجهند.
ب) سازمان های بوروکراتیک و انطباقی:
صاحبنظران کلاسیک مدیریت بر ساخت سازمانی دقیق تأکید می کردند برای مثال تیلور و فایول و سایرین اصرار داشتند که کارها به طور دقیق معین شود و شبکه دقیق و تعریف شده از وظایف واگذار شده و اختیارات تفویض شده ایجاد گردد. فایول تأکید داشت که اصول سازماندهی منطقی باید بتواند ساخت، تنظیم و هماهنگی لازم را برای ترکیب فعالیت های گروهی فراهم آورد. فایول معتقد بود که باید برای هر یک از کارکنان در ساخت سازمانی جایگاهی تعیین شود و کارکنان در جایگاه خود انجام وظیفه کنند. ماکس وبر جامعه شناس آلمانی و هم عصر فایول یکی از طرفداران قوی سازمان رسمی دارای ساخت یا به تعبیر وی بوروکراتیک بود. بوروکراسی شامل این موارد است: تخصص گرایی، متابعت از قوانین ثابت و سلسله مراتب که از نظر اختیارات دقیقاً تعریف شده است. بوروکراسی به تازگی کاغذبازی، ساختارهای مزاحم و سازمان یافتگی بیش از حد را تداعی می کند. به هر حال واژه بوروکراسی آن گونه که در نظریه سازمان به کار می رود بیانگر شرح تفصیلی ساخت سازمان رسمی است و شامل شرح شغل، تفویض اختیار، رویه ها و مقررات و روابط تعیین شده است.
در سال های اخیر نظریه پردازان جدید سازمان و مدیریت، ساخت های بوروکراتیک و ارزش آنها را مورد سئوال قرار داده اند به ویژه محیط های پویا ایجاب می کند که سازمان ها خود را بیشتر با محیط تطبیق دهند. به این ترتیب حرکتی به سوی ساخت هایی با انعطاف بیشتر که اتکای کمتری بر روابط موجود در سازمان رسمی دارند به وجود آمده است. نظریه کلاسیک بر به کارگیری اصولی مبتنی است که به طور منطقی برای دریافت پاسخ قابل پیش بینی ایجاد شده است و آن را روش منطقی (مکانیکی) در سازماندهی می نامند. نظریه های جدید عمدتاً ساخت کمتری را در تشکیلات توصیه می کنند زیرا در سلسله مراتب نیازها، نیاز افراد سازمان را در سطح بالاتری قرار می دهند و محیط های سازمانی را پویاتر و قابل انعطاف تر می دانند.
مراحل فرآیند سازماندهی رسمی:
نظریه کلاسیک بر این فرض استوار است که قصور در تعیین دقیق روابط سازمانی به عدم کارایی و تضاد و سردرگمی در سازمان منجر می گردد، بنابراین هر چه فعالیت های افراد و خرده گروه های کاری، از قبل تعیین شده باشد، سازمان آسان تر و بهتر انجام وظیفه خواهد کرد. بر اساس این فرض، نظریه سازمانی اگرچه با اصولی نه چندان دقیق به مراحل معینی تقسیم شد که به عنوان راهنما مورد استفاده قرار گیرد مراحل چهارگانه سازماندهی بر اساس نظریه کلاسیک به اختصار در زیر آمده است. در شکل گیری سازمان ها از بالا به پایین یا از پایین به بالا اختلاف نظر وجود دارد ولی به هر حال نظریه کلاسیک از روش بالا به پایین حمایت می کند.
1) تقسیم کامل سازمان به چند جزء (تقسیم بندی افقی):
تقسیم بندی کار و فعالیت بر مبنای وظیفه ؛ طراحی اداره ؛ ایجاد واحدهای پشتیبانی.
2) برقراری روابط از نظر اختیارات ( تقسیم بندی عمودی):
سلسله مراتب ؛ حیطه نظارت ؛ وحدت فرماندهی ؛ روابط رئیس و مرئوس ؛ تعیین نوع و حدود اختیارات ؛ روابط صف و ستاد ؛ تمرکز و عدم تمرکز.
3) به هم مرتبط ساختن سلسله مراتب (ترکیب افقی):
راهنمای سازمانی ؛ تخصص وظیفه ای ؛ رویه ها ؛ کمیته ها ؛ گروه های کاری با ساخت موقتی.
4) تعیین جا برای کارکنان (شرح شغل):
تقسیم کار ؛ شرح احراز پست ؛ کاربرگ عملیات و مختصات شغل ؛ قوانین و مقررات.
تقسیم بندی بر مبنای وظیفه:
تقسیم کل کار و فعالیت سازمان را به وظایف جداگانه، تقسیم بندی بر مبنای وظیفه می گویند.
طراحی ادارات:
فرآیند ایجاد واحدهای فرعی نظیر اداره ها، بخش ها یا شعب یک سازمان را طراحی ادارات گویند. طراحی ادارات یک روش تقسیم بندی افقی است که همگام با رشد سازمان از نظر اندازه یا افزایش فعالیت های آن لازم می شود. برای طراحی ادارات هفت شکل می توان در نظر رگفت:
1) طراحی وظیفه ای اداره:
در این روش واحدهای فرعی بر اساس وظایف محوله ایجاد می گردد بنابراین افراد مسئول واحد مهندسی در یک جا جمع می شوند و واحدهای جداگانه ای برای بازاریابی، تولید، غیره شکل می گیرد. از نظر تاریخی این روش معمول ترین نوع طراحی ادارات بوده و هنوز در سازمان ها به ویژه در سطح عملیاتی طراح غالبی است. به هر حال به ندرت سازمانی از یک شکل طراحی اداره در تمامی سطوح استفاده می کند. تمام سازمان ها آمیزه ای از اشکال مختلف طراحی اند ولی روی هم رفته طراحی وظیفه ای اداره با در نظر گرفتن تمام سطوح و تمام سازمان ها معمول ترین نوع طراحی است.
مزایا: شاید از مهمترین مزایای طراحی وظیفه ای این باشد که احتمالاً اساسی ترین و منطقی ترین شکل تشکیلات است، یا بهترین روش برای حصول اطمینان این است که مدیران رده بالا توان و کارایی واحدها مختلف سازمان را در نظر گرفته اند. از دیگر محاسن آن استفاده از تخصص، سادگی، سهولت آموزش، صرفه جویی در نیروی انسانی و ارائه ابزار کنترل دقیق توسط مدیریت رده بالاست.
معایب: تنزل کارایی سازمان ؛ لوث شدن مسئولیت ها ؛ انعطاف ناپذیری در تغییرات ضروری ؛ تضاد و رقابت ؛ تک بعدی شدن مدیران و کارکنان.
2) طراحی محصولی اداره:
واحدهای فرعی در روش طراحی محصولی اداره، بر اساس محصولات شکل می گیرند، نه بر اساس وظیفه و هر یک از واحدها کلیه عملیات مربوط به تولید و فروش و تدارکات محصول معینی را به عهده دارند و دارای ارگان های سازمانی و پشتیبانی لازم برای انجام وظایف خود می باشند و بر مبنای ضوابطی مانند سوددهی، بهره وری، و غیره به طور تطبیقی ارزیابی می شوند.
مزایا: توجه و کوشش خود را متوجه خط تولید می کند ؛ مسئولیت برای سودآوری را در بخش ها متمرکز می کند ؛ هماهنگی میان فعالیت های وظیفه ای را بهبود می بخشد ؛ زمینه آموزش های قابل اندازه گیری را برای مدیران کل فراهم می آورد ؛ تنوع کالاها و بهبود در ارائه خدمات را فراهم می سازد.
معایب: به مدیران کل بیشتری نیاز دارد ؛ ارائه خدمات متمرکز و با صرفه را مشکل می سازد ؛ کنترل توسط مدیریت های رده بالا دشوار می شود.
3) طراحی فرآیندی اداره:
در این روش فعالیت های سازمان بر مبنای فرآیند یا وسایل مورد نیاز برای تولید دسته بندی می گردد. در این نوع طراحی افراد و مواد به منظور انجام عملیات خاص، در یک اداره جمع می شوند. دلیل استفاده از این روش دستیابی به مزایای اقتصادی و همچنین ماهیت وسایل به کار رفته است.
معمولاً واحدهای فرآیند (عملیات، مالی، حسابداری، پرسنل و غیره) به عنوان سطح بعدی واحدهای ناحیه ای و ... هستند.
4) طراحی ناحیه ای اداره:
طراحی اداره بر مبنای مناطق جغافیایی در سازمان هایی معمول است که از نظر مکانی در یک جا متمرکز نیستند. این روش بر این اصول استوار است که فعالیت ها در هر منطقه یا ناحیه باید گروه بندی گردد و به یک مدیر گزارش داده شود. سازمان های بزرگ بیشتر طراحی ناحیه ای را اختیار می کنند. طراحی ناحیه ای هنگامی مناسب است که هدف آن مشارکت مسئولان محلی در تصمیم گیری و بهره گیری از اقتصادی بودن عملیات در آن محل باشد. امکانات ارتباطاتی ضعیف نیز می تواند دلیل برای برگزیدن طراحی ناحیه ای باشد ولی به طور کلی با بهبود روز افزون ارتباطات، نیاز به طراحی ناحیه ای تا حدودی برطرف می گردد. از دیرباز داشتن شعبه یا واحد در مناطق جغرافیایی مختلف، به عنوان یک زمینه کاروزی عالی برای مدیران شناخته شده است. این کارورزی در بخشی از ساخت سازمانی یک تجربه اساسی به مدیر می دهد که بعدها می تواند برایش بسیار با ارزش باشد و برای سازمان خطر کمتری دارد. این امر بدان معنی نیست که سازمان باید بر اساس ناحیه تقسیم گردد تا مدیران رده های پایین تر موفق به کسب تجربه اساسی شوند، بلکه می تواند یکی از عامل هایی باشد که در تصمیم گیری درباره نوع طراحی اداره مورد ملاحظه قرار گیرد.
مزایا: مسئولیت ها در سطح پایین نگه داشته می شود ؛ تأکید بر بازارها و مشکلات محلی است ؛ هماهنگی در نواحی را بهبود می بخشد ؛ از فعالیت های اقتصادی محلی بهره می گیرد ؛ با منابع محلی برخورد رویاروی دارد ؛ زمینه آموزش ارزشمندی را برای مدیران کل فراهم می کند.
معایب: به افراد بیشتری در سطوح مدیر کلی نیاز دارد ؛ خدمات متمرکز و با صرفه را مشکل می کند ؛ مشکلات کنترل توسط مدیران عالی را افزایش می دهد.
5) طراحی اداره بر مبنای مشتری:
طراحی اداره بر مبنای مشتری در سازمان های زیادی متداول است. عامل کلیدی در دسته بندی فعالیت ها در این نوع طراحی، مشتری است و با توجه به وضعیت فعالیت های سازمان می تواند به کار رود. به هر حال طراحی اداره بر مبنای مشتری به ندرت به عنوان یک ساختار سازمانی عمده به کار می رود و معمولاً این نوع تقسیم بندی از رده میانی به پایین می باشد.
مزایا: از تأکید بر نیاز مشتریان حمایت می کند ؛ به مشتریان این احساس را می دهد که عرضه کنندگان کالا و خدمات مسائل آنان را درک می کنند ؛ مهارت در شناخت مشتریان را بیشتر می کند.
معایب: ممکن است هماهنگی عملیات را برای پاسخ به تقاضاهای مشتریان مشکل کند ؛ به مدیران و کارکنان ماهر در رابطه با مشکلات مشتریان نیاز دارد ؛ گروه های مشتریان را ممکن است نتواند همواره خوب تعریف و معنی کند.
6) طراحی بازاری اداره:
طراحی بازاری اداره، نوع جدیدی از سازماندهی است که سازمان را بر اساس بازارها یا کانال های بازاریابی تقسیم بندی می کند. این نوع سازماندهی بر بازاریابی و کارآمد کردن کانال های آن تأکید می کند و این دو نیز خود تفاوت هایی دارند. روش دوم یعنی طراحی اداره بر مبنای کانال های بازاریابی راه هایی را که سازمان با مشتری نهایی از آن طریق ارتباط برقرار می کند تحت تأثیر قرار می دهد، خواه این راه ها به فروشگاه هایی که خرده فروشی می کنند ختم شود یا به فروشگاه های عمده فروش، در حالیکه طراحی اداره بر مبنای بازارها فعالیت ها را به گونه ای دسته بندی می کند که کوشش های بازاریابی در بازارهای عمده مانند بیمارستان ها و شرکت های هواپیمایی و مؤسسات رایانه ای متمرکز شوند. هر دو روش مانند طراحی بر مبنای مشتری می تاند مناسب باشد. این نوآوری ها در طراحی اداره به دلیل بین المللی شدن سطح فعالیت در سازمان هاست.
مزایا: تمرکز بر بازارها و کانال های بازاریابی را ممکن می سازد ؛ امکان فعالیت های مؤثر بازاریابی را بیشتر می کند.
معایب: سازمان نمی تواند تلاش های خود را بر رشد کالا یا افزایش سود متمرکز کند ؛ برای آموزش مردم به تفکر درباره کالا به جای بازار مشکلاتی را ایجاد می کند ؛ هزینه یابی و تمرکز کالا در بخش تولید مشکل است به ویژه در مورد کالاهایی که در یک واحد باید تولید شود در چند کانال توزیع شود ؛ هماهنگی میان تحقیق درباره کالا و مهندسی و کوشش برای تولید در بازاریابی چند بخش دشوار است.
7) طراحی زمانی اداره:
طراحی زمانی اداره که فعالیت ها را بر مبنای زمان دسته بندی می کند یکی از قدیمی ترین شکل های طراحی اداره می باشد که معمولاً در سطوح پایین سازمانی به کار برده می شود. استفاده از نوبت کاری در بسیاری از سازمان ها معمول است زیرا نوبت روز به دلایل اقتصادی یا فناورانه ممکن است نیازهای سازمان را برآورده نکند و لازم باشد سازمان در دو یا سه نوبت کار کند. این شکل طراحی اداره به جز مشکل نظارت، کارایی و هزینه اضافی برای نوبت عصر و شب مشکلاتی برای مدیریت ایجاد نمی کند.
اداره های ستادی (پشتیبانی):
واحدهای ستادی نوعی دیگر از طبقه بندی افقی مربوط به وظایف ادارای سازمان است. نیاز به واحدهای تخصصی ادارای عمدتاً از دو عامل ناشی می شود:
الف) توسعه افتن سازمان: همزان با توسعه یافتن سازمان، تقسیم کار در نواحی پشتیبانی مانند بخش های عملیاتی انجام می شود؛
ب) پیچیدگی فناوری: هر چه فناوری مربوط به اداره پیچیده تر می گردد برای تفسیر قوانین، اداره روابط عمومی انجام تحقیقات بازاریابی و ارائه سایر خدمات پشتیبانی، متخصص بیشتری مورد نیاز است. طراحی اداراه های ستادی (خدماتی) اغلب به عنوان نوعی از طراحی اداره به حساب نمی آید بلکه اساساً فعالیت هایی را شامل می شود که می توان آنها را در سایر اداره ها انجام داد. لیکن برای پیشبرد کارایی یا اعمال کنترل، در یک اداره تخصصی گردآوری شده اند. بنابراین شایسته است آنها را به عنوان شکلی از طراحی اداره محسوب داشت.
مزایا: صرف جویی در هزینه با تمرکز فعالیت های خدماتی در اداره های خاص ؛ بالا رفتن درجه مهارت در زمینه خدمات تخصصی.
معایب: خطر حصول کارایی به قیمت گزاف ؛ خطر اعمال کنترل بیش از حد توسط واحدهای خدماتی ؛ استفاده کنندگان ممکن است نتوانند خدمات لازم را دریافت دارند.
تفاوت میان واحدهای ستادی و صفی در این است که واحدهای صفی به طور مستقیم در جهت رسیدن به اهداف مورد نظر تلاش می کنند، در حالیکه واحدهای ستادی به طور غیرمستقیم و با کمک واحدهای صفی عمل می کنند. واحدهای ستادی بیشتر در جهت نگهداری سازمان و یا در جهت کمک به واحدهایی که به طور مستقیم درگیر کسب هدف هستند عمل می کنند. سرپرستانی که در عملیات فناورانه معلومات دارند مایلند وقت و انرژی خود را در فعالیت هایی به کارگیرند که به تخصصشان مربوط می شود، فعالیت های اساسی ادارای و پیگیری ستادی نظیر بودجه، پرسنل، و تهیه موارد معمولاً به افراد ستادی واگذار می شود. انواع ستادها عبارتند از:
1) ستاد شخصی: ستاد شخصی مرکب از واحدها یا پست های فردی است که شخصاً به یک مدیر اجرایی کمک می کنند، این گونه واحدها و پست ها عناوین مختلفی دارند. مدیر اجرایی پر مشغله و احتمالاًٌ هر نوع تکلیفی را به افراد ستاد ارجا خواهد کرد. افراد ستاد معمولاً جمع آوری اطلاعات و تحلیل آنها، رفع مشکلات فوری یا ارائه تحلیل های گوناگون را به عهده دارند و در بیشتر اوقات نامه های اداری را تهیه می کنند. گزارش ها را بررسی کرده و حتی با مدیران رده پایین تر به نام مدیر اجرایی کار خواهند کرد.
2) ستاد تخصصی: ستاد تخصصی نوعی طراحی اداره تخصصی در ارتباط با وظایف ادارای است. حسابداری، پرسنلی، خرید و عملیات ماشینی نمونه هایی از ستاد تخصصی است.
3) ستاد عمومی: وظیفه واحدهای ستاد عمومی مانند سایر گروه های پشتیبانی محدود نیست، بلکه کمک های گسترده ای به مدیریت عالی می کند که محدود به اداره خاصی نمی شود. دو نوع ستاد عمومی وجود دارد:
ستاد عمومی فردی (شخصی): این ستاد شامل پست کمک رئیس است که به عنوان چشم و گوش رئیس عمل می کند.
ستاد وظیفه ای: این ستاد مانند معاونین بازاریابی و روابط صنعتی و مهندسی در یک شرکت بزرگ عمل می کند یعنی بر وظایف موازی در هر کارگاه که بر اساس اهداف و منابع کل سازمان به طور مناسب ایجاد شده نظارت می کند.
تعیین استاندارد:
آخرین جنبه تقسیم کار افقی، تعیین استاندارد است. استاندارد کردن شماغل و رویه ها بدین معنی است که سازمان حوادثی را که به طور مرتب اتفاق می افتد بررسی کرده، روش های صحیح انجام آن را به تصویب برساند. این استانداردها در استخدام، آموزش و ارزیابی کارکنان و اداره سازمان به کار می رود. درجه استاندارد سازمان ها از بسیار کم تا بسیار زیاد در نوسان است.
بعضی از محققان درجه استاندارد را بر روی مقیاسی دو بعدی می سنجند: بعد اول آماده سازی شرح شغل، ویژگی های لازم برای کسب پست، عنوان و پاداش و سنجش عملکرد است؛ بعد دیگر استاندارد کردن رویه های تصمیم گیری است. برای انجام کارها و غیره باید رویه ای تعیین شود و این رویه ها هنگامی از استاندارد بالایی برخوردار است که به صورت تعاریف یا قوانینی درآید که تمام شرایط را در برگیرد و بدون استثناء کاربرد داشته باشد.
تقسیم کار عمودی:
در هر سازمان سه رده مدیریت هست: رده عملیاتی، میانی و عالی. هر چه از رده عملیاتی رو به بالا برویم قدرت نیز افزایش می یابد، این پدیده را سلسله مراتب می نامند. در این بخش یه جنبه در طبقه بندی عمودی را مورد بحث قرار می دهیم:
1) تعداد سطوح در سلسله مراتب: هر سازمان را برحسب تعداد مشاغل در طرولانی ترین مسیر یعنی از پایین ترین رده تا بالاترین رده سازمان منهای دستیاران و منشیان می توان در یکی از سه سطح بلند، متوسط و تخت قرار داد.
2) حیطه نظارت: کارکنانی در حیطه نظارت هر مدیر هستند که به طور مستقیم به او گزارش می دهند.
3) درجه تمرکز: تمرکز هنگامی پدیدار می شود که تصمیم ها در رده بالای ساخت سازمانی اخذ گردد. این تمرکز با واگذاری تصمیم ها به مدیران رده عالی و طراحی قوانین محدود کننده برای مدیران رده میانی و عملیاتی و برقراری مکانیزم های کنترل و بازرسی برای اعمال قوانین مزبور حاصل می شود.
رابطه بلندبودن ساخت سازمانی با حیطه نظارت:
بلندی ساخت سازمانی با حیطه نظارت نسبت معکوس دارد. هر چه حیطه نظارت محدود تر باشد ساخت سازمانی بلندتر خواهد بود.
رابطه حیطه نظارت با درجه تمرکز:
حیطه نظارت بر تمرکز نیز تأثیر می گذارد. در حیطه نظارت گسترده مدیر نمی تواند تمام تصمیم ها را اخذ کند، بنابراین مجبور به تفویض بخشی از اختیار برای تصمیم گیری است. با حیطه نظارت کوچک، امکان تمرکز برای مدیر وجود دارد ولی هر چه سلسله مراتب بیشتر گردد مدیران عالی از رده عملیاتی دورتر می شود در سازمان های بسیار متحول مدیران برای سرعت بخشیدن به فرآیند تصمیم گیری مجبور به عدم تمرکز می شود.
روابط بین بلندی ساخت سازمانی و حیطه نظارت و درجه تمرکز در شکل ذیل آمده است:

حیطه نظارت و تمرکز به سبک رهبری و کنترل نیز بستگی دارد.
تعیین بلندی ساخت سازمان:
سنجش بلندی و کوتاهی ساخت سازمانی نسبتاً آسان است به طور کلی مطالعات نشان می دهد هر چه سازمان از نظر اندازه رشد می یابد ساخت آن بلندتر می گردد و از طرفی رضایت از شغل و دقت عملکرد یا بلندی ساخت سازمانی نسبت عکس دارد. صاحبنظران معتقدند هیچ سازمانی به بیش از هفت سطح نیاز ندارد. فرض های زیر درباره بلندی ساخت سازمانی مطرح است:
فرض بک: افزایش توانایی های مدیران به ساخت تخت تر منجر می شود. 
فرض دو: هنگامی که مدیران کارکنان را نادان، تنبل و غیرقابل اعتماد بدانند ساخت بلند انتخاب خواهند کرد.
فرض سه: هنگامی که بیشتر مدیران برای کسب قدرت می کوشند ساخت سازمانی بلندتر می شود.
تحقیقات انجام به طور کامل از فرضیه «ساخت تخت خوب است» حمایت نمی کند، به هر حال نتیجه گیری زیر منطقی به نظر می رسد:
رضایت شغلی مدیران عالی در ساخت های بلندتر بیشتر از رضایت شغلی سرپرستان در ساخت های متوسط است و در ساخت های تخت بالعکس.
حیطه نظارت:
تعداد افرادی که به یک مدیر گزارش می دهند بر طول سلسله مراتب، اثر دارد. هر چه حیطه نظارت کوچکتر باشد طول سلسله مراتب بیشتر می شود. این امر به نوبه خود هزینه های مستقیم مدیریت را افزایش می دهد. هر چه تعداد مدیران مورد نیاز بیشتر باشد جمع پرداختی حق مدیریت بیشتر است.
بیشتر محققین معتقدند که پیش بینی حیطه نظارت برای تمام سازمان ها و در تمام سطوح با توجه به تفاوت های فردی مدیران عاقلانه نیست، بنابراین باید عوامل مؤثر بر حیطه نظارت را معین کرد. عوامل زیادی بر حیطه نظارت اثر دارد ولی عمده ترین آنها عوامل شخصی، شغل و محیطی است:
 1) عوامل شخصی: دو متغیر می تواند بر حیطه نظارت اثر بگذارد، اول نظر مدیر است. اگر مدیر ناچار باشد قدرت بیشتری کسب کند حیطه نظارت گسترده تری را ترجیح می دهد، یا اگر نیازهای اجتماعی مدیر شدید باشد همکاری با تعداد بیشتری از کارکنان را تریجح می دهد. از آنجایی که مدیران معمولاً داشتن حیطه نظارت گسترده تر را نوعی تشخیص برای خود محسوب می دارند سازمان حیطه نظارت گسترده تری می یابد. دومین عامل شخصی، لیاقت مدیر است. سرپرستی لایق، گروه بزرگتری را می تواند سرپرستی کند بنابراین حیطه نظارت وی گسترده تر می شود. کارکنان لایق نیز برقراری حیطه نظارت گسترده تری را ممکن می سازند.
2) عوامل شغلی: نخستین عامل شغلی ماهیت شغل مدیر است. اگر مدیر تمام یا قسمتی از وقت خود را صرف سرپرستی و هدایت کند در آن صورت حیطه نظارت گسترده تر یا محدود تری خواهد داشت. سایر عوامل مربوط به کارکنان سازمان است، یکی از این عوامل اهمیت نسبی شغل و نیاز شاغل به مشورت با مدیرش است. عامل دیگر درجه تشابه و اتاندارد بودم کار کارمند است. نحقیقات نشان می دهد هر چه تنوع در شغل کمتر باشد حیطه نظارت می تواند گسترده تر باشد. عامل مهم دیگر درجه همبستگی کارها هر اداره است. اگر همبستگی زیادی میان مشاغل ادارای باشد نظارت بیشتری را می طلبد و در نهایت به حیطه نظارت محدودتری منجر می شود. دانشمندان علوم رفتار پدیده اندازه گروه را که مشابه با حیطه نظارت است مورد تفحص قرار داده اند. نتیجه گیری کلی این تفحص حکایت از آن دارد که گروه های 5 و 7 نفری مناسب ترند. گروه هایی که اندازه بزرگتری داشته اند به شکل گیری گروه های غیررسمی کوچکتری در درون خود، تضاد درون گروهی، مواجه شدن با مشکلات بیشتری در هماهنگی، عدم مشارکت همگانی و رضایت شغلی کمتری دچار شده اند.
3) عوامل محیطی: از جمله عوامل محیطی مؤثر بر حیطه نظارت فناوری است. تحقیقات نشان می دهد سازمان هایی که تولید انبوه دارند از حیطه نظارت گسترده ای در سطح سرپرستی برخوردار بوده اند. حیطه نظارت بهینه برای کارهای دستی پنج نفر و برای کارهای خودکار شش نفر و برای تولید انبوه چهل تا شصت نفر است. هر چه تغییر در محیط سازمان افزایش یابد و هر چه کارکنان از نظر جغرافیایی بیشتر پراکنده شوند، حیطه نظارت محدودتر می شود و تعداد آنها افزایش می یابد.
درجه تمرکز:
تمرکز مقیاس تعیین کننده محل اخذ تصمیم است. در ستاد مرکزی یا در واحدهای محلی اخذ می گردد. همان طوری که قبلاً تأکید شد سازمان می تواند تمام قدرت تصمیم گیری یا بیشتر آن را در اختیار رده عالی قرار ده. به بیان دیگر تمرکز ایجاد کند یا می تواند توسط فرآیند تفویض و با کنترل های مناسب اختیارات را بین رده های پایین توزیع کند.
پاره ای صاحبنظران اذعان دارند که عدم تمرکز، مدیران بهترین را در سازمان پرورش می دهد به تصمیم گیری سرعت می بخشد و نیازهای شناسایی (قدر و منزلت) و خودیابی مدیران را بهتر برآورده می کند. مدیران محافظه کار هزینه سنگین کنترل در حالت عدم تمرکز را مورد تأکید قرار می دهند.
هماهنگی:
هماهنگی مجموعه ای از مکانیزم های ساختاری و انسانی است که برای مرتبط ساختن اجزاء هر سازمان با یکدیگر برای تسهیل کسب اهداف طراحی می شود.
اهمیت هماهنگی:
فرض های زیر اهمیت نسبی هماهنگی را بیان می کند:
الف) هر چه تقسیم کار بیشتر باشد به هماهنگی بیشتر نیاز خوهد بود.
ب) هر چه وابستگی واحدهای فرعی بیشتر باشد به هماهنگی بیشتر نیاز خواهد بود. واحدهای مختلف هر سازمان را به سه طریق می توان به هم مرتبط ساخت:
1) همبستگی مجموعه ای:
واحدهای فرعی در یک ارتباط کلی در حرکت کل سازمان سهیمند ولی به طور مستقیم با هم ارتباط ندارند و از حداقل هماهنگی برخوردارند.
2) همبستگی ترتیبی:
در این نوع ارتباط هر واحد به واحد قبلی خود وابسته است، همبستگی ترتیبی هماهنگی بیشتری را نسبت به همبستگی مجموعه ای لازم دارد.
3) همبستگی مرحله ای:
در این نوع ارتباط بازده یک واحد داده واحد بعدی خواهد بود و بالعکس. خطوط هواپیمایی نمونه ای از این نوع ارتباط را نشان می دهند.
در تحقیق دیگری چها نوع هماهنگی برای برآوردن چهار نیاز توصیه شده است:
1) بازدارنده (هماهنگی در پیش بینی مشکلات) ؛ 2) اصلاحی ( هماهنکی در اصلاح وضعیت غیر عادی سیستم و رفع نقایص آن)
3) تنظیمی (هماهنگی در حفظ وضع موجود) ؛ 4) بهبودی ( هماهنگی در بهبود عملیات سیستم یا خرده سیستم هایی که مسئله خاص ندارند).
هماهنگی اصلاحی و تنظیمی معمول ترین آنهاست.
مکانیزم های هماهنگی:
چهار مکانیزم در هماهنگی وجود دارد. سازمان ها یک یا چند روش را برای کسب هماهنگی می توانند به کار برند:
1) هماهنگی برنامه ریزی نشده:
هماهنگی داوطلبانه، غیررسمی و بدون برنامه ریزی مفصل توسط سازمان ها انجام می شود، زیرا پیش بینی و برنامه ریزی یا هماهنگی تمام فعالیت ها غیرممکن است بنابراین می توان گفت همه سازمان ها تا حدی به هماهنگی دواطلبانه متکی هستند. در هماهنگی غیررسمی بر مبنای شناخت طرفینی؛ نگرش های مشترک و مکانیزم های روانی قوی برای همکاری قرار دارد. در هماهنگی دواطلبانه تقسیم کار شدید مسائلی را ایجاد می کند ولی علی رغم این مشکلات هماهنگی غیررسمی وجود دارد. برای هماهنگی دواطلبی در کار موارد زیر باید صدق کند: هر کارمند باید بداند اهداف خود و واحدش چیست ؛ هر کارمند باید تصویر روشنی از آنچه نیاز دارد در نظر داشته باشد ؛ از همه مهمتر این است که هر کارمند باید خود را با سازمان و اهداف سازمان وفق دهد. اگر سازمان برای کارمند واقعاً مهم باشد برای کسب اهداف سازمانی علاقه نشان خواهد داد ؛ اگر گروه های کاری خود را به سازمان وابسته بدانند و به بیان دیگر به کار در سازمان افتخار کنند موجب تقویت پیوند فرد با سازمان می گردد. 
در سازمان هایی نظیر نهادها و بیمارستان ها و سازمان های هنری اغلب پیوند شدیدی بین افراد و سازمان دیده می شود. در زمان های بحرانی نظیر جنگ حوادث ناگهانی، رکود اقتصادی، حس همکاری میان افراد سازمان های دولتی و تجاری نیز دیده می شود. پیوند شدید کارکنان با سازمان اغلب نتیجه دقت در انتخاب آنها و گرایش فرد به اجتماعی شدن است. شدیدترین حالت را کارکنانی دارند که یک فرآیند طولانی کارآموزی قبل از ورود به سازمان را طی کرده اند برای نمونه از امیران و تکاوران و پرستاران می توان نام برد. هر چه سازمان گسترده تر می گردد یا وضعیت سازمان و کارکنان متناسب با خصوصیات مذکور نباشد لازم است هماهنگی غیررسمی با هماهنگی برنامه ریزی شده تکمیل گردد ولی هیچ سازمانی بدون وجود هماهنگی دواطلبانه نمی تواند فعالیت کند.
2) هماهنگی برنامه ریزی شده (غیر انسانی):
در صورتی که شرایط برای هماهنگی داوطلبی فراهم نباشد یا سازمان بیش از اندازه پیچیده و بزرگ گردد که ارتباطات غیررسمی کارایی نداشته باشد مدیر از روش های برنامه ریزی شده برای هماهنگی استفاده خواهد کرد. مانند رویه های عملیاتی استاندارد و مقررات. اگر مدیر بتواند در چگونگی انجام مسائل هماهنگی مکرر را به شکل یک رویه، برنامه یا خط مشی بیان کند در وقتش صرفه جویی می شود. موعد مقرر بر طبق جدول زمابندی، نمونه ای از این روش است. ناگفته نماند که خط مشی ها علاوه بر هماهنگی اهداف دیگری نظیر ارتباطات را نیز دنبال می کنند.
3) هماهنگی فردی (برنامه ریزی شده انسانی):
مدیریت و کارکنان همیشه برداشت یکسانی از خط مشی ها ندارند، هر کس تمایل دارد آن گونه که می خواهد و به نفعش هست خط مشی را تعبیر و تفسیر کند. با عنایت به این واقعیت روانی افراد، هماهنگی دشوار می گردد. برای حل این مسائل به کمک هماهنگ کننده فردی دو راه وجود دارد:
الف) مقام مسئول: برای حل مشکلاتی که ممکن است در ایجاد هماهنگی پدید آید، استفاده از مسئول مشترک در مورد واحدهایی که نمی توانند کارهای خود را با هم هماهنگ کنند، معمول ترین روش است. مدیر مسئول نظرهای دو طرف را می گیرد و پس از قضاوت با استفاده از تمام منابع موجود برای اثرگذاری بر واحدها تلاش می کند. چنانچه موفق نشود با استفاده از اختیاراتش مشکل را حل می کند و برای همکاری هایی بعدی رویه ای را برقرار می سازد. هر قدر واحدها تصمیم مدیر را منصفانه و عملی بدانند به همان نسبت مشکل هماهنگی بهتر رفع می گردد.
ب) هماهنگ کننده: هماهنگی در زمینه هایی که از پیچیدگی و دشواری زیادی برخوردار است پست جداگانه ای را می طلبد مانند مدیر محصول، مدیر پروژه، مسئول هماهنگی مشتریان، دفتر مرکزی. روش دوم پرهزینه است زیرا هزینه هایی را که به طور مستقیم به مدیریت مربوط می شود افزایش می دهد. از آنجایی که هماهنگ کنندگان دارای اختیارات رسمی کمی هستند و در عین حال مسئول نتایج به دست آمده نیز می باشند، کارشان بسیار دشوار است. از طرف دیگر هماهنگ کنندگان مکانیزم های نفوذ معینی در دیگران دارند به همین جهت این روش به ندرت به کار می رود ولی هنگامی که زمان عامل حیاتی بوده و هزینه عامل عمده ای نباشد روش مزبور می تواند مؤثر باشد.
4) هماهنگی گروهی (برنامه ریزی شده انسانی):
هماهنگی از طریق جلسات گروهی نیز می تواند صورت پذیرد، خواه گروه ها در قالب کمیته های گوناگون به طور مرتب تشکیل جلسه دهند یا در صورت لزوم دست به این کار بزنند. البته هماهنگی گروهی، کار آسانی نیست زیرا اعضای گروه اغلب بر سر ترجیحات مشخص، ترجیحات سازمانی و اهداف سازمان دست به جناح بندی می زنند و توافقشان بر روی مسائل دشوار می گردد.
هماهنگی بر مبنای اقتضا:
بیشتر مدیران واقعاً می خواهند چگونگی سازماندهی و هماهنگی خوب را فراگیرند و بدانند که چگونه می توان کارها و کارکنان را نظم داد تا کارها خوب انجام شود و اهداف سازمانی حاصل شود. برای پاسخ به خواسته مدیران دو راه موجود است:
1) بپذیریم که روش صحیح برای سازماندهی و هماهنگی وجود دارد: سبک بوروکراتیک -  محافظه کار ؛ سبک مشارکتی -  لیبرال ؛ سبک میانه.
2) همواره روش صحیح و مناسبی برای سازماندهی و هماهنگی نمی توان در نظر گرفت.
سبک سازماندهی محافظه کار توسط دو گروه نویسندگان نظریه پرداز کلاسیک مدیریت و مدافعان بوروکراسی در جامعه شناسی تشریح و حمایت شده است.
سبک لیبرال در واقع مخالف سبک محافظه کار است. لیبرال ها مدعی هستند که سبکشان انگیزه های انسان های امروز را کشف کرده است و بهتر می تواند با پیچیدگی های فناوری جدید خود را وفق دهد. لیبرال ها بر سبک رهبری و به ویژه اثر آن بر سیستم کنترلی، تعیین هدف، ارتباطات و تصمیم گیری تأکید دارند.
سومین سبک و احتمالاً سبکی که بیش از همه به کار گیرفته می شود سبک میانه است. این سبک گاهی سبک لیبرال ها و گاهی سبک محافظه کاران را مناسب می داندو  در بیشتر اوقات مدیر، قسمت هایی از دو سبک مذکور را انتخاب کرده و به کار می گیرد. این سبک تا حدودی صحیح به نظر می رسد ولی معین نمی کند چه موقع سبک لیبرال و چه موقع سبک محافظه کار به کار گرفته شود.
عده ای از مدیران به روشی بهینه در سازماندهی اعتقاد ندارند. سازماندهی مؤثر را وابسته به عواملی نظیر محیط سازمان (سرعت تحول و پیشرفت فناوری و وابستگی) و مشخصات فعلی اش (پیچیدگی و اندازه کارکنان) می دانند و معتقدند سازماندهی را بر مبنای اقتضا باید انجام داد. بیشتر تحقیقات جدید مؤید روش اقتضایی در سازماندهی و هماهنگی است. در سازماندهی بر طبق نظریه محافظه کار مسئولیت هماهنگی به عهده مدیر مسئول واحد گذاشته می شود و با مکانیزم های غیرانسانی تکمیل می گردد. در روش میانه، سازمان از هماهنگ کننده فردی یا رابط استفاده می کند و در سازماندهی لیبرال از مکانیزم های غیررسمی یا تصمیم گیری گروهی استفاده می شود.
به طور کلی طراحی اداره بر مبنای فرآیند خاص سازماندهی محافظه کارانه است. طراحی اداره بر مبنای هدف خاص سازماندهی لیبرال و روش خزانه ای (ماتریسی) خاص سبک میانه است.
بررسی های اساسی در سازماندهی:
تحقیقات درباره موفقیت ساخت های مختلف سازمانی نشان می دهد که به هنگام طراحی سازمان دست کم سه عامل باید ملاحظه و بررسی شود که عبارتند از:
1) راهبرد (استراتژی): از اصول مدیریت است که نقض آن نتایج ناگواری را به بار می آورد. این اصل می گوید ساخت سازمانی تابع استراتژی است. رعایت این اصل عملکرد مؤثر سازمان را تضمین نمی کند ولی نقض آن موجب عملکرد ضعیف می شود. ناگفته نماند ساخت سازمانی را تابع محض استراتژی دانستن بر اساس این پیش فرض است که داشتن یک استراتژی منسجم اولویت دارد زیرا بدون استراتژی مشخص مدیر نمی تاند ساخت مورد نیاز سازمان را معین کند.
2) فناوری: مطالعات نشان می دهد که نوع کار و فناوری هر سازمان دو عامل عمده در انتخاب ساخت سازمانی اند. برای مثال سیستم های تولید غیر انبوه با ساخت های نسبتاً تخت موفقترند در حالیکه سازمان های با فناوری پییچده و تولید انبوه، با ساخت های سازمانی بلند موفق ترند زیرا ساخت تخت در سیستم های تولید غیر انبوه ارتباط های فراوان و ضروری روزانه را تسهیل می کند و ساخت های بلند بیانگر جدایی واحدهای برنامه ریزی و کنترل تخصصی با واحدهای تولیدی و اجرایی است که البته این گونه واحدهای ستادی سهم به سزایی در موفقیت تولید انبود و فرآیندی دارند. مطالعات دیگری نشان می دهد که فناوری یا سیستم کاری در سازمان های خدماتی و دولتی عامل عمده ای در مطالعه ساخت سازمانی مناسب محسوب می گردد.
3) محیط: بررسی دیگری که در طراحی سازمان باید انجام شود ماهیت محیطی است که سازمان باید در آن فعالیت کند. به ویژه ثبات نسبی شرایط در آن. به طور کلی هر چه محیط آرام تر و قابل پیش بینی تر باشد مدیر بهتر می تواند سازمان را بر اساس وظایف و فرآیندهای پایدارتری طراحی کند و هر چه محیط ناپایدارتر و بحرانی باشد نیاز بیشتری به ساخت های موقت و قابل انعطاف تر است.
الگوهای جدید سازماندهی:
1) ساخت سازمانی بر مبنای پروژه:
از سال 1329 (1950 میلادی) به بعد کارخانه های هواپیماسازی، طراحی محصولی اداره را به شکل افراطی ارائه داده اند که به مدیریت برنامه مشهور است. مدیریت برنامه بر چند نوع است، ولی اساساً از نوعی سازماندهی برخوردار است که در آن کل سازمان به بخش های کوچکتر یعنی گروه های مستقلی مبنی بر خطوط تولید محصول تقسیم می گردد. در ساخت پروژه ای ضعف یک واحد کل سازمان را تحت تأثیر خود قرار نمی دهد و مشکلات ناشی از سلسله مراتب و کندی ارتباطات کاهش می یابد.
سازماندهی بر اساس محصول کنترل محصولات را آسانتر می سازد ولی در ساخت پروژه ای ترکیب و هماهنگی فعالیت های چند پروژه برای کل سازمان نیز مسائلی ایجاد می کند و هدایت تمام فعالیت های گوناگون هر پروژه برای یک نفر دشوار است. از آنجا که محصول نهایی توسط یک بخش تولید می شود هدایت عملیات و حفظ مسئولیت آسانتر است. موفقیت این شکل سازماندهی در صنعت هواپیماسازی موجب افزایش کاربرد آن در سایر صنایع شده است.
2) ساخت خزانه ای (ماتریسی):
از سال 1349 (1970 میلادی) به بعد تلاش فراوانی برای ترکیب ساخت های وظیفه ای و محصولی (مشتری یا ناحیه ای) در شکل جدیدی به نام ساخت ماتریسی انجام گرفت. به این ترتیب که در یک بعد تخصص های لازم برای انجام وظایف تحت سرپرستی مدیران گروه های مختلف قرار می گیرد و در بعد دیگر محصول یا پروژه هایی با مشخصات معین مانند تاریخ شروع و پایان هر پروژه، اعتبار و مشخصات اجرایی معینی قرار دارد که توسط یک نفر مجری یا مدیر هماهنگ و اداره می شود. مجری از میان کارشناسان (بعد اول) تخصص های لازم را برای انجام عملیات تخصصی در طول دوره پروژه، انتخاب می کند. این افراد در مدت اجرای پروژه تحت نظارت مستقیم مدیر پروژه قرار دارند و در پایان عملیات پروژه دوباره به گروه تخصصی خود بر می گردند. انتظار می رود ساخت ماتریسی مزایای ساخت های وظیفه ای و محصولی را یکجا داشته باشد. این نوع سازماندهی در واقع شکل پیشرفته تری از سرپرستی چند جانبه است و در سازمان های بزرگی که فعالیت های فنی و پیچیده متعددی را انجام می دهند به کار می رود. این نوع تقسیم بندی در سازمان های تحقیقاتی مراکز آموزشی و مهندسین مشاور مورد استفاده واقع شده است.
ساخت ماتریسی یک تمهید موقت است، نه دائمی. در این ساخت وحدت فرماندهی رعایت نمی شود. سلسله مراتب و روابط صف و ستاد به نحوی که در اغلب سازمان ها متداول است مفهوم ندارد و از همه مهمتر اینکه یک رشته روابط دائم و مستمر بین واحدها مختلف سازمان برقرار می شود که بدون همکاری نزدیک آنها پیشرفت در اجرای طرح ها امکان پذیر نیست.
ساخت ماتریسی برای انطباق با شرایط سه گانه زیر طراحی شده است: سازمان مجبور باشد با عوامل محیطی گوناگون مانند مهارت فنی عالی و تقاضای مشتری و ارباب رجوع خود را انطباق دهد ؛ نیاز به ارتباطات میان افراد و گروه ها از ظرفیت اخت های موجود فزونی یابد ؛ فشار هزینه و نیاز به عملکرد عالی انعطاف پذیری بیشتری در به کارگیری منابع فیزیکی و مالی، و مشارکت بیشتر نیروی انسانی را طلب کند.
با وجود محاسن فراوان ساخت ماتریسی، محدودیت هایی نیز به شرح ذیل برای آن ذکر شده است: عدم ثبات کارکنان و احتمال عدم اجرای کامل دستورات سازمانی ؛ جنگ قدرت فراوان میان مدیران گروه ها و مدیران پروژه ها ؛ جلسات مکرر و تصمیم گیری های گروهی بیش از حد.
3) ساخت سازمانی با گروه های متداخل:
یکی از شیوه های مفید در مطالطه سازمان، تجسم آن به عنوان شبکه ای از گروه های به هم پیوسته است. این شیوه به مدیر کمک می کند تا عملکرد کلی سازمان را صرفاً مرهون کیفیت کار گروه های کاری نداند بلکه به هم پیوستگی این گروه ها را نیز مد نظر داشته باشد. از سوی دیگر مدیر برای ایفای مهمترین نقش خود یعنی نقش  ترکیبی می تواند از ساخت سازمانی نیز مدد بگیرد. نقش ترکیبی مدیر ایجاب می کند تلاش های فردی را به تلاش های گروهی و اهداف فردی را به اهداف گروهی بدل سازد. یکی از راه های مؤثر همسو کردن افراد با سازمان مشارکت آنان در برنامه ریزی  و تصمیم گیری و حل مسئله است. از این رو یکی از صاحبنظران پبیشنهاد می کند که مدیر باید دست به ایجاد گروه های کاری بزند و آنها را در ساخت کلی سازمان از طریق افرادی که عضویت مشترک در دو گروه کاری دارند به هم مرتبط سازد. این نوع ساخت سازمانی را سیستم اثربخشی تعاملی مدیریت نیز خوانده اند.
در ساخت سازمانی با گروه های کاری متداخل سرپرست گروه کاری رده عملیاتی، عضو گروه کاری رده بالاتر می باشد و این ترتیب در تمام سطوح سازمان برقرار است. در این گونه گروه های کاری افراد متخصص نیز قرار داده می شوند. گروه های کاری تشکیل شده صرفاً برای ایجاد ارتباطات نسیت بلکه برای تصمیم گیری درباره مسائل مربوط به حوزه کارشان است. این گروه های کاری با کمیته های مختلفی که معمولاً در سازمان ها تشکیل می شود متفاوت است زیرا در یک کمیته ضرورتاً اجازه مشارکت کامل به اعضا داده نمی شود در حالیکه در ساخت سازمانی با گروه های متداخل مشارکت کامل اعضا لازم است. با استفاده از ساخت گروهی مشارکت در تصمیم گیری و تعامل میان تمامی افراد سازمان مورد تشویق قرار می گیرد و امکان تبادل اطلاعات در هر سطح فراهم می آید. بعضی از صاحبنظران این نوع سازماندهی را به جهت کندی در عمل و توقعی که در اعضای گروه های کاری ایجاد می کند که از آنچه که در واحدها می گذرد آگاهی یابند مورد انتقاد قرار داده اند.
4) ساخت سازمانی موقتی ویژه (ادهوکراسی):
ساخت سازمانی ویژه موقت، برای انجام کار کلی سازمان بر واحدهای سازمانی کوچک، مردم گرا و نسبتاً خودگردان تأکید دارد. در این ساخت گروه های کاری تشکیل می شوند و بر حسب ضرورت برای انجام مأموریت اعزام می گردند. از دید ادهوکراسی هنگامی سازمان مطلوب است که از گروه های ویژه تخصصی تشکیل یافته باشد نه از بخش های وظیفه ای یا بوروکرات های دائمی. ویژگی اصلی این الگوی جدید سازماندهی، همکاری در حل مسائل و انجام کارهاست و اختیارات به کسانی تفویض می شود که به کار ویژه ای نزدیکترند.
به طور کلی فکر زیربنایی این نوع سازماندهی این است که تنها با فراهم کردن شرایطی که موجب بروز ابتکارها، حس مسئولیت و همکاری کارکنان شود می توان از حداکثر توان افراد بهره مند گردید. مطالعات انجام شده در سازمان های مختلف نشان می دهد که هر چه ساخت سازمان به ادهوکراسی متمایل تر می گردد از میزان جابجایی و غیبت کارکنان کاسته می شود و گاهی بهره وری و کیفیت انجام کارها نیز بهبود می یابد. مطالعه صد ها سازمان نشان می دهد که سیستم مدیریت بوروکراتیک برای کارهای مشخص نسبتاً ثابت و جاری مناسبت است و سیستم مدیریت ادهوکراتیک برای کارهای نامشخص نسبتاً ناپایدار و غیر جاری با موفقیت همراه است. در سیستم بوروکراتیک کارها ثابتند و افراد نسبتاً استقلال ندارند و مسئولیت پذیرند و در موارد ابهام کم طاقتند و ارزش های گروهی را بر منافع فردی ترجیح می دهند ولی در سیستم ادهوکراتیک کارها ثابت نیست و افراد از استقلال نسبی برخوردارند. ویژگی های برجسته ادهوکراسی عبارتند از:  گروه های کاری موقت ؛ عدم تمرکز در اختیارات ؛ مسئولیت بخشی اقتضایی ؛ قوانین و ضوابط محدود. 


:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: سازماندهی, ساخت سازمان, نمودار سازمان, تقسیم بندی بر مبنای وظیفه
تاریخ :  دوشنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری
تعریف مدیریت مالی:

مدیریت مالی عبارت است از مدیریت بر منابع و مصارف سرمایه، به طوری که ثروت سهامداران به حداکثر برسد. مدیریت مالی از یکسو مدیریت بر منابعی است که شرکت بکار گرفته، این منابع عبارتند از وجوهی که صاحبان سهام به صورت سرمایه در اختیار شرکت قرار داده اند و یا وام ها و بدهی هایی است که شرکت در اختیار دارد. از سوی دیگر مدیریت بر مصارفی است که از محل این منابع مالی فراهم گردیده است. منابع سمت چپ ترازنامه را تشکیل می دهد و مصارف نیز سمت راست ترازنامه را که شامل دارایی هایی مانند دارای جاری، دارایی ثابت، سرمایه گذاری و یا سایر دارایی ها است.

هدف مدیریت مالی:

هدف مدیریت مالی چیست؟ هدف مدیریت مالی به حداکثر رسانیدن ثروت سهامداران است. ثروت سهامداران تحت تأثیر دو عامل قرار می گیرد، این دو عامل عبارتند از بازده و ریسک. هر چه بازده افزایش یابد ثروت سهامداران افزایش یافته و هر چه ریسک کاهش یابد ثروت سهامداران افزایش خواهد یافت. در نتیجه تمام تصمیمات مالی تحت تأثیر دو عامل ریسک و بازده قرار می گیرند.

بازده ای که سهامداران از داشتن سهام بدست می آورند عبارتند از:

الف) افزایش قیمت سهام که اصطلاحاً سود سرمایه نامیده می شود.    ب) دریافت سود یا سایر مزایا.

در هر صورت چه بازده سهامدار به صورت افزایش قیمت و یا به صورت سود باسد ثروت سهامدار افزایش خواهد یافت.

افزایش قیمت سهام تحت تأثیر دو عامل قرار می گیرد:

1) توانایی شرکت در به دست آوردن سود ؛ 2) درجه عدم اطمینان (ریسک) نسبت به دستیابی به سود سال های آینده.

مهمترین ریسکی که بر شرکت وارد می شود خطر ورشکستگی است. از آنجا که صاحبان سهام نمی توانند بازده آتی سهامی را که خریداری می کنند به طور دقیق پیش بینی کنند، همیشه با ریسک مواجه اند. در نتیجه ریسک یعنی نتیجه (بازده) تحقق یافته با نتیجه مورد انتظار یکسان نباشد.

در صورتیکه شرکت ورشکست شود دو گروه متضرر می شوند:

الف) سهامداران که ارزش سهام آنها بی ارزش می شود ؛ ب) بستانکاران زیرا مسئولیت سهامداران محدود به آورده آنها است.

هدف سودآوری:

سودآوری و به حداکثر رسانیدن ثروت سهامداران دو هدف متفاوت است. سودآوری نمی تواند به عنوان هدف تعیین شود زیرا ممکن است مدیریت سودآوری شرکت را به حداکثر برساند اما در این راه ریسک زیادی را نیز بر شرکت تحمیل نماید. در هر صورت محدودیت های سودآوری به شرح زیر است:

1) ثروت سهامداران در دو بخش ظاهر خواهد شد؛ سود تقسیم شده و افزایش قیمت سهام لذا ممکن است سود افزایش یابد اما چون همراه با ریسک زیادی باشد قیمت سهام را کاهش داده و نتیجتاً منجر به افزایش ثروت سهامداران نگردد.

2) سود قابل دستکار است.

3) سود ارزش زمانی را لحاظ نمی کند.

تعیین هدف های مالی:

برای رسیدن به مهمترین هدف مدیریت مالی، یعنی به حداکثر رسانیدن ثروت سهامداران شرکت، اهداف مالی زیر را باید مد نظر قرار دهیم:

1) تعیین اندازه شرکت و نرخ رشد آن ؛ یعنی متناسب با فعالیتی که مورد نیاز است امکانات و دارایی های را به کار بگیریم که بتواند ضمن ایجاد بازدهی متنساب، رشد سودآوری را به همراه داشته باشد.

2) تعیین بهترین ترکیب دارایی ها ؛ یعنی تعیین مقدار هر نوع دارایی در مجموعه مصارفی که شرکت در راستای عملیات خود بکار می گیرد.

3) تعیین بهترین منابع شرکت (ساختار سرمایه) ؛ یعنی شرکت ها از منابع مختلفی مانند سرمایه، سود انباشته، سهام ممتاز و بدهی می توانند استفاده کنند.

هدف مدیریت مالی و منافع اجتماعی:

به حداکثر رساندن ثروت سهامداران سهام می تواند منافع اجتماعی را هم تأمین کند. منافع اجتماعی افزایش ثروت سهامداران به شرح زیر است:

الف) منافع مصرف کنندگان ؛ به حداکثر رسیدن ثروت سهامداران ایجاب می کند که شرکت کارایی زیادی داشته باشد و بتواند با کمترین هزینه کالایی با کیفیت مطلوب تولید کند. نهایتاً با ارضاء نیازهای مصرف کنندگان منافع آنها افزایش می یابد. در صورتی که با عدم کارایی و فقط با ارزش غیر عادلانه قیمت فروش، سود را افزایش دهد در شرایط رقابتی متضرر خواهد و از این روش نمی توان قیمت سهام خود را افزایش دهد.

ب) منافع کارکنان ؛ شرکت هایی می توانند قیمت سهام خود را افزایش دهند که به سطح بالاتری از کارایی دسترسی پیدا کنند و به همراه آن از رشد قابل توجه برخوردار باشند. این امر منجر به کارگیری نیروهای متخصص و ایجاد تجربه و خلاقیت در آنها خواهد شد.

ج) منافع افراد دیگر ؛ زمانی که در جامعه ای اکثریت افراد سهامدار شرکت ها باشند افزایش قیمت سهام، در جهت افزایش ثروت عمومی است.

وظایف مدیریت مالی:

در راستای اهدافی که ذکر شد مدیریت مالی وظایفی به عهده دارد تا بتواند به اهداف مزبور دسترسی پیدا کند:

الف) سرمایه گذاری و یا مدیریت بر مصارف: برای مدیریت بر مصارف وظایف متعددی مطرح می شود، که اهم آنها عبارتند از: اداره نقدینگی، مدیریت بر دارایی های جاری و مدیریت بر سرمایه گذاری ها.

ب) تأمین منابع مالی: در راستای تأمین مالی نیز وظیفه مدیریت مالی این است که اولاً میزان و درصد هر یک از منابع مالی را تعیین و سپس نسبت به مدیریت تأمین آنها به گونه ای عمل کند که نتیجه آن ایجاد حداکثر ثروت برای سهامداران باشد.

محیط عملیاتی مدیریت مالی:

در تصمیم گیری های مالی متغیرهای خارجی وجود دارند که برای تصمیم گیری ها مؤثرند این متغیرها عبارتند از:

1) شکل سازمان های تجاری ؛ 2) محیط اقتصادی ؛ 3) بازارهای پولی و واسطه ها ؛ 4) مالیات.

سازمان های تجاری:

ساختار سازمانی و مسئولیت سهامداران می تواند در چگونگی تصمیم گیری های مالی مؤثر باشد. سازمان های تجاری به یکی از اشکال زیر هستند:

1) مالکیت انفرادی: مالک این واحدها یک نفر است و تمام مسئولیت ها به عهده او است. مسئولیت مالک در مقابل بستانکاران نامحدود است و در مقابل بستانکاران متعهد است که علاوه بر اموال واحد مربوط از اموال شخصی نیز نسبت به پرداخت بدهی اقدام نماید. نقل و انتقال این واحدهای تجاری با مشکلات مختلفی روبرو است: این واحدهای تجاری نمی توانند ورقه بهادار صادر کنند ؛ ارزش گذاری این واحدها متأثر از متغیرهای مختلفی است.

2) شرکت های تضامنی: مسئولیت شرکت های تضامنی نامحدود است و همانند واحدهای تجاری در صورتی که ورشکست شوند بستانکاران در مطالبه خود علاوه بر اموال شرکت نسبت به اموال شخصی شرکاء نیز می توانند ادعا داشته باشند. سود به نسبت توافقی تقسیم می شود. در شرکت های تضامنی نسبی، مسئولیت شرکاء متناسب با درصد سهم الشرکه آنها است.

3) شرکت های سهامی: این شرکت ها دارای شخصیت حقوقی اند، سرمایه آنها به تعدادی سهام مساوی تقسیم شده، شخصیت آنها متمایز از شخصیت مالکیت سهام است. مسئولیت سهامداران محدود به آورده آنها است و خارج از شرکت مسئولیتی ندارند و اگر شرکت سهامی ورشکست شود، بستانکاران فقط نسبت به اموال شرکت می توانند ادعا داشته باشند و در صورتی که در زمان ورشکستگی میزان بدهی شرکت بیشتر از اموال و دارایی ها باشد بستانکاران در این شرکت ها مواجهه با ریسک می باشند. سود به تعداد سهام تقسیم شده و هر سهامدار متناسب با تعداد سهام، سود دریافت می کند.

ادغام یک شرکت فعال در صنعت فولاد با شرکت فعال در صنعت مواد غذایی نمونه ای از ادغام های نامتجانس است که می تواند به کاهش ریسک مجموعه سرکایه گذاری منجر شود. شرکت های سهامی می توانند با سرمایه گذری با ادغام در شرکت هایی که در صنایع غیر همگون فعالیت می کنند ریسک سرمایه گذاری را کاهش دهند زیرا اگر در شرایط ناگوار اقتصادی یک صنعت نتایج نامطلوبی داشته باشد و صنعت دیگر با بازدهی مناسب روبرو باشند می تواند عملکرد نامطلوب شرکت اول را جبران کند.

پدیده تفکیک مالکیت و مدیریت در شرکت های سهامی مزایای مختلفی به شرح زیر دارد:

امکان تداوم فعالیت برای شرکت ؛ سهولت بخشیدن به نقل و انتقال مالکیت بین سهامداران ؛ امکان استفاده بیشتر از مدیران متخصص.

علی رغم مزایایی که تفکیک مالکیت از مدیریت ایجاد می کند معایبی را نیز به دنبال دارد که مهمترین آنها پدید آمدن هزینه های نمایندگی است. این هزینه ها به خاطر تضاد منافع بالقوه بین مدیران و مالکان به وجود می آید.

مشخصات بارز شرکت های سهامی شامل: دارا  بودن عمر نامحدود ؛ دارا  بودن شخصیت حقوقی جداگانه از مالکان (سهامداران ) خود ؛ قوانین و مقررات سنگین دولتی و تجاری ؛ سهولت نقل و انتقال مالکیت بین سهامداران و افراد غیر ؛ سهولت جذب و جمع آوری سرمایه از بازارهای مالی.

محیط اقتصادی:

عوامل مختلفی مانند چرخه اقتصادی، تورم و مقررات دولتی که در پیرامون فعالیت شرکت ها وجود دارند می توانند در میزان سودآوری و تحمیل ریسک های مختلف بر شرکت ها نقش داشته باشند و تصمیم گیری های مالی در هر یک از شرایط مزبور متفاوت است.

چرخه تجاری: چرخه تجاری الگوی اقتصادی است که در یک سیستم اقتصادی تکرار می شود. هر چرخه تجاری دارای چهار حالت است که از رونق اقتصادی شروع شده، سپس رکود، بحران و در نهایت بهبود اقتصادی است. رونق اقتصادی شرایطی که فعالیت تجاری در اوج خود قرار گرفته و نرخ بیکاری به حداقل می رسد. پس از رونق تجاری، فعالیت های اقتصادی کاهش و نرخ بیکاری افزایش می یابد (دوران رکود) و اگر رکود اقتصادی ادامه داشته باشد به آن بحران اقتصادی می گویند. در شرایطی که وضعیت اقتصادی بهبود پیدا کند به آن دوران بهبود اقتصادی می گویند. برای جلوگیری از اینکه رکود اقتصادی به بحران تبدیل گردد، مسئولین اقتصادی از سیاست های مالی (کاهش نرخ مالیات، افزایش مخارج دولت) و یا سیاست های پولی (کاهش نرخ بهره و تشویق به سرمایه گذاری) استفاده می کنند.

مالیات و تصمیمات مالی: یکی دیگر از عواملی که بر تصمیمات مالی مؤثر است قوانین و مقررات مالیاتی است. این قوانین و مقررات مالیاتی می تواند به عنوان ابزار مؤثر در توسعه سرمایه گذاری از سوی دولت ها باشد. در تصمیمات مالی همانند تقسیم سود، استفاده از منابع مختلف تأمین مالی و ... قوانین و مقررات مالی می تواند نقش مؤثری داشته باشد و هر گونه تغییر در آنها بر راهکارهای تصمیمات مالی مؤثر است.

تورم: یکی از متغیرهای مهمی که در تصمیمات مالی مؤثر است تورم می باشد، تورم عبارت است از افزایش قیمت ها. تورم با شاخص های مختلفی مانند شاخص تعدیل کننده قیمت برای تولید ناخالص ملی، شاخص قیمت تولید و شاخص قیمت مصرف کننده اندازه گیری می شود. تورم می تواند در ارقامی چون سود هر سهم، سود تقسیمی هر سهم و قیمت هر سهم اثر بگذارد یا توجه به هدف مدیریت مالی که به حداکثر رسانیدن ثروت سهامداران است، در وضعیت تورم، سود واقعی هر سهم افزایش زیادی ندارد بلکه سود اسمی افزایش می یابد و آنقدر بازدهی سهام باید افزایش یابد تا نرخ تورم را جبران نماید.

روابط نمایندگی:

مالکان شرکت اختیارات خود را به مدیران می دهند تا در راستای منافع آنها کار کنند اما مدیران دارای هدف های شخصی هستند و ممکن است با حداکثر رساندن ثروت سهامداران مغایر باشد لذا تئوری های نمایندگی موجب بروز تضاد منافع می گردد. روابط نمایندگی شامل:

رابطه بین مدیران و سهامداران ؛ رابطه نمایندگی بین مدیران و بستانکارن ؛ رابطه نمایندگی بین مدیران و بستانکاران (در شرایط بحران های مالی).

هزینه نمایندگی:

هزینه های نمایندگی هزینه هایی هستند که مالکان به خاطر اعمال نظارت بر عملکرد، فعالیت ها و اقدامات مدیران متحمل می شوند تا اطمینان پیدا کنند مدیران در راستای حداکثر رساندن منافع آنها کار می کنند و یا به عبارتی هزینه نمایندگی هزینه ای است که سهامداران برای کم کردن تضاد منافع نماینده با سهامداران و از بین بردن خطر اخلاقی می پردازند.

هزینه های نمایندگی به سه گروه تقسیم می شود:

1) هزینه های نظارت بر عملیات مدیران (هزینه حسابرسی).

2) هزینه های مربوط به ساختار سازمانی جهت محدود کردن رفتار نامطلوب مدیران.

3) هزینه فرصت یعنی سهامداران مجبورند محدودیت هایی اعمال کنند.

برای کاهش هزینه های نمایندگی موارد زیر را می توان انجام داد:

افزایش پاداش و حقوق مدیران ؛ مداخله مستقیم سهامداران در امور سازمان ؛ تهدید به اخراج مدیران ؛ تهدید به خرید (بلعیدن) سهام شرکت توسط رقبا.

تئوری نمایندگی به بررسی تضاد منافع بین مالکان و مدیران یک واحد تجاری پرداخته و راهکاری مناسب جهت کم کردن این تضاد را بیان می کند.

دارایی مالی:

دارایی عبارت است از آنچه که در اختیار کسی است و ارزش مبادله دارد، می توان دارایی را به دو گروه تقسیم کرد: دارایی مشهوم و دارایی نامشهود.

دارایی مشهود دارایی است که ارزش آن در خود دارایی است و به خصوصیات مادی آن بستگی دارد (مانند کالا، ماشین آلات).

دارای نامشهود نماینده حق قانونی نسبت به منفعتی در آینده است. یعنی دارنده آن می تواند در آینده منافعی را بدست آورد.

دارایی مالی یک نوع دارایی نامشهود است مانند سهام، اوراق قرضه و بدهی.

بازار مالی:

بازار مالی بازاری است که در آن اوراق بهادار معامله می شود این بازار شرایطی را فراهم می کند تا افراد بتوانند اوراق بهادار خود را در آن بفروشند و یا اشخاص دیگر به راحتی می توانند از طریق بازار مالی وجود خود را در اوراق بهادار سرمایه گذاری کنند.

کارکردهای بازار مالی:

بازار مالی کارکدهای مختلفی دارد که عبارتند از:

1) کمک به فرآیند تشکیل سرمایه یعنی انتقال وجود که در اختیار سرمایه گذاران است به کسانی که نیازمند وجوه می باشند تا در دارایی مشهود سرمایه گذاری کنند ؛ 2) توزیع ریسک بین متقضیان وجوه و دارندگان وجوه ؛ 3) تعیین قیمت عادلانه اوراق بهادار از طریق ایجاد روابط متقابل خریدار و فروشنده. این فرآیند را قیمت یابی می نامند هر چه بازار مالی از شرایط رقابت کامل بهره مند گردد قیمت اوراق بهادار عادلانه تر تعیین می شود. شرایط تشکیل بازار رقابت کامل عبارت است از حضور تعداد زیادی خریدار و فروشنده در بازار و دسترسی همگان به اطلاعات پیرامون شرکت صادر کننده اوراق بهادار و وضعیت کلی بازار ؛ 4) ایجاد بازر ثانویه برای معاملات اوراق بهادار یعنی تعیین شرایطی که طی آن سرمایه گذاران می توانند دارایی مالی خود را بفروشند ؛ 5) کاهش هزینه معاملات یعنی معاملات دو نوع هزینه دارد هزینه جست و جو و هزینه اطلاعات که کارکرد دیگر بازار مالی کاهش هزینه معاملات است ؛ 6) تخصیص سرمایه یعنی اگر بازار مالی کارا باشد می تواند سرمایه های موجود در جامعه را به بخش هایی از صنایع و خدمات تخصیص دهد که از مزیت نسبی بیشتری برخوردارند.

طبقه بندی بازارهای مالی:

بازارهای مالی را با توجه به نوع و ماهیت دارایی مالی می توان به شرح زیر طبقه بندی کرد:

1) طبقه بندی بر حسب حق مالی: ماندن بازارهای بدهی (اوراق قرضه) و بازار سهام.

2) طبقه بندی بر حسب سررسید حق مالی: بازار پول و بازار سرمایه.

بازار پول؛ بازاری است که در آن اوراق بهادار با سرررسید کمتر از یکسال معامله می شوند.

بازار سرمایه؛ بازاری است که در آن اوراق بهادار با سررسید بیشتر از یکسال معامله می شوند.

3) طبقه بندی بر اساس مرحله انتشار: بازار اولیه و بازار ثانویه.

بازار اولیه؛ بازاری با ویژگی های زیر است: در این بازار تشکیل سرمایه صورت می گیرد ؛ اوراق بهادار برای اولین بار در این بازار عرضه و مبادله می شود.

بازار ثانویه؛ پس از اینکه اوراق بهادار در بازارهای اولیه به فروش رسید نیاز به مکانیزم کارایی است که طی آن سرمایه گذاران بتوانند مجدداً اوراق بهادار را خرید و فروش نمایند. در نتیجه بازار ثانویه بازاری است که اوراق بهادار برای بار دوم یا سوم و ... در آن بازار معامله می شود. بازارهای دست دوم به صورت سازما نیافته (به شکل بورس) و یا بازارهای خارج از بورس است.

اهم وظایف بازار ثانوبه عبارت است از: ایجاد مکان مجدد برای سرمایه گذاران تا اوراق بهادار خریداری شده را هرگاه نیاز داشتند بفروشند و این خود کمکی به بازار اولیه است تا در آن بازار سرمایه گذاران نگرانی فروش اوراق را نداشته باشند ؛ تعیین قیمت اوراق بهادار جدید که قرار است در بازار اولیه عرضه شوند ؛ ایجاد زمینه گسترش مالیکت شرکت ها ؛ قیمت سهام در بازار ثانویه متعکس کننده عملکرد مدیریت شرکت است و تغییر قیمت سهام مستقیماً ثروت سهامداران را تحت تأثیر قرار می دهد.

4) طبقه بندی بر اساس واگذاری فوری یا واگذاری آتی: در این طبقه بندی نیز بازار مالی به بازار آتی و بازار نقدی طبقه بندی می شود.

بازار نقدی؛ بازاری است که در آن دارایی مالی برای واگذاری فوری مبادله می شود.

بازار آتی یا بازار اوراق مشتقه؛ قراردادی است که دارنده اش را موظف یا مختار می کند که دارایی مالی را در زمانی در آینده بخرد یا بفروشد.

5) طبقه بندی بر اساس ساختار سازمانی: بازار حراج ، بازار مبتنی بر چانه زنی ، بازار سوم.

بازار حراج؛ فرآیند معاملات در این بازارها مبتنی بر حراج (مزایده) است و در یک مکان فیزیکی معینی (بورس) قرار دارند و کارگزاران به عنوان واسطه امور معامله گران را انجام می دهند.

بازار مبتنی بر چانه زنی؛ بازار خارج از بورس (OTC) در این بازارها تعیین قیمت از مجرای مذاکره و چانه زنی تعیین می شود و بر خلاف بازار حراج که در بورس انجام می شود بازار خارج از بورس مکان معینی ندارند.

بازار سوم: شامل کلیه بازاهای خارج اس بورس است که اوراق بهادار پذریفته شده در بورس در خارج از بورس مورد معامله قرار می گیرد، کمیسیون در این بازار کمتر از کمیسیون در بورس اوراق بهادار است و مؤسسات بزرگ سرمایه گذاری سعی می کنند در این بازارها اوراق بهادار را معامله کنند.

مؤسسه های مالی:

برای کارکرد بهتر بازار مالی نیاز به مؤسسه های مالی است و کسانیکه از تخصص لازم برخوردار نیستند ترجیح می دهند سرمایه های خود را در اختیار مؤسسه های مالی قرار دهند تا آن مؤسسه ها با تخصصی که در زمینه و تجزیه و تحلیل بازدهی و ریسک دارند سرمایه های مزبور را در بهترین محل هی سرمایه گذاری به کار گیرند.

نقش واسطه های مالی عبارت است از:

1) کاهش ریسک از راه تنوع بخشیدن به مجموعه اوراق بهادار: مؤسسه های مالی با توجه به منافع مالی زیادی که دارند می توانند در منافع مختلف سرمایه گذاری کنند. با توجه به تئوری پرتفولیو با ایجاد مجموعه متنوع می توان ریسک سرمایه گذاری را کاهش داد و آنها نیز با مدیریت پرتفوی که دائم انجام می دهند می توانند ضمن دسترسی به بازدهی بیشتر از میزان ریسک نیز بکاهند ؛ جمع آوری پس اندازها: یکی از نقش های این مؤسسه ها جمع آوری پس اندازهای خرد مردم و سپس با سرمایه گذاری های هنگفتی که فراهم می کنند می توانند حضور عمده در بازار مالی داشته باشند ؛ عرضه خدمات تخصصی: واسطه های مالی با به کار گیری متخصصین و تحلیل گران مالی و سرمایه گذاری می توانند با استفاده از دانش آنها اوراق بهادار و سهام مناسب را در بازار شناسایی و در آنها سرمایه گذاری کنند.

بازار کارا:

بازار کارا بازاری است که در آن اطلاعات موجود بلافاصله بر قیمت اوراق بهادار تأثیر می گذارد. مفهوم بازار کارا بر این فرض استوار است که سرمایه گذاران در تصمیمات خود (در مورد خرید و یا فروش) تمامی اطلاعات مربوطه را در قیمت سهام لحاظ می کنند. در نتیجه قیمت فعلی سهام متأثر از تماس اطلاعات شناخته شده اعم از اطلاعات گذشته، اطلاعات فعلی و به علاوه اطلاعاتی که از نظر منطقی استنباط شده است نیز در قیمت سهام منعکس است.

طبق فرضیه بازار کارا تغییرات قیمت سهام ناشی از اطلاعات موجود است.

اهمیت کارایی بازار سرمایه در این است که : کارایی بازار موجب تعیین عادلانه قیمت اوراق بهار خواهد شد ؛ کارایی بازار موجب تخصیص سرمایه بهنیه خواهد شد.

در فرضیه بازار کار به علت تأثیر سریع اطلاعات بر قیمت اوراق بهادار و دسترسی یکسان همه فعالان به این اطلاعات موجب می شود که:

تغییرات آتی قیمت ها قابل پیش بینی نباشد ؛ قیمت ها از یک گردش تصادفی تبعیت می کنند ؛ هیچ کس بازده غیرعادی نمی تواند بدست آورد.

زمانی بازار کارا به وجود می آید که شرایط زیر فراهم گردد:

1) حضور تعداد زیادی سرمایه گذاری منطقی که به دنبال حداکثر کردن سود خود باشند و به طور فعال از طریق تجزیه و تحلیل و ارزشیابی و معامله سهام در بازار مشارکت داشته باشند ؛ 2) اطلاعات به صورت تصادفی ایجاد شده و مستقل از سایر اطلاعات است ؛ 3) دریافت اطلاعات بدون هزینه است و بالفاصله در اختیار همه افراد قرار می گیرد ؛ 4) سرمایه گذاران در مقابل اطلاعات جدید، سریعاً عکس العمل نشان می دهند.

انواع کارایی:

انواع کارایی در بازار سرمایه شامل:

الف) کارایی اطلاعاتی: منظور از کارایی اطلاعاتی این است که اطلاعات در اختیار همگان قرار می گیرد و اطلاعات به سرعت بر قیمت اوراق بهادار تأثیر خواهد گذاشت. 

ب) کارایی تخصیصی: زمانی بازار سرمایه از کارایی تخصیصی برخوردار است که بتواند به بهترین وجه سرمایه های موجود را در طرح ها و یا شرکت هایی که بازده بیشتری را متناسب با ریسک ارائه می نمایند قرار دهد.

ج) کارایی عملیاتی: بازارهایی که کارایی عملیاتی بیشتری دارند از سرعت و تسهیل مبادلات بیشتری برخوردار می باشند و هزینه انجام معاملات در پایین ترین سطح می باشد. این نوع کارایی منجر به افزایش سرعت نقد شوندگی دارایی ها خواهد شد.

اشکال مختلف بازار کارا:

 در بازار کارای کامل، قیمت های اوراق بهادار شدیداً متأثر از اطلاعات موجود در بازار می باشد و سرمایه گذاران نمی توانند به خاطر داشتن اطلاعات سود غیرعادی بدست آورند، در این بازار قیمت اوراق بهادار معادل ارزش ذاتی آن است. اگر برخی اطلاعات به طور کامل در قیمت سهام منعکس نشود در آن صورت بازار از کارایی کامل برخودار نیست. طبق مطالعات انجام گرفته سه نوع بازار کارا وجود دارد:

1) شکل ضعیف بازار کارا: برخی از اطلاعات موجود مربوط به دوره های قبل بوده و تأثیر آنها در قیمت اوراق بهادار منعکس شده.

2) شکل نیمه قوی بازار کارا: در این بازار تمام اطلاعات شناخته شده و در دسترس به سرعت بر قیمت ها تأثیر گذاشته است. این بازار دربرگیرنده شکل ضعیف بازار کارا نیز هست.

3) شکل قوی بازار کارا: در این بازار قیمت سهام کاملاً تحت تأثیر اطالعات اعم از اطلاعان عمومی و غیرعمومی است. در این بازار هیچ گروهی از سرمایه گذاران نمی توانند بیش از نرخ بازده عادی در یک برهه از زمان منتفع شوند. این بازار در برگیرنده شکل ضعیف و نیمه قوی نیز هست.

در بازارهای کارا هر قدر شدت کارایی بیشتر شود، قیمت بازار اوراق بهادار به قیمت ذاتی (قیمت واقعی) آنها نزدیک تر خواهد شد.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: مدیریت مالی, هدف مدیریت مالی, هدف سودآوری, وظایف مدیریت مالی
team
 
 
تاریخ :  دوشنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

team

A group of people with a full set of complementary skills required to complete a task, job, or project. Team members (1) operate with a high degree of interdependence, (2) share authority and responsibility for self-management, (3) are accountable for the collective performance, and (4) work toward a common goal and shared rewards(s). A team becomes more than just a collection of people when a strong sense of mutual commitment creates synergy, thus generating performance greater than the sum of the performance of its individual members.



:: موضوعات مرتبط: اصطلاحات مدیریتی
:: برچسب‌ها: اصطلاحات مدیریتی, کلیدواژه های مدیریتی, team
due process
 
 
تاریخ :  دوشنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

due process

Conduct of legal proceedings strictly according to established principles and procedures, laid down to ensure fair trial for every accused. Because the infallibility of court judgments cannot be guaranteed, the legal system aims to secure this second-best but possible option. The guaranty of due process means no accused is punished without an orderly and adequate procedure that is applicable uniformly in all cases. Under a due process, every accused gets an advance notice of trial, and an opportunity to be present, to be heard, and to defend himself or herself. It also includes the rights to (1) legal counsel, (2) confront and cross examine the witnesses, (3) refuse self-incriminating testimony, and (4) have a crime proven by proof beyond a ...



:: موضوعات مرتبط: اصطلاحات مدیریتی
:: برچسب‌ها: اصطلاحات مدیریتی, کلیدواژه های مدیریتی, due process
تاریخ :  یکشنبه بیستم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

فلسفه برنامه ریزی:

فلسفه برنامه ریزی به عنوان یک نگرش و یک راه زندگی که متضمن تعهد به عمل بر مبنای اندیشیه، تفکر آینده نگر و عزم راسخ به برنامه ریزی منظم و مداوم می باشد، بخش انفکاک ناپذیر مدیریت است.

ضرورت برنامه ریزی:

فرد و سازمان برای رسیدن به اهداف خویش به برنامه ریزی نیاز دارند، بنابراین ضرورت برنامه ریزی برای رسیدن به جزئی ترین اهداف یک واقعیت انکار ناپذیر است. بنابراین نیاز به برنامه ریزی از این واقعیت نشأت می گیرد که همه نهادها در محیطی متحول فعالیت می کنند.

عدم اطمینان ناشی از تغییرات محیطی، برنامه ریزی را به صورت یک ضرورت انکار ناپذیر در تمام نهادها درآورده است.

پیتر دراکر معتقد است که میان مؤثر بودن (انجام کارهای درست) و کارایی (درست انجام دادن کارها) تفاوت هست و این دو در مراحل انتخاب هدف ها و آنگاه در چگونگی کسب آنها توأم می باشند.

تعریف برنامه ریزی:

برای برنامه ریزی متخصصان از زوایای مختلف تعاریف متعددی ارائه کرده اند که تعدادی از آنها عبارت است از:

تعین هدف، یافتن و ساختن راه وصول به آن ؛ تصمیم گیری در مورد اینکه چه کارهایی باید انجام گیرد ؛ تجسم و طراحی وضعیت مطلوب در آینده و یافتن و ساختن راه ها و وسایلی که رسیدن به آن را فراهم کند ؛ طراحی عملیاتی که شیئی یا موضوعی را بر مبنای شیوه ای که از پیش تعریف شده اغییر بدهد.

تعریف اصلی برنامه ریزی:

برای دست یافتن به هدف مورد نظر باید قبل از تلاش فیزیکی یا اقدام به انجام کار، تلاش ذهنی یا برنامه ریزی کافی صورت بگیرد.

هدف های برنامه ریزی:

هدف هایی که در هر برنامه ریزی دنبال می شود به شرح ذیل است:

1) افزایش احتمال رسیدن به هدف از طریق تنظیم فعالیت ها؛ 2) افزایش جنبه اقتصادی (مقرون به صرف بودن عملیات) ؛ 3) تمرکز بر روی مقاصد و اهداف و احتراز از تغییر مسیر ؛ 4) تهیه ابزاری برای کنترل.

اولویت برنامه ریزی:

اگر وظایف مدیریت را حول رئوس هرمی در نظر بگیریم برنامه ریزی در رأس آن قرار می گیرد و اگر چه وظایف مدیریت را به طور جداگانه بررسی می کنیم ولی به هم مرتبط هستند و در این بین برنامه ریزی از اهمیت و اولویت خاصی برخوردار است.

همان طور که ذکر شد وظایف مدیری قابل تفکیک نیستند و این ارتباط به ویژه در وظایف برنامه ریزی و کنترل ملموس تر است زیرا اعمال برنامه ریزی نشده را نمی توان کنترل کرد. کنترل کردن یعنی نگهداری فعالیت ها در یک مسیر و تصحیح انحرافات از روی برنامه.

برنامه ریزی شالوده مدیریت را تشکیل می دهد.

برنامه ریزی مقدم بر تمامی دیگر وظایف مدیریت است.

ماهیت پویای برنامه ریزی:

در برنامه ریزی گاهی برنامه ای تجدید نظر می شود و قبل از اجرای کامل برنامه قدیمی به اجرا در می آید.

انواع برنامه ریزی:

1) برنامه ریزی اساسی (استراتژیک):

برنامه ریزی اساسی، دوراندیشی سازمان یافته ای است که مراحل زیر را در بر دارد: تعیین مأموریت ها و هدف های دوربرد ؛ تفکیک مأموریت ها به هدف های کمّی و کیفی کوتاه مدت که این عمل را در اصطلاح هدف گذاری می نامند ؛ تعیین خط مشی ها یا سیاست ها ؛ طرح ریز و برنامه ریزی اجرایی (تاکتیکی).

برنامه ریزی استراتژیک آینده را پیشگویی نمی کند ولی یک مدیر را می تواند در موراد ذیل یاری دهد: فائق آمدن مؤثر بر مقتضیات آتی، ارائه فرصت به موقع برای تصحیح خطاهای اجتناب ناپذیر، کمک به تصمیم گیری درست در زمان مناسب، تمرکز بر اعمالی که برای رسیدن به آینده مطلوب باید انجام شود.

2) برنامه ریزی اجرایی (عملیاتی):

توالی برنامه ریزی عملیاتی عبارتست از:

تهیه برنامه کوتاه مدت؛ تعیین معیارهای عملکرد و موقعیت کمیت و کیفیت و هزینه ؛ بازبینی و تعیین موارد انحراف ؛ تهیه برنامه جدید.

3) برنامه ریزی تخصصی (برنامه ریزی در سایر وظایف مدیریت):

برنامه ریزی و کنترل تولید (مدیریت تولید) ؛ برنامه ریزی پرسنلی (نیروی انسانی) ؛ برنامه ریزی مالی.

دیدگاه های متداول در برنامه ریزی:

برنامه ریزی مدیریت بر مبنای هدف و نتیجه:

عبارتست از اینکه مهمترین مسائل سازمان تعریف شود و سپس با مشارکت کارکنان برای هر واحد و هر قسمت از یک واحد و نهایتاً برای هر فرد شاغل هدف گذاری منظمی صورت گیرد. مدیریت و برنامه ریزی بر مبنای هدف برای ترکیب اهداف فردی و سازمانی به کار می رود و بر این عقیده استوار است که مشارکت توأم رئیس و مرئوس در تبدیل اهداف کلی به اهداف فردی تأثیر مثبتی بر عملکرد کارکنان دارد. فکر اصلی مدیریت بر مبنای هدف این است که تدوین و پذیرش طرفینی تمامی اهداف، تعهد قوی تری را در کارکنان ایجاد می کند تا اینکه سرپرستی، یک جانبه هدف گذاری کرده و آنها را به زیردستان تحمیل کند.

برنامه ریزی امکانات و منابع بر اساس هدف و نتیجه شش مرحله دارد:

1) نقش ها و مأموریت ها ؛ 2) نتایج مورد انتظار ؛ 3) شاخص ها ؛ 4) هدف ها ؛ 5) طرح های عملیاتی ؛ 6) کنترل.

برنامه ریزی مدیریت بر اساس استثناء:

عبارتست از تعیین هدف، تخصیص منابع و تعیین شاخص های عملیاتی، و واگذاری امور به ابتکار عمل مسئلان واحدها. مدیریت عالی سازمان تنها هنگامی که انحرافات عملکرد واحدی از برنامه پیش بینی شده بیش از حد مورد قبول باشد، در امور آن واحد دخالت خواهد کرد. ابزارهای اساسی و متداول در این روش عبارتند از بودجه، هزینه های استاندارد و حسابداری مدیریت یا حسابداری مراکز مسئولیت (مراکز هزینه و درآمد و سرمایه گذاری).

برنامه ریزی اضطراری:

عبارتست از پیش بینی و معین ساختن عکس العمل ها و پاسخ مناسب به حوادث یا شرایط جدیدی که در اوضاع و احوال سازمان ممکن است اتفاق بیفتد.

گام های عمده ای در برنامه ریزی باید برداشت:

1) آگاهی از فرصت ها (مسائل و نیازها) ؛ 2) تعیین اهداف کوتاه مدت ؛ 3) کسب اطلاعات کامل درباره فعالیت های مورد نظر ؛ 4) دسته بندی و تحلیل اطلاعات ؛ 5) تعیین فرضیه ها و شناخت موانع ؛ 6) تعیین بدیل ها ؛ 7) ارزیابی بدیل های گوناگون ؛ 8) انتخاب بدیل ؛ 9) تدوین برنامه های فرعی و پشتیبانی ؛ 10) تنظیم تفصیلی توالی فعالیتها و جداول زمانبندی ؛ 11) بیان برنامه ها به کمک ارقام به وسیله تخصیص بودجه ؛ 12) پیگیری پیشرفت کار.

اصل واقعیت ها در برنامه ریزی:

برای طراحی برنامه ای کارا، اطلاع از تمامی واقعیت های مربوط موجود لازم است زیرا برنامه شامل فعالیت هایی است که بر پایه واقعیت ها طرح ریزی می شود.

برنامه ریزی مؤثر:

توجه به موارد ذیل موجب مؤثر بودن برنامه ریزی می گردد:

زمان: هر یک از اجزا نه تنها از جنبه محتوا بلکه از نظر زمان نیز باید مورد توجه قرار گیرد زیرا حرکت ها با یکدیگر ارتباط دارند؛

ارتباطات: باید طوری برقرار گردد که همه افراد در حیطه فعالیت خود، درک صحیحی از برنامه و چگونگی اجرای آن داشته باشند؛

تشریک مساعی: در امور برنامه ریزی باید همکاری صورت گیرد؛

به وجود آوردن جو مناسب: آماده سازی برای برنامه ریزی باید از سطوح بالا شروع و سازمان یافته باشد؛ یعنی یک نمودار مطلوب برای هر بخش ترسیم شود، فعالیت های گروهی هماهنگ شود، وظایف مشخص گردد، جو مناسب برای افزایش کارایی در گروه ها به وجود آید، اهداف و خط مشی ها باید به تمام افراد و در تمام سطوح انتقال داده شود، برنامه ریزی بلندمدت باید مکمل برنامه ریزی کوتاه مدت باشد، برنامه ریزی باید طوری تنظیم شود که زمینه را برای پذیرش اطلاعات و تغییرات در سازمان فراهم آورد.

محاسن برنامه ریزی:

برنامه ریزی در هر سازمان محاسن زیادی دارد که مهمترین آنها به شرح ذیل است:

1) اهداف سازمان را فقط در چارچوب برنامه ریزی می توان تحقق بخشید ؛ 2) برنامه ریزی زمینه را برای اجرای تصمیم ها فراهم می کند ؛ 3) برنامه ریزی در سطوح مختلف کمک می کند تا طرح های آینده به طور منظم انجام شود و حداکثر نتیجه را به دست آورد ؛ 4) با رشد سریع فناوری تنها در چارچوب برنامه می توان خود را با رشد مورد نظر تطبیق داد ؛ 5) برنامه ریزی به طور مستقیم ما را به سوی رشد اقتصادی کلان می برد و از به هدر رفتن عوامل تولید جلوگیری می کند ؛ 6) برنامه ریزی موجب بودجه بندی می گردد و در نتیجه ابزار کنترل را به دست می دهد ؛ 7) برنامه ریزی روحیه گروهی را بالا می برد و در نتیجه کارایی سازمان افزایش می یابد.

محدودیت های برنامه ریزی:

برنامه ریزی با وجود محاسن بسیار محدویدت هایی را نیز به همراه دارد که عبارتند از:

1) با توجه به صرف هزینه و وقت، تعهدی برای تحقق اهداف به دست نمی دهد ؛ 2) به علت صرف هزینه و وقت، سازمان های کوچک از انجام عمل برنامه ریزی خودداری می کنند ؛ 3) حرکت را در تمام سطوح سازمان در کوتاه مدت مشکل یا کُند می کند ؛ 4) برنامه ریزی بیشتر بر اساس احتمالات و حدس است تا بر یقین.

راه های کاهش محدودیت های برنامه ریزی:

1) تا سر حد امکان از برنامه ریزی های وابسته بهم خودداری شود ؛ 2) از برنامه ریزی موازی در زمینه های گوناگون بر اساس ضابطه خاص کمتر استفاده شود ؛ 3) سعی شود برنامه ها هماهنگ با یکدیگر و یکنواخت پیش روند ؛ 4) برناه ها مرحله به مرحله اجرا شود.

دام های دهگانه اصلی در برنامه ریزی موفق:

در برنامه ریزی موفق، بر سر راه مدیر عالی سازمان دام هایی هست که اگر دقت نکند در آن گرفتار خواهد شد و به شکست برنامه هایش منجر می شود. عمده ترین این دام ها عبارتند از:

1) مدیریت عالی تصور کند که می تواند وظیفه برنامه ریزی را به دیگران تفویض کند و بدین ترتیب خودش را به طور مستقیم درگیر برنامه ریزی نکند.

2) مدیریت عالی آن قدر درگیر مسائل جاری شود که وقت کافی صرف برنامه ریزی نکند و در نتیجه برنامه ریزی در سطوح پایین بی ارزش و اعتبار گردد.

3) قصور در بیان و تدوین واضح اهداف به عنوان مبنایی برای فرموله کردن برنامه های بلندمدت.

4) قصور نسبت به درگیر ساختن مدیران اجرایی اصلی در فرآیند برنامه ریزی.

5) قصور در به کارگیری واقعی برنامه ها به عنوان معیاری برای ارزیابی عملکرد مدیری.

6) قصور در خلق و ایجاد جو موافق و حامی برنامه ریزی.

7) تصور اینکه برنامه ریزی جامع از سایر جنبه های فرآیند مدیریت مجزاست.

8) تدوین طرحی انعطاف ناپذیر و پیچیده که مانع نوآوری هاست.

9) مدیریت عالی برنامه های بلندمدت را که توسط روسای بخش ها و واحدها تهیه شده ارزیابی و بازنگری نکند.

10) مدیریت عالی تصمیم هایی مبتنی بر احساس و بینش خود اخذ کند که با برنامه های رسمی تضاد داشته باشد.

سلسله مراتب برنامه ها:

برنامه عبارتست از تعیین هدف کوتاه مدت و راه رسیدن به آن. به بیان دیگر برنامه عبارتست از تعهد برای انجام یک سری عملیات به منظور تحقق هدف.

برنامه ها خود به دو دسته عده تقسیم می شود:

الف) برنامه های استراتژیک: این برنامه ها برای کسب اهداف جامع سازمان طراحی می شود و از طریق آن مأموریت سازمان که تنها دلیل حیات آن است به اجرا در می اید.

ب) برنامه های عملیاتی (اجرایی -  تاکتیکی): برنامه هایی است که جزئیات چگونگی اجرای برنامه های استراتژیک را ارائه می کند به عبارت دیگر برنامه های اجرایی عبارتست از تصمیم های کوتاه مدت که برای بهترین استفاده از منابع موجود با توجه به تحولات اتخاذ می گردد. برنامه های عملیاتی خود به دو دسته تقسیم می شود:

برنامه های یکباری: این گونه برنامه ها برای کسب اهداف خاصی طرح ریزی مش ود و پس از به اجرا در آمدن از میان می رود.

برنامه های همیشگی: این برنامه ها روش های استانداردی برای اداره وضعیت جاری و وضعیت های قابل پیش بینی است.

انواع برنامه ها:

نباید فراموش کنیم که برنامه هر عمل آتی را در بر می گیرد، بنابراین برنامه انواع گوناگونی دارد که به این صورت دسته بندی می شود:

1) اهداف دوربرد یا مأموریت ها:

همه فعالیت ها و رفتارهای انسانی هدفدارند. بنابراین فعالیت گروهی نیز نمی تواند بدون هدف باشد. اهداف دور برد یا مأموریت های یک سازمان نیازمند ویژگی های خاصی به شرح ذیل است: شرح مأموریت باید مفهوم و روشن باشد به بیان دیگر مدیران و کارکنان آن را صرف کلمات ندانند ؛ ویژگی تضایفی داشته باشد یعنی نتیجه ترکیبی آنها بیشتر از مجموع اجزاء باشد ؛ در تنظیم مأموریت ها باید از خلاقیت و نوآوری استفاده کرد به ویژه در طرح و تبیین شقوق مختلف بدیل ها ؛ اهداف دوربرد باید منشاء ضوابط و اصول ساخت سازمانی مطلوب برای اجزای برنامه ها باشد. 

2) اهداف کوتاه مدت:

هر سازمانی به یک بیانیه روشن از هدف های کوتاه مدت خود نیاز دارد تا بتواند آن را زیربنای همه برنامه ریزی های خود قرار دهد و میزان کارایی تصمیم های اتخاذ شده را بر اساس آن اندازه گیری کند. تهیه برنامه بدون رعایت اهداف سازمان موجب پراکنده کاری می شود.

هدف عبارت است از بیان نتایج مورد انتظار شامل کار مشخص و قابل اندازه گیری در محدوده زمانی خاص و با هزینه ای معین.

عواملی که در تعیین هدف باید به آنها توجه شود عبارتند از:

نتیجه مورد انتظار قابل اندازه گیری؛ چگونگی انجام کار؛ محدوده زمانی که کار باید در آن صورت گیرد؛ حداکثر هزینه بر حسب واحد پول یا کار و یا هر دو.

هدف گذاری:

منظور از هدف گذاری تفکیک مأموریت ها یا اهداف دوربرد به اهداف کمّی و کیفی کوتاه مدت است که برای یک واحد و سرانجام برای یک فرد شاغل قابل اجرا باشد. تعیین هدف های کمّی و کیفی یعنی تعیین برنامه ای که بر اساس نتایجی که باید حصول یابند بیان شده باشد، برای یک هدف گذاری عملی و قابل استفاده وجود معیارهای عملیاتی یا ضوابط عملکرد لازم است. محاسنی که هدف گذاری باید داشته باشد از این قرار است:

سادگی و دقت ؛ اجتناب از خرده کاری و پراکنده کاری ؛ تضمین حصول اهداف.

راه های مختلف تعیین هدف کوتاه مدت:

ساده ترین راه برای تعیین هدف انجام دو نوع تجزیه و تحلیل است: تجزیه و تحلیل تولید کالا یا خدمت ؛ تجزیه و تحلیل توسعه و بهبود .

برای انجام تجزیه و تحلیل موارد فوق سه عامل را باید در نظر بگیریم: 

بازده کارهای عادی ؛ بهبود بازده کارهای عادی ؛ بهبود و توسعه توانایی های فردی یا سازمانی.

3) راهبرد (استراتژی):

استراتژی عبارتست از برنامه جامع واحد و کاملی که بر مبنای آن نیل به اهداف اساسی سازمان تضمین می شود:

بنا به تعریف بالا استراتژی نوعی برنامه است که مقصود یا منظور اصلی سازمان را بر حسب خدمتی که به جامعه عرضه خواهد کرد معین می نماید. استراتژی الگویی برای پاسخ سازمان به محیط اطرافش در طول زمان است. استراتژی افراد و دیگر منابع هر سازمان را با چالش ها و مخاطراتی که به وسیله دنیای خارج ایجاد شده مرتبط می سازد. استراتژی برای سازمان با توجه به اهداف چندگانه اش مسیر واحدی معین کرده و به کارگیری منابع را در جهت کسب اهداف جامع هدایت می کند.

در داخل هر سازمان برنامه ها مطابق سلسله مراتبی موازی با ساختار سازمانی تنظیم می شود. در هر سطح دو وظیفه انجام می دهند:

ابزاری را که برای کسب اهداف تعیین شده در برنامه های سطوح بالاتر فراهم می کنند ؛ اهداف را به نوبه خود برای برنامه های سطوح پایین تر ارائه می دهند.

4) خط مشی (سیاست):

کلمه خط مشی معمولاً برای تعیین بهترین انتخاب در زندگی شخصی یا سازمانی به کار می رود، بنابراین بر اساس موضوع مورد نظر خط مشی ها را نام گذاری می کنیم: خط مشی دولتی و تجرای و شخصی.

خط مشی راهنما و حدودی است که تصمیم های آتی باید در محدوده آن اتخاذ و معین شود. سیاست یا خط مشی یک برنامه عمومی عملی است به بیان دیگر نحوه اجرای هدف را بیان می کند و حوزه رفتار مسئولاان اجرایی سازمان را تعیین می کند و در عین حال وسیله ای مؤثر برای کنترل عملیات است.

ویژگی های خط مشی:

صراحت و وضوح ؛ قابلیت اجرایی ؛ قابلیت انعطاف ؛ جامعیت ؛ هماهنگی ؛ مستدل بودن ؛ از قوانین قابل تفکیک باشد ؛ مدون و مکتوب باشد.

انواع سیاست ها و خط مشی ها:

سیاست ها به سه دسته تقسیم می شود: سیاست های اساسی ؛ سیاست های کلی ؛ سیاست های واحدی.

سیاست های اساسی مبنای سیاست های کلی اند و سیاست های کلی به نوبه خود مبنای سیاست های واحدی می باشند .

5) رویه ها و مقررات:

رویه ها محدودتر از سیاست های بوده، و جریان عملیات را در مدیریت مشخص می سازند. رویه ها یک برنامه زمانبندی شده برای انجام فعالیت های آتی هستند. رویه راهنمای واقعی عمل است تا تفکر. هر سطحی از سازمان رویه ای خاص دارد، هیئت مدیره یک سازمان ممکن است رویه ای کاملاً متفاوت با سرپرستان همان سازمان داشته باشد.

روش ها نحوه اجرای جدول زمانبندی شده رویه ها را تعیین می کند.

قوانین و مقررات از این نظر که عمل بدون ذکر تناوب زمانی را هدایت می کند به رویه و خط مشی مربوط است.

6) برنامه های اجرایی: عمده ؛ جزئی ؛ پشتیبانی

برنامه هایی است که جزئیات چگونگی اجرای برنامه های استراتژیک را ارائه می کند به عبارت دیگر برنامه های اجرایی عبارتست از تصمیم های کوتاه مدت که برای بهترین استفاده از منابع موجود با توجه به تحولات اتخاذ می گردد. برنامه های عملیاتی خود به دو دسته تقسیم می شود:

برنامه های یکباری: این گونه برنامه ها برای کسب اهداف خاصی طرح ریزی مش ود و پس از به اجرا در آمدن از میان می رود.

برنامه های همیشگی: این برنامه ها روش های استانداردی برای اداره وضعیت جاری و وضعیت های قابل پیش بینی است.

7) بودجه:

بودجه یکی از ابزارهای مهم کنترل است و معمولاً آن را برنامه عددی گویند. زیرا ماهیتی کمّی دارد. بودجه انواع متعددی دارد مانند بودجه مالی و بودجه سرمایه ای و ... . بنابراین بودجه نوعی برنامه است که در قالب آمار و ارقام بیانگر تعهدات شرکت یا سازمان می باشد.

مدت برنامه:

یکی از سئوالات مهمی که در برنامه ریزی مطرح می شود این است که آیا برنامه باید کوتاه مدت باشد یا بلندمدت؟ در بعضی از موارد ممکن است برنامه ریزی هفتگی لازم باشد گاهی ممکن است برنامه ریزی چند ساله مناسب باشد حتی ممکن است در داخل یک شرکت برای موضوعات مختلف مدت برنامه متفاوت باشد.

اصل تعهدات نسبت به تصمیم ها:

انتخاب مدت برنامه باید اساسی منطقی داشته باشد. به طور کلی چون برنامه ریزی و پیش بینی که لازمه برنامه ریزی است پر هزینه می باشد. بنابراین شرکت یا سازمان نباید برای زمان طولانی که از نظر اقتصادی مقبول نیست برنامه ریزی کند. رمز انتخاب مدت صحیح برنامه، در اصل تعهدات است، این اصل بیان می دارد که: برنامه ریزی منطقی باید دارای مدت زمانی باشد که بتواند تکافوی انجام تعهدات ناشی از تصمیم های امروزی ما را بکند.

ناگفته نماند که عوامل دیگری غیر از هزینه در تعیین طول مدت برنامه دخالت دارد مانند سیاست فردی مدیر و فوریت مسئله. بنابراین عامل هزینه کافی نیست و طول مدت برنامه از برآیند این عوامل به دست می آید.

مفهوم ضمنی اصل تعهدات:

اصل تعهدات این مفهوم را می رساند که برنامه ریزی بلندمدت واقعاً برنامه ریزی برای تصمیم های آتی نیست بلکه برنامه ریزی برای تأثیر تصمیم های امروز ماست، به عبارت دیگر هر تصمیم یک نوع تعهد است که معمولاً از سرمایه یا شهرت جهت انجام عمل تشکیل می شود به بیان دیگر این تعهد غیر از انجام یک سری فعالیت می تواند برای تصمیم گیرنده بار مالی نیز در بر داشته باشد یا شهرت او را به مخاطره اندازد و می توان گفت:

هسته مرکزی هر برنامه ریزی را تصمیم ها (تعهدات) تشکیل می دهند.

کاربرد اصل تعهدات:

هیچ دوره واحدی برای اتمام برنامه های یک سازمان وجود ندارد، بلکه به زمینه ای که برنامه ریزی می خواهد در آن صورت بگیرد وابسته است.

دوره های برنامه ریزی برای واحدهای مختلف تجاری، صنعتی، و اداری متفاوت است.

هماهنگی برنامه های بلندمدت و کوتاه مدت:

اغلب برنامه های کوتاه مدت بدون در نظر گرفتن برنامه بلندمدت، طرح ریزی می شود و این یک خطای جدی است، بنابراین:

هر برنامه کوتاه مدتی باید در راستای برنامه بلندمدت شکل بگیرد و به موقعیت آن کمک کند.

گاهی تصمیم های کوتاه مدت نه تنها به برنامه های بلندمدت کمکی نمی کند بلکه مانع اجرای برنامه های بلندمدت گشته یا موجب تغییراتی در آنها می شود.

اهمیت انعطاف پذیری در برنامه:

هر چه برنامه از انعطاف بیشتری برخوردار باشد، خطر تحمل ضرر ناشی از حوادث غیرمترقبه کمتر خوهد بود، ولی هزینه انعطاف داشتن برنامه باید با به خطر افتادن تعهدات آتی ناشی از انعطاف موازنه گردد. از نظر بسیاری از مدیران قابل انعطاف بودن یعنی توانایی تغییر یک برنامه بدون هزینه اضافی به منظور برخورد با شرایط جدید، مهمترین اصل برنامه ریزی است زیرا این امکان فقط در محدوده خاصی امکان پذیر است.

تعریف پروژه:

اعمال اجرایی در برنامه یک هدف کوتاه مدت تک موردی را پروژه می نامند. پروژه ها از نظر فرآیند با هم متفاوتند زیرا از یکدیگر مجزا هستند و بر خلاف فرآیندهای پیوسته نظیر بازاریابی، تولید یا حسابداری، زمان آغاز و پایان مشخصی دارند. وظیفه اصلی یک مدیر پروژه برنامه ریزی صحیح و کنترل سیستم های موجود در روند مدیریت پروژه است.

فنون برنامه ریزی:

برنامه ریزی تصمیم گیری نسبت به آینده است. برای اینکه برنامه ریزی بتوانند تمام متغیرهای مربوط به تصمیم گیری را پیگیری کنند، روش های متعددی ابداع شده است که برخی از آنها عوامل مؤثر را به طور گویا برای برنامه ریزی مجسم می کند و پاره ای دیگر حتی می توانند به جای وی تصمیم بگیرند به بیان دیگر تصمیم مدیر به صورت برنامه ریزی شده در می آید. فنون برنامه ریزی به ترتیب پیدایش آنها عبارتند از:

الف) نمودار پایان نمای گانت:

ساده ترین و قدیمی ترین روش برنامه ریزی استفاده از نمودار گانت است. در این نمودار آثار تغییر متغیرهای مختلف بررسی می شود. نمودار گانت از دو محور تشکیل می شود: بر روی محور افقی، زمان بر حسب ساعت، روز، ماه یا سال نشان داده می شود و محور عمودی نمایانگر مراکز کار، ماشین ها یا مراحل انجام کار است. هر مستطیل نشانه فعالیت یک ماشین یا کارگاه می باشد. طول هر مستطیل متناسب با زمان انجام کار با آن ماشین است.

ب) برنامه ریزی شبکه: 

یکی دیگر از ابزارهای برنامه ریزی فن برنامه ریزی شبکه است مزایای این روش عبارتست از: طرح ریزی کامل قبل از شروع برنامه و مشخص کردن اینکه برنامه ریزی چگونه باید انجام شود ؛ تسریع در جریان انتقال اطلاعات به هنگام ایجاد تغییرات و به کارگیری آنها هنگام صدور دستورها به عنوان یک منبع اطلاعاتی ؛ آگاهی بیشتر مدیریت از مسائل موجود، مرتبط کردن آنها با مسائل جاری و مشاهده انحرافات برنامه و اتخاذ تصمیم های اصلاحی جهت جلوگیری از بروز مشکلات در آینده ؛ تعیین زمان مطلوب برای شروع و پایان و فعالیت در کل عملیات ؛ آگاهی دقیق هر مدیر از مسئولیت های خویش درباره اهداف و نتایج مورد انتظار و در نتیجه ایجاد افزایش کارایی ؛ تعیین نقاط احتمالی بروز مشکلات طرح و تفکیک دقیق مسئولیت هر یک از مدیران از قبل ؛ جلب توجه مدیران نسبت به فعالیت های حیاتی ؛ فراهم کردن امکانات لازم جهت تجدید نظر در طرح ها هنگام مواجهه با شرایط مختلف ؛ ارائه پیشنهادهای لازم برای انتخاب بهترین روش جهت انجام یک فعالیت ؛ فراهم کردن امکانات لازم برای ارائه گزارش پیشرفت کار ؛ بهبود کنترل مدیریت.

تعاریف شبکه:

یک سیستم شبکه ای شامل مجموعه ای از فعالیت ها و رویدادهایی است که برای انجام یک پروژه لازم است و چون این فعالیت ها به شکل نمودار در می آید لذا پس از اتصال به یکدیگر به صورت یک شبکه جلوه می کند. در یک شبکه معمولاً دو نوع علامت دیده می شود:

گره: دایره یا مربعی است که نشان دهنده یک رویداد یا حادثه است، این رویداد در یک لحظه از زمان پس از اتمام یک یا چند فعالیت واقع می شود و به زمان یا منابع مصرفی نیاز ندارد، بنابراین گره نشان دهنده محل شروع یا پایان یک فعالیت است.

بردار: همه وظایفی که باید برای ایجاد یک رویداد انجام گیرد فعالیت نامیده می شود. فعالیت یک قسمت مشخص از پروژه است که یک نقطه شروع و یک نقطه پایان دارد. اگر فعالیت وقت گیر باشد و به صرف انرژی نیاز داشته باشد با بردار پیوسته نشان داده می شود. اگر فعالیت به صرف انرژی سازمانی نیاز نداشته باشد و به صورت مجازی به کار رود با بردار گسسته نشان داده می شود.

قواعد ترسیم شبکه:

1) تمام فعالیت هایی که به یک دایره ختم می شود به جز فعالیت آخر، باید یک یا چند فعالیت دنبال کننده مشابه داشته باشد ؛ 2) تمام فعالیت هایی که از یک دایره سرچشمه می گیرد به جز فعالیت اول باید یک یا چند فعالیت قبلی مشابه داشته باشد ؛ 3) فعالیت های ورودی و خروجی در یک دایره باید کاملاً مشخص شود ؛ 4) هر فعالیت باید به وسیله دو رویداد (دو دایره) می شود ؛ 5) فعالیت ها تا زمانی که تمام فعالیت های قبلی تکمیل نشده و رویدادهای لازم اتفاق نیفتاده باشد نمی تواند شروع شود ؛ 6) تمام حوادث یا رویدادها به جز رویدادهای اول و آخر باید حداقل یک فعالیت ماقبل و یک فعالیت مابعد داشته باشد ؛ 7) هیچ یک از رویدادها پس از وقوع به حالت قبل بر نمی گردد و بنابراین شکل شبکه یک طرفه است ؛ 8) تعداد بردارهایی که به یک دایره ختم می شود نشان دهنده تعداد فعالیت هایی است که با تکمیل آنها یک رویداد اتفاق می افتد ؛ 9) از کشید خطوطی که یکدیگر را قطع می کند باید خودداری شود ؛ 10) سعی شود تمام خطوط مستقیم باشد ؛ 11) خطوط تقریباً به یک اندازه باشد ؛ 12) رابطه میان زمان انجام فعالیت و طول خط بردار وجود نداشته باشد ؛ 13) از کشیدن بردار فعالیت های مجازی تا حد امکان خودداری شود.

روش ارزیابی و تجدید نظر در برنامه (پرت):

روش پرت بر اساس استفاده از فرم شبکه قرار دارد، این روش برای به حداقل رساندن تأخیر، وقفه و تضاد در امر تولید هماهنگ کردن قسمت های مختلف یک کار و تسریع در تکمیل طرح ها به کار می رود. با استفاده از روش پرت فعالیت ها منظم و قابل کنترل می شود، این فن می تواند اطلاعات لازم در مورد پروژه های در حال اجرا را در اختیار مدیران بگذارد. در شبکه پرت زمان اهمیت زیاد دارد. از حدود سال 1969 میلادی به بعد مسئله هزینه نیز در روش پرت مورد توجه قرار گرفته است.

هدف های روش پرت عبارتند از:  1) محاسبه احتمالی خاتمه کار در زمان معین ؛ 2) تعیین فعالیت هایی که برای انجام پروژه ضروری است و حتماً باید به موقع انجام شود ؛ 3) ارزیابی تغییرات احتمالی در برنامه مانند انتقال منابع از یک گروه از فعالیت ها به گروه های مهمتر، ارزیابی و حذف بعضی از فعالیت ها، امکان تعیین انحرافات میان زمان واقعی و زمان پیش بینی شده.

پرت (PERT) و سی.پی.ام (CPM):

سی.پی.ام در سال 1957 توسط مرگان والکر از شرکت دوپان و جیمز کلی از شرکت رندرمینگتون ایجاد و پرت با تلاش آلن بز و هامیلتون در ارتباط با سیستم تسلیحاتی پولاریس ابداع شد.

پرت و سی.پی.ام دو فن بسیار نزدیک به هم است که اغلب در مدل های برنامه ریزی مدیریت به کار می رود و هر چند که هر یک از این دو فن دارای ویژگی های خاص خود است از نظر مفهومی تنها تفاوت آنها در این است که سی.پی.ام تلاش می کند به طور مشخص زمان مورد انتظار پایان کل یک پروژه یا پروژه های فرعی و کارهایی که یک پروژه را تشکیل می دهد تعیین کند در حالیکه پرت پا را فراتر گذاشته و می کوشد تا تغییرات زمانی همراه با زمان مورد انتظار را تخمین بزند. بنابراین فن پرت با مسئله عدم اطمینان زمانی مستقیم تر برخورد می کند تا فن سی.پی.ام.

انواع برنامه ریزی تجاری:

در برنامه ریزی تجاری ابعاد گوناگونی را باید مورد توجه قرار داد که عبارتند از:

1) موضوعات: تولید، تحقیق، ایجاد محصول جدید، مالی، بازاریابی، در اختیار گرفتن سازمان یادگیری، تسهیلات، نیروی انسانی.

2) عوامل برنامه: قرارداد- امتیاز، عقیده- مرام نامه، مقصد، هدف، استراتژی، برنامه ها، بودجه، رویه، قانون

3) ابعاد زمانی: کوتاه مدت، میان مدت، بلندمدت، دائمی.

4) واحد سازمانی: کل سازمان، شرکت فرعی، گروه های وظیفه ای، معاونت ها و دپارتمان ها، محصول   پروژه    مفهوم.

5) مختصات برنامه: ساده - پیچیده، جامع - محدود، مهم - جزئی، کمی - کیفی، استراتژیک - تاکتیکی- عمومی، محرمانه - کتبی - شفاهی، رسمی تهیه شده یا غیررسمی.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: ضرورت برنامه ریزی, هدفهای برنامه ریزی, اولویت برنامه ریزی, انواع برنامه ریزی
تاریخ :  یکشنبه بیستم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

تعریف تورم:

به افزایش سطح عمومی قیمت ها تورم گفته می شود. به عبارت دیگر هرگاه شاخص قیمت ها که نشان دهنده میانگین قیمت ها در جامعه می باشد، افزایش یابد، گفته می شود آن جامعه با تورم روبرو می شود. تورم هنگامی وجود دارد که میانگین قیمت ها در جامعه در حال افزایش باشد.

اندازه گیری تورم:

به نرخ رشد شاخص قیمت ها طی یک دوره تورم گفته می شود.                            

آثار تورم:

تورم بر جنبه های مختلف زندگی اقتصادی و اجتماعی اثر گذار می باشد که عبارتند از:

1) اثر تورم بر توزیع درآمد: شاید این جمله را شنیده باشید که « تورم فقیر را فقیرتر و غنی را غنی تر می نماید » ولی این جمله را نمی توان اثبات یا رد کرد.

تورم وضعیت کسانی را که درآمدهای ثابت دارند، بدتر می کند، زیرا درآمد حقیقی آنها پایین می آید. یا اگر افزایش درآمد کمتر از افزایش قیمت ها باشد، وضعیت افراد بدتر می شود. همچنین می توان گفت که اگر ارزش اسمی دارایی های افراد کمتر از تورم، افزایش یابد افراد وضعیت بدتری پیدا خواهند نمود. کسانی که در دوران تورم وام با نرخ بهره ثابت دریافت کرده اند، از تورم نفع می برند و کسانی که قرض داده اند تورم به آنها لطمه می زند.

وضعیت توزیع درآمد را با شاخص های مختلفی اندازه گیری می کنند که یکی از آنها منحنی لورنز و ضریب جینی می باشد. اگر درصد جمعیت را بر روی محور افقی و درصد درآمد را بر روی محور عمودی اندازه بگیریم، در صورتی که توزیع درآمد کاملاً برابر ( برابر نه عادلانه، دقت داشته باشید که در علم اقتصاد عادلانه بودن قابل تعریف و اندازه گیری نمی باشد، بلکه فقط برابری را اندازه گیری می کنند) باشد روی قطر مستطیل قرار داریم. معمولاً خط توزیع درآمد که به منحنی لورنز معروف است در پایین قطر قرار دارد. هر چه منحنی لورنز به خط قطر نزدیکتر شود نشانه برابری توزیع درآمد و هر چه به سمت نقطه F نزدیکتر شویم نابرابری در توزیع درآمد است.

2) اثر تورم بر تولید: معمولاً گفته می شود که اگر تورم ملایم باشد، به تولید کمک می کند، زیرا انجام هزینه ها زودتر از درآمدها می باشد، بنابراین در دوران تورم، هزینه ها کمتر از درآمدها بالاتر می رود. اگر تورم شدید باشد به علت اینکه افراد به سرمایه گذاری های بلندمدت روی نمی آورند و به کارهای زود بازده می پردازند تورم به تولید لطمه می زند.

3) آثار حقوقی، سیاسی و روانی تورم: در دوران تورم به علت افزایش قیمت ها افراد به تعهدات خود پایبند نیستند، بنابراین مشکلات حقوقی افزایش می یابد و افراد حاضر به تعهدات بلندمدت نیستند. اگر تورم شدید و دائمی شود، نشانه ضعف حکومت ها تلقی می شود و به شورش های اجتماعی و سیاسی منجر می شود. همچنین در دوران تورم، حتی کسانی که از تورم سود می برند نیز نگرانند زیرا فکر می کنند ممکن است نتوانند وضعیت خود را حفظ کنند، بنابراین در دوران تورمی نگرانی و حالت عدم تعادل روانی برای همه مردم پیش می آید که از آثار منفی تورم می باشد.

علل تورم:

تورم همان افزایش قیمت ها می باشد، علت افزایش قیمت نیز یا افزایش تقاضای کل است و یا کاهش عرضه کل. بنابراین در حالت کلی می توان گفت که علت تورم یا در افزایش تقاضای کل نهفته است یا در کاهش عرضه کل، پس هر علتی که باعث افزایش تقاضای کل و یا کاهش عرضه کل گردد، می تواند از علل ایجاد تورم باشد. به عنوان مثال سیاست های پولی و مالی انبساطی باعث افزایش تقاضای کل شده و در نتیجه باعث تورم می شود. افزایش هزینه های تولید باعث کاهش عرضه کل اقتصاد می گردد و به تورم منجر می گردد.

توجه: هر افزایش تقاضا و یا هر کاهش عرضه ای الزاماً به تورم منجر نمی شود. اگر همزمان با افزایش تقاضا، عرضه نیز به همان میزان افزایش یابد قیمت ها افزایش نخواهند یافت، و یا اگر با کاهش عرضه، تقاضا نیز به همان اندازه کاهش یابد تورمی اتفاق نخواهد افتاد. افزایش تقاضا در صورتی به تورم منجر می شود که عرضه ثابت باشد و یا افزایش عرضه، کمتر از افزایش تقاضا باشد، کاهش عرضه نیز در صورتی منجر به تورم می شود که کاهش تقاضا، کمتر از کاهش عرضه باشد و یا تقاضا ثابت باشد.

توجه: کلاسیک ها معتقدند که عرضه کل عمودی است و کینز معتقد است، عرضه کل افقی است. به طور کلی برای منحنی عرضه کل، سه حالت زیر رسم می شود. آن قسمت از عرضه کل که عمودی است به دامنه کلاسیک ها معروف می باشد. در این دامنه اگر تقاضای کل افزایش یابد، به دلیل ثابت بودن عرضه کل، فقط منجر به افزایش قیمت ها می شود. در دامنه افقی، افزایش تقاضای کل فقط به افزایش درآمد ملی منجر می شود و باعث افزایش قیمت ها یا تورم نمی گردد. در دامنه میانی افزایش تقاضا منجر به افزایش قیمت و درآمد ملی می گردد.

علت اختلاف کلاسیک ها و کینزین ها در مورد منحنی عرضه کل:

کلاسیک ها معتقدند که منحنی عرضه کل عمودی است و کینز معتقد است که شیب مثبت دارد و یا در وضعیت رکود اقتصاد، افقی نیز می توان در نظر گرفت. برای اینکه مشخص کنیم که علت این اختلاف چه چیزی می باشد به دو نکته زیر توجه کنید:

الف) انعطاف پذیر کامل قیمت ها و دستمزدها: کلاسیک ها معتقدند که قیمت ها و دستمزدها کاملاً انعطاف پذیرند ولی کینز معتقد است که به دلیل وجود اتحادیه های کارگری و سایر عوامل، قیمت ها و به خصوص دستمزدها، به سمت پایین انعطاف ناپذیرند، یعنی دستمزدها به راحتی کاهش نمی یابند و با مقاومت نیروی کار روبرو می شوند.

ب) اطلاعات کامل و توهم پولی: کلاسیک های معتقد هستند که به دلیل اطلاعات کامل، توهم پولی وجود ندارد. ولی کینز معتقد بود که عرضه کنندگان نیروی کار به دلیل عدم وجود اطلاعات کامل، دچار توهم پولی می باشند.

اگر توهم پولی وجود نداشته باشد و انعطاف ناپذیری دستمزدها نیز وجود نداشته باشد، منحنی عرضه کل عمودی می شود. زیرا با افزایش قیمت ها عرضه کنندگان تمایل دارند بیشتر تولید کنند ولی به دلیل اینکه اطلاعات کامل وجود دارد، نیروی کار نیز دستمزد اسمی خود را افزایش می دهد. به اندازه افزایش قیمت ها، دستمزدها نیز افزایش می یابد، بنابراین دستمزد حقیقی ثابت مانده و عرضه نیروی کار ثابت می ماند. با ثابت ماندن عرضه نیروی کار، تولید ثابت می ماند، پس افزایش قیمت ها نمی تواند باعث افزایش اشتغال و تولید گردد. به عبارت دیگر کلاسیک ها معتقد بودند که تغییر متغیرهای اسمی (مثل تغییر حجم پول) نمی تواند متغیرهای حقیقی (مثل اشتغال، تولید ملی حقیقی) را تغییر دهد. تغییر متغیرهای اسمی فقط متغیرهای اسمی مثل قیمت ها و دستمزد اسمی را افزایش می دهد. برای تغییر متغیرهای حقیقی باید متغیرهای حقیقی تغییر کنند. در حالیکه کینز معتقد بود که متغیرهای حقیقی علاوه بر اینکه تابعی از متغیرهای حقیقی هستند، تحت تأثیر متغیرهای اسمی نیز می باشند، بنابراین معتقد بود که سیاست های پولی و مالی می تواند علاوه بر متغیرهای اسمی مثل قیمت ها و دستمزد اسمی، متغیرهای حقیقی مثل اشتغال و تولید ملی حقیقی را نیز تغییر دهد.

کینز معتقد بود که به دلیل وجود توهم پولی، اگر دولت سیاست انبساطی اتخاذ کند و قیمت ها افزایش یابد، تولید کنندگان تولید را افزایش می دهند، زیرا دستمزدها به اندازه تغییر قیمت ها، تغییر نمی کنند که دلیل آن اطلاعات ناقص نیروی کار و توهم پولی نیروی کار می باشد، زیرا هر چند قیمت ها افزایش یافته ولی از آنجا که دستمزد اسمی تغییر نکرده است بنابراین حتی با وجود کاهش دستمزد حقیقی، به دلیل توهم پولی، نیروی کار عرضه نیروی کار خود را کاهش نمی دهد. با افزایش تولید، تقاضا برای نیروی کار افزایش می یابد، بنابراین دستمزد اسمی بالا می رود و در نتیجه عرضه نیروی کار افزایش می یابد و تولید ملی افزایش می یابد. با توجه به بحث بالا کینز نتیجه گیری می کرد که منحنی عرضه کل شیب مثبت دارد یعنی قیمت و تولید ملی رابطه مستقیم با یکدیگر دارند. به عبارت دیگر کلاسیک ها معتقد بودند که با افزایش قیمت، دستمزدها و هزینه های تولید به همان نسبت افزایش می یابند، بنابراین تولید ثابت است، ولی کینز معتقد بود که افزایش دستمزدها و هزینه ها کمتر از قیمت است، بنابراین تولید افزایش می یابد.

انواع تورم بر حسب علل ایجاد آن:

1) تورم ناشی از فشار تقاضا یا کشش تقاضا: تورمی که علت آن افزایش تقاضای کل باشد، به تورم ناشی از فشار تقاضا معروف است. هر عاملی که باعث افزایش تقاضای کل در اقتصاد گردد باعث تورم ناشی از فشار تقاضا می گردد. مانند سیاست های پولی و مالی انبساطی.

2) تورم ناشی از فشار هزینه: هر عاملی که باعث افزایش هزینه های تولید گردد منحنی عرضه کل اقتصاد را به سمت چپ انتقال می دهد و در نتیجه باعث افزایش تورم می شود. به این نوع تورم که ناشی از فشار هزینه ها می باشد، تورم ناشی از فشار هزینه گفته می شود. مثل افزایش حداقل دستمزدها و افزایش قدرت بازاری اتحادیه های کارگری و بنگاه های تجاری یا عرضه کنندگان مواد خام و ایجاد انحصار و دریافت مالیات از عرضه کنندگان.

قدرت اتحادیه های کارگری باعث ایجاد مارپیچ تورمی مزد قیمت می شود زیرا اتحادیه ها، دستمزد را افزایش می دهند، افزایش دستمزدها باعث می شود قیمت هابالا رود، بالا رفتن قیمت باعث می شود کارگران دستمزدها را افزایش دهند.

قدرت بنگاه های اقتصاد باعث ایجاد مارپیچ تورمی قیمت مزد می شود زیرا بنگاه های بزرگ، ابتدا برای افزایش سود، قیمت را بالا می برند و در نتیجه کارگران مزدها را افزایش می دهند و سپس افزایش مزدها منجر به بالا رفتن قیمت ها می شود و این فرآیند تکرار می شود.

3) تورم وارداتی: تورمی که علت آن افزایش قیمت کالاهای وارداتی باشد، به تورم وارداتی معروف است.

4) تورم بنیادی یا نهادی یا ساختاری: منظور از تورم شاختاری که در کشورهای در حال توسعه وجود دارد، تورمی است که ناشی از ساختار خاص اقتصادی این گونه کشورها می باشد. این تورم ناشی از کمبود و تنگناهای امکانات حمل و نقل، تکنولوژی پیشرفته، نیروی انسانی ماهر و یا وجود انحصارات، بوروکراسی اداری و عدم کارایی سیستم دولتی می باشد.

5) تورم بخشی: تورم بخشی به این معنی است که اگر در یک بخش اصلی اقتصاد، قیمت ها افزایش یابد، باعث افزایش قیمت در سایر بخش های اقتصاد می گردد. مثل افزایش قیمت انرژی و یا حمل و نقل.

6) ترم ناشی از تنگناهای عوامل تولید: همراه با افزایش تقاضا و نزدیک شدن اقتصاد به سطح اشتغال کامل، تنگناهایی پدید می آید، این تنگناها باعث می شود که عرضه نتواند به اندازه تقاضا در جامعه افزایش یابد و در نتیجه تورم بوجود بیاید.

7) تورم روانی: به تورمی اطلاق می شود که علت آن انتظارات و نگرانی های مردم، نسبت به آینده باشد، بد بینی نسبت به آینده موجب می شود که تقاضا کنندگان، تقاضای خود را جلو بیندازند و بیشتر تقاضا کنند و عرضه کنندگان نیز عرضه خود را به تعویق اندازند و کمتر عرضه نمایند، در نتیجه تورم ایجاد می شود و یا تورم موجود شدت می یابد.

8) تورم پولی: به تورمی که ناشی از افزایش حجم پول و نقدینگی در جامعه باشد، اطلاق می گردد.

9) تورم رکودی یا رکود تورمی: اگر منحنی عرضه کل به سمت چپ انتقال یابد، همزمان قیمت ها افزایش و تولید کاهش می یابد، به عبارت دیگر تورم و رکود اقتصادی همزمان بوجود می آید، به چنین وضعیتی، وضعیت تورم رکوید اطلاق می شود. تورم ناشی از فشار هزینه منجر به تورم رکودی می شود. افزایش تقاضا هر چند تورم ایجاد می کند ولی در صورتی که منحنی عرضه کل صعودی باشد، به افزایش تولید نیز منجر می شود، ولی کاهش عرضه به تورم و کاهش تولید منجر می شود.

طبقه بندی تورم بر حسب شدت و ضعف آن:

بر حسب شدت تورم، آن را به تورم ملایم یا خزنده ؛ تورم معتدل ؛ تورم چهار نعل یا افسار گسیخته یا حاد تقسیم بندی می کنند.

به تورم های یک رقمی، تورم خزنده ؛ به تورم های دو رقمی، تورم معتدل ؛ به تورم های سه رقمی و بیشتر تورم چهار نعل گفته می شود.

درمان تورم:

برای درمان تورم باید یاتقاضای کل را کاهش داد و یا عرضه کل را افزایش داد و یا ترکیبی از این دو سیاست. سیاست های پولی و مالی انقباضی که باعث کاهش تقاضای کل می گردند یک سیاست ضد تورمی است، افزایش واردات، افزایش کارایی، کاهش هزینه های تولید، بهبود تکنولوژی و ... باعث افزایش عرضه کل می گردند، بنابراین یک سیاست ضد تورمی می باشند. یکی از راه های مبارزه با تورم اتخاذ سیاست های درآمدی است. کنترل مستقیم قیمت ها و نرخ گذاری دولتی و تعیین و تثبیت نرخ دستمزدها که درآمد افراد را تحت تأثیر قرار می دهد، سیاست درآمدی نام دارد.

تعریف بیکاری:

در اقتصاد بیکار به شخصی اطلاق می شود که در دستمزدهای رایج بازار حاضر به کار باشد ولی شغلی برای او وجود نداشته باشد.

نرخ بیکاری عبارت است از جمعیت بیکار، تقسیم بر جمعیت فعال ضربدر 100 .                      

جمعیت کشور را به فعال و غیرفعال تقسیم بندی می کنند، بازنشستگان، زنان خانه دار، محصلین جزء جمعیت غیرفعال می باشند. جمعیت فعال که همان عرضه نیروی کار است اگر به کار مشغول باشند، شاغل و در غیر این صورت بیکار می باشد. جمعیت شاغل همان تقاضای نیروی کار است.

انواع بیکاری:

1) بیکاری اصطکاکی (برخوردی یا طبیعی): در هر مقطعی از زمان تعدادی از نیروی کار به طور موقتی بیکار هستند ولی برای آنها شغل وجود دارد. مثلاً شما تازه فارغ التحصیل شده اید و به دنبال کار هستید، برای شما کار وجود دارد ولی شما مدتی را به جستجو می پردازید تا شغل مناسبتری پیدا کنید. یا بعضی از افراد از شغل فعلی خود ناراضی هستند و شغل خود را رها می کنند. به این تعداد بیکاران، بیکاران طبیعی یا اصطکاکی گفته می شود. به عبارت دیگر به آن تعداد از بیکاران که برای آنها شغل در اقتصاد کشور وجود دارد بیکاران طبیعی گفته می شود. (قبلاً 3 درصد بود ولی اکنون تا 6 درصد نیز می باشد) علت بالا رفتن نرخ بیکاری طبیعی یکی در تخصصی شدن شغل ها می باشد، یعنی افراد وقت بیشتری برای پیدا کردن شغل متناسب با تخصص خود صرف می کنند، بنابراین مدت زمان بیشتری بیکار هستند. همچنین گسترش بیمه های بیکاری و توام مالی افراد باعث شده است که افراد زمان بیشتری برای پیدا کردن شغل مناسب خود صرف نمایند. گاهی اوقات بیکاری فصلی را نیز جزء بیکاری طبیعی تلقی می کنند.

2) بیکاری ادواری (سیکلی یا تجاری): این نوع بیکاری ناشی از سیکل ها و یا ادوار تجاری می باشد. به عنوان مثال در دوران رکود که یکی از مراحل یک سیکل تجاری است، تقاضای کل کاهش می یابد، تولید کاهش می یابد و بنابراین کارخانه ها اقدام به اخراج نیروی کار می کنند، به این نوع بیکاری، بیکاری ادواری و یا سیکلی گفته می شود. برای از بین بردن این نوع بیکاری باید از سیاست های پولی و مالی انبساطی که به سیاست های کلان اقتصادی تثبیت معروف است استفاده کرد. یعنی با استفاده از این سیاست ها، تقاضای کل را افزایش داد، اقتصاد را از رکود خارج ساخت در نتیجه تولید افزایش می یابد و اشتغال نیز افزایش می یابد.

هر دور یا سیکل تجاری شامل چهار مرحله است: رکود ؛ حضیض ؛ رونق ؛ اوج. علت ایجاد سیکل های تجاری معمولاً پیچیده است ولی تغییرات سرمایه گذاری یکی از علل آن شمرده می شود. عواملی مثل نوآوری ها، تغییر در انتظارات، عرضه پول و مخارج دولتی نیز از عوامل دورهای تجاری برشمرده می شود. این عوامل ممکن است شروع کننده یک دور تجاری باشد، اما وابستگی متقابل واحدهای تولید کننده است که اثرات آن را پخش کرده و موجب می شود که حرکت خود به خود صورت گیرد. رکود به وضعیتی گفته می شود که بیکاری بالا است و تولید کمتر از اشتغال کامل و ظرفیت اقتصاد می باشد. رونق به وضعیتی گفته می شود که تولید اقتصادی در سطح و یا نزدیک اشتغال کامل وجود داشته باشد. اوج در نقطه ای روی می دهد که تولید و اشتغال نسبت به ماه های قبل و بعد به بالاترین سطوح خود می رسند و حضیض موقعی روی می دهد که تولید و اشتغال نسبت به سطوح ماه های قبل و بعدی در پایین ترین سطح خود باشد.

3) بیکاری ساختاری: بیکاری ساختاری موقعی روی می دهد که کارگران فاقد مهارت های لازم برای مشاغل موجود باشند. علت بروز این نوع بیکاری عدم تحرک شغلی (بیکاری تکنولوژیکی) و عدم تحرک جغرافیایی (بیکاری منطقه ای) نیروی کار می باشد. عدم تحرک شغلی به علت فقدان آموزش بوجود می آید. عدم تحرک جغرافیایی هنگامی رخ می دهد که نیروی کار حاضر به ترک محل زندگی خود و مهاجرت به مناطقی که شغل وجود دارد، نیست. برای از بین بردن این نوع بیکاری باید سیاست هایی اتخاذ کرد تا تحرک شغلی و جغرافیایی نیروی کار را افزایش دهد. مثل ارائه کمک هزینه انتقال، کاهش تبعیض در مورد تسهیلات مناطق، آموزش حرفه های جدید.

4) بیکاری ارادی و غیر ارادی (داوطلبانه و غیر دواطلبانه): کسانی که به میل و اراده خود بیکار هستند، بیکار ارادی و کسانی که به دلایلی به جز میل و اراده خود بیکار شده اند، بیکار غیر ارادی هستند. بیکاران ارادی اگر به دنبال کار نباشد، در اقتصاد به عنوان بیکار تلقی نمی شوند. بیکاری طبیعی یک نوع بیکاری ارادی است که افراد به میل و اراده خود بیکاری هستند ولی دنبال کار می باشند. بیکاری ادواری یکنوع بیکاری غیر ارادی است. هدف سیاست های اقتصادی از بین بردن بیکاری غیر ارادی است.

5) بیکاری آشکار و پنهان: گاهی اوقات بیکاری را به بیکاری آشکار و پنهان تقسیم بندی می کنند. بیکاران آشکار، بیکارانی هستند که شغلی ندارند و به دنبال شغل می گردند. بیکاران طبیعی، ساختاری و ادواری بیکاران آشکار هستند. بیکاران پنهان به آن تعداد از افراد گفته می شود که شغل دارند ولی در تولید نقشی ندراند.

علت بیکاری:

علت بیکاری در افزایش عرضه نیروی کار و یا کاهش تقاضای نیروی کار است. البته افزایش عرضه نیروی کار در صورتی به بیکاری منجر می شود که تقاضای نیروی کار ثابت باشد و یا کاهش تقاضای نیروی کار در صورتی منجر به بیکاری می شود که عرضه نیروی کار ثابت باشد. اگر همزمان عرضه و تقاضای نیروی کار افزایش و یا کاهش یابند، لزوماً بیکاری ایجاد نمی شود. بنابراین هر عاملی که باعث افزایش عرضه نیروی کار و یا کاهش نیروی کار گردد، می تواند باعث ایجاد بیکاری و یا افزایش بیکاری شود. به عنوان مثال افزایش جمعیت، کاهش دوران تحصیل، افزایش نرخ مشارکت زنان، ورود زود هنگام کودکان به بازار کار، مهاجرت نیروی کار به داخل و ... باعث افزایش عرضه نیروی کار و کاهش تولید، استفاده از تکنولوژی های سرمایه بر، کاهش سرمایه گذاری و ... باعث کاهش تقاضا نیروی کار می شود و می تواند بیکاری را تشدید نماید.

برای درمان بیکاری باید عرضه نیروی کار را کاهش داد و یا تقاضای نیروی کار را افزایش داد.

تعریف منحنی فیلیپس:

منحنی فیلیپس رابطه بین نرخ تورم و نرخ بیکاری را نشان می دهد. اولین بار فردی به نام فیلیپس با استفاده از آمارهای بریتانیا نشان داد که رابطه ای معکوس بین نرخ افزایش مزدها و نرخ بیکاری وجود دارد، به عبارت دیگر با کاهش بیکاری، نرخ تغییرات دستمزدها بالا می رود. از آنجا که همزمان با تغییر دستمزدها، قیمت ها نیز تغییر می کنند، همان رابطه ای که بین بیکاری و دستمزدها برقرار است بین نرخ تغییر قیمت ها (نرخ تورم) و نرخ بیکاری نیز وجود دارد.

منحنی ای که رابطه بین نرخ تورم و نرخ بیکاری را نشان می دهد به نام منحنی فیلیپس معروف شد.

شکل های مختلف منحنی فیلیپس:

کینزین ها معتقدند که منحنی فیلیپس نزولی است، یعنی رابطه بین نرخ بیکاری و نرخ تورم رابطه معکوس می باشد، یعنی با افزایش نرخ تورم، بیکاری کاهش می یابد. اگر بخواهیم بیکاری را کاهش دهیم باید نرخ تورم بالاتر را بپذیریم.

علت اینکه از نظر کینز منحنی فیلیپس نزولی است این است که منحنی عرضه کل از نظر کینز صعودی است. اگر عرضه کل صعودی باشد، با افزایش تقاضای کل، قیمت افزایش می یابد، تولید و اشتغال افزایش می یابد و بیکاری کاهش می یابد.

کلاسیک ها معتقد هستند که منحنی فیلیپس عمودی است، یعنی رابطه ای بین نرخ تورم و بیکاری وجود ندارد و نمی توان با افزایش تورم، بیکاری را کاهش داد. علت اینکه کلاسیک ها معتقدند منحنی فیلیپس عمودی است این است که منحنی عرضه کل را عمودی می دانند.

انتقال منحنی فیلیپس:

هر عاملی که باعث انتقال منحنی عرضه کل اقتصاد به سمت راست شود، منحنی فیلیپس را به سمت چپ یا درون انتقال می دهد. به عنوان مثال بالا رفتن کارایی، حذف و یا کاهش قدرت انحصاری اتحادیه ها، کاهش هزینه های تولید، افزایش موجودی سرمایه و اتخاذ سیاست های درآمدی، منحنی عرضه کل اقتصاد را به سمت راست انتقال می دهد و منحنی فیلیپس را به سمت چپ انتقال می دهد. عواملی که باعث می شوند منحنی عرضه کل به سمت چپ انتقال یابد، منحنی فیلیپس را به سمت راست انتقال می دهد. به عنوان مثال افزایش در تنگناهای اقتصادی، تحرک کمتر جغرافیایی و شغلی نیروی کار، ایجاد موانع ورود به بازارهای کار تخصصی، قدرت گرفتن اتحادیه های کارگری و مؤسسات بازرگانی انحصاری، ضعف تکنولوژی، افزایش هزینه های تولید، کاهش کارایی و بازدهی عوامل تولید و ... همه عواملی هستند که منحنی عرضه کل را به سمت چپ انتقال داده و باعث می شوند که منحنی فیلیپس به سمت راست انتقال یابد.

تفسیر فریدمن فلپس از منحنی فیلیپس:

فریدمن و فلپس معتقدند که منحنی معتقدند که منحنی فیلیپس در کوتاه مدت که انتظارات نیوری کار شکل نگرفته است، نزولی ولی در بلندمدت که انتظارات نیروی کار به صورت کامل شکل می گیرد عمودی است. فریدمن و فلپس معتقد هستند که نحوه شکل گیری انتظارات نیروی کار تطبیقی است، یعنی نیروی کار افزایش قیمت ها را به طور تطبیقی پیش بینی می کند.

نظریه مکتب انتظارات عقلایی در مورد منحنی فیلیپس:

مکتب انتظارات تطبیقی معتقد است که انتظارات نسبت به آینده قیمت ها و یا هر متغیر دیگری تابعی از روند گذشته متغیرها می باشد. به عنوان مثال اگر تورم انتظاری ما در سال جاری 10 درصد و تورم واقعی 20 درصد باشد افراد در پیش بینی تورم آینده میانگین این دو را در نظر می گیرند و تورم آینده را 15 درصد پیش بینی می کنند. بر اساس این نظریه اگر یک دوره تورم را کمتر از مقدار واقعی پیش بینی کنیم، برای بقیه دوره ها نیز کمتر پیش بینی می کنیم. به عبارت دیگر در انتظارات تطبیقی، همیشه با خطای پیش بینی یکطرفه روبرو هستیم.

طرفداران مکتب انتظارات عقلائی معتقد هستند که افراد در پیش بینی های خود خطا می کنند ولی این خطاها یک طرفه و یا سیستماتیک نمی باشد. یعنی اگر در یک دوره تورم را کمتر از واقع پیش بینی کنیم در دوره بعد روش پیش بینی خود را عوض می کنیم و احتمالاً تورم را بیش از مقدار واقعی آن پیس بینی می کنیم. فرد منطقی فردی است که مجموع خطاهای پیش بینی اش صفر باشد، در حالیکه در انتظارات تطبیقی مجموع خطاهای پیش بینی صفر نمی باشد. مکتب انتظارات عقلایی یا منطقی می گوید که افراد در شکل گیری انتظارات خود یا همان نحوه پیش بینی آینده از متغیرها، فقط از اطلاعات گذشته استفاده نمی کنند بلکه از همه اطلاعات موجود استفاده می کنند. طرفداران مکتب انتظارات عقلایی معتقدند اگر تورم انتظاری یا تورم واقعی برابر باشد، یعنی نیروی کار تورم را دقیق پیش بینی کند، دستمزدها به اندازه تورم افزایش می یابد، بنابراین منحنی فیلیپس عمودی می شود. اگر تورم انتظاری با تورم واقعی برابر نباشد، یعنی تورم پیش بینی نشده داشته باشیم دستمزدها به اندازه تورم تغییر نمی کنند، بنابراین منحنی فیلیپس شیب نزولی خواهد داشت. از دیدگاه این مکتب سیاست های پولی و مالی هنگامی بر منحنی های تقاضای کل و در نتیجه بر تورم و بیکاری اثر خواهند گذاشت که پیش بینی نشده باشند، اگر این سیاست ها از طرف نیروی کار پیش بینی شوند، دستمزدها نیز به اندازه تورم تغییر می کنند، بنابراین تولید، اشتغال و بیکاری تغییر نمی کند و کارایی سیاست ها صفر خواهد شد. این سیاست ها هنگامی کارایی دارند که غیر قابل انتظار باشند یعنی از طرف نیروی کار پیش بینی نشوند.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: تورم, آثار تورم, علل تورم, انواع تورم
expense
 
 
تاریخ :  یکشنبه بیستم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

expense

Money spent or cost incurred in an organization's efforts to generate revenue, representing the cost of doing business. Expenses may be in the form of actual cash payments (such as wages and salaries), a computed expired portion (depreciation) of an asset, or an amount taken out of earnings (such as bad debts). Expenses are summarized and charged in the income statement as deductions from the income before assessing income tax. Whereas all expenses are costs, not all costs (such as those incurred in acquisition of income generating assets) are expenses.



:: موضوعات مرتبط: اصطلاحات مدیریتی
:: برچسب‌ها: اصطلاحات مدیریتی, کلیدواژه های مدیریتی, expense
demography
 
 
تاریخ :  یکشنبه بیستم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

demography

Study of both quantitative and qualitative aspects of human population. Quantitative aspects include composition, density, distribution, growth, movement, size, and structure of the population. Qualitative aspects are the sociological factors such as education quality, crime, development, diet and nutrition, race, social class, wealth, well being.



:: موضوعات مرتبط: اصطلاحات مدیریتی
:: برچسب‌ها: اصطلاحات مدیریتی, کلیدواژه های مدیریتی, demography
تاریخ :  شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری
با توجه به این واقعیت که تصمیم گیری و مدیریت را می توان مترادف دانست، یا جنبه اصلی مدیریت را تصمیم گیری به حساب آورد، اهمیت شناخت فرآیند اخذ تصمیم مشخص تر می شود. ناگفته نماند که در نوشته ها و آموزش های پیرامون تصمیم گیری عموماً تمرکز بر «لحظه تصمیم گیری» است تا کل فرآیند طولانی و پیچیده تصمیم گیری و کشف و تعریف متغیرهایی که ما را نهایتاً به عمل اخذ تصمیم هدایت می کند.

به اعتقاد جرج هوبر، مسئله یابی، تصمیم گیری، انتخاب و حل مسئله با هم تفاوت دارند.

مسئله یابی:

پیش آنکه مسئله را بتوان حل کرد باید شناخت و تعریف صحیحی از آن داشت، یعنی تعیین کرد که چه وضعیتی نمایانگر مسئله است و کدام مسئله باید حل شود؟ این فرآیند شناسایی مسئله و تعیین اهداف و اولویت بندی آنها را مسئله یابی می نامند.

فرآیند مسئله یابی:

برای آگاهی از وجود مسئله می توان از روش های رسمی و غیر رسمی استفاده کرد:

الف) مسئله یابی رسمی: روش رسمی مسئله یابی یک رویه مستقیم و سه رویه غیر مستقیم دارد:

* رویه های مستقیم: در رویه مستقیم مدیر خودش از وضعیت های ایجاد شده زیر به وجود مسئله پی می برد:

1) انحراف از تجریبات گذشته ؛ 2) انحراف از برنامه تعیین شده ؛ 3) پیشی گرفتن از رقبا.

* رویه های غیر مستقیم: رویه های غیر مستقیم مسئله یابی عبارتند از:

1) از طریق کارکنان (به دو دلیل مسئله را به مدیر گوشزد می کنند: صلاحیت مدیر و انجام وظیفه) ؛ 2) از طریق مافوق ها ؛ 3) از طریق ارباب رجوع یا مشتری.

ب) مسئله یابی غیر رسمی: در یک بررسی 80 درصد مدیران گفتند قبل از آنکه مسئله عمده ای بر روی ترازنامه یا ... نشان داده شود یا حتی قبل از آنکه کارکنان یا مافوق ها مسئله ای را به آنها ارجاع کنند، از آن آگاهی داشتند و ذکر شده بود که اطلاعات آنان قبلاً از طریق ارتباطات غیررسمی و بینشی فراهم آمده بوده است از این رو نتیجه گیری می شود که مسئله یابی غیررسمی امری بینشی است و از کانال های ارتباطاتی غیر رسمی به وجود آنها پی برده می شود.

فنون علمی مدیریت در مسئله یابی:

بعضی از صاحبنظران متعقدند فنون علمی مدیریت علاوه بر حل مسئله می تواند در تعیین محل مسئله نیز کمک کند.

تصمیم گیری: تصمیم گیری فرآیندی را تشریح می کند از طریق آن راه حل مسئله معینی انتخاب می گردد.

انتخا: به مجموعه فعالیت های فرد بر می گردد که موجب انتخاب یک بدیل از مجموع بدیل ها می شود. بنابراین انتخاب کردن جزئی از تصمیم گیری است.

فرآیند حل مسئله: به یک دسته فعالیت های گسترده ای که در یافتن و به اجرا درآوردن راه حلی برای اصلاح یک وضعیت نامطلوب را در بر دارد، فرآیند حل مسئله گفته می شود. به عبارت دیگر حل مسئله به مفهوم یافتن جواب هایی برای یک سئوال است.

انواع مسئله و تصمیم:

از آنجایی که اطلاعات اساس تصمیم گیری است جنبه ای از سازماندهی که فرآیند جریان اطلاعات را شرح می دهد مورد توجه بسیار قرار می گیرد. یک دستورالعمل خوب برای اخذ تصمیم از 90 درصد اطلاعات و 10 درصد الهام و بینش تشکیل می شود. به نظر استینر جریان اطلاعات همانند جریان خون برای حیات و سلامت هر واحد لازم است. وضعیت های تصمیم گیری نیازمند به کارگیری روش های مختلفی در اخذ تصمیم است. تمایز قائل شدن میان وضعیت هایی که به تصمیم های برنامه ریزی شده نیازمند است با وضعیت هایی که تصمیم های برنامه ریزی نشده لازم دارد، فواید بسیاری دارد.

1) تصمیم های برنامه ریزی شده: تصمیم های برنامه ریزی شده تصمیم هایی است که بر حسب عادت و قانون یا رویه اخذ می گردد و برای مسائل ساده و پیچیده به کار می رود. هر چه تصمیم ها نامنظم تر و جدیدتر و دارای نتایج عمده ای باشد، یا به بیان دیگر پیچیده تر باشد و تعهدات عمده را در بر داشته باشد به همان نسبت هم تبدیل آنها به شکل برنامه ریزی شده دشوارتر است. اگر مسئله تکرار شود و عوامل تشکیل دهنده آن را بتوان تحلیل، پیش بینی و تعریف کرد آنگاه چنین مسئله ای را می تواند برنامه ریزی کرد. البته تصمیم های برنامه ریزی شده تا حدی آزادی مدیر را محدود می سازد زیرا سازمان به جای فرد تصمیم می گیرد که چه باید کرد. به هر حال تصمیم های برنامه ریزی شده وقت مدیر را برای پرداختن به مسائل عمده تر آزاد تر می کند.

2) تصمیم های برنامه ریزی نشده: تصمیم های برنامه ریزی نشده تصمیم هایی است که با مسائل غیر معمول و منحصر به فرد سر و کار دارد. اگر مسئله ای به اندازه کافی تکرار نشود که بتوان برای آن خط مشی ای تعیین کرد یا آن قدر مهم باشد که نیازمند به برخورد خاصی باشد باید با تصمیم مقتضی و برنامه ریزی نشده ای حل گردد. در واقع مدیر در برابر اکثر مسائل عمده ای که با آن روبروست ناچار به اخذ تصمیم برنامه ریزی نشده است. خط مشی های مکتوب و غیر مکتوب سازمان، موجب تسهیل تصمیم گیری می شود، زیرا بعضی از بدیل ها را حذف یا محدود می کند. هر چه فرد در سلسله مراتب سازمانی بالاتر رود، داشتن توان اخذ تصمیم های برنامه ریزی نشده اهمیت بیشتری می یابد، زیرا بیشتر تصمیم هایی که باید بگیرد برنامه ریزی نشده اند.

موقعیت های تصمیم گیری:

مدیران در تعیین چگونگی برخورد با مشکلات غالباً مسئله را بر روی پیوستاری در نظر می گیرند که در یک طرف آن وضعیت قابل پیش بینی و در طرف دیگر، وضعیتی که پیشی بینی آن بی نهایت مشکل است قرار دارد و از واژه های اطمینان، مخاطره و عدم اطمینان برای شرح وضعیت های ثبت شده بر پیوستار استفاده می کنند.

1) موقعیت اطمینان: در وضعیت اطمینان می دانیم که در آینده چه رخ خواهد داد در این موقعیت اطلاعات مورد اطمینان قابل اندازه گیری و دقیقی وجود دارد تا بر اساس آن تصمیم گیری شود و در این وضع آینده به آسانی قابل پیش بینی است.

2) موقعیت مخاطره: در وضعیت مخاطره میزان احتمال هر گونه نتیجه ممکن، معین است به عبارت دیکر اطلاعات کامل موجود نیست و قابلیت پیش بینی کمتر است.

3) موقعیت عدم اطمینان: در وضعیت عدم اطمینان میزان احتمال نتیجه گیرفتن ممکن و حتی نتیجه را نمی دانیم، به عبارت دیگر اطلاعات ما نسبت به موضوع ناچیز است.

ماهیت حل مسائل مدیری:

مدیران مؤثر سعی نمی کنند هر مسئله ای را که از طرف زیردستان، مافوق ها و همکارنشان بدان ها تحمیل می شود حل کنند، بلکه وقت و انرژی خود را برای مسائلی نگه می دارند که واقعاً توان آنان را طلب می کند، آنان درباره مسائل جزئی یا سریع قضاوت می کنند یا آنها را به زیردستان خود ارجاع می دهند.

حساسیت مدیر نسبت به مسئله یا موقعیت:

همان طوری که گوت و تاگیوری متذکر شده اند نوع مسائل و موقعیت هایی را که مدیران برای کار بر روی آنها انتخاب می کنند، تحت تأثیر ارزش ها و زمینه های قبلی آنان است. اگر عمدتاً ارزش های کارکردی مادی بر مدیر حاکم باشد معمولاً او مایل است درباره مسائل عملی نظیر بازاریابی، تولید یا سود تصمیم بگیرد، اگر گرایش تئوریک بیشتری داشته باشد ممکن است به بازدهی بلندمدت سازمان خود علاقه مند باشد، اگر دارای گرایش سیاسی باشد ممکن است بیشتر مایل به رقابت با سایر سازمان ها یا پیشرفت شخصی خود باشد. زمینه تخصصی و مهارت مدیر همچنین بر حساسیت او نسبت به مسائل یا فرصت هایی که فراهم اثر می گذارد. حساسیت های خاص مدیر نسبت به انواع معین مسائل و فرصت ها گاهی یک امتیاز است زیرا می تواند از احتمالاتی آگاه شود که سایرین نادیده می گیرند ولی اگر نسبت به سایر مسائل و فرصت ها حساسیت نداشته باشد خود می تواند یک عیب محسوب شود.

موقعیت شناسی:

عده ای بر این عقیده اند که در دل هر مسئله فرصتی هست. و مسئله را چیزی می دانند که توان سازمان را در رسیدن به اهداف به خطر می اندازد در حالیکه فرصت چیزی است که احتمال فراتر رفتن از اهداف را فراهم می کند.

بحران: پیش آمدن حادثه ای ناگهانی از قبیل آتش سوزی یا ورشکستگی یکی از صاحبان عمده مواد اولیه و مانند آن است که به رسیدگی و تصمیم گیری فوری نیاز دارد.

مسئله: از طریق جریانی از داده های شفاهی مکرر و مبهم از انباشتگی حوادث چندگانه آشکار می شود.

موقعیت: اغلب توسط یک فکر یا حادثه ای غیر بحرانی جلوه گر می شود امکان فراتر رفتن از اهداف را فراهم می آورد.

پیتر دراکر بیان می دارد فرصت ها رموز کلیدی موفقیت مدیر و سازماندهی هستند و با بهره گیری از فرصت هاست که نتایج سودمند حاصل می شود، حال آنکه مسئله فقط وضعیت را به حال عادی بر می گرداند. به اعتقاد درکاکر بهره گیری از فرصت ها در متمرکز کردن منابع و تلاش ها بر انجام کارهای درست است.

چگونگی اخذ تصمیم برای حل مسئله:

گفته شد که بعضی از مسائل از طریق مافوق ها یا کارکنان به سراغ مدیر می آیند و مسائلی هم هستند که مدیر به دنبال آنها می رود ولی هیچ مدیری نمی تواند همه مسائل را که روزانه در جریان کار پیش می آید حل کند، بنابراین آموختن چگونگی اولویت بندی و ارجاع مسائلی جزئی به زیردستان برای حل آنها مهم است. هنگامی که مسئله به مدیر ارجاع می شود باید به مسائل ذیل توجه داشته باشد:

آیا مسئله سهل و آسانی است؟  ؛ آیا مسئله خود به خود حل می شود؟ ؛ آیا این تصمیمی است که من باید بگیرم؟

هر چه مرجع تصمیم گیری نزدیکتر به منشاء پیدایش مسئله باشد، بهتر است.

قانون فوق دو نتیجه در بر دارد:

الف) تا حد ممکن مسائل کمتری به رده های بالاتر ارجاع شود ؛ ب) تا حد ممکن مسائل بیشتری به زیردستان ارجاع شود.

کسانی که نزدیکتر به مسئله هستند معمولاً برای تصمیم گیری و چگونگی برخورد با آن در وضعیت بهتری قرار دارند. هنگامیکه مدیر مسئله ای را به فردی در رده بالاتر ارجاع می دهد باید اطمینان داشته باشد که هدف او تنها شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت نیست، همان طوری که ارجاع کار به زیردستان نیز شانه خالی کردن نیست زیرا مسئولیت نهایی با مدیر است. مدیر معمولاً از مافوقش به مسائله نزدیکتر است ولی باید هر مسئله را به فردی که شایستگی بیشتری برای حل آن دارد بسپارد.

مدیر چگونه می تواند در مورد ارجاع مسئله به مافوقش تصمیم بگیرد؟

اگر قانون کلی تصمیم گیری و نتایج آن، برای راهنمایی مدیر کافی نباشد او می تواند با سئوال های زیرآنها تکمیل کند: 1) آیا مسئله بر بخش های دیگر در خارج از حوزه سرپرستی من اثر دارد؟  ؛ 2) آیا مسئله تأثیر عمده ای بر حوزه مسئولیت من دارد؟ ؛ 3) آیا مسئله به اطلاعاتی که فقط در سطح بالا وجود دارد نیاز دارد؟ ؛ 4) آیا تصمیم من به میزان قابل توجیهی از بودجه واحد می کاهد؟ ؛ 5) آیا این مسئله در حوزه مسئولیت یا اختیار من نیست؟

جواب آری به هر یک از سئوالات مذکور، احتمالاً به معنی ارجاع مسئله به مافوق است.

روش غیر رسمی حل مسئله:

اگر مدیر با مسئله ای روبرو شود که مهم و مشکل باشد و خود به خود حل نشود بلکه لازم باشد تا او برای حل آن تصمیم بگیرد می گوییم که مدیر در وضعیت حل مسئله قرار دارد. بسیاری از مدیران به طور غیررسمی بر روی های حل مسئله متکی هستند از جمله:

الف) مدیر به روش سنتی متکی است و به همان شکلی که در وضعیت های مشابه در گذشته تصمیم گیری شده است عمل می کند ؛ ب) مدیر با توسل به اختیارات خود و بر اساس پیشنهادهای یک کارشناس یا مدیر رده بالاتر تصمیم می گیرد ؛ ج) مدیر ممکن است از چیزی که فلاسفه آن را برهان ماقبل تجربه می نامند بهره ببرد، فرض ایشان بر این است که پاسخ صحیح هر مسئله منطقی ترین یا روشن ترین راه حل آن است.

این سه روش گرچه در بعضی از موارد مفید است در موارد دیگری نیز ممکن است مدیر را به اخذ تصمیم غلط هدایت کند.

فرآیند منطقی حل مسئله:

هیچ روشی در تصمیم گیری نمی تواند تضمین کند که مدیر همیشه با تکیه بر آن می تواند تصمیم درستی بگیرد. به هر حال مدیرانی که روش منظم مدبرانه و منطقی تری نسبت به سایرین به کار می برند احتمال دارد که به جواب بهتری برسند.

فرآیند اساسی تصمیم گیری منطقی برای حل مسئله شبیه فرآیند رسمی برنامه ریزی استراتژیک است، که مراحل تشخیص و تعریف مسئله و جمع آوری و تحلیل واقعیات مربوط به مسئله و یافتن و ساختن راه حل های بدیل و ارزیابی و انتخاب بهترین راه حل و به اجرا درآوردن آن را شامل می شود. گرچه حل مسئله و برنامه ریزی استراتژیک کاملاً متفاوت هستند اما هر دو روش منظمی را دنبال می کنند.

تصمیم گیری فرآیندی مداوم و چالشی برای مدیران است.

ارزیابی کارایی یک تصمیم:

نرمن مایر دو معیار را برای ارزیابی کارایی بالقوه یک تصمیم مشخص کرده است:

الف) کیفیت عینی تصمیم؛کیفیت عینی تصمیم با این پرسش که چقدر فرآیند تصمیم گیری رسمی به اجرا درآمده است، معین می شود.

 ب) پذیرش مجریان آن؛ مدیر می تواند تصمیم را خود یا با کمک دیگران اخذ کند اما به هر حال وقتی نوبت به اجرا می رسد دایره انتخاب محدود می شود. جلب رضایت و همکاری تعدادی از افراد که تقریباً همیشه درگیر اجرای تصمیم ها هستند ضروری است و یکی از عواملی که مدیران باید هنگام بررسی وضعیت و ارزیابی بدیل ها در نظر بگیرند چگونگی حمایت کسانی است که باید آن را به اجرا درآورند. 

موانع حل مسئله مدیری:

ایروینگ جینیس و لئون من 4 روش تشخیص و حل مسئله را که می تواند مانع افرادی باشد که باید تصمیم های مهمی بگیرند، به شرح ذیل شناسایی کرده اند:

1) اجتناب آرام: مدیر بعد از ملاحظه اینکه نتایج سوء وارد عمل نشدن خیلی زیاد نخواهد بود تصمیم به عمل نکردن می گیرد. این می تواند نگرش مدیری باید که مافوقش به او گفته است در صورت بهبود عملکردش ارتقا خواهد یافت، ولی چون می داند که احتمالاً مافوقش برکنار می شود، بنابراین در جهت بهبود عملکردش تلاش نمی کند، ولی اگر همان مدیر از وضعیت متزلزل مافوقش اطلاع نداشت مشتاقانه و سخت تر می کوشید و وقت زیادی را صرف کار می کرد.

2) تغییر آرام: مدیر با ملاحظه اینکه انجام ندادن کاری عواقب وخیمی دارد، تصمیم به انجام عملی می گیرد. به هر حال به جای تحلیل وضعیت مدیر اولین بدیل در دسترس را که به ظاهر که خطر است، انتخاب می کند و از تحلیل دقیق اجتناب می ورزد.

3) اجتناب دفاعی: هنگامیکه مدیری با مسئله ای روبرو می شود و به یافتن راه حل خوبی مبتنی بر تجربه گذشته قادر نیست درصدد جستن راهی برای فرار از مسئله بر می آید. وی ممکن است بررسی عواقب را به تعویق اندازد یا تلاش کند تا آن را از سر خود باز کند و ممکن است اجازه دهد دیگری تصمیم بگیرد و عواقب آن را ببیند یا به سادگی مخاطرات را نادیده بگیرد و واضحترین راه حل را انتخاب کند. این وضعیت کناره گیر مدیر ممکن است مانع بررسی بدیل های با دوام تر شود.

4) ترس (هراس): مدیر احساس می کند نه تنها به وسیله خود مسئله بلکه به وسیله زمان نیز زیر فشار قرار دارد. این حالت باعث فشار روحی شدیدی می شود که ممکن است در رفتارهایی نظیر بی خوابی، زود رنجی، دیدن خواب های بد و سایر شکل های اضطراب و تشویش متجلی شود و در نهایت ممکن است به بیماری جسمی وی منجر شود. فرد ممکن است در حالت ترس، آن قدر درمانده و بهت زده باشد که نتواند وضعیت را به طور واقع بینانه ارزیابی کند و به اشتباه برخوردی را مناسب با وضعیت تشخیص دهد که احتمالاً همان برخورد وضعیت را وخیم تر کند.

مدیرانی که نسبت به مسائل به شیوه های مذکور واکنش نشان می دهند اغلب به دنبال روش ساده ای برای تصمیم ها هستند. یکی از روش هایی که به طور مکرر به کار می رود روش تطبیق تدریجی است. در این روش بدیلی که فقط نمایانگر تغییر کوچکی از خط مشی های موجود است انتخاب می شود. در موارد زیادی این روش، عملی ترین برخورد است زیرا از بررسی گسترده مسئله اجتناب می شود و بدین ترتیب موجب صرفه جویی پول و زمان می گردد و حاصلی قابل پیش بینی، نسبتاً پایدار و علمی و آشنا برای تحلیل به مدیر ارائه می کند ولی چنین برخوردی اغلب به راه حلی های کم ارزش منجر می شود زیرا این روش جایگزینی برای جمع آوری اطلاعات جدید و تفکر خلاق است. هنگامی که مدیران تطبیق تدریجی را به کار می برند احتمال بسیار کمی وجود دارد که عقاید جدید بررسی شود و مزایای دراز مدت فدای منافع کوتاه مدت می شود.

محدودیت های فرآیند منطقی تصمیم گیری:

محدودیت های چندی در فرآیند منطقی تصمیم گیری وجود دارد که اساساً از عدم دانش کامل آدمی نسبت به تمام جنبه های قبل و بعد از یک واقع ناشی می شود: 1) ارزش اجتماعی ؛ 2) ناتوانی هر مدل در احاطه داشتن بر سلسله بازتاب ها و حوادث بی پایانی که هر تصمیم با انتخاب به دنبال خواهد داشت ؛ 3) عدم اطمینان ؛ 4) رضایتمندی (سرهم بندی کردن) ؛ 5) معقولیت نسبی ؛ 6 ) تدابیر وضعیت (هرچه تصمیم مهمتر باشد، مسائل سیاسی و اجتماعی درگیر با آن بیشتر است).

تمایز میان معقولیت نسبی و رضایتمندی دارای اهمیت است: زیرا معقولیت نسبی به محدودیت طبیعی در توان انسان برای اداراه وضعیت های پیچیده گفته می شود و حال آنکه رضایتمندی یک انتخاب عمدی برای محدود کردن تعداد بدیل های مورد بررسی برای رسیدن به راه حل رضایتبخش است یعنی اولی به طور طبیعی بر انسان تحمیل می شود در صورتی که دومی انتخاب عمدی است.

غلبه بر موانع فردی در حل مسئله:

آشنایی با فرآیندهای منطقی حل مسئله به مدیر اطمینان می دهد که توان شناخت و برخورد با وضعیت های پیچیده را دارد. این اعتقاد به دو دلیل مهم است:

الف) احتمال تلاش و فعالیت مدیران را در تعیین محل مسائل و فرصت ها در سازمان هایشان افزایش می دهد؛

ب) احتمال یافتن راه حل های خوب را برای مسائلی که با ان مواجه می شوند بالا می برد، زیرا گذشته از به کارگیری فرآیند منطقی حل مسئله راه های ویژه دیگیری برای تصمیم گیری های مؤثرتر وجود دارد: اولویت بندی ؛ کسب اطلاعات لازم ؛ پیشروی منظم و دقیق.

روش ها و فنون میعن تصمیم گیری:

روش ها و فنونی که از طریق تحقیق و تجربه به دست آمده اند و می توانند  در مراحل مختلف فرآیند تصمیم گیری استفاده شوند عبارتند از:

تفکر خلاق ؛ تحقیق در عملیات ( برنامه ریزی خطی، فن مونت کارلو، تئروی خط نوبی) ؛ مفاهیم زیربنایی و استراتژی ها.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: تصمیم گیری, مسئله یابی, فرآیند مسئله یابی, مدیریت مسئله یابی
تاریخ :  شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

نظریه های مصرف:

عوامل مؤثر بر مصرف ملی:

مصرف ملی نیز همانند مصرف یک فرد تحت تأثیر عوامل گوناگون قرار دارد، به عنوان مثال درآمد ملی، ثروت ملی، انتظارات مصرف کنندگان از آینده، توزیع درآمد و ... عواملی هستند که در مصرف ملی نقش دارند. نظریه های مصرف در تلاش می باشند تا رابطه عوامل مؤثر بر مصرف را با مصرف نشان دهند. چهار نظریه مصرف معروف که در اقتصاد کلان از اهمیت بیشتری برخوردار هستند عبارتند از:

نظریه مصرف درآمد مطلق کینز ؛ نظریه مصرف درآمد نسبی دوزنبری ؛ نظریه مصرف درآمد دائمی فریدمن ؛ نظریه مصرف سیکل زندگی مودیلیانی.

نظریه مصرف درآمد مطلق (کینز):

نظریه درآمد مطلق یکی از اولین نظریه های مصرف و ساده ترین آنها می باشد. این نظریه که توسط کینز مطرح شد، مصرف کلی در هر دوره را تابعی خطی از درآمد ملی همان دوره (درآمد جاری) در نظر می گیرد.

تابع مصرف به صورت  می باشد که  (میل نهایی به مصرف) مقدار ثابتی است،  (میل متوسط به مصرف) با درآمد ملی رابطه معکوس دارد، یعنی با افزایش درآمد ملی  کاهش می یابد. همیشه  بزرگتر از  است و با افزایش درآمد  به  نزدیک می شود.

از نظر کینز تابع پس انداز که از تابع مصرف استخراج می شود به صورت  است،  (میل نهایی به پس انداز) مقدار ثابتی است ولی  (میل متوسط به پس انداز) با درآمد ملی رابطه مستقیم دارد. با افزایش درآمد  به  نزدیک می شود. کشش مصرف نسبت به درآمد کوچکتر از یک و کشش پس انداز نسبت به درآمد بزرگتر از یک می باشد.

همچنین توابع مصرف و پس انداز کینز توابعی عدم تناسبی هستند یعنی نسبت  و  در سطوح مختلف درآمد، ثابت نمی باشد.

انتقادهای وارده به نظریه مصرف کینز:

بعد از جنگ جهانی دوم، تابع مصرف کینز مورد انتقاد واقع شد و موجب شد که نظریه های مصرف دیگری نیز وارد ادبیات اقتصادی جهان شوند.

الف) یکی از مواردی که باعث شده نظریه مصرف کینز مورد تردید واقع شود، مطالعات آماری سایمون کوزنتس بود. وی با استفاده از آمارهای مصرف و درآمد در طی دوره بلند مدت (صد ساله) نشان داد که  مقدار ثابتی است، به عبارت دیگر تابع مصرفی که وی تخمین می زد عرض از مبدأ نداشت ولی برای دوره های زمانی کوتاه تر تابع مصرف کینز از نظر آماری مورد تأیید واقع می شد. بنابراین وی به این نتیجه رسید که تابع مصرف کینز برای دوره کوتاه مدت مصداق دارد ولی برای دوره های بلندمدت مصداق ندارد. همچنین تابع مصرفی که با استفاده از داده های مقطعی تخمین زده شد، تابع مصرف کینز را تأیید می کرد ولی تابع مصرفی که با استفاده از داده های سری زمانی دوره بلندمدت تخمین زده می شد، تابع مصرف کینز را تأیید نمی کردند.

ب) یکی از موارد دیگری که باعث تردید در صحت نظریه مصرف کینز شد، این بود که مقدار پیش بینی هایی که با استفاده از تابع مصرف کینز در مورد مصرف آینده صورت می گرفت معمولاً تورش به سمت پایین داشت، به عبارت دیگر تابع مصرف کینز مصرف را کم پیش بینی می کرد و این نشان می داد که عرض از مبدأ تابع مصرف کینز در طول زمان ثابت نمی باشد.

ج) مورد دیگر در مورد تابع مصرف کینز بحثی بود که تحت عنوان تز رکود مطرح شد. اگر   را به   تقسیم کنیم،  بدست می آید. طبق نظریه مصرف کینز بعد از جنگ   کاهش می یافت،   نیز با پایان جنگ کاهش می یافت و اگر   و   نیز ثابت باشند انتظار رکود می رفت ولی بعد از جنگ نه تنها رکودی اتفاق نیفتاد بلکه تورم هم بوجود آمد.

مجموعه انتقادهای فوق باعث شد که در نظریه های مصرفی که بعد از نظریه مصرف کینز مطرح شدند، معتقد باشند که مصرف فقط تحت تأثیر درآمد همان دوره نمی باشد، بلکه عوامل دیگری نیز در مصرف نقش دارند. مثلاً ثروت یکی از عوامل تعیین کننده مصرف در هر دوره می باشد، انتظاری که از درآمدهای دوره های آینده داریم، درآمد در طول دوره زندگی، وضعیت توزیع درآمد و ... عوامل دیگری هستند که تعیین کننده مصرف در هر دوره می باشند.

همه توابع مصرفی که بعد از نظریه مصرف کینز مطرح شدند دارای این ویژگی های بودند: مصرف یک برنامه بلندمدت است، افراد در تعیین مقدار مصرف، طول دوره عمر خود را در نظر می گیرند. ثروت نقش اساسی در مقدار مصرف دارد، تابع مصرف کینز در کوتاه مدت مصداق دارد ولی در بلند مدت مصداق ندارد و در بلندمدت مصرف از مبدأ می گذرد یعنی مقدار  صفر است و بنابراین  و  می باشد.

نظریه مصرف درآمد نسبی دوزنبری:

نظریه مصرف دوزنبری بر پایه دو مفهوم زیر بنا شده است:

الف) اثر نمایشی مصرف: دوزنبری معتقد است که مصرف کالاها و خدمات علاوه بر رفع نیازهای انسان ها، نشان دهنده پایگاه و یا موقعیت اجتماعی افراد نیز می باشد. یعنی قضاوت افراد از یکدیگر به مصرف افراد بستگی دارد. اگر فردی کالاهای گران قیمت مصرف کند نشان دهنده این است که وی از درآمد بالاتر و موقعیت اجتماعی بالاتری برخوردار است. به این اثر، اثر چشم و هم چشمی و یا اثر تظاهری مصرف گفته می شود.

ب) چسبندگی مصرف یا انعطاف ناپذیری مصرف (اثر چرخ دنده ای یا اثر ضامن): با توجه به اثر نمایشی مصرف، دوزنبری معتقد است که اگر درآمد افراد افزایش یابد، افراد به راحتی مصرف خود را افزایش می دهند ولی در هنگام کاهش درآمد، مصرف به راحتی کاهش نمی یابد، یعنی مصرف به سمت پایین چسبندگی دارد. علت آن این است که اگر درآمد افراد کاهش یابد، برای اینکه دیگران متوجه کاهش درآمد وی و در نتیجه پایین آمدن موقعیت اجتماعی آنان نشوند، فرد مصرف خود را به مقدار کمی کاهش می دهد. به عبارت دیگر تابع مصرف دوزنبری در بلندمدت تابعی تناسبی می باشد.

نظریه مصرف درآمد دائمی (فریدمن):

فریدمن معتقد است مصرف برنامه ای بلندمدت است و افراد هنگام تعیین مقدار مصرف خود به متوسط درآمد در طول عمر خود توجه دارند، به عبارت دیگر مصرف تابعی از درآمد دائمی می باشد. درآمد دائمی، درآمدی است که افراد انتظار دارند به طور متوسط و دائمی در تمامی طول عمر خود داشته باشند. درآمد دائخی را می توان متوسط ساده یا وزنی درآمد در طول دروه های گذشته در نظر گرفت.

از نظر فریدمن درآمد جاری () برابر است با درآمد دائمی () به علاوه درآمد اتفاقی یا گذرا (). درآمد دائمی درآمدی است که فرد انتظار دارد به طور دائمی در طول عمر خود دریافت کند. اگر درآمد جاری از دائمی بیشتر باشد، درآمد اتفاقی مثبت و اگر منفی باشد، درآمد دائمی منفی است. مصرف جاری نیز به دو جزء مصرف دائمی () و مصرف اتفاقی () تقسیم می شود. همچنین فریدمن فرض می کند که  هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند، یعنی وابستگی آنها صفر است.

نظریه مصرف سیکل زندگی مودیلیانی:

مودیلیانی معتقد است که افراد برنامه مصرفی خود را برای همه طول عمر خود تنظیم می کنند. سال های عمر هر فرد به دو قسمت تقسیم می شود، سال هایی که فرد کار می کند و درآمد دارد و سال هایی که فرد بازنشسته می شود و درآمدی ندارد. در سال هایی که فرد کار می کند، پس انداز می کند و پس انداز افراد که روی هم جمع می شود، ثروت فرد را تشکیل می دهد، بنابراین ثروت فرد در اول بازنشستگی به حداکثر می رسد. در سال های بازنشستگی، پس انداز افراد منفی است، به عبارت دیگر هر فرد با شروع دوره بازنشستگی شروع به استفاده از ثروت جمع آوری شده طی دوره کار می نماید (بنابراین نقش پس انداز این است که فرد بتواند از یک مصرف با دوام در همه سال های عمر خود برخوردار باشد) و در زمان مرگ ثروت فرد به صفر می رسد.

حالت ارائه شده برای بیان نظریه مصرف سیکل زندگی هر چند بر مبنای فروض ساده کننده ای قرار دارد ولی قادر به بیان مفاهیم اصلی این نظریه است. اگر فروض راتغییر دهیم در نتایج حاصل از این نظریه تغییری ایجاد نمی شود. به عنوان مثال اگر فرد ارث بدست بیاورد، تابع ثروت از مبدأ شروع نمی شود بلکه از قسمت بالاتر شروع می شود و اگر فرد تصمیم بگیرد که از خود ارث بجا بگذارد ثروت در پایان دوره به صفر نمی رسد. اگر درآمد و مصرف را نیز افقی در نظر نگیریم، در نتایج این نظریه تغییر ایجاد نمی شود.

در این نظریه علاوه بر درآمد، نقش متغیرهای دیگر در مصرف بخوبی نمایان شده است. ثروت، ترکیب سنی جمعیت، قوانین بازنشستگی و قوانین و مقررات مربوط به ثروت، ارث و ... در مقدار مصرف نقش دارند. 

نظریه های سرمایه گذاری:

عوامل مؤثر بر سرمایه گذاری:

مخارج سرمایه گذاری در اقتصاد کلان تحت تأثیر عوامل زیادی همچون درآمد ملی، نرخ بهره، انتظارات، امنیت سیاسی و اقتصادی و ... قرار دارد. نظریه های سرمایه گذاری در تلاش هستند تا رابطه مخارج سرمایه گذاری را با عوامل مؤثر بر سرمایه گذاری تبیین نمایند. دو نظریه مهم سرمایه گذاری نظریه اصل شتاب که مربوط به کلاسیک ها است و نظریه کارایی نهایی سرمایه گذاری که مربوط به کینز است، می باشد.

توجه: فرق سرمایه و سرمایه گذاری: سرمایه گذاری عبارت است از تغییر در حجم سرمایه موجود در یک جامعه در طی یک دوره. به عبارت دیگر سرمایه گذاری مشتق سرمایه است نسبت به زمان و سرمایه انتگرال سرمایه گذاری است. سرمایه گذاری در حقیقت تشکیل سرمایه می باشد. سرمایه آن بخش از کالاها است که تولید کننده کالاها و خدمات دیگر هستند مثل اره در یک نجاری.

توجه: تقسیم بندی سرمایه گذاری یا سرمایه در اقتصاد کلان: سرمایه گذاری عبارت از افزایش ظرفیت تولیدی جامعه است که به سه شکل می باشد:

سرمایه گذاری در ماشین آلات و تجهیزات ؛ سرمایه گذاری در ساختمان ؛ سرمایه گذاری در موجودی انبار.

توجه: مفهوم سرمایه گذاری و سرمایه در اقتصاد کلان با اقتصاد خرد متفاوت است، به عنوان مثال اگر شما قطعه زمینی را خریداری کنید، از نظر فردی سرمایه گذاری کرده اید و به سرمایه یا ثروت شما اضافه شده است، ولی در اقتصاد کلان کشور سرمایه گذاری صورت نگرفته است، زیرا به ظرفیت و توان تولیدی جامعه اضافه نشده است. وقتی شما پول در بانک سپرده می گذاری می کنید پس انداز و یا ثروت شما افزایش یافته است ولی سرمایه گذاری و سرمایه در جامعه تغییر نکرده است. در اقتصاد کلان منظور از سرمایه گذاری، فقط خرید دارایی های فیزیکی جدید است و خرید دارایی های فیزیکی موجود و یا خرید دارایی های مالی (سهام و اوراق قرضه) سرمایه گذاری محسوب نمی شود.

نظریه اصل شتاب ساده سرمایه گذاری:

در این نظریه، سرمایه گذاری تابعی از تغییرات درآمد دملی در نظر گرفته می شود، به عبارت دیگر این نظریه نشان می دهد که سرمایه گذاریر با تغییرات درآمد ملی رابطه مثبت دارد. اگر نسبت سرمایه به تولید برابر با  باشد. که  نشان می دهد به ازای هر واحد تولید، چند واحد سرمایه لازم می باشد. خواهیم داشت:

از این رابطه نتیجه گیری می کنیم که سرمایه گذاری خالص با تغییرات درآمد ملی رابطه مستقیم دارد، یعنی:

انتقادهای وارده به اصل شتاب ساده:

1) در اصل شتاب ساده فرض می شود که همه سرمایه گذاری مورد نیاز طی دوره در همان دوره انجام و سرمایه موجود به سرمایه مطلوب می رسد. به عبارت دیگر هیچ وقفه ای بین سرمایه موجود و مطلوب وجود ندارد. ولی در عمل همه سرمایه گذاری مورد نیاز طی دوره انجام نمی گیرد، به عبارت دیگر سرمایه موجود با مطلوب برابر نمی باشد. علت آن این است که سرمایه گذاری احتیاج به زمان دارد، بعضی سرمایه گذاری ها چند سال طول می کشد. بنگاه ها معمولاً با محدودیت و مشکل مالی روبرو هستند و همه سرمایه گذاری لازم را نمی توانند طی یک دوره انجام دهند، بنگاه ها در صورتی اقدام به سرمایه گذاری می کنند که مطمئن شوند افزایش تقاضا برای محصولات آنها دائمی است، اگر افزایش تقاضا برای محصولات موقتی باشد، بنگاه اقدام به سرمایه گذاری جدید نمی کنند. برای اینکه بنگاه ها مطمئن شوند، افزایش تقاضا برای محصولات آنان دائمی است، چندین دوره زمان لازم است.

2) در اصل شتاب ساده فرض این است که  ثابت است، به عبارت دیگر عوامل تولید مکمل هستند، در حالیکه عوامل تولید معمولاً جانشین می باشند. ممکن است افزایش تولید، باعث استفاده کمتر یا بیشتر سرمایه گردد، بنابراین اصل شتاب مصداق ندارد.

3) اصل شتاب ساده در صورتی مصداق دارد که بنگاه ها با ظرفیت بیکار سرمایه روبرو نباشند، اگر بنگاه ها با ظرفیت بیکار سرمایه روبرو باشند، در صورت افزایش تقاضا و تولید اط ظرفیت بیکار سرمایه استفاده می نمایند.

اصل شتاب با وقفه:

با توجه به انتقادهای وارده به اصل شتاب، در اصل شتاب با وقفه، سرمایه گذاری لازم طی چندین دوره انجام می گیرد و موجودی سرمایه جاری به تدریج و طی چندین دوره به موجودی سرمایه مطلوب  می رسد. در اصل شتاب با وقفه در هر دوره، درصدی از سرمایه گذاری مورد نیاز انجام می شود.

 ضریب تعدیل است. در اصل شتاب ساده،  برابر با یک است ولی در اصل شتاب با وقفه  بین صفر و یک قرار دارد.  موجودی سرمایه مطلوب (سرمایه ای که باید داشته باشیم) و  موجودی سرمایه در دوره قبل یا موجودی سرمایه جاری می باشد.

نظریه کارایی نهایی سرمایه گذاری:

این نظریه که توسط کینز مطرح شده است، سرمایه گذاری را تابعی معکوس از نرخ بهره در نظر می گیرد. یعنی با افزایش نرخ بهره، سرمایه گذاری کاهش می یابد، برای اینکه بتوانیم نظریه کینز را توضیح دهیم باید با مفاهیم ارزش زمانی پول، ارزش حال و آینده و خالص ارزش حال و نرخ بازده داخلی آشنا شویم.

ارزش زمانی پول:

پول دارای ارزش زمانی است، یعنی 100 تومان امروز با 100 تومان سال آینده برابر نمی باشد( حتی اگر تورم هم وجود نداشته باشد). ترجیح زمان حال به زمان آینده به این مفهوم است که پول ارزش زمانی دارد. علت اینکه اکثریت افراد زمان حال را به زمان آینده ترجیح می دهند این است که اولاً هر چه افراد زودتر درآمد را بدست آورند، آن را سرمایه گذاری می کنند و می توانند سود و بازدهی بدست بیاورند. دلیل دوم این است که آینده مطمئن نیست و با خطر همراه می باشد ولی زمان حال مطمئن است. علت اینکه ما از آینده نامطمئن هستیم این است که اطلاعات ما از آینده ناقص است. هر چه سود و خطر بیشتر باشد، ترجیح زمان حال به آینده بیشتر خواهد بود. به نرخی که زمان حال را به زمان آینده ترجیح می دهیم، نرخ ترجیح زمان گفته می شود. حداقل نرخ ترجیح زمان همان نرخ بهره (سود) بلندمدت می باشد، بنابراین به جای نرخ ترجیح زمان، نرخ بهره را بکار می بریم.

ارزش حال و ارزش آینده:

اگر شما 100 تومان در بانک سپرده گذاری کنید و نرخ بهره بانک نیز 10 درصد باشد، 100 تومان شما، بعد از یکسال 110 تومان می شود. به 110 تومان ، ارزش آینده 100 تومان زمان حال در یکسال بعد می گویند و به 100 تومان، ارزش حال 100 تومان سال آینده گفته می شود. به عبارت دیگر 110 تومان سال آینده برابر است با 100 تومان زمان حال.                          

البته واضح است که ارزش آینده و ارزش حال به نرخ بهره (یا نرخ ترجیح زمان) بستگی دارد. اگر نرخ بهره صفر باشد، ارزش حال و ارزش آینده با یکدیگر برابر می شود که البته چنین حالتی در دنیای واقع وجود ندارد.

خالص ارزش حال (NPV):

خالص ارزش حال عبارت است از ارزش حال درآمدها منهای ارزش حال هزینه ها.                                                                    

با کمی اغماض می توان گفت   همان ارزش حال سود پروژه می باشد. ملاک تصمیم گیری این است که اگر   باشد، پروژه قبول می شود و باید سرمایه گذاری کنیم، اگر  باشد، نباید در پروژه سرمایه گذاری کنیم، هر پروژه ای که  بالاتری به ازای هر واحد سرمایه گذاری داشته باشد در اولویت قرار می گیرد.

نرخ بازدهی داخلی (IRR):

  با نرخ بهره معمولاً رابطه ای معکوس دارد، یعنی با افزایش نرخ بهره،  کاهش می یابد. نرخ بهره ای که  را برابر با صفر می سازد، به نرخ بازدهی داخلی یا نرخ بازگشت سرمایه و یا کارایی نهایی سرمایه () معروف می باشد.            

اگر نرخ بهره از  سرمایه گذاری در پروژه بیشتر باشد؛ به این معنی است که  منفی است و نباید در پروژه سرمایه گذاری کرد. اگر نرخ بهره کمتر از  باشد، باید در پروژه سرمایه گذاری کرد، زیرا بازدهی سرمایه گذاری در پروژه از بازدهی سرمایه گذاری در خارج از پروژه بیشتر است. هر پروژه ای که  بیشتری داشته باشد در اولویت است.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: نظریه مصرف درآمد مطلق کینز, نظریه مصرف درآمد نسبی دوزنبری, نظریه مصرف درآمد دائمی فریدمن, نظریه مصرف سیکل زندگی مودیلیانی
criterion
 
 
تاریخ :  شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

criterion

A standard by which something can be judged or decided. In a typical context, there is more than one criterion under consideration and thus the plural critieria' is more commonly encountered.



:: موضوعات مرتبط: اصطلاحات مدیریتی
:: برچسب‌ها: اصطلاحات مدیریتی, کلیدواژه های مدیریتی, criterion
Cyber Monday
 
 
تاریخ :  شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

Cyber Monday

Refers to the first Monday following the Thanksgiving Holiday weekend, and is considered a prime shopping day for online shoppers and retailers. Following Black Friday, retailers offer a number of specials that are only available to online shoppers. Free shipping is often offered as an incentive for purchases made on Cyber Monday.

Why Is It Important?
The term Cyber Monday was coined in 2005 to draw customers to retailer's e-commerce sites and keep the shopping momentum up after Black Friday. Cyber Monday has become one of the biggest shopping days of the year. While Black Friday involves shopping in physical stores, the shopping is primarily online during Cyber Monday. Many people find Cyber Monday to be more convenient than Black Friday because they can do all their shopping from the convenience of their home. For more information on Cyber Monday, check out the links below:

What to Buy on Cyber Monday
Is This the Biggest Year for Cyber Monday Yet?



:: موضوعات مرتبط: اصطلاحات مدیریتی
:: برچسب‌ها: اصطلاحات مدیریتی, کلیدواژه های مدیریتی, Cyber Monday
تاریخ :  سه شنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

خلاقیت:

خلاقیت عبارت است از به کارگیری توانایی های ذهنی برای ایجاد یک فکر یا مفهوم جدید.

از تعریف فوق می توان چنین استنباط کرد که خلاقیت در هر نوع فعالیتی صورت گیرد و تنها محدود به نوع خاصی از آن نیست.

اهمیت خلاقیت:

تدوام حیات سازمان ها به بازسازی آنها بستگی دارد. بازسازی سازمان ها از طریق هماهنگ کردن اهداف با وضعیت روز و اصلاح و بهبود روش های حصول این اهداف انجام می شود. بدون بازسازی سازمان نمی تواند دوام زیادی بیاورد.

خلاقیت برای بقای هر سازمانی لازم است.

تأثیر عمده تغییرات محیطی بر واحد تجاری و صنعتی، ضرورت ایجاد تغییر در آن را اجتناب ناپذیر می سازد.

ارتباط خلاقیت و برنامه ریزی:

خلاقیت با ساختن و یافتن فکرهای جدید و نوآوری در کاربرد فکرها سر و کار دارد. از نگاه مدیریتی خلاقیت صرف کافی نیست. فکر باید به عمل نیز درآید، و لازمه این امر به کارگیری فکرهای جدید برنامه های مدیری است. هر برنامه ریزی بسیار موفق به صد ها فکر و ایده کاربردی نیاز دارد. موفقیت نهایی و در بعضی از موارد بقای خود سازمان به توانایی برنامه ریز در ایجاد و به کارگیری فکرهای جدید بستگی دارد.

موانع خلاقیت:

در راه ظهور خلاقیت موانعی وجود دارد که در اینجا تنها به موانع اصلی به اختصار اشاره می شود:

1) عدم اعتماد به نفس ؛ 2) ترس از انتقاد و شکست ؛ 3) تمایل به همرنگی و همگونی ؛ 4) عدم تمرکز ذهنی.

فرد خلاق نوعاً هر چیزی را از دیدگاه های گوناگون بررسی می کند. معمولاً نسبت به وضعیت موجود احساس نارضایتی می کند یا قویاً معتقد است که روش های جاری انجام کار را می توان بهبود بخشید. ویژگی های ذیل را در فرد خلاق می توان یافت:

1) مسائل و وضعیت هایی را می بیند که قبلاً مورد توجه قرار نگرفته است و فکرهای بکری ارائه می دهد.

2) ایده ها و تجربیات حاصل از منابع گوناگون را به هم ربط می دهد و آنها را بر مبنای مزیتشان بررسی می کند.

3) معمولاً چندین شق (بدیل) برای هر موضوع معین دارد، به عبارتی سلاست فکر دارد.

4) نسبت به پیش فرض های قبلی تردید می کند و محدود به رسم و عادت نمی شود (استقلال فکری دارد).

5) فی البداهه از نیروهای احساسی، ذهنی و بیشنی مدد می گیرد و استفاده می کند.

6) در فکر و عمل انعطاف بالایی برخوردار است.

انواع اندیشیدن:

بیشتر ایده های جدید با اندیشیدن به دست می آید. انواع عمده شیوه تفکر عبارتند از:

1) خلاق: اندیشیدنی است که در آن ذهن به طور عمیق با یک مسئله درگیر می شود، به تجسم و واضح کردن آن می پردازد و به منظور فرموله کردن یا دریافت مفهوم جدیدی به جرح و تعدیل آن می پردازد. واقعیات در فرآیند خلاقیت به کار گرفته می شوند و با توجه به اینکه تفکر خلاق به این موضوع آگاهی دارد که واقعیت ها آنچنان که باید شناخته نشده اند و اطلاعات موجود تنها بخشی از دانش مربوط به وضعیت موجود است به شناسایی و کشف آنها می پردازد و با حذف و یا ترکیب واقعیت های موجود، به روشن شدن فکر جدید کمک می کند. بینشی که بدین ترتیب حاصل می شود قوه تصور را در یافتن فکرهای جدید تغذیه می کند. منشاء فکر جدید قوه تصور و تخیل است نه قدرت منطقی بشر، سرنخ های مختلفی که به دست می آید ارزیابی و به هم ربط داده می شود تا بهترین فکر به دست آید.

2) سببی با علّی: این نوع تفکر بر شکل دادن حوادث و دستاوردهای آتی به جای واگذار کردن مسائل به حوادث آینده تأکید دارد. وضعیت طراحی شده به عنوان یک رشته از وقایع به هم پیوسته ای که وضعیت مطلوب را سبب خواهد شد، در نظر گرفته می شود. اثر متصور آتی، در سری حوادثی که برنامه ریزی و اجرا خواهد شد به شکل عاملی سببی در می آید. از این رو وجه مشخص اندیشیدن سببی به اصطلاح اندیشیدن به طور معکوس است که در آن فعالیت ها ظاهراً بی ثمر کنونی، به حوادث به هم پیوسته ای که به وضعیت مطلوب آتی ختم می گردد تبدیل شده و نتایج استخراج می گردد.

3) استقرایی: در این شیوه فرد استدلال های خود را بر اساس اجزاء گوناگونی برای رسیدن به یک نتیجه یا اصل کلی قرار می دهد. از جزء به کل یا از فرد به همه، استدلال می کند. این فرآیند ترکیبی است زیرا اجزاء سر هم می شوند تا کل را شکل دهند.

4) قیاسی: این شیوه درست عکس تفکر استقراری است. از نتیجه گیری های کلی به فکری خاص می رسد. یعنی حرکت ذهن از کل به جزء است. در این نوع تفکر کل به اجزای تشکیل دهنده اش تقسیم می شود. تفکر قیاسی دانش صریح را ارائه می دهد نه دانش ضمنی یا کلی را.

5) قضاوتی (حل مسئله): در این شیوه فرد به کسب واقعیات درباره هر وضعیت توجه دارد تا مسئله را معین کند و واقعیات را به طور منطقی تجزیه و تحلیل کرده و رابطه معنی داری میان آنها برقرار کند و درباره مسئله تصمیم بگیرد. این روش به میزان زیادی تحت تأثیر نیروهای قضاوت و تجارب گذشته و سنت است.

آیا ابداع همان خلاقیت است؟

با توجه به پیچیده بودن فرآیند ظهور خلاقیت در افراد خلاق، غالب صاحبنظران بر این باورند که میان ابداع و خلاقیت تفاوت هایی وجود دارد. در ذیل به تفاوت عمده میان خلاقیت و ابداع اشاره شده است:

خلاقیت

ابداع

خلاقیت اغلب به توانایی و قدرت ایجاد فکرهای جدید و نو گفته می شود.

خلاقیت پیش نیاز ابداع می باشد.

ابداع معمولاً به معنی به کارگیری ایده های نوین ناشی از خلاقیت است. ابداع در یک سازمان می تواند بک محصول جدید، خدمت جدید، یا راه جدید انجام کارها باشد.

لازم است یادآوری شود که ابداع گاهی کاربرد یک فن قدیمی در حل مسئله ای است که هرگز از آن استفاده نشده است.

فرآیند خلاقیت:

1) کسب دیدگاه و نگرشی موافق نسبت به فکر (ایده های) نوین؛ برای اینکه استعداد خلاقیت بالقوه فرد، کاملاً از حالت نهفتگی خارج شده و آشکار بالفعل گردد لازم است که انسان نسبت به آزادی فکر علی رغم واکنش های غیر مطلوب اولیه ای که فرد ممکن است دریافت کند، نگرشی مثبت داشته باشد.

2) حساسیت نشان دادن نسبت به مسئله؛ توانایی شناخت و داشتن آگاهی به وجود مسئله و موانعی که فرد را از طراحی برنامه بهتر باز می داد، از بارزترین نشانه های مسلم حساسیت یک فرد خلاق نسبت به مسئله است.

3) آمادگی یافتن برای خلاقیت از طریق کسب مواد خام لازم؛ فکرها از خزاینی سرچشمه می گیرند که به طور عمده شامل داشن فرد، اندیشه های دیگران و تجربیات گذشته اند و این منابع از طریق مطالعه و مشاهدات شخصی و گفتگو با اشخاص آگاه و رسانه های گروهی و مسافرت فراهم می شوند.

جستجوی واقعیات باید دامنه وسیعی را بپوشاند و تمام اجزاء مسئله را فراگیرد. فکر ها در خلاء شکل نمی گیرند.

4) به کارگیری سلاست فکر؛ سلاست فکر به معنای توان گردآوری فکرهای متنوع و زیادی در مورد مسئله است. ارزش این کار در این است که هر چه میزان فکرهای موجود بیشتر باشد احتمال یافتن راه حل علمی بیشتر است به بیان دیگر کمیت فکرها در خلاقیت اهمیت بسیاری دارد.

اصل خلاقیت: در موقع معینی برای تحصیل تعدادی فکر تلاش کنید و از ارزیابی آنها در طول این مرحله از فرآیند خلاقیت اجتناب ورزید.

5) فعالیت ضمیر ناخودآگاه بر روی مسئله؛ هنگامی که پس از کار سخت و مداوم بر روی یک طرح، در آدمی حالت عجز پدیدار می شود بهترین کار پرهیز از وارد ساختن فشار بر ذهن برای فعالیت بیشتر است. یعنی اینکه ذهن خودآگاه خود را از مسئله فارغ و آن را آسوده گذاریم. به عبارتی اگر پس از پدیدار شدن حالت عجز به ذهن خودآگاه فراغتی بدهیم برای ذهن ناخودآگاه این فرصت ایجاد می شود تا به کمک تداعی به یافتن راه حلی برای مسئله طراحی شده یاری کند. این مدت زمان یادگیری را خواب بر روی مسئله می نامند. در واقع فرد به طور مستقیم در این مرحله از فرآیند سهمی نمی تواند داشته باشد.

6) درخشش ناگهانی یک فکر؛ شاید بتوان گفت که اکثر دستاوردهای نوین افراد خلاق حاصل زایش و جرفه زدن یک فکر جدید در ذهن آنها در یک حالت غیر قابل انتظار بوده است. آغاز این مرحله به شرایط محیطی فرد و توجه و دقت او به جهان پیرامونش نیز بستگی دارد.

پیشنهادهای عملی برای کسب سلاست فکر:

عادت های ذهنی سلاسلت فکر آدمی را کنترل می کند. سلاست فکر را می توان تقریباً در هر فردی بهبود بخشید یا پرورش داد، چندین شیوه ویژه و معین برای این منظور موجود است که مؤثرترین آنها به شرح زیر است:

یادداشت برداری ؛ انتخاب زمان و مکان ؛ به کارگیری حس کنجکاوی و توان پرسیدن ؛ استفاده از روابط میان افکار ؛ تغییر شکل وضع موجود ؛ فهرست ویژگی ها ؛ تحلیل شبکه ؛ روش راه حل جویی قیاسی مستقیم ؛ روش راه حل جویی قیاسی غیر مستقیم ؛ روش راه حل جویی قیاسی رقابتی مستقیم ؛ خود را جای دیگران قرار دادن ؛ استفاده از رویدادهای پیش بینی نشده ؛ برداشت از گزارش ها و نامه ها ؛ فن داده یا بازداده.

- بهترین روش و زمان برای حفظ یک اندیشه ثبت آن در هنگام بروز آن است.

- روش راه حل جویی قیاسی مستقیم یا طوفان مغزی توسط الکس آزبرن برای اولین بار در زمینه کارش (تبلیغات) مطرح شده است و می تواند در مسائل زیادی با جرح و تعدیل به کار رود. این روش مبتنی بر معاشرت آزاد و تعامل باز و نامحدود با دیگران و خودداری کامل از انتقاد است. تأکید این روش بر به کارگیری اندیشه (اندیشیدن گروهی) کنترل نشده و سامان نیافته و قوه تخیل می باشد. قوانین این روش عبارتند از: هیچ فکری مورد انتقاد قرار نمی گیرد ؛ هر چه فکرها بکر تر یا رادیکالی تر باشند بهتر است ؛ تأکید بر کمیت تولید فکر است ؛ دیگران برای بهبود بخشیدن به فکرهایی که ارائه می دهند تشویق می شوند.

- روش راه حل جویی قیاسی غیر مستقیم یا فن گوردون توسط ویلیام جی گوردون مطرح و بعد از تعدیل به نام سینکتیکس شناخته شد. در این روش به دقت افرادی انتخاب می شوند که با مسئله متناسب باشند. مسئله ممکن است مربوط به کل سازمان باشد. رهبر گروه نقش حیاتی دارد و در واقع تنها او می داند که ماهیت خاص مسئله چیست. مسئله واقعی و معینی مطرح نمی شود بلکه یک مسئله کلی تری که در ارتباط با مسئله خاصی است مطرح می گردد. در این روش دوره های زمانی کوتاهی صرف می شود و روی زیاد بودن تعداد فکرها تأکید دارد ولی در عوض بحث های مربوط به راه حل جویی قیاسی غیر مستقیم طولانی است و زمان زیادی صرف می شود تا در جهت ایجاد یک فکر کاملاً نو حرکت کند.

- روش راه حل جویی قیاسی رقابتی مستقیم روش تعامل آزاد است. در این روش گروه به گروه های کوچکتر پنج یا شش نفری تقسیم می شود و هر گروه هر چه به دست می آورد به هم گروه ها ارائه می کند.

ترغیب خلاقیت:

برخی بر این تصورند که هر کسی که مراحل فرآیند خلاقیت را طی کند می تواند فرد خلاقی باشد ولی تجراب اجتماعی نشان می دهد که بعضی از افراد در سازمان ها خلاقی تر از دیگران هستند. شاید یکی از علت ها این باشد که سازمان ها می توانند مشوق یا بازدارنده خلاقیت افراد باشند. به هر حال راه های عمده ای که می تواند محرک خلاقیت باشد عبارتند از:

1) فضای خلاق ؛ 2) دادن وقت برای خلاقیت ؛ 3) برقراری سیستم پیشنهادها ؛ 4) ایجاد واحد مخصوص خلاقیت.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: نوآوری, خلاقیت, اهمیت خلاقیت, ارتباط خلاقیت و برنامه ریزی
تاریخ :  سه شنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

تعریف تابع IS :

تابع مکان هندسی IS ترکیبات مختلف نرخ بهره (r) و درآمد ملی (Y) است، هنگامی که تعادل در بازار کالا برقرار است. به عبارت دیگر در همه نقاط روی تابع IS شرط تعادل در بازار کالا، یعنی برابری عرضه کل مساوی تقاضای کل و نشت مساوی تزریق و یا سرمایه گذاری برنامه ریزی نشده مساوی صفر برقرار می باشد. نام منحنی IS از شرط تعادل نشت برابر تزریق در مدل دو بخشی یعنی  گرفته شده است.

استخراج تابع IS از طریق نمودار:

در نمودار بالا، IS در مدل سه بخشی استخراج شده است، IS را در مدل دو بخشی و یا چهار بخشی با فروض متفاوت در مورد درون زا و یا برون زا بودن متغیرها می توان رسم نمود.

استخراج IS از طریق جبری:

از استخراج IS در مدل سه بخشی شروع می کنیم. فرض کنید روابط اقتصادی یک اقتصاد سه بخشی به صورت زیر می باشد:

برای استخراج تابع IS باید روابط اقتصادی را در شرط تعادل بازار کالا جایگزین کنیم، زیرا IS مکان هندسی نقاط تعادلی در بازار کالا می باشد. بنابراین از شرط تعادل در مدل سه بخشی استفاده می کنیم:

توجه: اگر G و T را از معادلات بالا حذف کنیم، تابع  در مدل دو بخشی بدست می آید. اگر X و M را هم اضافه کنیم، تابع IS در مدل چهار بخشی استخراج می شود. راه حل کلی استخراج IS این است که روابط اقتصادی را در شرط تعادل قرار می دهیم و Y را برحسب r و یا r را بر حسب Y بدست می آوریم.

توجه: در فصل سوم، سرمایه گذاری را تابعی از نرخ بهره در نظر نمی گرفتیم. به عبارت دیگر  (ضریب سرمایه گذاری نسبت به نرخ بهره ) را صفر در نظر می گرفتیم، اگر در روابط بالا  را صفر در نظر بگیریم همان درآمد ملی تعادلی در فصل سوم بدست می آید.

شیب تابع IS:

IS معمولاً شیب منفی دارد، یعنی با افزایش r ، درآمد ملی تعادلی کاهش می یابد. به عبارت دیگر r و Y در بازار کالاها و خدمات با یکدیگر رابطه معکوس دارند. علت آن این است که با افزایش نرخ بهره، سرمایه گذاری کاهش می یابد، تقاضای کل کاهش می یابد، در بازار مازاد عرضه ایجاد می شود، موجودی انبار بالا می رود در نتیجه تولید ملی و درآمد ملی کاهش می یابد.

نقاط خارج از منحنی IS:

در همه نقاط روی منحنی IS، تعادل در بازار کالاها و خدمات برقرار است، یعنی عرضه کل مساوی تقاضای کل است، نشت برابر تزریق است و سرمایه گذاری برنامه ریزی نشده برابر با صفر می باشد. ولی در نقاط خارج از IS، تعادل برقرار نمی باشد. در همه نقاط بالای IS، مازاد عرضه کل وجود دارد یا نشت از تزریق بیشتر است و یا  مثبت است ودر همه نقاط پایین IS، تقاضای کل از عرضه کل بیشتر است، تزریق از نشت بیشتر است و  منفی است.

در نمودار روبرو، در نقطه E تعادل برقرار است ولی در نقطه B مازاد عرضه و یا نشت در اقتصاد وجود دارد. دلیل آن این است که اگر در نقطه E باشیم،  است. حال اگر از نقطه E به B برویم، Y تغییر نمی کند، C نیز که تابعی از Y است تغییر نمی کند، G نیز برون زا است، بنابراین ثابت است. ولی به دلیل اینکه r افزایش یافته است I کاهش می یابد پس تقاضای کل () کاهش می یابد و اقتصاد با مازاد عرضه کل مواجه می شود.

برای نقطه A نیز به همین شیوه می توان استدلال نمود.

انتقال تابع IS:

اگر تابع IS را در مدل چهار بخشی و با فرض درون زا بودن  استخراج کنیم، تابع IS عبارت خواهد بود از:

اگر  را برون زا در نظر بگیریم یعنی  صفر است، اگر  را برون زا در نظر بگیریم به این معنی است که  صفر است و اگر  تابعی از درآمد ملی نباشد به این معنی است که  مساوی صفر است در این صورت تابع IS تابعی ساده تر خواهد شد.

عبارت  طول از مبدأ تابع IS ، و  عرض از مبدأ تابع IS می باشد.

می دانیم که هرگاه عرض از مبدأ یا طول از مبدأ تابعی تغییر کند، آن تابع انتقال پیدا می کند. بنابراین اگر  تغییر کنند تابع IS انتقال پیدا می کند. در حالت کلی می توان گفت اگر متغیرهای برونزای تزریقی () افزایش یابند، IS به سمت راست، بالا و یا بیرون انتقال می یابد و اگر کاهش یابند IS به سمت چپ، پایین و یا داخل انتقال می یابد. اگر متغیرهای برونزای نشتی () افزایش یابند، IS به سمت چپ و اگر کاهش یابند، IS به سمت راست انتقال می یابد.

 همچنین می توان گفت هر عاملی که باعث افزایش درآمد ملی شود، IS را به سمت راست انتقال می دهد (اگر IS به سمت راست انتقال یابد معنی آن این است که به ازای هر نرخ بهره درآمد ملی افزایش یافته است) و هر عاملی که باعث کاهش درآمد ملی شود، IS را به سمت چپ انتقال می دهد.

سیاست های مالی انبساطی IS را به سمت راست و سیاست های مالی انقباضی IS را به سمت چپ انتقال می دهد.

اندازه انتقال IS برابر است با تغییر هر متغیر ضربدر ضریب تکاثر آن متغیر.

تغییر شیب تابع IS:

شیب تابع IS برابر است با:                            

البته توجه داشته باشید که عبارت بالا شیب تابع IS است، هنگامی که  تابعی از درآمد ملی باشند، یعنی درونزا باشند. اگر  تابعی از درآمد ملی نباشند و برونزا باشند شیب تابع IS برابر است با:  یعنی  برابر با صفر هستند.

با توجه به شیب تابع IS می توان نتایج زیر را گرفت:

1) هر چه  (  میل نهایی به مصرف) و  (  میل نهایی به سرمایه گذاری) بیشتر شوند تابع IS به حالت افقی نزدیک تر می شوند یعنی قدر مطلق شیب تابع IS ، کمتر می شود. و اگر  و  کمتر شوند، قدرمطلق شیب تابع IS بیشتر می شود و تابع IS به حالت عمودی نزدیکتر می شود.

2) هر چه  (نرخ مالیات) و  ( میل نهایی به واردات) که هر دو مربوط به متغیرهای نشتی هستند، بیشتر شوند قدر مطلق شیب تابع IS بیشتر می شود یعنی IS به حالت عمودی نزدیک تر می شود و هر چه  و  کمتر شوند IS به حالت افقی نزدیک تر می شود.

3) هر چه  (ضریب سرمایه گذاری شیب به نرخ بهره) بیشتر شود، IS به حالت افقی و هر چه کمتر شود IS به حالت عمودی نزدیک تر می شود یعنی قدر مطلق شیب تابع IS بیشتر می شود. اگر  برابر یا صفر شود، یعنی سرمایه گذاری تابعی از نرخ بهره نباشد، IS عمودی می شود. اگر  به سمت بی نهایت میل کند، یعنی حساسیت یا کشش سرمایه گذاری نسبت به نرخ بهره بی نهایت شود، IS نیز افقی می شود. یعنی کشش درآمد ملی نسبت به نرخ بهره بی نهایت می گردد.

تعریف تابع LM:

تابع LM مکان هندسی ترکیبات مختلف نرخ بهره و درآمد ملی است، هنگامی که بازار پول در تعادل می باشد. تابع LM مربوط به بازار پول می باشد در حالیکه تابع IS مربوط به بازار کالا و خدمات است. به عبارت دیگر در همه نقاط روی تابع LM ، عرضه و تقاضای پول برابر است و مازاد عرضه و یا تقاضای پول صفر است.

استخراج LM از طریق جبری:

شیب تابع  LM:

روابط بازار پول را به صورت زیر در نظر می گیریم:

  شیب تابع LM و   عرض از مبدأ تابع LM می باشد.

شیب تابع LM معمولاً مثبت است، یعنی Y و r در بازار پول رابطه مستقیم با یکدیگر دارند، با افزایش Y و r نیز افزایش می یابد. علت آن این است که با افزایش Y ، تقاضای معاملاتی پول و در نتیجه تقاضای پول افزایش می یابد، از آنجا که عرضه پول ثابت است، بازار پول با مازاد تقاضا روبرو می شود، در نتیجه نرخ بهره افزایش می یابد تا تقاضای سفته بازی و در نتیجه تقاضای پول کاهش یابد و بازار پول به تعادل برسد.       

از طریق جبری نیز شیب تابع LM برابر است با  ، از آنجا که K و L هر دو مثبت هستند، بنابراین شیب تابع LM نیز مثبت است.

نقاط خارج از منحنی LM:

در همه نقاط روی منحنی LM ، بازار پول در تعادل است، یعنی عرضه و تقاضای پول برابر است و مازاد یا کمبود عرضه و تقاضای پول وجود ندارد، ولی در همه نقاط خارج از منحنی LM بازار پول در تعادل نمی باشد. در همه نقاط بالای منحنی LM مازاد عرضه پول و در همه نقاط پایین منحنی LM مازاد تقاضای پول وجود دارد.

انتقال تابع LM:

عرض از مبدأ تابع LM برابر است با  . اگر عرض از مبدأ تابع افزایش یابد، LM به سمت چپ و اگر کاهش یابد، LM به سمت راست انتقال می یابد. اگر عرضه پول افزایش یابد  کاهش می یابد در نتیجه  به سمت راست انتقال می یابد. اگر عرضه پول کاهش یابد، LM به سمت چپ انتقال می یابد. اندازه انتقالی افقی LM برابر است با تغییر در عرضه پول، ضربدر ()، به  ضریب تکاثر سیاست پولی گفته می شود. زیرا نشان می دهد که به ازای یک واحد افزایش در عرضه پول، درآمد ملی چند واحد تغییر می کند. به عنوان مثال اگر نرخ ذخیره قانونی کاهش یابد، عرضه افزایش می یابد و LM به سمت راست انتقال می یابد. سیاست های پولی انبساطی، LM را به سمت راست و سیاست های پولی انقباضی، LM را به سمت چپ انتقال می دهد.

تغییر شیب تابع LM:

شیب تابع LM برابر است با  ، بنابراین شیب تابع LM به K (ضریب تثاضای معاملاتی پول) و L (ضریب تقاضای سفته بازی نسبت به ترخ بهره) بستگی دارد. هر چه K بیشتر باشد، LM به حالت عمودی و هر چه K کوچکتر شود LM به حالت افقی نزدیک تر می شود. شیب LM با L رابطه معکوس دارد، هر چه L کمتر شود، شیب LM بیشتر می شود، یعنی LM به حالت عمودی نزدیک تر می شود. اگر L برابر با صفر شود، یعنی تقاضای پول تابعی از نرخ بهره نباشد (کلاسیک ها معتقد بودند که تقاضای پول، فقط تقاضای معاملاتی است، بنابراین معتقد بودند که تقاضای پول تابعی از نرخ بهره نیست، به عبارت دیگر معتقد بودند که L برابر با صفر است) تابع LM صعودی می شود. اگر L به سمت بی نهایت میل کند، یعنی کشش تقاضای پول نسبت به نرخ بهره بی نهایت شود، شیب LM صفر می شود، به عبارت دیگر LM افقی می شود. به حالتی که LM افقی می شود، دام یا تله نقدینگی گفته می شود.

برای LM سه حالت در نظر می گیرند:

کلاسیک ها معتقد بودند که تقاضای پول عمودی است، یعنی تابعی از نرخ بهره نمی باشد. بنابراین LM نیز عمودی است. کینز معتقد بود که در دام نقدینگی تقاضای پول افقی است، بنابراین  نیز افقی LM خواهد شد.

دام یا تله نقدینگی حالتی است که تقاضای سفته بازی نسبت به نرخ بهره، کشش بی نهایت دارد، به عبارت دیگر تقاضای سفته بازی پول افقی می شود. یعنی تابع  افقی می شود. کینز معتقد بود که وقتی نرخ بهره بسیار پایین است، مردم فقط پول نگهداری می کنند و درآمد خود را به دارایی های دیگر مثل اوراق قرضه یا سپرده گذاری بلندمدت در بانک تبدیل نمی کنند. در چنین وضعیتی گفته می شود اقتصاد در دام نقدینگی قرار گرفته است. 

تعادل همزمان بازار کالا و بازار پول:

اقتصاد هنگامی در تعادل است که همه بازارها، همزمان در تعادل باشند، زیرا اگر یکی از بازارها در عدم تعادل باشد، تعادل سایر بازارها را نیز بهم خواهد ریخت. از آنجا که تا کنون فقط دو بازار پول و کالا را مورد بررسی قرار داده ایم، بنابراین اقتصاد هنگامی در تعادل است که این دو بازار همزمان در تعادل باشند. نقاط روی منحنی IS تعادل در بازار کالاها و نقاط روی منحنی LM تعادل در بازار پول را نشان می دهد. پس هنگامی تعادل همزمان در بازار کالاها و پول برقرار است که همزمان روی منحنی IS و LM باشیم یعنی نقطه ای که IS و LM یکدیگر را قطع می کنند، همزمان بازار پول و کالا در تعادل است.

در شکل زیر تعادل همزمان بازار کالا و پول در نقطه E است، درآمد ملی تعادلی  و نرخ بهره تعادلی  می باشد. در نقطه A ، بازار پول در تعادل است، زیرا روی منحنی LM قرار داریم ولی در بازار کالاها با مازاد عرضه روبرو هستیم، زیرا بالای منحنی IS قرار داریم. از آنجا که در بازار کالاها با مازاد عرضه روبرو هستیم درآمد ملی کاهش می یابد، با کاهش Y تقاضای پول کاهش می یابد، بنابراین تعادل بازار پول نیز بهم می ریزد، r و Y آن اندازه باید تغییر کنند تا به E برسیم، در این نقطه همزمان دو بازار در تعادل می باشند، بنابراین انگیزه تغییر دیگر وجود ندارد.

در نقطه B بازار کالاها و خدمات در تعادل است ولی در بازار پول با مازاد عرضه پول روبرو هستیم، بنابراین r کاهش می یابد، با کاهش r سرمایه گذاری افزایش می یابد، تقاضا در بخش کالاها و خدمات افزایش می یابد و تعادل در بازار کالاها و خدمات نیز از بین می رود.

وضعیت بازار پول و کالاها در هر کدام از چهار منطقه شکل بالا به صورت زیر می باشد:

منطقه : بازار کالاها با مازاد عرضه یا مازاد نشت روبرو است و یا  مثبت وجود دارد. در بازار پول مازاد تقاضا داریم.

منطقه : در هر دو بازار مازاد عرضه وجود دارد. در بازار کالاها، مازاد نشت وجود دارد و در  مثبت است.

منطقه : در بازار پول مازاد عرضه وجود دارد و در بازار کالا، مازاد تقاضا، مازاد تزریق و  منفی وجود دارد.

منطقه : در هر دو بازار مازاد تقاضا وجود دارد، در بازار کالاها مازاد تزریق وجود دارد و  منفی است.

تغییر در تعادل همزمان بازار کالا و پول:

هر عاملی که باعث انتقال و جابجایی منحنی های IS و LM گردد، نقطه تعادل را نیز تغییر داده و در نتیجه Y تعادلی و r تعادلی را تغییر می دهد.

به عنوان مثال اگر مخارج دولتی تغییر کند، IS به سمت راست انتقال می یابد و در نتیجه Y و r تعادلی افزایش می یابد. اگر عرضه پول افزایش یابد، LM به سمت راست انتقال می یابد، Y تعادلی افزایش و r تعادلی  کاهش می یابد. اگر همزمان T کاهش یابد و عرضه پول افزایش یابد باعث می شود که همزمان IS و LM به سمت راست انتقال یابند. در نتیجه Y تعادلی افزایش می یابد ولی اثر آن بر r نامشخص است. اگر انتقال IS و LM به یک اندازه باشد، r تعادلی تغییر نمی کند، اگر انتقال IS از LM بیشتر باشد، r تعادلی افزایش می یابد و اگر انتقال LM از IS بیشتر باشد r تعادلی کاهش می یابد.

کارایی سیاست های پولی و مالی در مدل :

منظور از کارایی سیاست های پولی و مالی، تأثیر گذاری این سیاست ها بر درآمد ملی است. هر چه سیاست پولی و یا مالی درآمد را بیشتر تغییر دهد (تحت تأثیر قرار دهد) گفته می شود کارایی آن سیاست بیشتر است. اگر سیاست پولی و مالی نتواند درآمد را تغییر دهد، گفته می شود کارایی آن سیاست صفر است. کارایی سیاست های پولی و مالی به شیب منحنی IS و LM بستگی دارد.

هر چه IS به حالت عمودی و یا LM به حالت افقی نزدیکتر باشد، کارایی سیاست های مالی بیشتر و کارایی سیاست های پولی کمتر خواهد شد. اگر IS عمودی و یا LM افقی باشد، کارایی سیاست های مالی حداکثر و کارایی سیاست های پولی صفر است. هر چه LM به حالت عمودی و IS به حالت افقی نزدیکتر باشد، کارایی سیاست های پولی بیشتر و سیاست های مالی کمتر خواهد بود. اگر LM عمودی و یا IS افقی باشد، کارایی سیاست های پولی حداکثر و سیاست های مالی صفر خواهد بود.

علت عدم کارایی سیاست مالی در پدیده ای بهنام اثر جایگزینی یا برون رانی نهفته است.



:: موضوعات مرتبط: جزوات و خلاصه دروس تئوری های مدیریت
:: برچسب‌ها: تابع IS, استخراج تابع IS, شیب تابع IS, انتقال تابع IS
price
 
 
تاریخ :  سه شنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

price

A value that will purchase a finite quantity, weight, or other measure of a good or service. As the consideration given in exchange for transfer of ownership, price forms the essential basis of commercial transactions. It may be fixed by a contract, left to be determined by an agreed upon formula at a future date, or discovered or negotiated during the course of dealings between the parties involved. In commerce, price is determined by what (1) a buyer is willing to pay, (2) a seller is willing to accept, and (3) the competition is allowing to be charged. With product, promotion, and place of marketing mix, it is one of the business variables over which organizations can exercise some degree of control. It is a...



:: موضوعات مرتبط: اصطلاحات مدیریتی
:: برچسب‌ها: اصطلاحات مدیریتی, کلیدواژه های مدیریتی, price
overhead
 
 
تاریخ :  سه شنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

overhead

1. Resource consumed or lost in completing a process, that does not contribute directly to the end-product. Also called burden cost.
2. Accounting: A cost or expense (such as for administration, insurance, rent, and utility charges) that (1) relates to an operation or the companyas a whole, (2) does not become an integral part of a good or service (unlike raw material or direct labor), and (3) cannot be applied or traced to any specific unit of output. Overheads are indirect costs.
3. Data communications: Data bits added to user-transmitted data, for carrying routing information and error correcting and operational instructions.
4. Utilities: Energy or water lost during delivery from the generating or production plant to the end user.



:: موضوعات مرتبط: اصطلاحات مدیریتی
:: برچسب‌ها: اصطلاحات مدیریتی, کلیدواژه های مدیریتی, overhead
default
 
 
تاریخ :  سه شنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۲
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

default

1. General: Failure to do something required by an agreement, in the performance of a duty, or under a law.
2. Borrowing: Failure to meet the terms of a loan agreement. Its two types are (1) Fiscal: Failure to make repayment on the due date. Generally, if a payment is 30 days overdue, the loan is in default. (2) Covenantal: Failure to live up to one or more covenants of the loan agreement such as exceeding the prescribed total borrowings.
3. Computing: Attribute, option, or value assumed by a computer when a user has not chosen or supplied any. Computer's choice is based on how the elements of a software or the settings of a hardware have been arranged by the manufacturer, or customized by the user.
4. Contractual: Failure to comply with the terms of a ...



:: موضوعات مرتبط: اصطلاحات مدیریتی
:: برچسب‌ها: اصطلاحات مدیریتی, کلیدواژه های مدیریتی, default
مجید بی عوض شبستری

ایمیل:
shabestari716@gmail.com

شماره تماس:
09375520909

کانال تلگرام:
modiran98ir@

** رشته مديريت در کشور ما داراي شاخه هاي متعددي مي باشد که از آن جمله مي توان به مديريت بازرگاني، صنعتي، دولتي، جهانگردي، بيمه، بيمه اکو، امورگمرکي و امور بانکي اشاره کرد و همچنين از شاخه هاي تخصصي تري مثل مديريت کميسارياي دريايي يا اداره امور بيمارستانها نام برد.
*** مديريت هنر كار كردن با ديگران است نه وسيله قرار دادن ديگران
با تشکر