تاریخ :  پنجشنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۹۸
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

فصل پنجم: در جستجوی نظریه جامع اجرا 
اگر اجرا را به عنوان تلاشی جهت باز تنظیم روابط قدرت در یک حوزه خط مشی بپذیریم، آنگاه تعریف متغیرهای مرتبط با اجرا نیز مشخص خواهد شد. این متغیرها عبارتند از:
1-    محیط خط مشی
2-    بازیگران ذیربط
3-    تغییر مورد انتظار یا خط مشی
محیط خط مشی شامل جو سیاسی، اداری، اجرایی و فکری ای است که مجموعه خاصی از فعالیت های درون آن، برنامه ریزی، اجرا و اداره می شوند. مجموعه ای متنوع نیز ار گروه های ذی نفوذ، گروه های مصرف کننده و دریافت کننده خدمت، انجمن های حرفه ای و نهادهای دانشگاهی وجود دارند که در خط مشی های تدوین شده توسط نهادهای اجرایی مشارکت می کنند. بر آنها تاثیر می گذارند و یا در تلاش برای تاثیرگذاری بر آنها برمی آیند. 
پس محیط خط مشی توسط بازیگران سازمانی اشغال شده و توسط همین بازیگران نیز تعریف شده است. اما علاوه بر این بازیگران، محیط خط مشی از برخی جهات توسط نهادهای سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی ای که خط مشی بر آنها اثر گذشته است نیز کنترل می گردد. بازیگران حاضر در محیط خط مشی تاثیر بسزایی در چگونگی تعریف و توصیف محیط خط مشی دارند. 
آن طور که گاهی تصور می شود، این فعالیت نیست که محیط خط مشی را شکل می دهد، بلکه فعالیت زمانی که به وسیله یک بازیگر موثر و با نفوذ مطالبه می شود در محیط خط مشی قرار می گیرد. واژه موثر وبا نفوذ به معنای قدرت اثرگذاری بر تدوین و اجرای خط مشی ای است که ورد توجه سایر بازیگران قرار دارد. برداشت دیگری که می توان از این واژه ارائه داد، توانایی تاثیرگذاری مستقیم بر اجرا است. 
محیط
بازشناسی تاثیرات محیطی بر فرآیند اجرا از دهه 1980 به موضوعی مهم در مطالعات اجرا تبدیل شد. برای مثال ساباتیه و مازمانیان به تاثیرات محیطی بر فرآیندهای اجرا پی برده و می گویند: مفهوم سازی و کاوش تجربی در مورد پیوند میان رفتار فردی و بستر سیاسی، اقتصادی و قانونی ای که رفتار در آن رخ می دهد مستلزم پژوهش های بیشتری است. 
در حالی که ساباتیه و مازمانیان خواستار پژوهش و بررسی جامع تری در مورد تاثیرات محیط بر رفتارهای فردی در طی فرآیند اجرا بودند. برمن شواهدی دال بر وجود رابطه میان محیط و پیامدهای اجرا یافت. طبق گفته او پژوهش ها به صراحت نشان می دهند که بستر سازمانی، سیاسی، اجتماعی، و قانونی که خط مشی در آن اجرا می شود تاثیر بسایی بر احتمال موفقیت آن دارد. 
اشنایدر بررسی و تحلیل این امر را الزامی می داند که مسائل اجتماعی چگونه خلق و مستندسازی شده، مورد تاکید قرار گرفته و حفظ می شوند. که این همان کاوش در مورد تاثیرات محیطی بر فرآیند تدوین خط مشی است. مینارد مودی نیز تاکید دارد که پژوهشگران و متخصصان اجرایی باید نسبت به چگونگی رشد و تکامل خط مشی ها آگاهی داشته و بدانند که این خط مشی ها را چگونه در بسترهای زمانی و سازمانی مناسب جای دهند. 
پرسمن و ویلداوسکی به این موضوع اشاره کرده اند که گذر زمان، چگونه توانایی مجریان را برای دستیابی به پیامدهای مطلوب کاهش می دهد. این تشدید موقتی مقاومت محیطی در برابر یک خط مشی خاص، محصول تغییر در ترکیب بندی های محیطی ناشی از اقدامات واکنشی گروه ذینعفان در تقابل با محیط خط مشی است. این اقدامات واکنشی، ناشی از پیش بینی پیامدهای ارائه خط مشی و یا اقدامات اجرا هستند. 
علیرغم مشکلات بالقوه که پویایی محیطی برای پژوهشگران اجرا دارد، سیالیت محیطی که اجرا در آن رخ می دهد کانون تمامی تلاش ها به منظور تاثیرگذاری بر خلق واقعیت اجتماعی بوده است. اگر محیط کاملاً ایستا بود و یا توسط عناصر پایدار محصور می شد، آنگاه ما نیز چون حشراتی گرفتار در دام بودیم و به قول اتزیونی تبدیل به ناظرانی منفعل می شدیم، شاهدانی که فاقد توانایی تاثیرگذاری بر جامعه اند. اما ما می توانیم فعالیت هایی انجام دهیم که منتج به بهبود جامعه شود. 
گروه ذی نفعان 
شواهدی بسیاری مبنی بر این وجود دارد که بازآرایی روابط قدرت در یک محیط خاص به شیوه هایی که منتج به خلق پیامدهایی گردد که به دیدگاه های بازیگران ذی ربط بسیار نزدیک باشد، امکان پذیر است. اینها شواهدی هستند که مفروضات پژوهشگران اجرا را زیر سئوال برده اند. اطلاعات مربوط به اجراهای موفق نشان می دهد که اجرای موفق احتمالاً زمانی رخ می دهد که بازیگران اولیه و اصلی تلاش هایشان را معطوف به دو امر کنند:
1-    در میان گذاشتن دیدگاه یشان با سایر بازیگران در مورد اینکه خروجی چه باشد
2-    ایجاد شرایطی که به سایر بازیگران انگیزه می بخشد تا در خلق پیامدهای متصور مشارکت کنند. 
ون دوسن در این باره می گوید: اجرا احتمالاً تا آنجایی رخ می دهد که فلسفه قانون یا برنامه با فلسفه و طرز فکر مجریان و متخصصان اجرایی همسان و همراستا باشد. البته ون دوسن از این موضوع غافل است که زمانی که قانون گذاران و متخصصان اجرایی یا همان تدوین گرای و مجریان خط مشی، فلسفه و طرز فکر مشابهی داشته باشند، احتمال موفقیت بسیار هم بیشتر خواهد بود. در این شرایط هر دسته از بازیگران به واسطه دیدگاه مشترکی که در مورد ماهیت خروجی فرآیند اجرا دارند، برانگیخته خواهند شد. 
البرتا می گوید: با توجه به نقش جداگانه افراد مختلف و یا سازمان های مختلف در فرآیند اجرا، بهتر است از واژه گروه های ذی نفع برای توصیف آنها استفاده کنیم. آلبرتا دلایل استفاده از واژه گروه ذینفعان را در ادامه بیان می کند:
1-    واژه گروه ذی نفعان هم پیوستگی های طبیعی و هم پیوستگی های جدید را که در محیط و فضای خط مشی رخ می دهند، تایید می کند. پیوستگی های طبیعی به آن دسته از روابطی گفته می شود که عمدتاً مبتنی بر همبستگی، اتحاد  و اشتراک در منافع و مسئولیت ها هستند. مثل روابط حرفه ای، پیوند طبقاتی و یا برابری سلسله مراتبی. در سوی دیگر، پیوستگی های جدید آن دسته از روابطی هستند که گاهی اوقات خارج از چارچوب پیوستگی های طبیعی و گاهی اوقات نیز با وجود آنها شکل می گیرند. مثالی از پیوستگی جدید را می توان در شرایطی یافت که در آن، نمایندگان مجلس مواضع خود را با قشر ضعیف جامعه همسو می کنند.
2-    مفهوم گروه ذی نفعان مبنی بر تمایزات وضعیتی یک گروه در فرآیند تدوین و اجرای خط مشی نیست. در حالی که گروه ذی نفوذ عموماً به عنوان عامل تاثیرگذار بر تدوین خط مشی شناخته می شود، گروه ذی نفعان طیف بسیار گسترده تری را در بر گرفته و می تواند شامل بازیگران دخیل در تدوین خط مشی، مجریان خط مشی، گروه های هدف خط مشی و یا هر گروه دیگری باشد که به نوعی در فرآیند تدوین یا اجرای خط مشی دخیل است. پس مفهوم گروه ذی نفعان بسیار فراگیر تر از واژگان رایجی است که پژوهشگران عرصه اجرا استفاده می کنند. 
3-    مفهوم گروه ذی نفعان به صورت ضمنی دلالت به سطحی از وفاداری دارد در حالی که سایر واژگان رایج و مصطلح از این واژه برخوردار نیستند. 
4-    مفهوم گروه ذی نفعان مستثنی کردن و متحد شدن را از همان ابتدا به رسمیت می شناسد. در حالی که مفهوم گروه ذی نفعان تلویحاً اشاره به عضویت بر ایای وجه اشتراک و مشابهت در منافع دارد. این مشابهت و وجه اشتراک همواره برای عضویت در گروه ذی نفعان کافی نیست، برای مثال، اشاره بارداچ به منافع مکمل دلالت بر مشارکت در نوعی دارایی و همچنین وجود نفع مشترک در عضویت یک بازیگر در گروه ذینفع دارد. 
5-    گروه معمولاً به عنوان تعدادی از افراد در نظر گرفته می شود، اما گروه های ذی نفع شامل گروه هایی مجزا و مشخص است. 
انگیزه بخشیدن به گروه ذی نفعان 
یکی از ویژگی های اساسی شکل گیری گروه ذی نفعان، وجود اشترا کدر منافع است، اما پر واضح است که تعیین نفع مشترک می تواند مشکلات تحلیلی لاینحلی به بار آورد. این مشکلات برخاسته از ناتوانی در تعریف آن دسته از ابعادی هستند که ممکن است توسط یک بازیگر خاص به خصوص در پیوستگی های جدید به عنوان امر مشترک تعبیر شود. 
در نتیجه یکی از راه حل های مناسب برای رفع این مشکل می تواند با تشخیص انگیزه های مشترک در مورد رفاه حاصل شود یعنی احتمال اینکه هر بازیگر تصمیم به مشارکت در اقدامات گروه های ذی نفعان بگیرد. با این موضوع که مشارکت در اقدامات گروه ذی نفعان می تواند رفاه او را افزایش دهد. حداقل از نظر کیفی دارای همبستگی مثبت است. 
با تعریف انگیزه مشترک در اقدامات گروه های دی نفعان به عنوان تابعی از باور فرد در مورد اینکه اقدام می تواند رفاه افرادی را افزایش دهد که خود را متعلق به گروه ذی نفعان می دانند، لازم است برخی نکات مهم توضیح داده شوند. اولین نکته این است که مفهوم رفاه ضرورتاً بر جنبه های مادی و مالی دلالت ندارند. در واقع، ملاحظات مالی نسبت به سایر جنبه هایی از رفاه که گروه ذی نفعان به آنها توجه می کنند در درجه دوم اهمیت قرار دارد. 
موضوع دوم این که است که تقویت رفاه در هر فرد یا هر گروه ذی نفع، می تواند با انگیزه های خیرخواهانه، انتخاب گزینه هایی با حداقل هزینه و یا پیشبرد نوعی آرمان یا ارزش در ارتباط باشد. هر چند گروه ذی نفعان با انجام این اعمال رفاه خویش را افزایش می دهد اما ممکن است در این موارد شخصی که ناظر بیرونی این موضوع است تلاش های گروه ذی نفعان را افزایش دهنده رفاه آنان نپندارد. 
استفاده از واژه رفاه به منظور توصیف مبنایی جسمانی، روانی و عاطفی برای رفتار انسان، شبیه به معنای اقتصادی سودمندی است. یعنی اصطلاح رفاه به عنوان بیان کلی ارزش یا انگیزه به کار می رود و تعریف اینکه چه چیزی دارای ارزش هست و یا نیست، کاملاً وابسته به سلیقه، تمایل یا ترجیح افراد است. ارائه این تعریف از رفاه به صورت تجربی و از طریق تجزیه و تحلیل سلائق و ترجیحات رفتاری گروه ذی نفعان قابل تایید است. 
تغییر
منظور از تغییر دگرگونی برنامه ریزی شده در روابط قدرت است و نه یک دگرگونی عادی و اتفاقی، یعنی هنگامی که تغییر رخ داده باشد، یک وضعیت موجود دیگر پدید آمده است. 
همچنین وقتی در مورد تغییر صحبت می کنیم، باید به این نکته مهم توجه داشته باشیم که تغییر به عنوان برنامه ای برای تنظیمات جدید روابط قدرت، مفهومی سیال است. هر گروه ذی نفع تلاش می کند به طریقی بر تغییر اثر بگذارد که موقعیت قدرت و در نتیجه رفاهش را حفظ کرده و یا بهبود بخشد. 
جایگاه تغییر به عنوان آخرین بعدی از اجرا که شایسته بررسی است تصادفی نیست، برای مثال، راکفورت تجزیه و تحلیلی از خط مشی را در حوزه بهداشت روان ارائه می ده که در آن اجرای خط مشی ها نمایانگر سال ها کار با ارزش از جانب گروه های ذی نفع مختلفی است که هر یک به گونه ای با خط مشی های بهداشت و روان سر و کار داشتند. تحلیل راکفورت نمونه ای عالی از این موضوع ارائه می دهد گه چگونه خط مشی های خاص و نوآوری های حاصل از برنامه، پاین بخش مشکلات و مسائل اجتماعی بوده و حاصل برنامه ریزی های منظم و منطقی می باشد. 
تغییرات حاصل از خط مشی نیازمند ارزیابی است تا کاستی های آن مشخص شده و اصلاحات لازم صورت پذیرد، اما آن گونه که شواهد نشان می دهد تلاش چندانی در این مورد نشده و برای رفع این نقیصه تغییر باید جز اصلی اجرا قلمداد شود و نظارت لازم بر چگونگی تحقق آن انجام گیرد. 
عملیاتی کردن مولفه های نظری
نظریه ای که در مورد اجرا ارائه شد باید عملیاتی شود و این امر با تغییری که گروه ذی نفعان برای حصول رفاه و پرهیز از زبان در روابط کنونی قدرت ایجاد می کنند، صورت می گیرد. مفهوم رفاه، مفهومی بسیاری وسیع است. به این ترتیب، بهبود در رفاه گروه ذینفعان می تواند شامل افزایش توانایی آنان جهت دستیابی به اهداف بشردوستانه، رعایت استانداردهای اخلاقی، انتخاب اهداف همسو با اهداف جامعه و همچنین تعیین اهدافی خودمدار مثل افزایش درآمد باشد. 
در بررسی انگیزه اصلی گروه ذینفعان جهت مشارکت در تدوین و اجرای خط مشی، آرمان دفاع از رفاه بسیار برجسته تر از آرمان افزایش رفاه بوده است. درور، گوگین، هاسنفلد، بارداچ و مورفی، همگی شواهدی دال بر این ارائه داده اند که برای گروه های ذی نفوذ دخیل در تدوین و اجرای خط مشی دفاع از رفاه بسیار مهمتر از افزایش رفاه است. 
مورفی به بررسی رفاه از نگاه سیاستمداران و مقامات بلندپایه پرداخته و می گوید: آنان تمایلی به مخاطره و ریسک ندارند نگر آنکه تحت فشار باشند. بارداچ نیز نکته مشابهی اشاره می کند: در فرآیند اجرا، سیاست ها عمدتاً تدافعی به نظر می رسند، بازیگران بیشتر متوجه آن چیزی هستند که ممکن است از دست برود و نه آنچه ممکن است بدست آید. 
برای ذینفعان خط مشی گذار در سطوح کشوری، دفاع از رفاه ممکن است در نگاه اول اثرگذار به نظر برسد و نه واکنشی و اثرپذیر. 
علیرغم دیدگاه درتیک دلیل مستدلی وجود ندارد تا بپذیریم که در سطح کشوری، گروه های ذی نفع آن قدر از حامیان شان جدا هستند که در برابر موضوعات مربوط به رفاه محلی و منطقه ای مصون و آسیب ناپذیرند. 
پترسون و همکارانش، شواهد بیشتری برای مبنی بر دفاع از رفاه در سطوح کشوری ارائه می کنند» تلاش برای بقای سازمان، جستجویی است برای یک گذرگاه امن میان صخره هایی تو در تو که از مطالبات و منافع سازمان یافته تشکیل شده اند و گردابی که از روش مندی افراطی و ضابطه گرایی مفرط ایجاد شده. 
عملیاتی کردن انگیزه های ذی نفعان 
به دلیل نقش عمده انگیزه های ذی نفعان در فرآیندهای تدوین و اجرای خط مشی، ارزیابی این انگیزه ها مبنایی را برای پیش بینی احتمال خلق پیامدها و خروجی های خاص فراهم می کند اما ارزیابی انگیزه های آنان به خودی خود برای پیش بینی خروجی ها و پیامدهای احتمالی کافی نیست. عوامل انگیزشی شناسایی شده باید با گزینه های اقدام احتمالی پیوند بخورند تا به عنوان مبنایی برای پیش بینی، دارای ارزش باشند. 
به منظور پیش بینی در مورد احتمال خلق هر گونه خروجی و پیامد خاص، باید این پرسش را مطرح کنیم که آیا خروجی فرآیند اجرا، طبق تصور گروه ذینفعان در رفاه اعضای گروه نقش دارد؟ یا به بیان دیگر، آیا پیامدهای تصور شده برای اجرا با تصورات گروه های ذی نفعان در مورد رفاه گروهی که نزدیک ترین پیوند را با فرآیند اجرا دارند سازگار است؟ 
این پرسش، اساس و هسته اصلی رویکردی است که در اینجا مطرح می کنیم، مفاهیم نظری اساساً به دو دلیل استفاده شده اند:
1-    به منظور شناسایی گروه های ذی نفعی که با فرآیند اجرا در ارتباط هستند.
2-    تعیین اینکه آیا هر گونه خروجی بالقوه اجرا با تصور گروه های ذی نفعان از شرایطی که رفاه شان را حفظ و تقویت می کند سازگار است یا خیر. بر مبنای این تصور از شرایط، یک شاخص با عنوان گروه مداری و به منظور عملیاتی سازی انگیزه های گروه های ذی نفع برای حفظ رفاه بکار گرفته شده است. 
گروه مداری بر اساس مقیاسی ارزشیابی می شود که یک سوی آن کاملاً سازگار و سوی دیگر کاملاً ناسازگار است. در مواردی که گروه های ذی نفع احساس کنند خروجی پیش بینی شده از رفاه شان می کاهد خروجی مذکور دارای میزان گروه مداری ناسازگار خواهد بود و بالعکس، هنگامی که گروه های ذینفع احساس کنند خروجی پیش بینی شده رفاهشان را افزایش می دهد، خروجی مذکور دارای میزان گروه مداری سازگار برآورد می شود. 
ارزش های سازگار و ناسازگار نمایانگر دو انتهای یک طیف هستند. در نتیجه احتمال دستیابی به یک پیامد معین بر مبنای درجه سازگاری یا ناسازگاری تخصیص یافته به آن پیامد ارزیابی می شود. بررسی درجه و یا علل خاص سازگاری یا ناسازگاری می تواند پیش بینی خروجی های ممکن و همچنین پیش بینی احتمال خلف خروجی ها و پیامدهای خاص را امکان پذیر سازد. این پیش بینی ها با شناسایی زمانی که گروه ذینفعان احساس کند یک فعالیت، روش یا فناوری موجود در یک خط مشی و یا یک فرآیند اجرا، تهدید برای رفاه شان باشد، انجام می گیرد و از این اطلاعات به منظور پیش بینی روند اقدامات احتمالی گروه های ذی نفع استفاده می شود. 
عملیاتی سازی محیط
هدف از توجه به محیط در نظریه پیشنهادی تعیین چگونگی تاثیرگذاری شرایط محیطی بر فرآیند اجرا است. از آنجا که اقدامات گروه های ذی نفع، محور تحلیل حاضر است، به دنبال بررسی اسن موضوع هستیم که آیا مجموعه ای خاص از شرایط محیطی، تلاش های گروه ذی نفع را به منظور تقویت یا دفاع از رفاه شان از طریق تغییرات در خروجی خلق شده، به عنوان نتیجه اجرا، مورد حمایت قرار می دهد و یا در برابر آن ایستادگی می کند؟ 
محیط که در اینکه به عنوان منبع پارامترهای تصمیم گیری در نظر گرفته می شود، روندهای احتمالی اقدامات گروه ذی نفع را محدود می سازد. آناگنسون این پارامترها را به گونه ای مبسوط توصیف کرده و می گوید در بنیادی ترین سطح، هدف سیستم سیاسی انتقال اولویت ها و ترجیحات جامعه به درون برنامه ها و خط مشی ها است. این گفته تصدیق می کند که اجرا محصول سیستم سیاسی است و همچنین بیان می کند ن دسته از اقداماتی که مطابق با سلایق جامعه هستند، برای تقویت یا دفاع از رفاه قابل قبول خواهند بود. 
قدرت محیط به عنوان پیش درآمدی برای هر گونه تصمیم گیری هرگز نمی تواند دست کم گرفته شود. هم داتون و هم بانفیلد بیان کرده اند که بی توجهی به اثر عوامل محیطی یکی از علل شکست مدل های عقلایی مدیریت است. به عبارت دیگر، اقدامات پیشنهادی که صرفا منشا در یک مدل عقلایی مدیریتی دارند به احتمال زیاد توسط افراد جامعه به عنوان پیشنهادهایی غیرعملی و ناسازگار با شرایط جامعه ارزیابی می شوند. 
عملیاتی کردن تغییر
تغییر اشاره به جابجایی در روابط قدرت دارد. جابجایی که ای که قرار است از فرآیند اجرا ناشی شود به عبارت دیگر تغییر حاصل و و برآیند اجرای خط مشی است. تغییر مفهومی نسبی است. تغییر تنها از طریق مقایسه شرایط سابق و شرایط جدید و یا از طریق مقایسه شرایط فعلی و شرایط پیش بینی شده در آینده قابل تعریف است. این نوع نگاه کمکی به تفسیر و برآورد احتمال موفقیت اجرا نمی کند و در نتیجه شاخص هایی به کار رفته برای اندازه گیری میزان تاثیرگذاری تغییر بر اجرا عملاً همان شاخص های اندازه گیری میزان تاثیرگذاری تغییر پیشنهادی بر ابعاد کیفی و یا کمی محیط و گروه های ذی نفع دخیل در اجرای تغییر است. 
نظریه گروه ذی نفعان در باب اجرا 
سه متغیر اصلی که پیش تر معرفی شدند یعنی محیط، گروه ذینفعان و تغییر برای پیش بینی خروجی هر گونه فرآیند اجرا کفایت می کند. به منظور انجام این پیش بینی ها لازم است به خاطر داشته باشیم که اجرا فرآیندی پویا و دارایی ویژگی های ذیل است: 
1-    پیش بینی کننده پیامدهای بالقوه از جانب گروه های ذی نفع دخیل در فرآیندهای تدوین و اجرای خط مشی. 
2-    ارزیابی کننده مداوم پیامدهای بالقوه که توسط سایر گروه های ذی نفع، تور و پیش بینی شده است. 
3-    گویای اقدام گروه ذی نفع در این راستا که در بدترین حالت، تاثیرات منفی یک پیامد خاص بر رفاه آنان را به حداقل رسانده و در بهترین حالت خروج ای خلق کند که رفاه آنان را به حداکثر برساند. 
استفاده از این متغیرها در پیش بینی پیامدهای اجرا، حول محور مفهوم گروه مداری می چرخد. اگر اجرا متوجه بازآرایی یا تلاش برای بازآرایی روابط قدرت در یک محیط خاص باشد می توان گفت که فرآیند اجرا عمدتاً فرآیندی سیاسی است. بنابراین تلاش برای پیش بینی خروجی فرآیند اجرا باید بر جنبه های سیاسی اجرا معطوف باشد و متغیر گروه مداری، سیاست های اجرا را ثبت و ضبط کند. 
بعد مهم دیگر گروه مداری این است که اجازه می دهد تا تجزیه و تحلیل اجرا نه با شروع خود فرآیند اجرا، بلکه با فرآیندهایی آغاز شود که به واسطه آنها مشکلاتی شناسایی شوند که ارزش پاسخگویی جمعی را دارند. پس تجزیه و تحلیل به سمت بررسی فعالیت هایی می رود که در پاسخ به مسائل ایجاد شده اند یعنی به سمت اجرا. 
یکی از شاخص های قدرت توافق یا عدم توافق میان گروه های ذی نفع در ارتباط با خروجی های طرح ریزی شده را می توان در بیان و زبان خط مشی یافت. وقتی اهداف و مقاصد خط مشی با نظرات گروه های ذی نفع در توافق کامل باشند، زبان خط مشی روشن، خاص و قاطع خواهد بود. بالعکس، وقتی در مورد اهداف اختلاف نظر وجود داشته و یا مطلوبیت آنها کمتر باشد، اغلب در لفافه ای از واژگان مبهم قرار می گیرند تا هر گروه ذی نفع قادر باشد خط مشی را باب میل خود تفسیر کند. 
المور نیز نکته مشابهی را مطرح کرده و می گوید: ابهام هدف، کارکرد سیاسی مهمی برای خط مشی گذاران و مجریان خط مشی در بر دارد؛ چرا که به آنان اجازه می دهد تا افرادی با منابع و مطالبات مختلف را در ائتلافی پایدار، کنار هم نگه دارند. پترسون پس از مطالعه ای که بر روی اجرای قانون آموزش ابتدایی و متوسط انجام داد بیان کرد که قانون آموزشی عمدتاً مبهم است تا سرپوشی بر اختلافات بگذارد. 
مسائل حاصل از زبان مهم خط مشی ناشی از سه پیش فرض اصلی است:
1-    نگاه به اجرا به عنوان یک رویکرد گسسته و مجزا و نه به عنوان بخشی از یک فرآیند کلی که به واسطه آن مسائل، شناسایی شده اجتماعی مورد رسیدگی قرار می گیرند. این تمرکز محدود فعالیت های گروه های ذی نفع را که طی تدوین خط می رخ می هند مخفی می سازد. در نتیجه پژوهشگران نمی توانند ابهام در زبان خط مشی را مورد بررسی و سنجش دقیق قرار دهند.
2-    تمایل پژوهشگران به فعالیت با این پیش فرض که هدف احکام رسمی خط مشی، دستیابی به خروجی های رسمی است. ابهام موجود در برخی قوانین به مجریان به منظور انجام فعالیت های حکم شده و الزامی، آزادی عمل وسیعی می بخشد. در این موارد، خط مشی گذاران می توانند از اختیارات اداری و اجرایی به منظور دستیابی به اهدافی که در خط مشی بیان نشده است، استفاده کنند. 
3-    پذیرش این اندیشه توسط پژوهشگران که اجرا گامی است در راه دستیابی به اهداف خط مشی گذاران. این نوع تفکر، از مدل های عقلایی اداره نشات گرفته و گرایش سایر گروه های ذی نفع حاضر در فرآیند اجرا را به سایر اهداف غالباً رقابتی نادیده می گیرد. 
منبع دیگر قدرت گروه مداری در فرآیندهای تدوین و اجرای خط مشی این است که محیط خط مشی، عملاً شامل گروه های ذی نفع شرکت کننده در خلق یک خروجی خاص است. در حالی که سایر عوامل کمتر محسوس به عنوان مثال، عقاید آرمانی و ایدئولوژیک نیز بخشی از محیط خط مشی هستند. این عوامل خارجی از افرادی که خود را جزئی از گروه های ذی نفع دخیل می دانند نیستند. قرار دادن محیط به عنوان یک متغیر بسیار مهم در اجرا، گسترش تجزیه و تحلیل به سمت محیط را به ویژه از نظر انتخاب مسائل یا شرایطی که از طریق اقدامات جمعی مورد رسیدگی قرار می گیرند تقویت می کند.
شاخص های اصلی مولفه های عملیاتی شده 
در این بخش مولفه های اصلی دخیل در فرآیند اجرا را مشخص نموده و مفهوم اجرا را تا جایی بسط داده ایم که مرحله تدوین خط مشی را نیز در بر بگیرد. همچنین به شاخص هایی دست یافته ایم که هر یک از مولفه ها را به اندازه کافی عملیاتی می کنند تا امکان بررسی این موضوع فراهم شود که هر مولفه چه نقشی در فرآیند اجرا دارد؛ اما عملیاتی سازی هر یک از مولفه های نظری ممکن است برای ارزیابی در سطح لازم به منظور پیش بینی های دقیق در مورد روند فرآیندهای اجرا کافی نباشد. 
شاخص های اصلی تغییر
هزینه اجرای تغییر می تواند بر اساس سه ویژگی توصیف شود؛ دامنه، عمق و شدت. 
حیطه یا دامنه
حیطه یکی از شاخص های سنجش دامنه تاثیر مورد انتظار فرآیند اجرا است. بنابراین ارزش های قابل تخصیص به شاخص حیطه از ارزش محدود که در آن پیش بینی می شود خروجی ایجاد شده طی اجرا بر تعداد نسبتاً محدودی از افراد تاثیر بگذارد تا ارزش وسیع که در آن خروجی فرآیند اجرا بر تعداد نسبتاً زیادی از افراد تاثیر می گذارد، گسترده و متغیر خواهد بود. تدوین و اجرای هر گونه خط مشی معمولاً شامل تعداد معدودی گروه ذینفع و بنابراین تعداد معدودی از افراد است اما این فرض که تدوین خط مشی توسط تعداد اندکی از گروه های ذینفع انجام می گیرد، دال بر این نیست که بگوییم آنان تنها کسانی هستند که تحت تاثیر خروجی فرآیند تدوین یا اجرا قرار می گیرند. 
معقول به نظر می رسد اگر فرض کنیم که پیچیدگی اجرا، همبستگی مثبتی با افزایش تعداد گروه های ذی نفع دارد که معتقدند تحت تاثیر خروجی های فرآیند تدوین یا اجرا قرار می گیرند. بنابراین فرض می شود که در صورت تخصیص ارزش محدود به شاخص حیطه احتمال موفقیت اجرا بالاتر خواهد رفت. 
عمق
توصیف پتی از تغییر سازمانی به عنوان یک امر رویه ای، برنامه ای و پایه ای، چارچوبی را برای تخصیص مقادیر مختلف به عمق یک تغییر فراهم می کند. 
تغییر رویه ای تنها بر قواعد و شیوه های ارائه خدمات تاثیر می گذارد، تغییر برنامه ای بر اهداف پایه گروه های ذی نفع اثر گذاشته و تغییر پایه ای نیز ارزش ها، اهداف و فلسفه آنان را تحت تاثیر قرار می دهد. از آنجا که مشکلات موجود در تغییرات ارزشی عموماً گسترده تر از مشکلات ناشی از تغییرات رویه ای هستند، فرض می شود که تغییرات رویه ای، تغییراتی با حداقل هزینه اجرا بوده و تغییرات پایه، بیشترین هزینه اجرا را دارند. 
عمق به دلیل پیوندش با ارزش ها و رسالت گروه های ذی نفع، مستقیم ترین شاخص سنجش هزینه اجرای تغییر برای آنان است. عمیق نیز همچون هزینه هم می تواند ارزش منفی داشته باشد و هم ارزش مثبت، و مقادیر منفی بیانگر ادراک بهتر گروه های ذی نفع نسبت به رفاه است. نمونه این شرایط مربوط به زمانی است که یک گروه ذی نفع درصدد اجرای تغییری است که ارزش ها و یا باورهای اعضای خویش را تقویت می کند. در این شرایط می توان انتظار داشت که آن گروه خواهان چیرگی بر موانع مهم به منظور اجرای تغییر باشد. همچنین ممکن است گروه ذی نفع، تغییری را در عمق رویه ای بیاید، تغییری که می تواند منتج به بهبودی قابل توجه در رفاه گروه ذی نفع با حداقل هزینه شد. این نوع تغییر از نظر ارزش گذاری یک تغییر رویه ای منفی خواهد بود. 
شدت
شدت، شاخصی برای سنجش درجه ساختاردهی مجدد خروجی های پیش بینی شده برای گروه های ذی نفع است. در برآورد شدت، سعی داریم مشخص کنیم که آیا خروجی پیش بینی شده، ادامه یا تغییرات تکاملی و تدریجی موجود قدرت است و یا نشان دهنده یک تغییر اساسی و خروج از روابط کنونی قدرت می باشد؟
مقادیر قابل تخصیص به شدت از حداقل تا حداکثر گسترده اند. تخصیص ارزش حداقل به شدت نشان دهنده این است که گروه ذی نفع، خروجی طرح ریزی شده را مبتنی بر ساختارهای فعلی قدرت می پندارد. از سوی دیگر، تخصیص ارزش حداکثر بیانگر این است که خروج طرح ریزی شده منتج به بازآرایی عمده در روابط قدرت خواهد شد. 
به طور کلی تغییر حداقلی بیشترین احتمال اجرا را دارد زیرا منتهی به اختلالی نسبتاً خفیف در روابط قدرت می شود. اما وقتی عوامل محیطی به گونه ای باشند که به نظر برسد تغییر پیشنهادی به صورت مستقیم یا غیرمستقیم بقای گروه ذی نفع را تحدید می کند، این تعمیم دهی درست نخواهد بود. در این مواقع ممکن است تغییر حداکثری موفق تر باشد، چرا که این نوع تغییر یعنی جهت گیری های خط مشی می تواند گروه های ذی نفع را که معمولاً به عنوان عواملی دائمی و پایدار در حوزه خط مشی مربوطه در نظر گرفته نمی شوند، بسیج کند. در نتیجه ارزیابی تاثیر یک میزان خاص از شدت بر روی فرآیند اجرا، بستگی به تعامل محیط با هزینه دارد. 
شاخص های اصلی محیط
سیستم محیطی فرآیند اجرا از دو سیستم فرعی مجزا تشکیل شده است. یکی محیط خارجی که شامل حمایت ها و یا موانع اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی برای اجرا است و دیگری، محیط داخلی یا سازمانی یا توانایی انجام موفق فعالیت های اجرا از جانب سازمان هایی که مسئول انجام این فعالیت های هستند. معرفی عوامل محیطی در این قسمت از بحث به منظور تایید نقش سازمان ها در فرآیند اجرا است. این تایید نباید به معنای نفی نقش گروه های ذی نفع که شامل سازمان ها و افراد متعدد هستند، تعبیر شود. 
در عین حال که محیط داخلی یا سازمان به منظور دریافت درون دادهای ضروری برای حفظ فعالیت سازمانی، وابسته به محیط خارجی است، همچنین مکانی است که در آن، درون دادها به برون دادهای سازمانی تبدیل می شوند. پس محیط سازمانی، کانون توجه فعالیت های عملی مرتبط با اجرا است. گذشته از اینها ضروری است تا به منظور تغییر خروجی های سازمانی، محیط سازمان را مجدداً پیکربندی کنیم.
درون دادها
در تلاش برای تخصیص مقادیر مختلف به شاخص های اصلی ظرفیت محیطی، توصیف محیط خارجی به عنوان منبع درون دادها، نقطه شروعی در دسترس فراهم می کند. این قابلیت دسترسی ناشی از سهولت برآورد کمی انواعی از درون دادها برای مثال تامین وجوه است. همچنین یک سطح حداقلی از درون ها چه تامین وجود باشد یا زمان درخواستی و چه حمایت سیاسی برای مسئولین اجرای تغییر باشد یا زبان مناسب خط مشی به منظور انتقال نیست خط مشی گذاران برای اجرای هر گونه خط مشی یا برنامه معین ضروری است. 
در صورتی که فرآیند تدوین خط مشی، درون دادهایی کافی برای اجرا به دست ندهد، تحلیل گر می تواند فرض کند که خط مشی عملاً قرار نیست اجرا شود. همچنین گروه های ذی نفع دخیل در فرآیند تدوین به این نتیجه رسیده اند که در صورتی رفاه شان به بهترین شکل حاصل می شود که تظاهر کنند پاسخی به مسئله شناسایی شده ارائه می دهند و نه اینکه عملاً به آن پاسخ دهند. 
شناسایی سطح مناسبی از درون دادها، بستگی به ادراکات و توانایی های کارکنان ذی ربط دارد. در نتیجه، تعریف مناسب بودن یا مناسب نبودن درون دادهای لازم برای اجرای یک تغییر خاص، بستگی به افراد دخیل در فرآیند اجرا دارد. 
بنابراین، درون دادها به عنوان یکی از شاخص های اصلی سنجش ظرفیت محلی به منظور پشتیبانی از هزینه فرآیند اجرا مورد استفاده قرار خواهند گرفت. ارزش ها و مقادیر قابل تخصیص به درون دادها درست مثل مقادیر قابل تخصیص به ظرفیت از ناکافی یا نامناسب تا فراوان متغیرند درون دادهایی مانند هزینه، می توانند دارای مقادیری مثبت یا منفی باشند. وقتی درون داد را به عنوان افزودن نوعی منبع، در نظر می گیریم، درون دادهای منفی را نیز می توانیم به عنوان از دست دادن منابع در نتیجه فرآیند اجرا تعریف کنیم. از آنجایی که سطحی از درون دادها هر چند نسبی، برای هر گونه فعالیتی ضروری است فرض می شود که اختصاص مقادیر فراوان به درون دادها می تواند احتمال موفقیت اجرا را افزایش دهد. 
ساختار
با در نظر گرفتن درون دادها به عنوان شاخصی برای سنجش ظرفیت محیط خارجی باید شاخص مناسبی را نیز برای سنجش ظرفیت داخلی سازمان های دخیل در فرآیند اجرا تعیین کنیم. یکی از راه های انجام این کار، این است که از محیط سازمانی صحبت کنیم و نه از سازمان.
اگر مسئله فعلی را مسئله ارزیابی یک سیستم یکپارچه و مصنوع به نام سازمان در نظر بگیریم. هیچ گونه نقطه آغازی برای سنجش ظرفیت تغییر وجود نخواهد داشت. اما اگر مسئله را به عنوان ارزیابی محیط یک سازمان در نظر بگیریم، آنگاه دارای نقطه ای برای شروع خواهیم بود. این بدان دلیل است که در محیط، سیستمی از تعاملات قابل شناسایی است و در واقع همین تعاملات هستند که سازمان را به وجود می آورند. 
رویکردی که در اینجا مورد استفاده قرار می گیرد، رویکرد تحلیل نهادی است که در آن محیط سازمانی به عنوان محیطی متشکل از افرادی که نقش های تعریف شده فردی و اجتماعی را به اجرا می گذارند، تعریف می شود. در این محیط هر یک از افراد ذی ربط بر سایر افراد دخیل تاثیر گذاشته و از آنها تاثیر می پذیرد. این فرآیند پویای تعامل میان افراد است که معمولاً از آن با عنوان سازمان یاد می کنیم. 
از آنجا که ساختار بر اساس تمایل افراد برای تغییر در الگوی های تعاملی موجود تعریف می شود، مقادیر قابل تخصیص به ساختار می توانند از انعطاف ناپذیر تا توسعه پذیر متغیر باشند. تخصیص ارزش انعطاف ناپذیر به ساختار بیانگر این است که افرادی که در سطح سازمانی در فرآیند اجرا مشارکت می کنند تمایلی به تغییر الگوهای تعاملی شان ندارند. تخصیص ارزش توسعه پذیر نیز بیانگر این است که افراد مذکور انگیزه انجام چنین تغییراتی را دارند. 
الزامات نظریه اجرای گروه مدار 
استفاده از مفهوم گروه های ذینفع به عنوان ویژگی معرف یا مهمترین متغیر در فرآیند اجرا مانع از بروز برخی مشکلات می شود که در سایر تلاش ها برای تبیین یک نظریه اجرا وجود دارد.
یکی از مشکلات مذکور این است که فرض می شود خط مشی در پاسخ به یک معضل اجتماعی عینی پدید می آید. این تصور از مسائل اجتماعی، منتج به نگاه به پاسخ های خط مشی به عنوان راه حلیه ایی با مبنای تجربی و بر اساس داده های حقیقی می شود. اما رویکرد گروه مدار به فرآیند شناسایی مسائل و تدوین متعاقب خط مشی، موجب نگاه به فرآیند تدوین خط مشی به عنوان فرآیندی سیاسی – اجتماعی خواهد شد. رویکرد گروه مدار، خط مشی را با محیط اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ای که در آ تدوین می شود و به اجرا در می آید، پیوند می زند. مهمتر از آن رویکرد گروه مدار بیان می کند که گروه های ذی نفع نه تنها در تدوین خط مشی و خلق خروجی های خط مشی، بلکه در خلق محیط خط مشی نیز مشارکت دارند. 
رویکرد گروه مدار به تدوین و اجرای خط مشی، بر نقش تعاملات و انگیزه های انسانی در خلق واقعیات اجتماعی تاکید دارد. رویکرد مذکور به جای تجسم شرایط مورد قبول عامه و تجسم خروجی های طرح ریزی شده و سپس تلاش برای وادار نمودن افراد به عمل مطابق با این تصورات، نه تنها افراد را به مشارکت در فرآیندهای تدوین و اجرای خط مشی دعوت می کند، بلکه چارچوبی را نیز برای سازماندهی مشارکت آنان فراهم می نماید. این نوع رویکرد به تحلیل اجرا مبتنی است بر تصدیق مشروعیت تلاش گروه های ذی نفع در راستای حفاظت از رفاه اعضای خود. 
تجزیه و تحلیل اجرا با رویکرد گروه مدار 
در تصدیق استفاده از اختیار عمل مجریان و تایید تنوع خروجی های مورد نظر، اغلب مطالعات اجرا در تلاش اند که این تنوع و پراکندگی را از میان برده و یا آن را فراتر از کنترل مجریان جلوه دهند. اولین نوع رویکرد، فرآیند اجرا را به عنوان مسئله کنترل مدیریتی در نظر می گیرد. این مدل که بر مبنای مدل عقلایی اداره است، مطلوبیت خود را از دست داده، چرا که بسیاری از پژوهشگران، عدم امکان کنترل مدیریتی را بر بسیاری از فعالیت های کارکنان به اثبات رسانده اند. 
تصدیق نقش اختیار عمل اجرایی در خدمات اجتماعی، نهایتاً منتهی به ظهور رویکرد پایین به بالا توسط المور و لپیسکی شد. ایراد رویکرد مذکور در این موضوع نهفته است که کنترل خط مشی هایی همچون رفاه اجتماعی را به طور کامل به افرادی واگذار می کن که فراتر از نفوذ نهادهای سیاسی است هستند که کانونی برای مشارکت مردمی در جامعه است. 
استفاده از مفهوم گروه ذی نفع به عنوان سازه ای متشکل از افراد و سازمان هایی با برداشت های به یک اندازه معتبر و مشروع نسبت به مسائل و راه حل ها، ابعاد سلسله مراتبی فرآیند اجرا را از میان برمی دارد و رویکردهای دوگانه بالا به پایین و پایین به بالا را با هم ترکیب می کند. 
یکی از پیامدهای این رویکرد غیرسلسله مراتبی، توصیف نقطه نهایی اجرا به عنوان امری خلق کردنی است و نه مولفه ای دست یافتنی. این تمایز رشته در تایید مشروعیت دغدغه گروه هایی از ذی نفعان دارد که در فرآیند اجرا مشارکت می جویند. آن دسته از مجریان خط مشی که مطابق با رویکرد گروه مدار عمل می کنند، به جای تلاش برای دستیابی به یک پیامد خاص، درصدد مشارکت دادن هر یک از گروه های ذی نفع ذیربط در خلق یک خروجی قابل قبول می باشند. در اینجا تفاوت بسیار معنادارتر است. مجریان خط مشی در جستجو برای دستیابی به یک خروجی خاص، باید سایر گروه های ذی نفع حاضر در فرآیند تدوین و اجرای خط مشی را متقاعد، راضی و یا وادار به پذیرش این امر کنند که هر هدفی نه تنها به خودی خود ارزشمند اس، بلکه این ارزش را نیز دارد که استفاده از منابع سازمانی را در راستای خود توجیه کند. 
در رویکرد گروه مدار، فرآیند خلق یک خروجی خاص شامل مشارکت داوطلبانه گروه های ذی نفع است که به دنبال رفاه مستمر خویش هستند. همچنین فرآیند خلق، در حالت ایده آل، باید شامل احترام هر گروه ذی نفع یا شرکت کننده به حقوق سایر گروه ها یا شرکت کنندگان باشد، اگر نه به خاطر شان و ارزش انسانی یا موجودات آنان، حداقل به خاطر درون دادها و یا سایر منابعی که به فرآیند تدوین و اجرای خط مشی می آورند. 
با در نظر گرفتن انگیزه های گروه های ذی نفع به عنوان کانونی برای مطالعات اجرا، الگوهای رفتاری درون سازمانی و میان سازمانی را نیز می توان توضیح داد. با تقلیل تعریف محیط، یعنی تقلیل محیط خط مشی به محیط سازمان، تحلیل گران احتمالاً قادر به پیش بینی رفتارهایی خواهند بود که طی فرآیند اجرا میان سازمان و در درون سازمان ها بروز می کند. این نوع کاربر، بر ادغام رویکرد پایین به بالا و بالا به پایین تاکید دارد. تحلیل گر می تواند با استفاده از نظریه که شامل هر دو رویکرد مذکور باشد از هر سو که می خواهد کارش را آغاز کرده و پیش بینی هایی در مورد خروجی های احتمالی مطرح کند. 
نقش منافع متقابل در شکل گیری اجرا 
تاکید بر گروه مداری به عنوان معتبری شاخص در روند تمامی فرآیندهای اجرا، مبتنی بر مفهوم نفع متقابل است. یعنی تمامی گروه های  ذی نفع دخیل در فرآیند اجرا باید قبول داشته باشند خروجی ای که در پی خلق آن هستند یا رفاه آنان را افزایش داده و یا حداقل هر گونه کاهش را در رفاه آنان به حداقل می رساند. سایر نظریات اجرا یا هر گونه تاثیری را که خروجی ها و پیامدهای احتمالی می توانند  بر رفاه گروه های ذی نفع در برابر اتخاذ یک روند خاص برای اقدام، صرف نظر از تاثیری که می تواند بر رفاه گروه های ذینفع داشته باشد، می چرخند. 
نظریه اجرای گروه مداری مبتنی بر این فرض است که گروه های ذی نفع دخیل در فرآیند اجرا به شیوه هایی بر اجرا تاثیر می گذارند که صرف نظر از تلاش های مجریان خط مشی به منظور خنثی کردن این تاثیرات، رفاه خود را تقویت نموده و یا حفظ کنند. بنابراین اجرا همواره پیرامون درک نفع متقابل و یا حداقل، پیرامون کاهش زیان متقابل قرار دارد. 
نیاز به گنجاندن مبحث شناخت منافع متقابل و دو جانبه در خط مشی و اجرای خط مشی، لزوماً کنترل اجرا را به گروه هایی خاص واگذار نمی کند. در واقع به نظر می رسد که در حال حاضر عکس این حالت در حوزه اجرای خط مشی غالب است. به عبارت دیگر، گروه های ذی نفع اکنون در راستای دفاع از رفاه شان عمل می کنند و مجریانی که این واقعیت را نادیده می گیرند بدون آنکه بخشی اساسی از اطلاعات را مد توجه قرار دهند به اجرا می نگرند. در نتیجه، گروه های ذی نفع معمولاً در پی خلق خروجی هایی بر می آیند که با خروجی های ایده آل و طرح ریزی شده سیاست گذاران و یا مجریان خط مشی در تضاد است.
قرار دادن موضوع نفع متقابل در خط مشی و اجرای خط مشی تغییری را در فرآیندهای جاری تدوین و اجرای خط مشی ایجاد نمی کند. نظریه اجرای گروه مدار بر این واقعیت صحه گذاشته و بر اساس آن، توانایی گروه های ذی نفع حاضر در فرآیندهای تدوین و اجرای خط مشی را به منظور خلق خروجی هایی افزایش می دهد که از نظر آنان مطلوب است. 
نظریه اقتضایی اجرا 
اگر ذینفعان و بازیگران اصلی خط مشی را سیاست گذاران (تدوین گران)، کارگزاران اجرا (مجریان) و مخاطبان (کسانی که از اجرای خط مشی اثر می پذیرند) بدانیم. با توجه به دیدگاه های مختلف و متفاوت آنها می توانیم نظریه اقتضایی اجرا را ارائه دهیم. هشت وضعیت حاصل از این تعاملات به پژوهشگران اجرا امکان می دهد تا تحلیل های دقیق تری را از نظریه ذینفع مداری اجرا به عمل آورند: 
وضعیت شماره 1: در این وضعیت میزان موافقت و پشتیبانی خط مشی گذاران زیاد، علاقه و موافقت مجریان بالا بوده و مخاطب موافق و موید خط مشی هستند. در این حالت اجرای خط مشی به طور کامل و مؤثر و سهولت صورت می گیرد. 
وضعیت شماره 2: در این حالت اگر چه خط مشی گذاران و مجریان ماند حالت قبل موافق خط مشی مورد نظر هستند اما مخاطبان و جامعه هدف مخالف خط مشی می باشند. در این حالت اجرای خط مشی دشوار بوده و با بکارگیری ابزارهای قهری ممکن می شود. در این وضعیت اگر میزان نظارت های قانونی کاهش یابد خط مشی منسوخ شده و اجرا نخواهد شد. 
وضعیت شماره 3: در این وضعیت، خط مشی گذاران و مخاطبان موافق، اما مجریان ناموافق هستند. تعاملات میان این سه بازیگر اصلی موجب استحاله خط مشی در اجرا به وسیله مجریان مخالف می گردد و خط مشی مصوب به دستی اجرا نمی شود. 
وضعیت شماره 4: در این حالت تنها سیاست گذاران موافق خط مشی بوده و مجریان و مخاطبان که عامه مردم هستند با آن موافقت ندارند. در این حالت هم استحاله خط مشی در اجرا رخ می دهد و مردم نیز از آن استقبالی نخواهند کرد. سرنوشت خط مشی در این وضعیت فراموش شدن است. 
وضعیت شماره 5: در این حالت سیاست گذاران علاقه چندانی به خط مشی ندارند و از سر ناچاری و فشار اجتماعی و سیاسی تن به آن داده اند، اما مجریان و مخاطبان موافق خط مشی هستند. اجرای زودگذر و بدون حمایت سیاسی خط مشی نتیجه نهایی در این وضعیت است. 
 وضعیت شماره 6: در این وضعیت همانند وضعیت قبلی سیاست گذاران علاقه چندانی به خط مشی ندارند علاوه بر اینکه مخاطبان نیز موافق آن نیستند اما مجربان علاقه مند خط مشی بوده و می کوشند آن را اجرایی کنند. برخی از سیاست های مالیاتی که سیاست گذاران تحت فشارهای اقتصادی به آن مبادرت می ورزند و مردم هم نظر مثبتی به آنها ندارند و تنها ماموران مالیاتی برای بهره برداری از پاداش های عملکرد موافق آن هستند از زمره مثال های این وضعیت اند. اجرای این سیاست بازتاب منفی اجتماعی به دنبال دارد. 
 وضعیت شماره 7: در این حالت مخاطبانی که جامعه هدف را تشکیل می دهند موافق خط مشی هستند اما سیاست گذاران و مجریان علاقه چندانی به خط مشی ندارند. خط مشی هایی که حمایت از صنف یا گروه خاصی را هدف دارد نمونه این وضعیت هستند. در این حالت خط مشی عملا به درستی اجرا نمی شود، حمایت سیاسی از آن به عمل نمی آید و مخاطبان علاقه مند را مایوس و دلزده می کند. سیاست های حمایت از پژوهشگران در جوامعی که امور علمی مورد نظر سیاست گذاران و مجریان نیست، نشانگر این حالت است. 
وضعیت شماره 8: در این وضعیت هیچ یک از سه بازیگر اصلی موافق خط مشی نیستند و فشارهای محیطی انگیزه تصویب این خط مشی ها شده است. برخی از خط مشی های حفظ محیط زیست در کشورهای جهان سوم، نمونه این سیاست ها هستند. ابتر ماندن خط مشی و فراموش شدن آن در طول اجرا سرنوشت محتوم این سیاست هاست. 
توسعه گفتمان مشارکت در پرتو نظریه ذی نفع مدار 
نظریه اجرای ذینفع مدار حداقل تا حدودی بر آن است تا مبنایی مشروع و راهبردی برای مشارکت ذینفعان دخیل در فرآیندهای تدوین و اجرای خط مشی ارائه دهد. در حالت ایده آل، این مبنا توانایی گروه های مختلف ذی نفعان را به منظور خلق خروجی هایی افزایش می دهد که مطابق با رفاه اعضایشان است. 
در واقع اگر نظریه مذکور ابزاری مفید برای هدایت مشارک ذی نفعان در فرآیندهای اجرا به دست دهد، احتمالاً آن دسته از ذینفعانی که بیشترین پایگاه منابع را در اختیار دارند. اولین گروهی خواهند بود که این نظریه را در فعالیت شان در راستای تدوین و اجرای خط مشی جای دهند. این اقدام به منظور تاثیرگذاری بر فرآیندهای اجرا، تنها به نفع تعداد اندکی از گروه های ذی نفع خواهد بود. از این رو باید تلاش شود تمامی ذینفعان بتوانند صرف نظر از جایگاه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در شکل دادن به نتایج اجرایی نقش داشته باشند. 
به عبارت دیگر کاربرد موثر نظریه مذکور این است که از آن به عنوان مبنایی برای انجام و هدایت مذاکرات جمعی در طی فرآیندهای تدوین و اجرای خط مشی استفاده شود. 

 



:: موضوعات مرتبط: مقالات فارسی
:: برچسب‌ها: خط مشی, فرآیند خط مشی گذاری, حاکمیت قانون, اجرا
تاریخ :  پنجشنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۹۸
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

فصل چهارم: مدل ها و ابزارهای اجرا 
در حالی که دغدغه نظریات بالا به پایین و پایین به بالا چگونگی تفکیک مرحله اجرا از تدوین خط مشی است، اما باید دانست که این موضوع تنها بخش کوچکی از حیطه وسیعی است که فرآیندی بسیار پیچیده را در بر دارد و متاثر از بستر وقوع و زمان و مکان آن است و نیز عاملان و بازیگران بسیار را در خود جای داده است. 
اندیشمندان رویکرد بالا به پایین 
جفری پرسمن و آرون ویلداوسکی: بنیان گذاران رویکرد بالا به پایین 
پرسمن و ویلداوسکی را پدران مطالعات اجرا می نامند. از نظر پرسمن و ویلداوسکی اجرا مشخصات بر اساسی رابطه ای با خط مشی تعریف می شود که در اسناد رسمی مطرح شده است. آنان می گویند فعلی همچون اجرا باید مفعولی مانند خط مشی داشته باشد می افزایند خط مشی ها معمولاً هم شامل اهداف و هم شامل ابزاری برای دستیابی به آن اهداف هستند. بخشی از کتاب آنان، حدی را بررسی می کند که موفقیت اجرا تا آن میزان وابسته به پیوند میان ادارات مختلف مرکزی و ادارات مختلف محلی خواهد بود. پرسمن و ویلداوسکی می گویند اگر یک اقدام خاص وابسته به تعدادی حلقه  در زنجیره اجرا باشد، در صورتی که نقایص کوچک منتج به خلق مشکلات بزرگ نشود، احتمال همکاری میان نهادهای لازم برای ایجاد آن حلقه ها بسیار نزدیک به 100 درصد خواهد بود. به این ترتیب آنان ایده نقص در اجرا را مطرح کرده و می افزایند که اجرا می تواند از طریق ریاضی و به روش کمّی تجزیه و تحلیل شود. 
نظریات پرسمن و یلداوسکی تا حد زیادی از رویکرد مدل عقلایی پیروی می کند: خط مشی، اهداف را تعییین می کند و پژوهش اجرا به بررسی موانع دستیابی به آن اهداف می پردازد. 
دونالد ون میتر و کارل ون هورن: سیستم سازی
سهمی که ون میتر و ون هورن در بسط متون اجرا داشتند گذر از رویکرد نسبتاً عمومی پرسمن و ویلداوسکی به سمت ارائه مدلی برای تجزیه و تحلیل فرآیند اجرا است. آنان نظریات پرسمن و ولیداوسکی را به همراه بسیار از مطالعات تجربی مد توجه قرار می دهد اما معتقدند هر چند این مطالعات بسیار مفید و آموزنده اند لیکن نقش آنها به دلیل فقدان یک چارچوب نظری، بسیار محدود است. 
ون میتر و ون هورن، چارچوب نظری شان را متاثر از سه گروه متون می دانند: 
•    تئوری سازمان و به ویژه مطالعات مربوط به تغییر سازمانی؛ آنان در اینجا به اهمیت مسائل مربوط به کنترل سازمان، مطالعات کروزیه فرانسوی در مورد مقاومت بوروکراتیک در برابر تغییر و تجزیه و تحلیل اشکال اطاعت و تمکین توسط اتزیونی اشاره می کنند. 
•    مطالعات تاثیر خط مشی عمومی و به ویژه تاثیر احکام و تصمیمات قضایی بر اجزای خط مشی ها.
•    برخی مطالعات در مورد روابط بین واحدهای دولتی، به ویژه کارها درتیک (1972) و پرسمن و ویلداوسکی. 
معرفی چارچوب نظری ون میتر و ون هورن با اشاره به لزوم طبقه بندی خط مشی ها به گونه ای که مشکلات اجرا را آشکار سازد، آغاز می شود. رویکرد آنان، رویکردی تطبیقی و مقایسه ای است. آنان معتقدند که باید میزان تغییرات لازم و سطح وفاق و اجماع نظر نیز مد توجه قرار می گیرند. از این رو، این فرضیه را مطرح می کنند که اجرا در جایی موفق تر است که تغییراتی اندک لازم باشد و مورد اهداف وجود داشته باشد. 
یوگن بارداچ: بازی اجرا؛ چگونگی تنظیم بازی
یوگن بارداچ در سال 1977 کتابی با عنوان بازی اجرا را منتشر کرد. او در این کتاب متون اولیه اجرا را مورد مطالعه و بررسی قرار داد و مطالعه موردی خود را به آنها افزود. در کتاب مذکور، یک رویکرد بالا به پایین ارائه شده که ضرورت مشارکت در اهداف از پیش تعیین شده را اجتناب ناپذیر می داند. از این رو، نظرات بارداچ هم بر اندیشمندان رویکرد بالا به پایین که توجه زیادی را معطوف به اهداف می کنند تاثیر گذاشته و هم بر اندیشمندان رویکرد پایین به بالا که نگاهی متفاوت به فرآیند هدف گذاری دارند. 
بارداچ می گوید که فرآیندهای اجرا باید به عنوان یک سری بازی های مشارکتی در نظر گرفته شوند. وی همچنین مجموعه ای بازی ها قابل اجرا را به تصویر می کشد. توصیه های او برای سطوح بالا، شام دو دسته پیشنهاد است. یکی از این پیشنهادها، لزوم توجه به فرآیند سناریو نویسی است تا بازی ها به شکلی صحیح سازماندهی شوند و پیامدهای مطلوب حاصل گردد. دیگر پیشنهاد بارداچ، لزوم تنظیم بازی و تبدیل فرآیندها به بازی است. 
پاول ساباتیه و دانیل مازمانیان: مدل سازی فرآیند 
ساباتیه و مازمانیان نیز از جمله اندیشمندان مطرح رویکرد بالا به پایین هستند. ساباتیه در این زمینه یک سیر دو گانه را می پیماید، ابتدا به عنوان نظریه پردازی که به همراه مازمانیان یک رویکرد کاملاً بالا به پایین را مطرح می کند. و سپس به عنوان اندیشمندی که حداقل از نظر روش شناختی موضعش تغییر می ابد. بخش عمده ای از این شرح مواضع بر اساس توصیف و بیانات ساباتیه است، همچون وین میتر و ون هورن نقطه شروع ساباتیه و مازمانیان نیز امید به تجزیه و تحلیل اجرای احکام خط مشی در سطح بالا سپس طراح این پرسش هاست:
•    اقدامات مسئولین اجرایی و گروه های هدف، تا چه حد همراستا با احکام خط مشی بوده است؟
•     در طی زمان اهداف تا چه برآورده شده اند؟ پیامدهای به جای مانده از خز مشی تا چه میزان همراستا با اهداف طرح شده بوده است؟  
•    عوامل اصلی تاثیرگذار بر خروجی ها و پیامدهای به جای ماده از خط مشی چه آنها که مرتبط با خط مشی رسمی بوده و یا آنهایی که از نظر سیاسی مهم هستند، کدامند؟
•    خط مشی در گذر زمان، چگونه بر اساس تجارب به دست آمده اصلاح شده است؟
در اینجا می بینیم که تمایزی آشکار میان تدوین خط مشی و اجرای خط مشی وجود دارد اما در عین حال یک فرآیند بازخور نیز در نظر گرفته شده است. پدیده های شناسایی در پرسش چهارم احتمالاً نقطه آغازی برای یک دسته مطالعات جدید در حوزه اجرا هستند. 
ساباتیه و مازمانیان، عوامل اثرگذار بر فرآیند اجرا را به سه گروه تقسیم می کنند: 
1-    عوامل اثرگذار بر قابلیت حل مسئله
2-    متغیرهای ناملموس اثرگذار بر اجرا
3-    توانایی قوانین برای سازماندهی اجرا 
برایان هاگ وود و لوئیس گان: پیشنهادهایی برای خط مشی گذاران 
رویکرد این دو اندیشمند بریتانیایی به اجرا تا حدی زیادی بر گرفته از سخنرانی گان (1978) برای کارکنان دولتی است. رویکرد عمل گرایی فعالیت های آنان را می توانیم در عنوان کتاب نیز مشاهده کنیم: تجزیه و تحلیل خط مشی برای دنیای واقعی. هاگ وود و گان از دیدگاه بالا به پایین با این توجیه دفاع می کنند که خط مشی گذاران به صورت دموکراتیک برگزیده می شوند.
این دو نظریه پرداز نیز پیشنهادهایی ارائه می دهند که می تواند به عنوان تجویزی برای خط مشی گذاران به کار گرفته شود. اینها مواردی هستند که خط مشی گذاران باید تضمین کنند: 
•    اینکه شرایط خارج از کنترل نهاد مجری، محدودیت های بازدارنده برای آن نهاد ایجاد نمی کنند.
•    اینکه زمان و منابع کافی در اختیار برنامه قرار می گیرد.
•    اینکه نه تنها هیچ گونه محدودیتی در تک تک منابع کلی وجود نداشته باشد بلکه در هر مرحله از فرآیند اجرا نیز ترکیب منابع مورد نیاز در دسترس باشد. 
•    اینکه روابط علت و معلولی در سرتاسر فرایند خط مشی به دقت و با شرح تمامی جزئیات مشخص باشند.
•    اینکه روابط میان علت و معلول مستقیم است و متغیرهای مداخله گر در صورت وجود اندک اند.
•    اینکه لازم نیست یک نهاد مجری برای موفقیت در اجرا، وابسته به نهادها و سازمان های دیگر باشد و اگر هم لازم است سایر نهادها به نوعی درگیر اجرا شوند. این درگیری و مداخله باید هم از نظر میزان و هم از نظر اهمیت حداقل باشد.
•    اینکه درکی کامل و توافقی جامع بر سر آنچه می خواهیم بدان دست یابیم وجود داشته باشد و این وفاق بر تمامی فرآیند اجرا حاکم باشد. 
•    اینکه در راستای دستیابی به اهداف مورد توافق، وظایف تک تک مجریان را به ترتیب و به تفصیل ارائه دهیم. 
•    اینکه ارتباط و هماهنگی کاملی میان عناصر مختلف درگیر در برنامه وجود داشته باشد.
•    اینکه کسانی که در بالا  موضع قدرت هستند از بابت تمکین و فرمانبرداری جامعه هدف در برابر خط مشی آسوده باشد. 
اندیشمندان رویکرد پایین به بالا 
مایکل لیپسکی: بوروکراسی سطح اجرایی

تحلیل لیپسکی از رفتار کارکنان سطوح اجرایی در نهادهای مجری خط مشی که وی آنها را بوروکرات های سطح اجرایی می نامند، تاثیر بسزایی بر پژوهش های اجرا داشته است. ما از بسیار از جهات، لیپسکی را بنیانگذار رویکرد پایین به بالا معرفی می کنیم. او حتی پیش از آن که پرسمن و ویلداوسی اندیشه های خود را به انتشار برسانند، نظرات خود را در سال 1971 و در قالب مقاله ای منتشر نمود. به هر حال، کتاب تاثیرگذار او تا سال 1980 منتشر نشد. 
لیپسکی معمولاً به اشتباه به عنوان مولفی شناخته می شود که قصد دارد نشان دهد کنترل فعالیت بوروکرات های سطح اجرایی تا چه حد دشوار است در حالی که اگر واقعاً قصد لیپسکی این بود صرفاً می توانست دنباله رو نظریات ساباتیه و مازمانیان در زمینه قابل کنترل بودن مسائل و یا تابع نظریات هاگ وود و گان در مورد محدودیت های اجرای کامل باشد و آنها را تکرار نماید. لیپسکی از استدلال جناح راست سیاسی در مورد راه حل های بازار برای حل مسائل توزیعی حمایت می کند؛ راه حلی که شامل محدود کردن قدرت تامین کنندگان در کنترل خدمات عمومی انحصاری است اما حقیقت این است که نظریات لپیسکی متفاوت و بسیار موشکافانه تر از این است. 
ما به دو دلیل لیپسکی را چهره اصلی در رویکرد پایین به بالا می نامیم. اولاً تاکید او بر نقش اساسی بوروکرات های سطوح اجرایی که سایر نویسندگان چنین جهت گیری را نداشته اند و دوم و مهمتر اینکه لیپسکی با طرح این موضوع که انتظارات مقامات مرکزی چگونه در مناطق بر باد می ورند توجه خود را نسبت به رویکرد بالا به پایین نیز نشان می دهد. از نظر او اجرای خط مشی مرتبط با کارکنان سطوح اجرایی با آرمان های کاری والا است که تحت شرایطی دشوار وظایف خود را انجام می دهند. بنابراین تلاش در راستای کنترل سلسله مراتبی آنان تمایل آنها را به رفتارهای کلیشه ای و بی توجهی نسبت به خواسته های ارباب رجوع افزایش می دهند. 
بنی جرن: ساختارهای اجرا
جرن، پژوهشگر سوئدی ضمن بررسی مطالعات برنامه های استخدامی و آموزشی اروپایی در یک موسسه پژوهشی در برلین، رویکردش به مطالعات اجرا را تبیین نمود. در حالی که نظرات جرن را به طور خاص بررسی می کنیم، لازم است بدانیکه اندایشه های او از طریق همکاری های نزدیکی که با سایر پژوهشگران داشت، از جمله دیودی پورتر، کنث هانف، و کریس هال توسعه یافت. نکته قابل توجه در مطالعات جرن این است که خط مشی هایی که وی و همکارانش مورد مطالعه قرار می دادند، مربوط به تعامل میان چندین سازمان مختلف بود. 
جرن و هال معتقدند که پژوهش های اجرا می توانند به اندیشه های لیپسکی در مورد پیوند بوروکرات های سطح اجرایی و عموم مردم که در انتهای کتابش در مورد ساز و کارهای پاسخگویی مطرح شده بپردازند. متاسفانه آنان موضوع را در اینجا رها کرده و وعده ارائه کارهای جدیدی را می دهند که به مسائل فلسفی مربوط به پاسخگویی به عموم می پردازند و البته این وعده ها هنوز محقق نشده اند. این موضوع سبب می شود که هسته اصلی کار آنان به چالش کشیدن رویکرد بال به پایین و تک محوری نسبت به سازمان سیاسی باشد. 
سوزان بارت و کالین فوج: خط مشی و اقدام 
بارت و فوج دو پژوهشگر بریتانیایی هستند که از اوایل دهه 1980 آثار خود را در زمینه اجرا ارائه دادند. آنان رویکرد ساختار اجرای جرن را بسیار ستودند. بارت و فوج نیز همچون جرن و همکارانش در نظرات خود بر دکترین تئوری سازمان، یعنی به چالش کشیدن چشم اندازهای سلسله مراتبی در مورد شیوه کار سازمان ها تکیه می کنند. آنها به ویژه بر این موضوع تکیه دارند که انجام بسیاری از اقدام بستگی به مصالحه میان افراد مختلف در بخش های مختلف سازمان های مختلف و یا سازمان های مرتبط با هم دارد. یکی از نظریه پردازان سازمانی که بارت و فوج مطالعاتش را در این زمینه مرتبط می دانند، اشتراوس است. آنان ایده دستور مبتنی بر اشتراوس را بکار می گیرند. 
واژه اقدام در نظرات بارت و فوج، در ارتباطی تنگاتنگ و پویا با خط مشی قرار دارد. یعنی از نظر این دو اندیشمند، اقدام بدون خط مشی و خط مشی بدون اقدام، بی معنی اند. از این رو، خط مشی نمی تواند به عنوان یک امر پایدار در نظر گرفته شود. خط مشی توسط بازیگرانی به اجرا در می آید که تفکرات و دغدغه های شان متفاوت با تدوین گران و خط مشی گذاران است. این امر، سبب مشکلات بی شماری خواهد شد. آنان در جایی دیگر ذکر می کنند، که خط مشی مفهومی مسئله ساز است و یک راه چاره آن است که خط مشی را به عنوان یک وجه از موضوع خاص در نظر بگیریم. بازیگران مختلف به تبع تمایلات و خواسته های خود می توانند خط مشی را با ویژگی های مختلفی ببینند. 
اندیشمندان رویکرد ترکیبی
ریچارد المور: نوآوری در رویکرد

المور را می توان به خاطر اندیشه های نابش در رویکرد پایین به بالا فردی تاثیرگذار در این حوزه معرفی نمود اما بیش از آن وی را به عنوان یکی از اندیشمندان رویکرد ترکیبی به شمار می آورند. وی در اثر خود با نام مدل های سازمانی اجرای برنامه اجتماعی از مطالعه ای در مورد تصمیم گیری یا تدوین خط مشی که روی بحران های موشکی کوبا انجام شده است، الهام می گیرد. المور معتقد است که در مطالعه رویدادهای پیچیده باید از مدل های نظری مختلف به منظور دستیابی به یک رویکرد جامعه استفاده نمود. بنابراین او میان اصطلاحات اجرا به عنوان مدیریت سیستم ها، اجرا به عنوان فرآیندی بوروکراتیک، اجرا به عنوان توسعه سازمانی و اجرا به عنوان تعارض و چانه زنی میان گروه ها تفاوت قائل است. 
تمرکز به سمت اقدامات فردی به عنوان نقطه آغاز این امکان را به ما می دهد تا اقدامات مذکور را به شکل گزینه ای در میان پاسخ های مختلف به مسائل و موضوعات بررسی کنیم، جالب است که طرح ریزی رو  ب عقب توسط بسیاری از اندیشمندان نه تنها به عنوان روشی برای تجزیه و تحلیل بلکه به عنوان راهنمایی به منظور تبیین و تدوین خط مشی در نظر گرفته شده است. 
یکی از مواردی که المور برای تایید طرح ریزی رو به عقب مطرح می کند این است که در بسیاری از حوزه های خط مشی، بازیگران مختلف اجرا مجبورند انتخاب خود را از میان برنامه های متعارض یا مرتبط انجام دهند. بسیاری از برنامه در سطوح بالا و کلان خط مشی گذاری با یکدیگر متعارض اند و این ایرادی است که رویکرد بالا به پایین نسبت به رویکرد پایین به بالا دارد. در سطوح پایین این تعارضات به چشم نمی خورد و یا بسیار اندک و جزیی است. رویکرد پایین به بالا در مقایسه با رویکرد بالا به پایین عاری از مفروضات از پیش تعیین شده است. بعید است که رویکرد پایین به بالا اشاره یا دلالتی باشد  بر روابط علت و معلولی، سلسله مراتبی یا هر گونه رابطه ساختاری دیگر که ممکن است میان عاملان برقرار باشد. در متنی دیگر، المور به طرح اندایشه اش ادامه داده و می گوید گاهی اوقات بهتر است خط مشی به حال خود واگذاشته شود تا از طریق فعالیت های اجرا در سطح پایین به شکلی دقیق تر تنظیم گردد. 
فریتز شارپف: پیشگام در تجزیه و تحلیل شبکه 
مفهوم شبکه ها در رویکرد پایین به بالا مورد استفاده قرار می گیرد و برای ترکیب رویکردهای مختلف کاربرد دارد. در اوایل دهه 1980 این مفهوم چه در علوم سیاسی و چه در جامعه شناسی سازمانی از اهمیت ویژه ای برخوردار شد. هر چند معرفی یک شخص خاص به عنوان پیشرو تفکر شبکه ای چندان صحیح نیست، اما در اینجا به روال معمول نام یک اندیشمند را مطرح می کنیم، فریتز شارپف، نظریه پرداز آلمانی که اندیشا هایش در این راستا بسیار تاثیرگذار بود. وی در یکی از نوشته های خود می گوید غیر ممکن یا بعید از اگر یک خط مشی با هر درجه اهمیتی از یک فرآیند انتخاب توسط یک منبع یا عامل واحد حاصل شود. تدوین و اجرای خط مشی نتیجه تعامل میان عاملان و بازیگران مختلفی است که علایق، اهداف و راهبردهای گوناگون و متفاوتی دارند. با توجه به گفته های شارپف بیش از پیش روشن خواهد شد که چگونگی ارتباط سازمان های مختلف با یکدیگر نقشی محوری در اجرا ایفا می کند. 
شارپف در مورد مشکلات ناشی از واگرایی در دو رویکرد تجویزی و اثبات گرا در اجرا می گوید: 
طبق رویکرد اول، یعنی رویکرد تجویزی، خط مشی گذاری فعالیتی هدفمند است که اهدافش را تعیین نموده و به منظور ارزیابی خود در پیش مقایسه میان عملکرد واقعی و اهداف تعیین شده بر می آید، اما از نگاه رویکرد دوم، یعنی رویکرد اثبات گرا، خط مشی گذاری فرآیند تجربی است که باید بر اساس علل و شرایط ایجاد کننده اش تحلیل و تفسیر شود. 
در این نقل قول می توان خط مشی گذاری را اجرای خط مشی جایگزین کنیم. 
راه حل شارپف برای این دوگانگی تبیین رویکردی به مطالعه تدوین و اجرای خط مشی است که در آن از طریق تاکید بر نیاز به انواع هماهنگی و بررسی عوامل تجربی تسهیل کننده یا بازدارنده آنها توجه اصلی معطوف به هماهنگی و همکاری باشد. این امر از یک سو مستلزم  تمرکز بر ماهیت شبکه هایی است که می توانند ایجاد شوند و از سوی دیگر مستلزم تمرکز بر ماهیت شبکه هایی است که می توانند ایجاد شوند و از سوی دیگر مستلزم تمرکز بر نیاز به منابع و تبادلاتی است که می توانند تسهیل گر فرآیند باشند. 
منظور این است که شارپف بانی استفاده از مفهوم شبکه برای توصیف فرآیندهای خط مشی بوده است. او صرفاً برخی از ایده های مهم را که پیش تر در علوم سیاسی و جامعه شناسی مطرح شده بودند در مقاله خود گردآوری نمود. 
کیکرت و همکارانش (1997) می گویند تا این اواخر شبکه های خط مشی غالباً به صورت منفی و به عنوان یکی از دلایل شکست خط مشی ها در نظر گرفته می شدند. اشکالی مبهم و نفوذ ناپذیر از نمایندگی منافع که مانع نوآوری های خط مشی شده و اثربخشی، کارایی و مشروعیت دموکراتیک بخشی دولتی را تهدید می کنند. آنان می افزایند که با این دیدگاه موافق نیستند. در اینجا قصد قضاوت و داوری و سو گیری میان نظرات مختلف را نداریم. طبق آنچه شارپف می گوید اگر بخواهیم در مورد شبکه ها واقع بین باشیم لازم است دو نکته را متذکر شویم. اول آنکه شبکه ها می توانند برای رفع کاستی و نقس در اجرا که به نوعی دغدغه پرسمن و ویلداوسکی بود، مثمرثمر باشند. ثانیاً اجرای موثر می تواند وابسته به همکاری در شبکه ها باشد. بسیار از متون بر این مطلب صحه گذاشته اند که شبکه ها می توانند نقش بسزایی در موفقیت تدوین و اجرای خط مشی ایفا کنند و دولت ها نیز در پی تقویت شبکه ها و جوامع حاضر در فرآیند خط مشی برآمده اند. 
اسمیت (1993) چهار دلیل را برای اثبات این ادعا مطرح می کند:
•    شبکه ها و جوامع حاضر در فرآیند خط مشی، سبک شورایی دولت را تسهیل می کنند.
•    شبکه ها و جوامع حاضر، در فرآیند خط مشی تعارضات بالقوه خط مشی را کاهش داده و غیرسیاسی نمودن مسائل را امکان پذیر می سازند. 
•    شبکه ها و جوامع حاضر در فرآیند خط مشی، خط مشی گذاری را قابل پیش بینی می نمایند.
•    شبکه ها و جوامع حاضر در فرآیند خط مشی، رابطه خوب با سازمان های اداری برقراری می سازند. 
رندال ریپلی و گریس فرانکلین: توصیف انواع خط مشی
ریپلی و فرانکلین (1982) در اثر خود با نام بوروکراسی و اجرای خط مشی بر نقش مهم شبکه ها صحه داشته اند. آنان به جای اینکه نگاهی بالا به پایین داشته باشند و در مورد تبعیت مجریان از رویه ها و جداول زمانی و قید و بندهای موجود کنکاش کنند، ذهن خود را به اینکه چه چیزی و چرا رخ می دهد معطوف می نمایند. این دو دانشمند آنچه را نظریه پردازان رویکرد بالا به پایین کاستی و نقص در اجرا نامیده اند، اجتناب ناپذیر دانسته و در عوض به دنبال بررسی فرآیندهای اجرا هستند. آنها پنج ویژگی را برای فرآیندهای اجرا نام می برند: 
هر فرآیند اجرا شامل: 1) بازیگران مهمی است که 2) اهدافی گوناگون و متعارض دارند و 3) در محیطی مملو از برنامه های دولت که به صورت روزافزون گسترش می یابد عمل می کنند که مستلزم مشارک از سوی 4) سطوح و واحدهای مختلف دولت و آنانی است که تحت تاثیر 5) قدرتی فراتر از کنترل شان قرار دارند. 
آنان را می توان از جمله اندیشمندان در نظر گرفت که بدون آنکه رویکرد پایین به بالا را بپذیرند، درصدد برآمده اند تا نوعی واقع بینی سیاسی را در رویکرد بالا به پایین وارد نمایند اما حضور ریپلی و فرانکلین ر میان اندیشمندان رویکرد ترکیبی به این دلیل است که نوع خط مشی را عاملی مهم در فرآیند خط مشی گذاری می دانند. آنان انواع خط مشی را به این صورت طبقه بندی می کنند: خط مشی های توزیع، نظام بخش حفاظتی، و توزیع مجدد. 
پاول ساباتیه: به سمت رویکرد ائتلاف حمایتی 
مقاله ساباتیه در سال 1986 تلاش مهمی برای همراستا نمودن دیدگاه های نظری مختلف بود. پیش تر از ساباتیه به عنوان اندیشمندی تاثیرگذار در رویکرد بالا به پایین نام بردیم اما فعالیت های بعدی او به خصوص اثری که به همراه جنکینز – اسمیت (1993) در مورد رویکرد ائتلاف حمایتی منتشر نمود او را در زمره متفکران رویکرد ترکیبی قرار می دهد. 
در ساله 1986 ساباتیه به برخی از نقاط قوت رویکرد پایین به بالا اذعان می کند به عنوان مثال توجه به اهمیت شبکه ها، بررسی عوامل گوناگون مؤثر بر پیامدهای خط مشی، ارزیابی پیامدهای حاصل از خط مشی به جای ارزیابی برنامه های دولت و همچنین ارزش این رویکرد در زمانی که مجموعه ای برنامه های مختلف خط مشی با یکدیگر در تعامل اند، رویکرد مذکور را در مواردی نسبت به رویکرد بالا به پایین مرجح می سازد. از این روی، وی عنوان می کند که انتخاب رویکرد اجرا می تواند وابسته به این پرسش باشد که آیا قوانین شرایط را شکل می دهند یا خیر؟ 
با این وجود رساله ساباتیه تمام قد از اندیشه طرفداران رویکرد پایین به بالا طرفداری نمی کند. و گهگاه تفکرات آنان را به چالش می کشد. وی معتقد است پیروان رویکرد پایین به بالا نقش عوامل حاشیه ای و محیطی را در تغییر خط مشی یا پیامدهای خط مشی بیش از حد مهم و پر رنگ می پندارند. به هر حال، کاری که انتقاد مطرح شده توسط رویکرد پایین به بالا انجام می دهد دقیقاً زیر سئوال بردن این زبان نیات و پیامدها است. 
ساباتیه در بخش آخر رساله اش نسخه تجویزی خود را با عنوان چارچوب ائتلاف حمایتی مطرح می کند. وی در این نسخه از هر دو رویکرد بالا به پایین و پایین به بالا کمک می گیرد و از رویکرد پایین به بالا توجه به تمامی عاملان و بازیگران دولتی و خصوصی و خواسته ها و راهبردهای آنان و نه صرفاً توجه به حامیان خط مشی و از رویکرد بالا به پایین نیز هدایت رفتار توسط شرایط اجتماعی – اقتصادی و ابزارهای قانونی را وام می گیرد و این رویکرد ترکیبی را برای تحلیل تغییرات خط مشی طی دوره های زمانی ده ساله یا بیشتر ارائه می دهد. 
جن – اریک لین: توصیف مسائل هنجاری
لین نیز همچون هموطنش بنی جرن نقش مهمی در بررسی مسائل هنجاری ایفا کرده است. وی با اشاره به مشکلاتی که به صورت تحت اللفظی در واژه نظریه یکپارچه اجرا وجود دارد، جستجو برای آن را بی معنا می داند. لین معتقد است که اجرا، هم باید شامل یک وضعیت نهایی یا دستاورد خط مشی باشد و هم در برگیرنده فرآیند یا انجام خط مشی. 
هر چند این دوگانگی که لین معرفی مر کند شباهت زیادی با دوگانگی بالا به پایین و پایین به بالا دارد اما کاملاً مشابه با آن نیستند. شاید هم وی همانند جرن و هال که میان تحلیل خروجی خط مشی و انجام خط مشی مبتنی بر تئوری سازمان تفکیک قائل می شوند تمایز هنجاری – روش شناختی را مطرح می کند. این موضوع زمانی که لین در دوگانگی اش میان مسئولیت و پاسخگویی مربوط به رابطه میان اهداف و پیامدها است در حالی که اعتماد اشاره به فرآیند به انجام رسانیدن خط مشی دارد. وی معتقد است زمانی که میان اهداف تعیین شده و پیامدهای حاصل شده تفاوتی وجود داشته باشد، امر پاسخگویی مطرح می گردد اما اعتماد در طول فرآیند خط مشی لازم است. لین می افزاید که توجه مدل های بالا به پایین معطوف به پاسخگویی است و توجه مدل های پایین به بالا معطوف به اعتماد. 
مالکوم گوگین، آن بومن، جیمز لستر و لارنس اوتول: در جستجوی پژوهش های روش مند
آنان در آثار خود با عنوان اجرا در نظریه و عمل به سوی نسل سوم مطالعات خود را پیشگام در ارائه رویکردی روش مند تر به پژوهش های اجرا معرفی می کنند. گوگین و همکارانش نسل اول را پیشگام در توصیح اینکه تصمیمات اساسی چگونه اجرا می شوند می دانند و در این میان از مطالعات پرسمن و ویلداوسکی نام می برند. نسل دوم از نظر آنان تمام کسانی اند که پیش از خود آنها به طراحی چارچوب های تحلیل مبادرت نموده اند. آنها نسل سوم را اندیشمندانی می دانند که کمک می کنند پژوهش در مورد توسعه و آزمون نظریات توصیفی و تجویزی و پیش بینی کننده اجرا پا به عرصه هستی بگذارد. از این رو هدف گوگین و همکارانش پیشبرد یک رویکرد علمی تر به مطالعه اجراست. 
توجه گوگین و همکارانش به مشکلات مرتبط با لایه های سیاسی – اجرایی در سیستم مرکزی، تاثیر بسزایی بر روش شناسی کار آنان دارد و توصیف متغیرها و روابط میان آنها را دشوار ساخته است. آنان علاوه بر ماهیت پیچیده پدیده های مورد بررسی شان باید روابط دقیق میان این پدیده های را نیز توصیف نمایند و عوامل مؤثر بر موفقیت یا شکست اجرا را نیز از دل این پدیده ها استخراج کنند. 
لارنس اوتول: اجرا در شبکه ها
اوتول از نخستین روز های شروع پژوهش اجرا با تحقیقاتی که به همراه مانجو در سال های 1977 و 1979 انجام داد نقش عمده و اولیه ای را در این حوزه ایفا نمود. او علاوه بر نقش بسزایی که در توسعه ادبیات اجرا ایفا نموده، همواره به الزام یک رویکرد وسیع و نه محدود به مطالعات اجرا تأکید داشته است. وی در مطالعاتش همواره میان تئوری سازمان، اداره امور عمومی، تئوری دموکراتیک، جامعه شناسی سازمانی و اجرا پیونده برقرار کرده است. اوتول در پژوهش ها خود با عنوان توصیه های خط مشی برای اجرا چند عاملی این گونه می نویسد: از آنجا که حوزه های متعددی از علوم اجتماعی در پژوهش های اجرا دخیل اند باید میان آنها پیوند برقرار شود. همچنین فعالیت های اوتول توجه خاصی به کشف مشکلات مربوط به مطالعه اجرای چندعاملی و یا ارائه توصیه هایی در مورد اجرای چند عاملی دارد. وی در مقاله خود در سال 1986 نشان داد در حالی که بازیگران دخیل در فرآیند داری اهداف متعارضی هستند اما بحث های اندکی در مورد اجرای چندعاملی انجام گرفته است. وی در مقاله ای دیگر در سال 1993 به ضعف نظریه اقتضایی اشاره نمود. نظریه اقتضادیی درباره اجرای خط مشی می گوید: می توان میان ترتیبات میان سازمانی و اهداف خط مشی به گونه ای که بتواند بهتری راه اجرا را از روی اهداف خط مشی تعیین نمود، سازگاری و تطابق ایجاد کرد. اما نظریه اقتضایی در اینجا به وجود اهداف متعدد و متعارض توجه ندارد. وی در اواخر دهه 1990 و طی مطالعه ای که در مجارستان به عنوان کشوری که از بند کمونیسم رهایی یافته به این نتیجه رسید که چون کشور اکنون درگیر انتخاب بر مینا قانون اساسی فرآیند اجرا بسیار پیچیده گشته و در نتیجه نظریات غربی نمی توانند چنین شرایطی را توجیه کنند. 
دنیس پالمبو و دونالد کالیستا: استقرار اجرا در فرآیند خط مشی 
اثر بعدی که به آن نظر می افکنیم، مجموعه ای است که پالمبو و کالیستا آن را تألیف کرده اند و فرآیند خط مشی و اجرا نام دارد. مجموعه مذکور با هدف استقرار اجرا در فرآیند گسترده و فراگیرتری از خط مشی تالیف شده است. شاید در نگاه اول به نظر برسد که فعالیت فوق منتهی به تمایز میان تدوین و اجرای خط مشی می گردد اما نویسندگان هرگز چنین نظری ندارند. 
استدلال فوق بر این فرض استوار است که مجریان در تمام مراحل چرخه خط مشی دخیل اند و بوروکرات ها در تدوین خط مشی نیز نقش بسزایی دارند. اگر این حقیقت را بپذیریم که طراحی خط مشی از همان آغاز روشن نیست و اینکه مذاکره بر سر جزئیات با بازیگران متعددی که متاثر از خط مشی هستند جز لاینفک فرآیند خط مشی است، ادعاهای فوق تایید می گردند. 
پالمبو و کالیستا در بخشی از کتاب خود به مدلی اشاره می کنند که وینتر برای پژوهش های اجرا طراحی نموده است. تاکید وی در این مدل بر تاثیرات فرآیند تدوین خط مشی بر اجرا است. بارت و هیل (1981) نیز پیشتر در مقاله ای به این موضوع پرداخته اند. آنان در مقاله خود نشان می دهند که سازش های سیاسی تا چه میزان درون خط مشی ها رخنه کرده اند و همچنین روشن می سازند که این سازش ها فرآیندهایی یکباره و نهایی نیستند و می توانند در سرتاسر فرآیند خط مشی وارد شوند و نقش ایفا کنند. هیل در جای دیگری می گوید که این فرآیندها ممکن است توسط تدوین گران خط مشی تقویت گردد و مورد حمایت واقع شود تا آنها قادر گردند از زیر بار مشکلات تصمیمات شانه خالی کنند یا مسئولیت شکست خط مشی را به دوش مجریان بیندازند. 
رابرت استوکر: تحلیل در زمینه لایه های دولت 
پژوهش استوکر (1991) صراحتاً به مسائل مرتبط با اجرای خط مشی های مرکزی در ایالات متحده می پردازد، اما با توجه به این موضوع که دغدغه بسیار از متون آمریکایی مسائل مربوط به دولت مرکزی است، جای پرسش دارد که آیا نظریات استوکر و سایرین در خارج از مرزهای آمریکا هم مصداق و کاربرد دارد یا خیر؟ 
استوکر نیز همچون فرمن نقصی اساسی را در متون بالا به پایین آمریکایی تشخیص می دهد. نقص مذکور میزان توجه متون آمریکایی به شکست در اعمال قدرت مرکزی در سیستم دولتی است. این توجه زیادی به منظور محدود نمودن قدرت مرکزی انجام گرفته است. او این رویکرد را در اصطلاح نظریه ناتوانی خلاصه می کند و در توضیح می گوید که دولت آمریکا به دلیل طراحی خاص ساختاری اش ناتوان است. بنابراین او دو رویکرد بدیل را برای حل مسائل اجرا ارائه می دهد. این دو رویکرد تا حد زیادی مشابه با عاد هنجاری دیدگاه های بالا به پایین و پایین به بالا هستند. او با بهره گیری از نظریه لیندبلوم، این رویکردها را قدرت قانونی و تبادل می نامد. رویکرد قدرت قانونی به دنبال ارائه پیشنهادهایی به منظور ساده سازی یا رفع موانع موجود بر سر راه تمکین و تبعیت جامعه هدف خط مشی است. رویکرد تبادل مستلزم دستیابی به همکاری میان بازیگران مختلف است. 
مطالعات استوکر صراحتاً به فدرالیزم آمریکایی می پردازد. پس این اعتراض وارد است که دستاوردهای او ربطی به نظام دولتی وحدت گراتر پیدا نمی کند. رابطه دولت مرکزی و دولت ایالتی در آمریکا به گونه ای که در آن، فرآیند تدوین خط مشی به صورت تعاونی رخ می دهد و نه فرآیند اجرای خط مشی، اما مسائل مربوط به تضمین همکاری شرکای بی علاقه در ساختارهای قانونی روابط بین دولتی در آنها وجود دارد. بسیار مهم است که اشاره کنیم:
•    برخی روابط میان دولت مرکزی و محلی به گونه ای است که در آن؛ دولت محلی خواستار میزانی خودمختاری است. 
•    خط مشی هایی وجود دارند که مستلزم  همکاری میان وزارتخانه ها یا سازمان های تابعه آنها هستند.
•    عواملی که پیشتر توسط لیپسکی بیان شد میزانی خودمختاری را به کارگزاران سطوح اجرایی انتقال می دهند. 
ریچارد متلند: توصیف شرایط اجرا 
متلند در مقاله خود (1995) رویکرد بدیل و جالبی را به آنانی که مسیر پیش روی اجرا را شامل انبوهی از فرضیات می بینند اجرا می کند. اوتول در پژوهش خود (1986) تعداد بسیار زیادی از متغیرهای اساسی را شناسایی نمود اما متلند در مورد تحقیق وی گفت: متونی که سیصد متغیر اساسی را شناسایی می کند نیازمند شناخت متغیرهای بیشتری نیست، بلکه مستلزم شناخت ساختار مناسب است. 
وی در مقاله خود رویکردهای بالا به پایین و پایین به بالا و اقدامات انجام شده در راستای ترکیب آنها را بررسی می کند. او از ساباتیه به دلیل عدم توجه به خود خط مشی و توجه بیش از به حوزه خط مشی انتقاد کرده و بیان می دارد که قلمرو خط مشی می تواند با گذر زمان به طور اساسی تغییر کرده و از شکل اولیه اش خارج شود. اگر پژوهش های اجرا بخواهد مفید واقع شوند باید به مطالعه خط مشی بپردازند و نه به تمام اقدامات موجود در حوزه و قلمرو خط مشی. 
متلند مفهوم اجرای موفق را چندان به مبحث رویکرد بالا به پایین و پایین به بالا مرتبط نمی تواند و می افزاید رویکرد بالا به پایین به دنبال این است که پیامدهای خط مشی را به عنوان متغیر وابسته نشان دهد در حالی که رویکرد پایین به بالا ارزیابی و نگاه وسیع تری را دنبال می کند.
متلند در این مورد از گفته های اینگرام و اشنایدر (1990) کمک می گیرد و می گوید مبحث بالا به پایین و پایین به بالا به این موضوع می پردازد که اختیار عمل مجریان باید چگونه باشد. اینگرام و اشنایدر رویکردهای مختلف را بدین صورت از یکدیگر تفکیک می کند: 
1-    رویکرد قانون مدار که بر اساس آن، طراحی و تدوین خط مشی به طور کامل در سطوح بالا انجام می گیرد.
2-    رویکرد ویلسونی که بر مبنای توجه وودرو ویلسون به اداره کارآمد اما غیرسیاسی است که در آن اهدافی روشن تبیین می شوند ولی دستگاه های اجرایی در سازماندهی اداره و اجرا اختیار عمل دارند. 
3-    رویکرد جامعه محلی یا رویکرد عوام که بر مبنای آن، کارکنان سطوح اجرایی و حتی جامعه هدف نیز بر تمامی عناصر خط مشی کنترل دارند.
4-    رویکرد حمایتی که بر اساس آن، بین سطوح بالا  و پایین به منظور تبیین محتوای خط مشی چانه زنی صورت می گیرد.
رویکردی که توسط متلند اتخاذ شده با ذکر مجموعه متنوعی از تعاریف برای اجرای موفق، تا حد زیادی از این مسئله غفلت می کند. از نظر وی اجرای موفق باید دارای ویژگی های زیر باشد:
1)    تبعیت از دستورالعمل های قانونی
2)    تبعیت از اهداف قوانین
3)    دستیابی به شاخص های موفقیت
4)    دستیابی به اهداف تعیین شده
5)    بهبود جو سیاسی پیرامون یک برنامه 
متلند بیان می کند: بر اساس نظریه دموکراتیک، ارزش های طراحان قوانین به ارزش های سایرین برتری دارند. در چنین مواردی، استاندارد صحیح موفقیت اجرا وفاداری به اهداف تعیین شده است. وقتی اهداف یک خط مشی به صراحت بیان نگردد، انتخاب استانداردها بسیار دشوار می گردد و هنجارها و ارزش های عمومی جامعه وارد عمل می شوند. 
والتر کیکرت، اریک-هانس کلیجن و جوپ کوپنجان: شرح تجزیه و تحلیل شبکه 
این سه اندیشمند در کتاب خود شرح فوق العاده را در مورد اجرا و مسائل مربوط به مدیریت شبکه ها ارائه کرده اند. ما در این بخش به کارها ایشان و کارهای مرتبط سایرین می پردازیم. این موضوع که فرآیندهای خط مشی در مجموع فعل و انفعالات و تعاملاتی میان بازیگران مختلف هستند و به صورت مرکزی توسط دولت کنترل و هدایت نمی شوند، به شکلی وسیع مورد پذیرش واقع قرار گرفته است. برخی از جایگزین شدن یک رویکرد چند مرکزی به جای رویکرد سابق تک مرکزی صحبت می کنند و این دیدگاه محور رویکرد شبکه ای است. 
در شبکه ها همکاری شرط لازم برای دستیابی به نتایج مطلوب است، اما این بدان معنا نیست که در شبکه ها تعارض وجود ندارد زیرا میان وابستگی متقابل و تنوع اهداف و خواسته ها تنش حاکم است. این تنش ها باید از تمامی بازی های خط مشی حذف گردند. برای برآوردن همکاری، هدایت و فرماندهی لازم است. بنابراین توجه مدیریت شبکه معطوف است به بهبود همکاری میان بازیگران. دو راهبردی هدایت گری را می توان معرفی نمود: مدیریت فرآیند و ایجاد شبکه. مدیریت فرآیند با هدف بهبود تعامل میان بازیگران در بازی ها صورت می گیرد و ساختار و ترکیب شبکه را معلوم و مشخص فرض می کند. هدف ایجاد شبکه، تغییر شبکه است. از آنجا که منظور تغییر نهادی است. این راهبردها زمان هستند. 
به دلیل آنکه همکاری میان بازیگران نقش اساسی در رویکرد شبکه ای ایفا می کند موفقیت یا شکست فرآیندهای خط مشی را بر اساس میزان همکاری بازیگران آن می سنجد. از یک سو، شبکه ها را بر اساس متغیرهای فرآیند همچون میزان آگاهی بازیگران از وابستگی های متقابل شان، درجه ای که تعاملات تا آن میزان به صورت مطلوب یا نامطلوب مطابق نتایج ادراک شده تعاملات انجام می گیرند و همچنین حدی که برای مدیریت بازی در نظر گرفته شده است، تحلیل می شوند. از سوی دیگر، موفقیت یا شکست بر اساس ویژگی های ساختاری شبکه همچون میزان قدرت مخالف بازیگران به دلیل اختیار داشتن منابعی خاص و یا میزان تعلق بازیگران به یک  شبکه خاص، مورد تحلیل قرار می گیرند. مورد اخیر بدان معناست که شبکه ها و اعضای آنها نیز با یکدیگر ر تعامل اند و قوانین متقابلی را تبیین می نمایند. 
بو رودشتاین: شرح و بسط مسائل هنجاری
رودشتاین دانشمند سوئدی در کتاب خود با عنوان مسئله نهادهای عدالت جو مبحث جالبی را مطرح نمود. وی در این کتاب برخی پرسش ها را در مورد نقش دولت به ویژه راجع به رفاه اجتماعی ارائه می کند. عنوان فرعی کتاب وی این است: منطق اخلاقی و سیاسی دولت رفاه جهانی. این کتاب پرسش هایی را در باب اینکه دولت چه کاری باید بکند با سئوالاتی در این باب که دولت چه کارهایی را می تواند به صورت موثر انجام دهد، پیوند می رند. رویکرد رودشتاین به نهادهای عدالت خواه ریشه در دفاع دیرپا از اصلی عام و جهانی و در خط مشی عمومی دارد، اصلی که حامی منافع شهروندان و از بین برنده بی عدالتی و تبعیض است و به دنبال روشن سازی حقوق و اعمال آنهاست. پس مسئله ای باید به آن بپردازیم این است: هنگامی که ماهیت فعالیت های رفاهی موضوعیت پیدا می کند، و انجام وظایف دولت دشوار می شود، خدمات عمومی چگونه باید سازماندهی شوند؟ 
رودشتاین معتقد است مطالعه اجرا می تواند در پاسخگویی به سئوال بالا ما را یاری هد. پس هدف او ادغام نظریه تجربی دولت با نظریه هنجاری دولت است. این بدان معناست که نقش اصلی وی در مطالعات اجرا در راستای حل و فصل مباحث تجویزی است اما در عین حال اندیشه های او در مبحث روش شناسی نیز کاربرد دارند. از این رو می توان چنین استدلال کرد که دلیل علاقه رودشتاین به پژوهش اجرا طرح این پرسش از جانب پژوهش مذکور است که چگونه شیوه های مختلف سازماندهی اداره امور عمومی بر چشم انداز برای انجام موفق برنامه های تاثیر می گذارند؟
رودشتاین ابتدا متون اجرا را مرور کرده و پژوهش های اجرا را تحقیق در مورد مشکلات جمعی و به گونه ای آسیب شناسی اجتماعی می خواند که بازتاب دهنده عنوان فرعی کتاب پرسمن و ویلداوسکی در مورد ابتر ماندن انتظارات است. رودشتاین می گوید:  سه مسئله در این نوع تحقیقات اجرا خودنمایی می کنند، اول، گرایش تحقیقات اجرا به تمرکز بر برنامه هایی است که شکست خورده اند، دوم اینکه حتی اگر چنین نباشد معمولاً توجهات معطوف به برنامه های بسیار پیچیده با جاه طلبی زیاد در تقابل با دانش محدود هستند. مسئله سوم، این است که تحقیقات اجرا نگاهی ماشینی و عقلایی به فرآیند اجرا دارند. نتیجه این امر، ارائه انبوهی از عواملی است که می توانند بر موفقیت فرآیند اجرا تاثیر بگذارند. 
از این رو هدف رودشتاین نیز همانند متلند، تعیین موثرتر عوامل مذکور است. رودشتاین به پیروی از وینتر، درصدد تفکیک مسائل مربوط به طراحی خط مشی از مسائل مربوط به اجرای خط مشی است. 
رودشتاین مفهوم انبوه مسئولیت را مسئله اصلی متون بالا به پایین می داند زیرا خط مشی ها در شبکه هایی پیچیده به اجرا در می آیند و مسئولیت های عمده ای را ایجاد می کنند. او راه حل جرن مبنی بر کنترل از طریق شبکه ها را مستعد آسیب می دارند چرا که طی آن خط مشی ها به پیشگیری منافعی ویژه متهم می شوند. 
رودشتان در تحلیل رویکردهای جایگزین به پاسخگویی مسائل مربوط به مشروعیت و اعتماد را که معتقد است از دیده اکثر پژوهشگران اجرا به دور مانده مورد بررسی قرار می دهد. وی بیان می کند که بدون اعتماد شهروندان به سازمان های مجری خط مشی عمومی، اجرا احتمالاً با شکست مواجهه می شود. 
رودشتاین شش مدل را برای مشروعیت بخشی به فرآیند خط مشی نام می برد:
1-    قانونی – بورکراتیک
2-    حرفه ای
3-    شرکتی
4-    کاربر محور
5-    سیاست مدار محور
6-    مبتنی بر شناس 
از نظر رودشتاین تمامی آنها کاربردی هستند. اینکه از کدام یک استفاده شود و اینکه آیا به تنهایی به کار رود یا در ترکیب با سایر برنامه ها، بستی به برنامه خط مشی دارد. همان طور که اشاره شد، رودشتاین با تاکید بر اینکه دولت حتی وقتی نمی داند چه کاری موثر است باید اقدامی انجام دهد، بیان می کند که اجرای موفق اغلب مسئله سازماندهی فرآیند اجرا و همچنین تطبیق با لزوم انعطاف پذیری و ابهام در نظریه خط مشی است. 
مرور اجمالی بر مدل های اجرا 
مدل ون میتر و ون هورن 

مدل ون میتر و ون هورن مطابق با رویکردهای بالا به پایین و پایین به بالا ترسیم شده است. تاکید این مدل بر تمایل و انگیزه مجریان است. 
آنان مدلی ارائه دادند که در آن نشان داده شده شش متغیر به شکلی پویا و موثر بر عملکرد نهایی خط مشی که همان پیامد خط مشی است، تاثیر می گذارند. 
ون میتر و ون هورن معتقدند که مطالعه اجرا باید به صورت طولی انجام شود و روابط شناسایی شده در یک نطقه زمانی نباید به صورت علت و معلولی به سار دوره های زمانی بسط داده شوند. پس می توان گفت که رویکرد آنان مشخصاً یک رویکرد بالا به پایین است. با این حال وقتی که آنان بر وفاق و تمکین تاکید می کنند در حقیقت بر اهمیت مشارکت زیردستان در تدوین و شکل گیری خط مشی نیز صحه می گذارند اما تفاوت رویکرد ون میتر و ون هورن با رویکردهای پایین به بالا این است که در رویکرد ون میتر و ون هورن مشارکت در یک مرحله پیش از تدوین و شکل گیری خط مشی انجام می گیرد. 
شش گروه متغیر مذکور عبارتند از:
•    استانداردها و اهداف خط مشی، اهداف کلی خط مشی باید به دقت شرح داده شوند تا بتوان استانداردهای دقیقی را برای ارزیابی عملکرد فراهم نمود. 
•    منابع و مشوق های موجود.
•    کیفیت روابط میان سازمانی و روابط واحدهای مرکزی و استانی.
•    ویژگی دستگاه های اجرایی؛ شامل عواملی همچون کنترل سازمان و یا مسائل میان سازمانی از جمله پیوندهای رسمی یا غیررسمی نهاد اجرایی با بدنه خط مشی گذار و بدنه اجرایی کشور.
•    محیط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی. 
•    گرایش و یا واکنش مجریان که خود شامل سه عنصر است: ادراک (فهم و درک)، آنان ار خط مشی، نوع واکنش آنان به خط مشی (پذیرش، بی تفاوتی، پس زدن) و شدت آن واکنش. 
مدل ساباتیه و مازمانیان 
ساباتیه و مازمانیان متعیر اصلی تاثیرگذار بر فرآیند اجرا را به سه دسته تقسیم می کنند:
متغیرهای اصلی و اساسی:
1.    مشکلات فنی
2.    تنوع و تفاوت در رفتارهای گروه هدف
3.    گروه هدف به عنوان درصدی از جمعیت
4.    میزان تغییر رفتار لازم
این متغیرها بیانگر نیت اصلی خط مشی هستند. انجام تغییرات جزئی و تدریجی در خط مشی از نظر سیاسی آسان تر است و احتمال موفقیت بیشتری دارد. از سوی دیگر، تغییرات پیچیده و معنادار نیازمند مقرراتی با تمرکز کمتر و اختیار عمل بیشتر برای ماموران اجرا هستند.
نیاز به یکپارچگی در سطوح مختلف و تنوع در تعهد بوروکراتیک به اهداف خط مشی بر اجرای خط مشی تاثیر دارد. چالش های ناشی از رفتارهای متنوع در سازمان های سلسله مراتبی نیز قابل توجه هستند. و این مسئله وقتی با حکمرانی افقی در میان بخش های متعدد دولت و تنوع ذاتی بخش های داوطلب ترکیب شود حادتر هم می گردد. 
متغیرهای ساختاری: هفت متغیر ساختاری وجود دارند که بر اجرای خط مشی تاثیر می گذارند. 
1-    اهداف روشن و منسجم
2-    امکان استفاده از نظریات علی
3-    ادغام سلسله مراتبی در نهادهای مجری خط مشی
4-    قوانین تصمیم در دستگاه های اجرایی
5-    بکارگیری کارگزاران اجرا
6-    اختصاص منابع مالی
7-    دسترسی رسمی سایر افراد
یکپارچگی سلسله مراتبی درون و در میان نهادهای مجری خط مشی، مثل سازمان ها یا بخش های دولت محلی یا مرکزی توسط دو عامل مشخص می گردد: 
1)    تعداد نقاطی در اجرا که در آنها اجازه تعدیل و تصفیه و یا رد اجرا داده شده است. 
2)    میزان انگیزه و اختیاری که حامیان خط مشی برای مجاب نمودن سایر در اختیار دارند. نقطه تعدیل، رفع موانع و رد، موقعیت هایی هستند که در آنها عوامل مداخله گر توان ممانعت از پیشرفت خط مشی را در اختیار دارند. این نقطه بازتابی از حمایت های نهادی و نیز تعهد و رهبری مقامات اجرایی هستند. 
اجرای موفق همچنین مستلزم فرصت های رسمی برای ذینفعان رسمی برای ذینفعان خارجی به منظور تاثیرگذاری بر اجرا و داشتن فرصتی برای ارزیابی است. اگر خط مشی به صورت مدون در قانون گنجانده شود، آنگاه چالش های قانونی ای بوجود خواهد آمد در غیر این صورت تعهد و مهارت مقامات رسمی اجرایی و حمایت ذی نفعان خارجی و قانون گذاران به منظور پیشبرد فرآیند اجرا از اهمیت بالایی برخوردار خواهد بود. 
متغیرهای زمینه ای: 
1.    شرایط اجتماعی – اقتصادی و تکنولوژیک
2.    توجه رسانه های جمعی
3.    حمایت عمومی
4.    نگرش و منابع گروه های حامی
5.    حمایت از جانب قانون گذاران
6.    تعهد و مهارت رهبری کارگزاران اجرا 
قانون گذاران با کنترل موارد زیر حمایت خود را از اجرا خط مشی انجام می دهند: رسیدگی به اشتباهات، منابع مالی، معرفی خط مشی های جدید و احتمالاً متعارض. 
یکی از متغیرهای اساسی که مستقیماً بر خروجی خط مشی اثر می گذارد جذب رهبران برای نهادهای مجری است. این رهبران باید مهارت مدیریتی و سیاسی قابل توجهی داشته باشند و به اهداف خط مشی متعهد باشند. این اصلاح گران خط مشی اگر لازم باشد از وظیفه خود نیز فراتر می روند تا مطمئن شوند اجرای خط مشی به درستی صورت گرفته است. 
پنج مرحله اجرای خط مشی: ساباتیه و مازمانیان پنج مرحله را برای اجرای خط مشی نام می برند: 
1)    تصمیم گیری سازمان ها در مورد خروجی های خط مشی
2)    تبعیت گروه های هدف داخلی و خارجی از آن تصمیمات
3)    تاثیرات عملی تصمیمات سازمان ها
4)    تاثیرات ادراک  شده برای آن تصمیمات
5)    بازنگری سیستم سیاسی از خط مشی اولیه. 
این فرآیند می تواند به دو مرحله تفکیک شود، سه گام اول به خروجی خط مشی می پردازند و دو گام بعدی به رابطه سیستم سیاسی با خط مشی. 
مدل گوگین و همکارانش
گوگین و همکارانش به منظور بررسی علمی تر اجرا مدل ارتباطات را برای تجزیه و تحلیل اجرا مطر می کنند. تاکید این مدل به طور اخص بر آن چیزی است که پذیرش یا رد پیام ها در میان سطوح مختلف دولت تحت تاثیر قرار می دهد. 
گوگین و همکارانش متغیرهای موجود در این مدل را به صورت زیر دسته بندی می کنند:
متغیرهای مستقل: 
1-    برانگیزاننده ها و بازدارنده ها در سطح دولت مرکزی
2-    برانگیزاننده ها و بازدارنده ها در سطح کشوری و محلی 
متغیر های میانی:
1-    ظرفیت سازمانی
2-    ظرفیت بوم شناختی
3-    بازخورد و طراحی مجدد خط مشی 
متغیر وابسته:  اجرا 
در ای مدل ارتباط میان لایه های مختلف دولت اهمیت بسزایی دارند. گوگین و همکارانش مطالعات پیشین را به دلیل بی توجهی نسبت به فعالیت های دولت مرکزی مورد انتقاد قرار می دهند. اما نکته مهم اینجاست که آنان از خط مشی ملی با عنوان پیام های دولت مرکزی طوری صحبت می کنند که گویی در نظر گرفتن ظرفیت فرماندهی برای دولت مرکزی کاری درستی نیست. 
لستر یکی از همکاران گوگین، مدل ساده تری را با دو متغیر ظرفیت اجرا و تعهد اجرا ارائه داد. 
در صورتی که ظرفیت و تعهد اجرا در حد بالا باشد، اجرا به سرعت و سهولت پیشرفت می کند و در سایر حالات مشکلات مختلفی در راه اجرا ایجاد می گردد. 
مدل ادواردز
در مدل ادواردز ارتباطات و ساختار سازمان بر منابع لازم برای اجرا اثر می گذارند و این مجموعه عوامل به همراه گرایش ها و علایق مجریان منجر به اجرا می گردد. در صورتی که گرایش های مجریان مساعد و موافق موضوع خط مشی بوده و منابع لازم فراهم باشد، می توان انتظار تحقق کارآمد اجرا را داشت. البته ساختارهای انعطاف پذیر سازمانی و سهولت ارتباطات بین عوامل اجرا لازمه اجرای موفق بشمار می آید. 
مدل متلند 
متلند نیز مدلی را برای اجرا بر اساس دو متغیر تعارض سیاسی و ابهام در سیاست ارائه کرده است که چهار نوع شیوه اجرا از آن حاصل می شود. 
1-    اجرای سیاست بر اساس قدرت
2-    اجرای نمادین – یادگیری و ائتلاف 
3-    اجرای اداری – منطقی
4-    اجرای تدریجی (تغییرات جزئی – تدریجی)
وی اجرای اداری را موقعیتی می داند که در آن شرایط لازم برای تصمیم گیری منطقی وجود دارد و این همان شرایط ایده آل برای بکارگیری مدل  بالا به پایین است. او در مورد اجرای سیاسی می گوید: پیامدهای اجرا توسط صاحبان قدرت تعیین می شوند. در این شرایط نظریاتی کاربردی هستند که بر تعاملات و بازخورد خط مشی / اجرا تاکید دارند اما نظریاتی که بر تصمیم گیری در سطح خرد تاکید دارند کمتر این گونه اند. در اجرای تجربی، شرایط زمینه ای که به معنای تاثیرات محیطی بر پیامدها هستند، مهم می نمایند تغییرات و تحولات در برنامه به این دلیل پیش می آیند که سازمان ها مختلف خط مشی های مختلف را در محیط های مختلف اجرا می کنند. اجرای نمادین شامل تعارض و ابهام بالا است. قدرتی که ائتلاف ها دارند به خصوص در سطح محلی، تعیین کننده پیامدها خواهند بود. شاید ارزش های حرفه ای و تابعیت و وفاداری در اینجا مهم باشند. متاسفانه متلند بیش از این اشاره ای به این مورد نکرده است، مثال او در مورد اقدام اشتراکی، برنامه هایی هستند که منجر به جلب رضایت و برآورده ساختن خواسته های بازیگران سطوح پایین و بالا نشده اند. 
نقدی بر ساختارهای اجرا 
از آنجایی که در اغلب مدل های اجرا دستگاه های اجرایی با ساختار بوروکراتیک و سلسله مراتبی شکل گرفته اند. بارت و فوج به این مسئله پرداخته و آن را مانعی در راه تحقق خط مشی های عمومی قلمداد کرده اند. به زعم آنان ساختارهای دستوری و سلسله مراتبی برای اجرای خط مشی های ناکافی و نارسا هستند زیرا اجرای خط مشی باید حاصل مذاکره و توافق و نوعی همکاری و همدلی باشد و در ساختارهای سلسله مراتبی خشک و بدون انعطاف دستورات رسمی و اجباری پاسخگویی این نیاز نیستند. از سوی دیگر، آنان اجرا را تابع دنیای اندیشه و تفکر مجریان می دانند و بدین ترتیب هر کسی خط مشی را به عنوان یک دستور اداری و اجرایی از زاویه دید خود به گونه ای خاص تعبیر و تفسیر می کند و در نتیجه ناهماهنگی و ناهمگونی فراوان در اجرا به وجود می آید. آنان راه حل این مسئله را دستور مبتنی بر توافق و فهم مشترک می دانند با در پرتو این ارتباط توان با درک متقابل، کار اجرا به نتیجه مطلوب خط مشی برسد. 
توصیه هایی برای اجرای موثر خط مشی های عمومی
هاگ وود و گای توصیه هایی را برای اجرای مؤثر خط مشی های عمومی ارائه داده اند که می تواند به اجرای بهتر خط مشی ها بینجامد: 
1-    مطمئن شوید که مقامات عالی سیاسی و اجرایی به خط مشی باور داشته و از آن تبعیت می کنند و حامی آن هستند.
2-    مطمئن شوید، دستگاه و یا دستگاه های اجرایی منابع و امکانات کافی و لازم برای اجرا را در اختیار دارند. 
3-    از هماهنگی میان دستگاه های مجری اطمینان حاصل کنید و ساز و کاری برای آن پیش بینی نمایید.
4-    مطمئن شوید عوامل خارجی و موقعیت های غیرقابل کنترل موانع جدی در راه اجرا ایجاد نمی کنند. 
5-    به زمان و مکان اجرا دقت کنید.
6-    نظام ارتباطی و بازخورد گیری از اجرا را فراموش نکنید. 
7-    همواره مفری برای رهایی از عوامل پیش بینی نشده مخل اجرا در نظر داشته باشید و به یا داشته باشید همیشه همه شرایط بر وفق مراد نخواهد بود. 
ابزارهای اجرای خط مشی
اصولاً خط مشی ها متشکل از تعداد زیادی عوامل هستند که ابزارها یکی از عمده ترین آنها به شمار می آیند؛ به طوری که می توان خط مشی گذاری را انتخاب مناسب ابزار قلمداد کرد. ابزارهای کارکردهای متفاوتی دارند و اهداف مختلفی را دنبال می کنند. برخی ابزارها فعالیت های مرتبط با تولید و توزیع و استفاده از خدمات معمول و روزمره جامعه را پوشش می دهند و نوعی دیگر، به دنبال تغییر رفتارها در فرآیند خط مشی گذاری اند. ابزارها اصلی و اساسی اجرا ابزارهایی هستند که تولید و توزیع و مصرف کالاها و خدمات را ساماندهی می کنند در حالی که ابزارهای رویه ای به تغییر رفتار و شیوه های فعالیت نظر دارند. 
انتظار می رود ابزارهای اصلی و اساسی برخی ابعاد تولید و توزیع و ارائه کالاها و خدمات را در جامعه تغییر دهند. کالاها و خدمات مذکور طیف وسیعی را شامل می شوند از تغذیه مدرسه کودکان گرفته تا امور خیریه و فعالیت های داوطلبانه تا اهداف جمعی و ملی همچون صلح و امنیت و شادی و رفاه. پس ابزارهای اساسی را می توان آن دسته از فنون یا ساز و کارهای خط مشی تعریف نمود که ایجاد شده اند تا به صورت مستقیم یا غیرمستقیم بر رفتار آنانی که درگیر تولید و توزیع مصرف کالا و خدمات اند تاثیر بگذارند. البته کالاها و خدمات مذکور محدود به بازار نبوده و قوانین و مقررات عمومی یبا دولتی و همچنین کالاها یا خدماتی را که توسط خانواده و جامعه و سمن ها (سازمان های مردم نهاد) به صورت داوطلبانه و با ماهیتی غیردولتی و غیربازاری ارائه می شوند نیز در برمی گیرند. 
ابزارهای اساسی اجرا بسیار از ابعاد تولید، توزیع و مصرف کالاها و خدمات را صرف نظر از مبنای اصلی شان تحت تاثیر قرار می دهند به عنوان مثال اثر ابزارها بر تولید به صورت زیر است: 
1-    سازمان تولید کننده: در این مورد خط مشی از طریق اعطای مجوز، ساختار سازمانی و امکانات، اعطای یارانه به شرکت های تازه تاسیس و امثال آنها، فعالیت های تولید کننده را تحت تاثیر قرار می دهد.
2-    انواع کالاها و خدمات ارائه شده: خط مشی از طریق ممنوعیت، محدودیت، تشویق و ترغیب و امثال آن بر انواع تولیدات اثر می گذارد.
3-    کمیت کالاها یا خدمات ارائه شده: از طریق یارانه، سهمیه و امثال آن اثرگذار می شود.
4-    کیفیت کالاها و خدمات ارائه شده» خط مشی از طریق استانداردها، ضمانت نامه ها و امثال آن بر تولید اثر می گذارد.
5-    روش های تولید: خط مشی از طریق استانداردها یا یارانه های زیست محیطی برای نوین سازی فرآیند تولید و امثال آن اثر گذار می شود.
6-    شرایط تولید: خط مشی از طریق استانداردهای بهداشت و ایمنی، استانداردها و قوانین اشتغال، قوانین حداقل دستمزد، بازرسی ها و امثال آن، شرایط تولید را کنترل می کند. 
7-    سازماندهی تولید: خط مشی از طریق قوانین تشکیل اتحادیه، قوانین ضد تراست، یا ضد ادغام، قوانین مربوط به اوراق بهادار، قوانین مالیاتی و امثال آن امور را سازماندهی و تنظیم می کند.
در مورد توزیع و مصرف نیز همین گونه است:
1.    قیمت کالاها و خدمات؛ برای مثال نظارت بر کرایه تاکسی ها یا حیره بندی زمان بحران
2.    توزیع عملی کالاها و خدمات؛ خط مشی از طریق تعیین مکان یا نوع مدارس یا بیمارستان ها، حق تصدی یا اجازه جنگل ه و امثال آن، به موضوع ورود می کند.
3.    سطح تقاضای مصرف کننده برای کالاهای خاص؛ برای مثال از طریق انتظار اطلاعات، برچسب گذاری و کالاهای خطرناک یا آسیب رسان مثل سیگار، مالیات ها و ممنوعیت های واردات و صادرات و امثال آن. 
4.    سطح تقاضای عمومی مصرف کننده از طریق نرخ بهره، خط مشی های پولی و مالی و امثال آنها. 
از سوی دیگر، ابزارهای رویه ای اجرا یا تاثیری غیرمستقیم بر فرآیندهای تولید و توزیع و مصرف دارند و یا هیچ تاثیری ندارند. در عوض آنها، بر رفتار بازیگران حاضر در فرآیند اجرا اثر می گذارند. بازیگران خط مشی در محیط خط مشی های گوناگون حضور دارند و همان گونه که بر اقدامات شهروندان در حوزه تولید اثر می گذارند می توانند بر ابعاد مختلف خط مشی نیز تاثیر گذاشته و آن را تغییر دهند. 
برخی از فعالیت های مرتبط با اجرا که می توانند تحت تاثیر استفاده از ابزارهای رویه ای قرار گیرند به شرح زیر هستند:
•    تغییر مواضع خط مشی ها
•    تنظیم، تعریف با اصلاح مواضع بازیگران
•    افزودن بازیگران به شبکه های خط مشی
•    تغییر قوانین دسترسی بازیگران به دولت ها و شبکه ها 
•    تاثیرگذاری بر ایجاد شبکه ها 
•    تقویت خود-نظم دهی شبکه ها
•    اصلاح پارامترهای خط مشی در سطح سیستم (برای مثال سطح اتکا به بازار)
•    تغییر معیارهای ارزیابی برای سنجش پیامدها و شکست و موفقیت خط مشی
•    تاثیرگذاری بر ساختار منافع بازیگران خط مشی
•    تاثیرگذاری بر مقررات حرفه ای و سایر دستورالعمل های اثرگذار بر رفتار با بازیگران خط مشی
•    پرداختن به تعارضات میان بازیگران مختلف
•    تغییر رویه های تعامل میان بازیگران
•    تصدیق و تایید انواع رفتارهای مرتبط با خط مشی
•    تغییر روابط نظارتی میان بازیگران 
طبقه بندی ابزارهای خط مشی 
به طور کلی می توان ابزارهای خط مشی را در یک پیوستار از ابزارهای قهری و اجباری تا ابزارهای داوطلبانه و مختلط دسته بندی نمود. دولت ها با توجه به شرایط موجود در جامعه باید از ابزار مناسب بهره گیرند. 
مدل دو بعدی انتخاب ابزارهای اجرا نشان دهنده چهار نوع از ابزارهای اجرا می باشد که با توجه به دو بعد گرایش جامعه هدف و توانایی دولت می توان از آنها استفاده نمود. این ابزارهای عبارتند از: 
1-    ابزارهای بازار محور اقتصاد
2-    ابزارهای قانونی و نظارتی
3-    ابزارهای داوطلبانه
4-    ابزارهای مختلط و ترکیبی 
مک دونل (1988) چهار دسته ابزار اجرا را مطرح ساخته و به خط مشی گذاران توصیه می کند با توجه به جامعه هدف خط مشی باید ابزار متناسب انتخاب گردد. این ابزارهای عبارتند از ابزارهای دستوری، توانمندسازی، انگیزه های مثبت و بازدارنده ها که هر کدام در شرایط اثربخشی خاص خود را دارند و  احاطه و آشنایی خط مشی گذاران با اوضاع و احوال جامعه و الگوهای رفتاری مردمان آن جامعه است که می تواند به انتخاب ابزار مناسب و اثربخش منجر گردد. 
اشنایدر و اینگرام به پنج دسته ابزارهای اجرایی خط مشی های عمومی اشاره می کنند که بر اساس تجارب آنان نمونه های عملی موفقی به شمار می آیند: 
اول- ابزارهای اقتدارگرا: یکی از گروه های متداول ابزارهای اجرا است که به وسیله اغلب دولت ها مورد استفاده قرار می گیرد. این ابزارها مبتنی بر قدرت قهری دولت ها بوده و بیانیه هایی هستند که امری را منع می کنند با اجرای آن را الزامی می سازند. در صورتی که از این ابزار بیش از حد استفاده شود در رابطه دولت – ملت آثار منفی به جای خواهد گذاشت. 
دوم- ابزارهای ترغیب کننده: این ابزارها جنبه ترغیبی داشته و در صورتی که شهروندان از خط مشی مورد نظر تبعیت کنند مورد تشویق قرار می گیرند و در غیر این صورت مجازات و تنبیه می شوند. پیش فرض این ابزارها انسان نفع طلب است که سعی می کند دستاوردهای خود را حداکثر و زبان های خود را حداقل سازد. البته تمامی خط مشی های عمومی با این ابزار قابل اجرا نیستند. 
سوم- ابزارهای قابلیت ساز: ایجاد قابلیت و توانمندی در جامعه هدف خط مشی عمومی، مانند دادن اطلاعات آموزش، آگاه سازی عمومی از ساز و کارهای قابلیت ساز در افراد است که آنان را داوطلب اجرای خز مشی عمومی و تبعیت از آن می سازد. پیش فرض این ابزار آن است که اگر افراد جامعه نسبت به مفید بودن خط مشی قانع شوند و توجیه کافی در مورد خط مشی صورت گیرد، آگاهانه آن را اجرا خواهند کرد و نیازی به اجبار نخواهد بود. 
چهارم- ابزارهای نمادین و مبتنی بر ارزش ها: از آنجایی که هر انسانی دارای یک سلسله باورهای ارزشی است، می توان با استفاده از این گرایش ها ابزارهایی را تعریف کرد که افراد به علت ارزشی که برای آنها قائل اند، آنها را پذیرا شوند. ارزش هایی چون صداقت، عدالت، کرامت انسانی، نوع دوستی، و پاکدامنی اگر در ابزار اجرا تبلور پیدا کنند، انگیزه درونی فرد را به اجرای آن خط مشی متمایل می سازند. تفاوت این نوع ابزار با ابزارهای ترغیبی آن است که در ابزارهای ترغیبی عامل بیرونی موجب انگیزه است و در این نوع ابزارها عامل درونی انگیزه را می باشد. 
پنجم- ابزارهای انتخابی: گاهی خط مشی گذار با توجه به تنوع موجود در جامعه هدف می تواند ابزارهای را برای اجرای خط مشی مورد نظر ارائه دهد و افراد به اقتضای شرایط خود از ابزار مناسب بهره گیرند. فرضاً خط مشی گذار آموزش عمومی را هدف خط مشی توسعه فرهنگی قرار داده و ابزار اجرای دولتی یا خصوصی را برای آنان پیشنهاد کرده است. تا افراد با توجه به منابع مالی خود از امکانات دولتی یا خصوصی آموزشی بهره گیرند.  از مطالبی که مرور کردیم می توان نتیجه گرفت تدوین خط مشی تعیین مدل اجرای آن و انتخاب ابزار اجرا، طی فرآیند به هم پیوسته صورت می گیرند و هر مرحله در ارتباط تنگاتنگ با مراحل دیگر است و اگر به توضیح جدای آن پرداختیم، دلیل جدایی آنها از هم نبوده است، بلکه باید به یاد داشته باشیم که این فرآیندی یکپارچه است و به هم پیوستگی و تناسب مراحل آن با هم، تضمین کننده اثربخشی آن می باشد. 
 

 



:: موضوعات مرتبط: مقالات فارسی
:: برچسب‌ها: خط مشی, فرآیند خط مشی گذاری, حاکمیت قانون, اجرا
تاریخ :  پنجشنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۹۸
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

اجرای خط مشی عمومی؛ دیدگاه های نظری و راهکارهای عملی
دکتر سیدمهدی الوانی و میثاق شلویری

 
فصل یکم: اجرا، جزئی جدایی ناپذیر از خط مشی عمومی

اجرا مرحله مهمی از سه مرحله تدوین، اجرا و ارزیابی خط مشی های عمومی است که در آن هدف سیاست گذاران نمود و ظهور پیدا می کند. از این رو، واجد اهمیت بسیار است. مرحله تدوین حاصل پیش بینی ها و براوردهای سیاست گذاران نسبت به آینده است و از جنس ذهنیات است، در حالی که اجرا، تحقق عینی و واقعی آن پیش بینی هاست. اهمیت اجرا به خاطر آن است که آزمونی برای صحت و دقت مرحله تدوین و شکل گیری خط مشی عمومی است. شاید بتوان به جرات ادعا کرد، مشکلات و مسائلی که در اجرا پدید می آید، نشانه های از پیش بینی های نادرست در مرحله تدوین است و در صورتی که سیاست گذاران پیش بینی های دقیقی انجام داده باشند، نباید در مرحله اجرا مشکلی پیش بیاید. 
طبق تعریف فرهنگ های معتبر، اجرا عبارت از انجام دادن و به انجام رسانیدن، برآوردن نیاز، عمل آوردن و کامل ساختن اما وقتی در مورد اجرای خط مشی عمومی بحث می کنیم، ابتدا قائل به خط مشی هستین و سپس بر اساس آن، موضوع اجرا را مطرح می نماییم. 
فرآیند اجرا در شکل معمولش مستلزم انجام یک سلسله فعالیت مقدماتی و پیش بینی، به ویژه فعالیت شناختی در تدوین و تنظیم اعمالی که باید انجام شوند و تصمیم گیری در مورد آن اعمال است. اما این بحث خود منجر به طرح دو دسته دیگر از سئوالات می شود: اول اینکه خط مشی گذار و تنظیم کننده چه کسی است؛ تصمیم گیرنده کیست و چه کسی اجرا را بر عهده دارد؟ اگر انجام اینها به عهده بیش از یک عامل و بازیگر باشد، باید تمامی عوامل و بازیگران دخیل در این فرآیند را شناسایی کنیم. گروه دوم سئوالات در این مورد است که آیا خط مشی گذار و تصمیم گیرنده قدرت بیشتر و نقش تعیین کننده تری دارند یا مجری.
دسته اول سئوالات بیشتر تجربی اند، در حالی که می توان گفت، دسته دوم هنجاری اند. خط مشی گذاری و تصمیم گیری می تواند در سطوح پایینی (اجرایی) سازمان رخ دهد، اگر این گونه باشد باز هم قدم بعدی باید اجرا باشد، چرا که در غیر این صورت فعالیت های قبلی، یعنی فعالیت های پیش از اجرا بی نتیجه خواهند ماند. 
هاگ وود و گان (1984) عناصری را در ارتباط با مفهوم خط مشی عمومی مشخص نمودند. اگر چه می توان مرزی مشخص میان مفاهیم خط مشی و تصمیم متصور شد اما به آسانی نمی توان خط مشی را از اداره جدا نمود. خط مشی به همان میزان که مرتبط با رفتار است. به همان میزان نیز مرتبط با قصد و نیت است و به همان میزان که مرتبط با کنش است، به همان میزان نیز مرتبط با ناکنش است. خط مشی ها تبعات و پیامدهایی به دنبال دارند که ممکن است پیش بینی شده یا پیش بینی نشده باشند. هر چند خط مشی اشاره به جریان هدفمندی از فعالیت های اجرایی دارد اما ویژگی مذکور مانع از این نمی شود که اجراها به خط مشی منتهی شوند. خط مشی از حرکت فرآیند در طول زمان بر می خیزد و ارتباطات درون سازمانی و میان سازمانی را در بر می گیرند. خط مشی نقشی اساسی و نه انحصاری در نهادهای عمومی ایفا می کند. خط مشی به صورت ذهنی تعریف شده است. 
پارسونز (1995) در نوشته هایش در مورد خط مشی عمومی به موردی اشاره می کند که می توان از آن با عنوان نگرش بالینی به عنوان مشخصه علم خط مشی یاد کرد؛ نگرشی که می کوشد با شناخت جامعه، راهی برای اصلاح و بهبود آن فراهم کند. 
برخی تعاریف در مورد عمومی خط مشی عمومی عبارتند از: 
1-    خط مشی عبارت از سیر و راهی است که انسان پیش رو دارد.
2-    خط مشی عمومی عبارت است از: تصمیم ها و سیاست هایی که به وسیله مراجع مختلف بخش عمومی از قبیل، مجلس، دولت و قوه قضائیه که نماینده حفظ منافع عمومی جامعه هستند، اتخاذ م شود. دولت در مفهوم کلی یک نهاد قانونی خط مشی گذاری عمومی است و به صورت مختلف مانند قوانین، ضابطه ها و مقررات به تعیین خط مشی عمومی می پردازد. 
3-    خط مشی عمومی عبارت است از راه و روش هایی که راهنمای تصمیم گیرندگان در جامعه می باشد. خط مشی عمومی تبلور خواسته ها و انتظارات بخش عمومی است که در فرآیند تصمیم گیری عمومی به صورت قوانین و مقررات تجلی می یابند. 
4-    خط مشی عمومی سیاست های کلی است که برای هماهنگی و انسجام اهداف نظام موجود در جامعه اعمال می شود. و بازتاب ارزش هایی است که جامعه و دولت به آنها پایبند هستند. خط مشی عمومی راه  و رسم ارادی و توام با قصد و نیت قبلی برای تعیین خطوط کلی برنامه های بخش عمومی است. بنابراین آداب و رسومی که جامعه در طول زمان به آنها خو گرفته و بر اساس آنها رفتار می کند، خط مشی عمومی به شمار نمی آید. 
5-    خط مشی عمومی عبارت است از اصولی که به تصمیم ها جهت می دهد و موجب ارتباط و تداوم اقدامات مراجع تصمیم گیرنده می گردد. خط مشی عمومی متشکل از یک سلسله ارزش هایی است که پشتوانه اقدامات دولت و سایر مراجع تصمیم گیرنده در جامعه قرار می گیرد. 
6-    خط مشی عمومی مشخص کننده بایدها و نبایدها در جامعه و سازمان هاست و معین می کند چه فعالیت ها و اقداماتی در بخش عمومی باید انجام پذیرد و چه اقداماتی نباید انجام گیرد. خط مشی عمومی بیانگر فرهنگ، نظام اقتصادی و اولویت های مورد قبول جامعه است. خط مشی عمومی نتیجه و حاص تصمیم های سیاست مقامات بالای جامعه در مورد تخصیص و توزیع منابع و امکانات بخش عمومی است. 
7-    خط مشی عمومی اصولی کلی در مورد اهداف نظام و مسئولیت هایی است که هر بخش باید عهده دار گردد. 
8-    خط مشی عمومی وسیله ای برای تعیین اولویت ها در انجام دادن امور و فعالیت ها در جامعه است. به بیان دیگر، همان گونه که اهداف، نتایج مورد نظر را مشخص می کنند و برنامه ها راه رسیدن به آنها را روشن می سازند، خط مشی ها راهنمای عمل بوده و اولویت ها و باید ها و نباید ها را معین می کنند. خط مشی عمومی نشان دهنده خطوط کلی در فعالیت ها و اقدامات بخش عمومی است. 
9-    خط مشی عمومی، قانون انتخاب راه و تصمیم گیری است. 
10-    خط مشی عمومی راهنمایی است که چگونگی توجیه و تفسیر وظایف و نحوه انجام آنها را در جامعه معین می سازد.
11-    خط مشی عمومی عبارت از تشکل و یکپارچگی ارزش ها در فعالیت ها و اقدامات بخش عمومی است.
12-    خط مشی عمومی یک سلسله اصول و موازینی است که اجزای موجود در نظام کشور را با هم هماهنگ می سازد. این اصول ممکن است به صراحت در قوانین و مقررات انعکاس یافته باشد به به طور تلویحی مطرح گشته و انعکاس قوانین نداشته باشد. خط مشی های تلویحی در جامعه رعایت می شوند اما جنبه قانونی و رسمی ندارند. بدین ترتیب اگر چه خط مشی های عمومی معمولاً به صورت قانون درآمده اند اما همواره کلی تر و فراگیرتر از قوانین خاص هستند و همچنان که اشاره شد، گاهی صورت قانونی ندارند ولی لازم است رعایت شوند. 
به طور خلاصه می توان گفت که خط مشی های عمومی اصولی اند که به وسیله مراجع ذیصلاح در کشور وضع شده اند و به عنوان یک الگو و راهنما، اقدامات و فعالیت های لازم در جامعه را راهبری می کنند. 
موضوع چارچوب مراحل فرآیند خط مشی، درست مثل تعریف خط مشی عمومی بر مبنای وسیله – هدف به طور گسترده ای در متون این حوزه مطرح شده است. ناکامورا (1987)به نقد رویکرد این متون پرداخته و آنها را غیرواقعی و نادرست خواند. او معتقد بود که در عالم واقع نمی توان مرزی مشخص میان مراحل مختلف فرآیند مذکور متصور شد زیرا این مراحل اغلب در هم آمیخته اند. به طور کلی می توان گفت که این رویکرد، رویکردی عقلایی است. این رویکرد هم از نظر تحلیل و هم از نظر ابداعی و اکتشافی هم برای بررسی و هم برای اجرای فرآیند خط مشی مفید است. 
طبق گفته پارسونز، مزیت چارچوب فرآیندی و مرحله ای این است که رویکردی نظام مند برای در نظر گرفتن شرایط مختلف حاکم بر خط مشی گذاری ارائه می دهد. هر مرحله مربوط به یک بخش از بستر خط مشی عمومی است و درون هر بستر، متغیرهایی وجود دارند که خط مشی گذاری می تواند از بین آنها متغیر مناسب را برگزیند. فرضاً تعریف و تشخیص مسئله می تواند مربوط به بستر اجتماعی فرهنگی جامعه باشد، در حالی که مرحله اجرا مربوط به امکانات اجرایی سازمان مجری است و هر کدام عناصر و متغیرهای مرتبط با خود را دارند. 
اجرا 
به هیچ وجه نمی توان اجرا را از تدوین خط مشی جدا دانست. تدوین و اجرا در یک فرآیند پیوسته و مستمر بر یکدیگر اثر می گذارند و از یکدیگر اثر می پذیرند. همان طور که اندرسون می گوید: محتوای خط مشی و همچنین تاثیری که خط مشی بر محیط می گذارد، می تواند در طول مدت اجرا اصلاح، تعدیل و یا حتی خنثی شود. خط مشی همچنان که تنظیم می شود، اجرا و اداره می گردد و همچنان که اجرا و اداره می شود، تنظیم می گردد. با این حال به طور نظری، اجرای خط مشی مرحله ای جدای از شکل گیری و تدوین خط مشی است. تنها در موارد بسیار نادری که تصمیمات در حین اجرا اتخاذ می شوند نمی توان افتراقی میان مراحل تدوین و اجرا قائل شد. 
یکی از تاثیرگذار ترین تعاریف در مورد اجرای خط مشی تعریفی است که مازمانیان و ساباتیه (1983) ارائه کرده اند:
اجرای خط مشی عبارت است از انجام یک تصمیم سیاسی عمده که معمولاً در راستای یک قانون است و در عین حال می تواند شکلی از دستورهای مهم اجرایی یا تصمیمات قضایی را نیز در بر بگیرد. تصمیم مذکور، مشکلات مختلف را شناسایی می کند تا به آنها رسیدگی شود، اهداف را به منظور پیگیری تصریح می نماید و به روش های مختلف، فرآیند اجرا را ساختاربندی می کند. فرآیند اجرا معمولاً با تصویر قوانین و سیاست های اصلی آغاز می شود و با خروجی تصمیمات نهادهای اجرایی، تبعیت گروه های هدف ( از آن تصمیمات)، شناسایی اثرات واقعی پیش بینی شده و پیش بینی نشده خروجی (آن تصمیمات) سنجش پیامدها و اثرات مورد انتظار (ناشی از تصمیمات نهادها) و نهایتاً با بازنگری یا تجدیدنظر قانون اولیه ادامه می یابد. 
خلاصه ترین تعریف توسط دلئون (1999) ارائه شده است. وی اجرا را حاصل مقایسه میان آنچه که در خط مشی انتظار داریم و آنچه که واقعاً رخ می دهد، می داند. 
اجرا و تدوین خط مشی
فرآیند خط مشی متضمن این است که در مرحله اجرا نیز خط مشی گذاری همچنان ادامه داشته باشد. این تفکر تجربی، نقطه مقابل مباحث موجود در بوروکراسی و تفکرات نظریه پردازانی همچون مکس وبر و وودرو ویلسون است. طبق نظریات این نظریه پردازان، اجرا و اداره امور هنگامی آغاز می شود که فرآیند تدوین سیاست و خط مشی پایان می یابد. 
به عبارت دیگر، نقطه شروع اجرا و اداره امور مقارن است با نقطه پایان تدوین خط مشی و در نتیجه مرزی مشخص میان این دو وجود دارد. بر این اساس، امکان تعامل و فعل و انفعال میان مراحل مختلف و همچنین میان بازیگران مختلفی که نقش های متفاوتی مثل تصمیم گیری یا اجرا را بر عهده دارند پس از مدتی به صفر می رسید. با این وجود که علوم سیاسی همواره متاثر از این رویکرد بود، اما جعبه سیاه اجرا هیچگاه در علوم سیاسی باز نشد، به طوری که هارگرو (1975) از اجرا با عنوان حلقه مفقوده نام برد. 
برون دادها و پیامدها 
یکی از تاثیرگذاترین مدل ها در مورد رابطه میان سیاست و اداره، مدل سیستم سیاسی استون (1953) است. مجموعه از درون داده ها وارد این سیستم شده و پس از طی یک سلسله فعل و انفعال، آنچه از سیستم خارج می شود برون داد و پیامد نام دارد. اجرا را می توان بخشی از عملکردها و فعل و انفعالاتی دانست که درون این سیستم رخ می دهند. گاهی اوقات چه در بعد عملی و چه در بعد نظری اجرا، تقاوت میان درون داد، برون داد و پیامد نادیده گرفته می شود. 
قضاوت در مورد اجرا 
بحث در مورد برون دادها و پیامدها، چه صریحاً و چه تلویحاً به معنای قضاوت و داوری است. فاصله میان آنچه به دست آمده و آنچه انتظار داشتیم به دست بیاید، شکافی است که به آن شکاف اجرا می گویند. معادل هایی را می توان برای این مفهوم به کار برد که اصطلاح میزان عدم موفقیت اجرا یکی از آنهاست. اصولاً اصطلاحاتی از این قبلی در امور جاری اجرا کاربرد دارند. 
اجرا و ارزیابی 
بحث در مورد عدم موفقیت یا کاستی و اهمال در اجرا به معنی یک توصیف هنجاری به عنوان نتیجه مقایسه میان چیزی که انتظار داشتیم حاصل شود یا همان چیزی که واقعاً حاصل شده است، می باشد. در مورد چیزی که انتظار داشتیم حاصل شود، باید بگوییم که این مولفه هم بر اساس ارزش ها و انتظارات ناظر و هم بر اساس ارزش ها و انتظارات افراد دخیل در فرآیند تعریف می شود. در این صورت، مبانی لازم برای ارزیابی فراهم خواهد شد. با این وجود، لزوم بحث در مورد تفاوت میان اجرا و ارزیابی به عنوان دو مرحله متوالی در فرآیند خط مشی همچنان پا برجاست. تعاریف اارئه شده در مورد اجرا، از نظر شمولیت متفاوت اند. فیشر (1995) ارزیابی خط مشی را بکارگیری نظریه های جامعه شناسی در بررسی های خط مشی می داند که از آن به عنوان تجزیه و تحلیل خط مشی یا علم خط مشی نام می برد. تعریف فیشر تا حدودی بر گرفته از دان (1981) است؛ کسی که تجزیه و تحلیل خط مشی را این گونه توصیف می کند: نوعی تلاش کاربردی که مجموعه ای از روش ها و استدلال های مختلف را به عنوان ایجاد و انتقال اطلاعات مرتبط با خط مشی که ممکن است برای حل مشکلات خط مشی در دستگاه سیاسی مورد استفاده واقع شوند، بکار می گیرد. 
پارسونز میان اجرا و ارزیابی تفاوت قائل است: ارزیابی به بررسی اینکه خط مشی عمومی و افرادی که آن را اجرا می کنند، چگونه ممکن است ارزیابی، ممیزی، ارزش گذاری و کنترل شوند، در حالی که اجرا به این موضوع توجه دارد که خط مشی چگونه به منظور عمل و اقدام به کار گرفته می شود. 

بررسی اجرا و ارزیابی
    هدف    نحوه عمل
اجرا    فرآیند / رفتار
برون دادها
پیامدها
روابط علت و معلولی    توصیف
تبیین
نظریه پردازی و آزمون
قضاوت تحلیل
ارزیابی    ارتباط میان پیامدها و ارزش ها    قضاوت ارزشی

پژوهش اجرا 
جان کاونی (2010) در تحقیقی که در مورد تحلیل خط مشی های بهداشتی انجام داده است، اثربخش ترین تحلیل های خط مشی را تحلیل از زوایه اجرا دانسته است. در این تحلیل نگاه تحلیل گر به اجرای خط مشی متوجه است. پیش فرض این تحلیل آن است که خط مشی های عمومی به منظور شکل دادن و انتظام رفتارها و اعمال افراد جامعه شکل می گیرند و برای تحلیل آنها باید به چگونگی اجرا و اثربخشی آنها متمرکز شویم. 
حکمرانی
در دهه 1990 دوره حکمرانی یا حکمرانی نوین آغاز شدن. این واژه اشاره به مسیری دارد که در آن فشارهای جمعی در سیستم اجتماعی شکل می گیرند. بسیاری از نویسندگان تعاریفی در مورد حکمرانی ارائه کرده اند. برخی دیگر به بررسی انواع حکمرانی پرداخته و عده ای نیز مدل های مختلفی از حکمرانی طراحی نموده اند.
لین و همکاران (1999) حکمرانی را به عنوان نظام های قانونی، مقررات اداری، احکام قضایی و اقداماتی که فعالیت های دولتی را محدود و معین می سازند، تعریف می کنند. از دیدگاه رودس (1997) حکمرانی به شبکه های خود سازمانده و بین سازمانی اشاره دارد در حالی که از نظر وامسلی حکمرانی دلالت بر بکارگیری قدرت و اختیارات در فراهم نمودن نحوه هدایت و اداره نظام مند داشته و از انتخاب، اولویت بندی، هدایت و اداره نمودن حمایت می کند. از نقطه نظر مک گرگور (1993) واژه حکمرانی اشاره دارد به استفاده از قدرت و اختیارات به روشی که بازیگران عرصه سیاست را متعهد به انجام تصمیمات مدیریتی کند. استوکر (1991) از نوعی قدرت، تعامل و پارادایم حکمرانی، صحبت می کند. کلارنس استون (1989) حکمرانی را ایجاد توانایی و قابلیت عمل و جمع آوری منابع لازم جهت برآورده نمودن اهداف جمعی جامعه می داند. 
کویمن معانی ارائه شده برای این واژه را در ده دسته تقسیم بندی کرد: 
1-    حکمرانی به عنوان دولت با حداقل اختیارات و قدرت
2-    حکمرانی شرکتی
3-    حکمرانی به عنوان مدیریت عمومی نوین
4-    حکمرانی خوب
5-    حکمرانی اجتماعی-سایبری
6-    حکمرانی به عنوان شبکه های خودسازمانده
7-    حکمرانی به عنوان هدایت کردن
8-    حکمرانی به عنوان یک انتظام بین المللی
9-    حکمرانی به عنوان مدیریت اقتصاد یا بخش های اقتصادی و نهایتاً
10-    حکمرانی و قابلیت حکمرانی 
پژوهش اجرا و حکمرانی خوب به عنوان بستر اجرا 
در میان تعاریف رایج حکمرانی، تعریفی وجود دارد که به وسیله میلوارد و پرووان (1999) ارائه شده است. این تعریف، تعادلی مناسب میان جامعیت و اختصاصی بودن قرار کرده است: 
حکمرانی مرتبط است با ایجاد شرایطی به منظور تنظیم مقررات منظم و اقدام جمعی، و اغلب شامل نمایندگی در بخش های خصوصی و غیرانتفاعی و همچنین بخش عمومی و دولتی است. جوهره حکمرانی، تمرکز آن بر ساز و کارهای حکومتی است (واگذاری امتیازات، قراردادها و پیمان ها و توافقات) که انحصار قدرت و اختیارات را از دست دولت خارج می سازند. 
مفهوم حکمرانی طراحی شده است تا به گونه ای کامل تر، سطوح متعدد اقدام و انواع متغیرهایی را که می توان انتظار داشت بر عملکرد تاثیر می گذارند، در بر گیرد. حکمرانی پیامدهایی برای اهداف پژوهش اجرا دارد. پژوهش اجرا را می توان تحت مقوله پژوهش حکمرانی قرار دارد اما برای این کار باید پژوهش حکمرانی کمی بسط داده شود و پیوندهای جدید با سایر حوزه ها و رشته های اصلی و فرعی در علوم اجتماعی نیز در نظر گرفته شود. 
حوزه ها، لایه ها و طبقات و سطوح چندگانه 
اختصاص عنوان پژوهش اجرا پیامدهای زیادی داشته است. اول اینکه با ایجاد تمایز میان حکومت و حکمرانی، تفاوت میان ساختارها و فرآیندها، نهادها و فعالیت ها همچنین میان حوزه ها و توجهات حائز اهمیت شده است. تفاوت میان مکان و کانون، اشاره به ویژگی های جداگانه چیستی و چرایی در بررسی های پژوهش دارد. 
دوم، توجه زیادی به ویژگی طبقه ای بودن سیستم سیاسی – اداری معطوف شده است. به جای مرزبندی بالا-پایین که افراد را در مواضع مقابل یکدیگر قرار می دهد، روابط سازمانی عمومی و افقی مختلف مد نظر قرار گرفته اند. 
سوم، اینکه عمل مدیریت کمابیش به صورت یک ویژگی جدید در پژوهش اجرا به شکلی جدی تر اعمال می شود. این عمل مدیریت اشاره دارد به مجموعه ای از تلاش های آگاهانه جهت ایجاد هماهنگی و یکپارچگی میان بازیگران و منابع به منظور دستیابی به اهداف جمعی مقرر.
گوناگونی های اجرا به بستر و زمینه های اجرا مرتبط اند 
گسترش چشم انداز اجرا به سوی چند رشته ای شدن، چند سطحی شدن، و اعمال توجهات متعدد نسبت به گوناگونی بازیگران حوزه ها و سطوح مسئله ای است که باید ان را پذیرفت. بنابراین، مباحث مربوط به اجرا را می توان با توجه به موضوع انجام از طریق حکمرانی به منظور دستیابی به نتایج خط مشی، مجدداً چارچوب بندی نمود. 
 
فصل دوم: اجرا به مثابه عینی شدن سیاست ها 
اجرا در بستر تاریخی

واضح است که برخی از اولین فعالیت های انسانی در برگیرنده تعیین اهداف و اجرای آنها بوده است. اما تنها به این دلیل نمی توانیم نتیجه بگیریم که مقوله اجرا به صورت طراحی شده و منظم از ان دوران وجود داشته است. زمانی می توان سابقه اجرا را به دوران گذشته نسبت داد : الف) اقدامات اجرایی به روشنی از سایر اقدامات متمایز شده باشند و ب) اطلاعات به جای مانده ما را به این نتیجه برسانند که اقدامات مذکور از قبل طراحی و برنامه ریزی شده بودند. شواهدی که از اولین فعالیت های گروهی در تاریخ داریم، مربوط به آثار به جای مانده باستانی است. می توانیم بسیاری از دستاوردهای شگفت انگیزی همچون تخت جمشید، اهرام مصر و امثال آنها را مشاهده کنیم که محصول فعالیت های گروهی هستند و در اکثر موارد، به دستور یک شخص یا گروهی صاحب قدرت انجام شده اند. 
در برداشت ها و تعاریف ابتدایی اجرا عنصری وجود ندارد که همچنان که متون نوین این کار را انجام می دهند، آن را با ایده خط مشی عمومی پیوند دهد. این واقعیت حاکی از آن است که مطالعه یا تجزیه و تحلیل اجرا باید به عنوان بخشی از مطالعه مدیریت یا رفتار سازمانی در نظر گرفته شوند. این نظر همسو با دیدگاه جدیدی است که می گوید: مدیریت خط مشی عمومی نباید جدا و متفاوت از مدیریت هر نوع فعالیت دیگری در نظر گرفته شود. مسلماً می توان اجرای خط مشی عمومی را صرفاً به عنوان مطالعه اقدامات مدیریتی در نظر گرفت، اما برای آنکه اجرای خط مشی عمومی را مستقلاً مورد بحث قرار دهیم، باید وجود تفاوت آن را با سایر رفتارهای سازمان یافته در نظر بگیریم. 
بسیاری از این رودهای اولیه را می توان در ارتباط با قدرت حاکمان یا اثربخشی سیستم های شبه دموکراتیک دانست. به راحتی نمی توان رابطه میان هدف گذاری و انجام آن اهداف را تفسیر کرد. سیستم های حکومتی بر پا شده اند برای مدتی بقا یافته اند و سپس اصلاح یا تضعیف گشته اند. جنگ ها رخ داده اند. شهر ها و سیستم های تجاری بوجود آمده اند و از بین رفته اند. شاید جالب ترین پدیده ها را بتوان آنهایی دانست که مستلزم نوعی هماهنگی پایدار در مدت زمانی طولانی بوده اند. سیستم های کنترل آب، به منظور آبیاری و پیشگیری از سیل و طغیان رودخانه ها، توجه خاصی را به خود معطوف کرده اند. اینها توصیفی از امپراتوری ها هستند اما اینکه چگونه به وجود آمده اند و چگونه کار می کردند نیز به خودی خود بسیاری جالب است. به طور مشابه، گسترش سیستم های قدرت در قلمروهای مختلف، مدت هاست که ذهن پژوهشگران را به خود معطوف کرده است. 
بین قرون چهاردهم تا بیستم، مشروعیت ایدئولوژی ها در دولت ها، به تدریج سه مشخصه جدید پیدا کرد. یکی از آنها شامل اظهاراتی در مورد ایده دولت – ملت بود که عمل جمعی را در خطه جغرافیایی خاصی با توجه به مشخصات نژادی، فرهنگی یا زبانی مشترک، مشروعیت می بخشد. این مورد به خودی خود با مطالعات اجرا در ارتباط نیست و تنها هنگامی با آن ربط پیدا می کند که شرایطی را برای دو مورد دیر فراهم کند. این دو مورد، ظهور ایده حاکمیت قانون و توسعه دموکراسی هستند. الزاماتی که این ایده ها برای روش تفکرمان در مورد اجرا دارند، نیازمند بررسی دقیق است. ایده های مذکور از جهات مختلفی با هم در پیوند هستند اما از آنجا که مضامین متفاوتی در مورد اجرا مطر می کنند می توان آنها را به صورت جداگانه تجزیه و تحلیل کرد. 
حاکمیت قانون 
موضوعات مربوط به حاکمیت قانون، نقشی اساسی در مطالعات اجرا دارند چرا که این تصور به صورت ضمن در مفهوم حاکمیت قانون وجود دارد که شهروندان باید قادر باشند تاثیر اقدامات دولت را بر خود پیش بینی کرده و در صورت متاثر شدن از اقدامات نادرست دولت، راهی برای جبران پیدا کنند. از نگاه وید (1982) حاکمیت قانون چهار بعد دارد:
1-    معنای اولیه و اصلی حاکمیت قانون این است که همه چیز باید مطابق با قانون انجام شود و وقتی این مفهوم در مورد توانایی ها و اختیارات دولتی بکار رود به ایم معناست که هر اقدامی که بر حقوق، وظایف یا آزادی های قانونی افراد تاثیر بگذارد، باید اصالت و ریشه قانونی داشته باشد فرد تحت تاثیر یا ذی نفع، همواره می تواند به دادگاه مراجعه کند و اگر مشخص شود فعالیت مورد نظر ریشه قانونی نداشته است، دادگاه فعالیت مذکور را از درجه اعتبار ساقط کرده و فرد می تواند از آن پس بودن توجه به اقدام دولت، به کار خود ادامه دهد.
2-    معنای ثانویه حاکمیت قانون این است که دولت باید در چارچوبی از قوانین و اصول تایید شده که قدرت عمل دل بخواه افراد را محدود می سازد، عمل کند. 
3-    اختلاف نظرات در مورد قانون باید توسط یک قوه قضایی که مستقل از حکومت است، حل و فصل شود. 
4-    قانون باید به صورت منصفانه و بی طرفانه نسبت به دولت و شهروندان به اجرا درآید.  
برداشت هایی از دموکراسی در اجرای خط مشی های عمومی 
در نظام دولتی مسئله پاسخگویی به مردم و نمایندگان آنها اصلی اساسی است، بنابراین ایده دموکراسی را نمی توان از فرآیند اجرای خط مشی های عمومی جدا نمود و سازمان دولتی را مانند سازمان بخش خصوصی در نظر گرفت. اگر چه در سازمان های خصوصی نیز اصل پاسخگویی به سهامدران همچنان وجود دارد و قابل حذف نیست. 
ساده ترین و ابتدایی تری تجلی دموکراسی، مشارکت مستقیم شهروندان در اداره جوامع یا سازمان هایشان بوده که در شهرهای یونان باستان و برخی شهرهای کوچک نیوانگلند وجود داشته است. آنچه در مفهوم دموکراسی مستقیم نهفته است عدم تفکیک میان تدوین و اجرای خط مشی است. اما در عمل حتی اعضای مشارکتی ترین سازمان های کوچک نیز به زودی در می یابند شرایطی پیش می آید که در آنها تفویض وظایف گریزناپذیر است در دموکراسی نیز این تفویض به صورت نظام نمایندگی خودنمایی می کند. مردم اختیار خود را به نمایندگان تفویض می کنند و آنها از سوی مردم اخذ تصمیم می نمایند. این موضوع در مورد کنترل و اجرا نیز صادق است. 
پیچ (1985) در مورد موضوعات بالا، تجزیه و تحلیل رابطه میان بوروکراسی و دموکراسی را مطرح می سازد. وی بیان می کند که سه راه برای دموکرات سازی بوروکراسی وجود دارد:
1-    رویکرد بوروکراسی نماینده که طبق آن یک سیستم هنگامی دموکراتیک تر است که زمینه های اجتماعی – اقتصادی و نژادی مسئولان ارشد آن شبیه به زمینه های اجتماعی – اقتصادی و نژادی کل ملت باشد. این نگرش برگرفته از مطالعات ساختار اجتماعی خدمات اجتماعی است. 
2-    رویکرد کثرت گرا که طبق آن دموکراسی در تصمیم گیری عمومی بستگی به عدم وجود قدرت سیاسی متمرکز دارد. مقامات دولتی باید مشغول چانه زنی و مذاکره و تطبیق متقابل حمایتی با مجموعه ای از گروه های مختلف شوند. این دیدگاه محوری در تئوری کثرت گرایی است. 
3-    دیدگاه نهادی که طبق آن، کنترل دموکراتیک تا جایی که نهادهای نماینده در خط مشی گذاری شرکت می کنند، وجود دارد. توجه به این دیدگاه معطوف به ساز و کارهایی است که سیاستمداران را با اداره پیوند می دهد. 
نظریه نهادی 
اسکات (1995) نقشی کلیدی در توسعه نظریه نهادی به شیوه ای نظام مند، ایفا کرده است. وی نهادها را دارای سه رکن می داند: 
•    رکن مقرراتی و قاعده مندی متکی بر تشخیص قدرت نظام های قانونی موجود
•    رکن هنجاری متکی بر الزامات اجتماعی
•    رکن شناختی متکی بر پذیرش ارزش های فرهنگی 
این نگاه جامعه شناختی، مسائل مربوط به اجرای خط مشی را از مسیری متفاوت با دانشمندان علوم سیاسی، مورد بررسی قرار می دهد. این نظریه به دنبال پاسخ به سئوالات مربوط به تدوین و توسعه خط مشی نیست، بلکه می کوشد بیاید سازمان هایی که مسئولیت اجرای خط مشی را دارند، چگونه کار می کنند و درون این سازمان ها چه رخ می دهد؟ پس جای تعجب نیست، اگر ببینم این نظریه در مورد اینکه چرا ممکن است سازمان ها نسبت به تلاش در جهت تغییر رویه ها و اعمال شان تمایل نداشته باشند و چرا ممکن است یا یکدیگر همکاری خوبی نکنند، حرف هایی برای گفتن دارد. بنابراین بوروکرات های سطح اجرایی که وجودشان برای مطالعات اجرا بسیار ضروری است از جمله مراکز توجه جامعه شناسان سازمان ای بوده اند که مسائل مربوط به اطاعت درون سازمان ها را مورد کاوش قرار می دهند. 
مارچ و السون (1984) در مورد اهمیت رویکرد نهادی می گویند:
دموکراسی سیاسی نه تنها وابسته به شرایط اقتصادی و اجتماعی، بلکه وابسته به طراحی نهادهای سیاسی نیز هست. عامل بوروکراتیک، شورای قانون گذاری و نظام قضایی، عرصه هایی برای تجلی و بروز نیروهای اجتماعی هستند اما آنها همچنین مجموعه ای از ساختارها و رویه های عملیاتی استاندارد هستند که خواسته ها را تعریف و از آن دفاع می کنند. آنها به خودی خود بازیگران سیاسی محسوب می شوند. 
مارچ و السون در این مسیر دشوار نسبت به کارهای اولیه ای که با کوهن انجام دادند حتی عمیق تر نیز شدند و عبارتی به یاد ماندنی را به عنوان نسخه ای نهایی از رویکرد نهادی به ما ارائه دادند: مدل سطل زباله آنها در مباحث بعدی خود گویی از این این مدل فاصله می گیرند و این گونه اظهار می کنند:
مدل سطل زباله همانند اغلب مدل های دیگر فرض می کند که مشکلات، راه حل ها، تصمیم گیرندگان و فرصت های انتخاب، جریانات خارجی و مستقلی هستند که در درون سیستم به حرکت در می آیند. 
آنها بر اساس زمان ورودشان گرد هم می آیند، بنابراین راه حل ها عمدتاً بر اساس همزمانی به مشکلات پیوند می خورند و در این میان مشکلات معدودی حل می شوند. گزینه های مختلف پیش از آنکه مسئله به آنها مرتبط شود از دید تصمیم گیرنده کنار گذاشته می شوند یا پس از آن که مشکلات برای پیوند زدن خود با گزینه ای بهتر، انتخاب های دیگر را رها کردند، تصمیم گیری به تنها می رسد. 
نظریه فرانوگرایی
واژه فرانوگرایی بسیار بکار گرفته می شود. اگر چه این اصطلاح اغلب با معماری یا ادبیات پیوند خورده، اما در حوزه اداره امور عمومی نیز رسوخ کرده است. باید میان اصطلاحات فرانوگرا و پیرو فرانوگرایی تفاوت قائل شد. اصطلاح فرانوگرا بودن اشاره به پیوندهای معاصری دارد مثل کاربرد وسیع ارتباطات الکترونیک در یک دهکده جهانی، ظهور مجموعه های چندملیتی در صنعت رسانه های گروهی یا تولد طبقه اجتماعی جدید که ترکیبی از بورژواها و طبقات هیپی مسلک است. در حالی که برخی از آنچه که مشاهده می کنیم به علت آنکه روزآمد هستند فرانوگرا خوانده می شوند. در طریق و چگونگی درک و فهم این پدیده ها به عنوان واقع، فرانوگرا بودن یا فرانوگرا شدن معنا پیدا می کند. مشخصه این طرز نگاه جدا شدن از هنجارها و سنت هایی است که تا پیش از این استاندارد در نظر گرفته می شدند و می توان آن را شالوده و سنت گریزی نامید. 
به طور خلاصه فرانوگرایان، تجربه گرایی سیستماتیک، عقلایی بودن فرآیندهای تصمیم گیری و نماینده بودن زبان به عنوان بیان کننده احساسات و نیات آدمی را زیر سوال می برند. و بنابراین شیوه های اثبات گرایانه و تحصیلی را موافق خط مشی گذاری و تصمیم گیری نمی دانند. اغلب فرانوگرایان ، تفسیرگرایی، روش های کیفی و هرمنوتیک و پدیدارشناسی را برای سیاست پژوهشی شیوه های مناسب قلمداد می کنند. توجه به دیدگاه هایی که به آنها اشاره شد کارکردهایی برای موضوع بحث ما دارند. او اینکه آنکه توجه عالمانه مستقیمی به پدیده های معاصر دارند و در نتیجه توجه به آنها مفید خواهد بود. دوم اگر چه اکثر این مطالعات جزئیات اصلی اجرا را روشن نمی سازند اما چشم انداز مفهومی نسبت به خط مشی گذاری عمومی را وسعت می بخشند. 
 
فصل سوم: رویکردهای سه گانه به اجرا
رویکرد عقلایی و سلسله مراتبی

ویلسون و پس از او وبر، از زمره کسانی بودند که اجرای خط مشی را در یک الگوی خطی، عقلایی و سلسله مراتبی تصویر می کردند و به زعم آنان بوروکراسی ها به عنوان سازمان هایی عقلایی، هدف محور و سلسله مراتبی برای اجرای احکام و الزامات موجود در خط مشی های مصوب بسیار مناسب بودند. ط مشی ها به بوروکرات ها تحویل داده می شدند و آنان به نوبه خود با اراده دستورالعمل های مورد نیاز، زیردستانشان را به منظور دستیابی به اهداف خط مشی تجهیز می نمودند. 
پر واضح است که این نوع رویکرد سیاست زدوده به اداره امور عمومی باید از نقطه نظر درک متداول اجتماعی نسبت به نقش دولت، مورد بررسی قرار گیرد. 
هربرت سایمون (1947) در کتاب رفتار اداری، بررسی فرآیندهای تصمیم گیری در سازمان های اجرایی، مدلی را برای اداره امور عمومی تدوین نمود که حدود 40 سال تبدیل له مدل غالب در این حوزه شد. مدل سایمون متناسب با فرآیندهای تصمیم گیری عقلایی، رفتار سازمانی هدف محور و ساختار سازمانی سلسله مراتبی بود. طبق این مدل، هدف نهایی اداره عبارت بود از کارایی. سایمون همچنین نحوه دستیابی به کارایی را از طریق تجزیه و تحلیل تطبیقی تمامی راهبردهای موجود برای رسیدن به هدف می دانست. 
در توسعه این مدل عقلایی و هدف محور، سایمون از پرداختن به رفتارهای انسانی ای که می توانستند از توانایی سازمان برای دستیابی به عملکردهای کارا بکاهند، فروگذاری نکرد. وی این گونه رفتارها را در تضاد با تصمیم گیری های کارا می دانست. 
سایمون زمان زیادی را صرف پرداختن به این موضوع کرد که مجریان اداری کاردان، چگونه باید با نیازهای معنوی افراد سازمانی برخورد کنند. از آنجا که نیازهای روانی و احساسی لزوماً عقلایی یا هدف محور نیستند، لذا تلاش برای ارضای این نیازها چندان عقلایی یا هدف مدار به نظر نمی رسد. به طور خلاصه، نظرات سایمون به این موضوع منتج می شود که گاهی در عمل، عقلایی ترین روش ها در خدمت برآورده ساختن نیازهای غیرعقلایی بکار گرفته می شوند و کارآمدترین راهکارها در خدمت دستیابی به اهداف غیرکارا قرار می گیرند. نظرات سایمون از زمان ارائه به عنوان مدلی مقدماتی در تفکر اداری در نظر گرفته شد. سایمون به عنوان یک راهنمای همل ضروری، توصیه می کند طراحی محیط سازمان به گونه ای باشد که افراد نگاهی کاربردی نسبت به عقلانیت در تصمیمات شان داشته باشند. آلربتا (1994) معتقد است که مدل عقلایی سایمون یکی از عمده ترین موانع در راه تدوین مدلی جامع برای اجرای خط مشی بوده، زیرا مهمترین مانع اجرای عقلایی، یعنی رفتارهای غیرعقلایی را نادیده انگاشته است. 
رویکرد غیر رسمی در اجرا 
لانگ (1949) مقاله ای با عنوان قدرت و اداره منتشر ساخت و در آن مفهوم اداره را به عنوان یک فرآیند عقلایی و خطی زیر سئوال برد. وی این کار را با اشاره به آن جریانی از قدرت که در خطوط و مسیرهای نمودار سازمانی نمودن پیدا نمی کند، انجام داد. مهمتر از آن، لانگ به نقش پر رنگ منافع شخصی در اداره عمومی صحه گذاشته و گفت: اولین هدف مجریان اداری در مناصب سازمانی دستیابی به قدرت و حفظ پیشبرد آن بوده و این امر، پیش نیاز ضروری جهت دستیابی به سایر اهداف است. نظرات وی این نکته را می رساند که رفاه و بسامان بودن سازمان ها وابسته به رفاه تک‌تک افرادی است که در خلق روح مشترک سازمانی مشارکت می کنند و این موضوع که قدرت اغلب خارج از ساختار رسمی سازمان شکل می گیرد، انعکاس ارتباطات انسان ها با یکدیگر در سازمان است. در زمینه روابط غیررسمی اعضای سازمان، لانگ بیان کرد که زیردستان در سازمان روابط مبتنی بر اطاعت از مافوق برقرار می کنند تا به وسیله آن از خود دفاع کرده و پشتوانه ای برای خویش بدست آورند. 
مقاله لانگ را همچنین می توان مطلعی برای حوزه اجرا دانست زیرا در ظهور این حوزه جدید نقش بسزایی ایفا نمود. در حالی که سایر پژوهشگران آن عصر، اجرا را موضوعی بدیهی و مسلم می پنداشتند. لانگ چندین جنبه از سازمان های بوروکراتیک را که بعدها در متون اجرا مورد توجه قرار گرفتند، تشخیص داده بود. 
لیندبلوم (1959) در مقاله ای با نام علم از مهلکه گریختن، به ناتوان مدل های عقلایی در مواجهه با بسیاری از عملکردهای اداری اشاره نمود. او در این مقاله جایگزینی را برای مدل های عقلایی اداره و برنامه ریزی امور پیشنهاد کرد که تحت عنوان مدل تغییرات جزئی – تدریجی اشتهار یافته است. لیندبلوم در این مدل، از تفکر تئوریک در مورد رویه های اقدام اداری پرهیز نموده و به جای آن به توصیف کارکردی این موضوع که تصمیمات سازمانی چگونه اتخاذ می شوند پرداخته است. شاید بتوان گفت که توصیف لیندبلوم می تواند دال بر دقت و صحت تحلیل وی باشد. طبق نظر لیندبلوم بیشتر تصمیمات سازمانی بر این اساس اتخاذ می شوند که تغییراتی قابل قبول و جزئی در عملکردها و رویه های موجود ایجاد کنند. این نظر نقطه مقابل مدل عقلایی است که تغییرات بهینه را مد نظر دارد. 
هم لیندبلوم و هم لانگ مضامین اصلی مکتب عقلایی اداره یعنی ارزش ها و انتخاب اهداف سازمان را زیر سئوال بردند. در حالی که سایمون معتقد بود برای هر سازمانی مجموعه خاصی از ارزش ها وجود دارد؛ لیندبلوم و لانگ نظری کاملاً متفاوت با وی داشتند. برای مثال لیندبلوم بیان کرد که انتخاب ارزش ها، لزوماً جدای از انتخاب راهبرد برای دستیابی به اهداف سازمانی نیست. لانگ نیز عنوان کرد که در کانون های تصمیم گیری سازمان، هیچ گاه تمامی افراد دارای ارزش های یکسان نیستند. 
سایمون در این باره می گوید:
هر گاه سیستمی از روش ها که حاکم بر انتخاب های اداری است وجود داشته باشد. تنها یک بهتری تصمیم وجود دارد و این تصمیم با توجه به موقعیت و ارزش های سازمانی تعیین و اتخاذ می شوند نه از طریق انگیزه ها و خواسته های شخصی تصمیم گیرندگان سازمانی. 
یکی از این مفاهیم که بارها توسط سایمون و همکارانش مورد بحث و توضیح قرار گرفته، سیستمی از ارزش های سازمانی است و در نتیجه به یک بهترین تصمیم اشاره. دومین مفهوم که گویا بسیاری از پژوهشگران عرصه اجرا بر آن اتفاق نظر دارند این است که اجرای موفق به اجرایی گفته می شود که منتج به دستیابی به اهداف خط مشی شده و بتواند از طریق کنترل سلسله مراتبی فرآیند اجرا را عملی سازد. 
رویکرد سلسله مراتبی نسبت به اجرا با ظهور پژوهش هایی مورد تردید قرار گرفت که به دنبال شناسایی موانع نظری و عملی کنترل مدیریتی بر فرآیند اجرا بودند. نویسندگان بسیاری در پی اثبات عدم امکان و ناکارآمدی رویکرد بالا به پایین در اجرا بودند. دی نیتو (1991) نیز بسیار صریح و ساده عنوان کرد که عقلانیت همه جانبه و فراگیر، غیر ممکن است و این عدم امکان، نتیجه وجود اختیارات بوروکراتیک یا همان اختیارات اداری و اجرایی است. در واقع مکتب بالا به پایین بر حسب احساس نیاز نسبت به محدود نمودن اختیارات افرادی که عهده دار اجرای خط مشی می شدند ایجاد شد و این محدودیت مشکل این رویکرد به شمار می رود. 
رویکرد جامعه محور به اجرا 
سایر اندیشمندان عرصه اجرا، تعاریف دیگری از موفقیت ارائه داده اند و میان برون دادهای اجرا و پیامدهای آن تفاوت قائل شده اند. آنها برون داد اجرا را بع عنوان میزان دستیابی به اهداف تعیین شده و پیامد اجرا را به عنوان تبعات اجرا در حوزه اجتماعی در ابعاد وسیع تر تعریف نمودند. تعاریف آنان، تفاوت در تعریف اجرای موفق را از جانب مجریان اداری، سیاست مداران، فعالان اجتماعی، مصرف کنندگان، مشتریان و دریافت کنندگان خدمات، به خوبی توجیه کرد. 
آزبورن و گیبلر (1992) نیز به وجود تفاوتی مهم میان برون داد و پیامد اشاره نموده اند:
در ارزیابی خط مشی ها باید به این نکته توجه داشته باشیم که آیا می خواهیم، برون دادها را به عنوان نتیجه خط مشی بپذیریم یا آنکه پیامدها را حاصل اجرای خط مشی بدانیم. 
تاکید این جمله بر تفاوت میان خواسته ها و نگرش های افراد دخیل در فرآیند اجرا ست. مجریان اداری عموماً به دنبال برون دادهای خط مشی هستند در حالی که توسط سایرین غالباً معطوف به تاثیرات محسوس پیامدها است. 
نکته ای که می خواهیم مطرح کنیم این که طرفداران رویه های عقلایی و منطقی اداره و اجرا تحت تاثیر این فرض اشتباه قرار دارند که مدیران سازمان قادر به پیش بینی پیامدهای اجرای خط مشی هستند. اما باید بدانیم که مدیران نهایتاً می توانند خروجی ها و پیامدهای اجرای خط مشی را کنترل کنند، وی پیامدهای آن به سادگی قابل پیش بینی نیستند. 
نادرستی فرض مذکور هم به دلایل فنی و هم به دلایل معرفت شناختی است. از نقطه نظر فنی، دو مانع مجزا در راه پیش بینی پیامدهای خط مشی توسط مدیران وجود دارد. اول آنکه بیانیه خط مشی با آنچه در عمل تحت عنوان آن انجام می شود تفاوت دارد. این بدان دلیل است که فعالیت های انجام شده در راستای یک خط مشی خاص می توانند رابطه علت و معلولی با پیامدهای خط مشی داشته یا نداشته باشند. مورد دوم که بسیار نیز مهمتر است می گوید هیچ ضمانتی در مورد اینکه مسئولان و ستاد اجرا کاملاً مطابق با روش های تعیین شده عمل کنند وجود ندارد. 
از نقطه نظر معرفت شناختی، بازتابندگی و درک حاصل از بازتاب اندیشه ها در محیط، که جزء لاینفک اکثر فعالیت های ذهنی انسانی است، پیش بینی بر مبنای تعمیم نتایج گذشته را به چالش می کشد. گیدنز (1990) در این باره می گوید این فرض که دانش بیشتر در مورد زندگی اجتماعی حتی اگر آن دانش تا حد امکان از نظر تجربی تایید شده باشد، منتج به کنترل بیشتر بر سرنوشت ما می شود، اشتباه است. گیدنز در ادامه می گوید: موضوع این نیست که هیچ وضعیت اجتماعی پایداری برای شناخت وجود ندارد، بلکه این است که دانش ناپایدار ما در مورد آن وضعیت به ناپایداری و بی ثباتی آن کمک می کند. به طور خلاصه اینکه ما کسب دانش در مورد واقعیات اجتماعی تغییرات را ایجاد می کنیم که آن واقعیات را تبدیل به موضوعاتی غیرقابل درک می کنند. 
برمن (1980) از رویکرد انطباقی و سازگار شونده نسبت به اجرا حمایت می کند، رویکردی که مبنای آن این ایده است که اگر ارائه دهندگان خط مشی آزادی عمل داشته و بتوانند آن را با اقتضائات محیط وفق دهنده، خط مشی می تواند بسیار موثر تر اجرا گردد. در مل برمن حامی یک دوره زمانی طولانی برای تدوین خط مشی است که در آن خلاها و شکاف های پیش بینی شده در خط مشی بتوانند توسط مجریان پر شوند. 
لامن و ناک (1987) در توصیف پیوند میان اجرا و تدوین خط مشی، از این نیز صریح تر صحبت می کند برای مثال بیان می کنند که در بسیاری از رویدادها، سازمان های دولتی داوری بی طرف نیستند، بلکه درصدد پیشبرد دستور کارها و پیشنهادهای خویش اند و اولویت های موجود در خط مشی ها برای سازمان، عمدتاً بازتاب دهنده الزامات غیرایدئولوژیک سازمانی است. 
اجرا؛ برساخته انگیزه ذینفعان  
در نظریات سنتی اجرا، نگرشی سلسله مراتبی و اثبات گرا بر کل فرآیند خط مشی گذاری حاکم بود و این رویکرد، توجه نظریه پردازان را بر طراحی خط مشی و توانایی مدیران جهت تعیین رفتارهای زیردستان متمرکز ساخت. در نتیجه همان طور که مک گووان (1976) نیز اشاره می کند، پژوهشگران اجرا دلایل شکست اجرا را در ابهام و ناکارآمدی برنامه ها می دانستند و عدم وجود کنترل کافی را سبب ساز مشکل قلمداد می کردند. روشن است که پژوهش بر مبنای این مدل، در پرداختن به بسیاری از متغیرهای مهم ناتوان خواهد بود. از مهمترین آنها می توان به تاثیر اجرا بر افراد ذینفع اشاره نمود. 
راهی دیگر برای تبیین رویکردی کارآمدتر به پژوهش های اجرا، بررسی انگیزه های این چهار گروه از افراد است: 1) تدوین گران خط مشی، 2) مجریان خط مشی، 3) افرادی که قرار است تحت تاثیر فعالیت های ناشی از خط مشی قرار گیرند، 4) افرادی که ناخواسته تحت تاثیر فعالیت های ناشی از خط مشی قرار می گیرند. یعنی به جای طرح این سئوال که خط مشی مذکور در پی برآورده ساختن چه چیزی است؟ یا مدیران چگونه ضمانت می کنند که زیردستان خط مشی های مطروحه را اجرا می کنند؟ باید این پرسش را مطرح کنیم که افراد دخیل در فرآیند اجرا، پیش بینی می کنند که فرآیند اجرا چه پیامدهایی برای آنان در پی داشته باشد؟ 
این رویکرد بر مبنای دو فرضیه قرار دارد، فرض مهم تر این است که افراد تلاش می کنند ناراحتی ها و ناآسودگی ها را برای خویش به حداقل به رسانند. فرض دوم می گوید که طی فرآیند اجرا تلاش های فرد یا افراد مختلف به منظور اجتناب از ناراحتی ممکن است سبب ایجاد ناراحتی برای سایر افراد دخیل در فرآیند اجرا گردد. 
رویکرد پیشنهادی این تفاوت را با نظریات مرسوم اجرا دارد که نگاهش معطوف به انتهای فرآیند است؛ یعنی بررسی می کند که به اعتقاد افراد دخیل در فرآیند، چه نوع پیامدهایی از اجرا ناشی می شوند. این رویکرد پیوند میان تدوین و اجرای خط مشی را از طریق برقراری ارتباط میان پیامدهای واقعی اجرا و تصور اولیه ای از پیامدها که تدوین گران خط مشی به عنوان هدف خط مشی در نظر می گیرند مورد شناسایی قرار می دهد. 
 

 



:: موضوعات مرتبط: مقالات فارسی
:: برچسب‌ها: خط مشی, فرآیند خط مشی گذاری, حاکمیت قانون, اجرا
تاریخ :  چهارشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۸
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

« نظریه اجرا و مطالعه حاکمیت »
مقدمه

اگرچه اجرا به یکی از مهمترین ابعاد تغییر اهداف اشاره دارد که با توجه به دستاوردهای آن به صورت کاملا مشروع انتخاب شده است، در رابطه با سایر ابعاد دولت بر سرِ کار چه موضع و موقعیتی دارد؟با توجه به شیوع بالای موضوع موسوم به پارادایم حاکمیت، همچنان مسئله اجرای سیاست دولتی با مطالعات معاصر ارتباط تنگاتنگی دارد. در فصل 1 به پنج روشی که در حال حاضر از اصطلاح حاکمیت استفاده می شود اشاره کردیم. اولاً، این اصطلاح در مقام عنوانی برای ایجاد مرحله تکامل دولت غربی به کار رفته است. دوماً، این اصطلاح به شیوه خاصی از نظارت اشاره دارد؛ یعنی: از طریق شبکات. سوماً، حاکمیت به عنوان یک اصطلاح پوششی برای دولت فعلی به کار رفته است که طی آن متغیر از هم تمییز داده می شوند. چهارماً، به صورت عنوانی برای مفهوم پردازی ماهیت چند بُعدی آنچه که کوییمن (2003) آن را «حکومت به شکل حاکمیت» می خواند به کار رفته است. پنجماً به عنوان قاعده و هنجاری برای رفتار دولت عمل می کند. 
در فصل 5 چند مورد از مشخصه های پارادایم دولت را که متفاوت از موارد پیشین بود شناسایی کردیم که پارادایم اجرای سیاسی که عمدتا در دهه 1970 مرسوم بود شامل آن می شود. این مشخصات مستلزم توجه ویژه به عمل، آگاهی از شرایط زمینه ای، ارزیابی مجدد ارزش های عمومی سنتی، نوسازی شیوه حاکمیت سلسله مراتبی و توجه دوباره به موضوع پاسخگویی است. این ویژگی ها که تلویحا به شیوه های نگرش به حاکمیت اشاره دارد، هم در عمل و هم در مطالعه اداره امور عمومی مشاهده می شود. در فصل حاضر به بررسی این تلویحات ضمنی و سپس به مفهوم آنها در رابطه با مطالعات اجرایی خواهیم پرداخت. بدیهی است یکی از پیامدها ارزیابی مجدد مدل موسوم به مدل مرحله ای فرآیند خط مشی گذاری است: تا چه حد موثر و کاربردی است؟ 
مدل مرحله ای فرآیند خط مشی گذاری
منشا نهادی مفهوم مرحله ای

اندرسون (1975) فرآیندهای سیاسی را به مثابه الگوی متوالی اقداماتی می داند که شامل چند طبقه فعالیت عملیاتی است که می توان آنها را از نظر تحلیلی از هم تمییز داد. شناسایی مشکل و تدوین دستور کار، صورت بندی، اتخاذ، اجرا و ارزیابی. ماهیت اصلی این تصویر این است که می توان فرآیند سیاسی را به مراحل یا فازهای متوالی تقسیم کرد. اگرچه اصطلاحات متفاوت از هم هستند، معمولاً این مراحل شامل تدوین دستور کار، سیاستگزاری- شامل خط مشی گذاری و تصمیم گیری- اجرا و ارزیابی هستند. 
هارولد لاسول (1951) با معرفی مفهوم گرایش/جهت گیری سیاسی یکی از اولین افرادی است که فرآیند خط مشی گذاری را به چند مرحله یا فاز متوالی تقسیم بندی کرده است. وی با استفاده از این اصطلاح نشان داده است که این مراحل به شکل منطقی و مخصوصا بر اساس ترتیب زمانی با هم ارتباط دارند. عناوینی که وی برای هر مرحله ارائه کرده است ماهیت انتزاعی دارند: اطلاعات، تبلیغ، تجویز، فراخوان، کاربرد، پایان و ارزیابی (لاسول، 1956). لاسول با این تمایز (1970) یک نقشه مفهومی ارائه می دهد. 
لاسول همراه با سیمون، لیندبلوم و ویلداوسکی را می توان به صورت کاملاً موجه به عنوان یکی از بنیانگزاران «علوم سیاست» خواند که دقیقاً از انتشار اثر آنها به این نام خوانده شده است.
ویلسون (1887) و هم وبر (1947) از طریق متون کلاسیک خود نه تنها مبانی موضوعات پژوهشی در حوزه اداره امور دولتی را ترسیم نموده اند، بینش و نگرش آنها مبنایی برای اصولی فراهم آورده است که از آن زمان تا کنون در حوزه حکومت قانون و دموکراسی نهادینه شده است. در حالیکه در مقوله دوبعدی سیاست/مدیریت اولویت سیاست به صورت کاملا هنجاری تحکیم شده است، در مفهوم فرآیند سیاسی به عنوان توالی مراحل مشخص، حالت سلسله مراتب به صورت ضمنی درک می شود. 
مفهوم مرحله ای صرف نظر از هر چیز دیگری، عمیقا ریشه در نهادهای دموکراسی غربی دارد.
کارکردها
در حقیقت مدل مرحله ای دارای کارکردهای مختلفی است. این کارکردها شامل اجتماعی، عملی، تحلیلی و برنامه ای هستند. اولاً، ماهیت عادی و هنجار این مدل حاکی از آن است که کارکرد اجتماعی آن فراتر از اصولی است که در حکومت قانون و دموکراسی نهادینه شده است. نگاه مرحله ای به سیاست عمومی در کل جذاب و جالب توجه به نظر می رسد. 
بنا به گفته هاولت و رامش (2003) هر مرحله به رکن معینی از حل مسئله اشاره دارد. بنابراین تدوین دستور کار منوط بر شناسایی مشکل است؛ سیاستگذاری و تصمیم گیری مربوط به طرح های پیشنهادی و انتخاب راه حل است؛ اجرای سیاست شامل اجرایی سازی راه حل است؛ ارزیابی سیاست نیز شامل نظارت بر نتایج است. 
واندی گراف و هاپ (1996) سیاستگزاری را به مثابه پردازش مشکل می خواند. آنها بین سه تحولی که در این پردازش رخ می دهد تمایز قائل شده اند: (الف) گذار از ارزش ها و حقایق به سمت اطلاعات مرتبط و دانش مبتنی بر عمل؛ (ب) گذار از اطلاعات و دانش به سمت عمل سیاسی-مدیریتی؛ (پ) گذار از عمل به سمت مشکلات حل شده.
استون (2002) با بحث در مورد «پروژه عقلانیت» مدل مرحله ای را یکی از ارکان اصلی پروژه می خواند. استون مدل اجتماعی را جزء اصلی پروژه عقلانیت می داند. سومین ویژگی «مدل تولید» به عنوان مدل سیاستگزاری است. بنا به گفته استون، مدل سیاستگزاری به «توالی نسبتا منظم مراحل اشاره دارد، به طوریکه تقریبا روی یک خط جای گرفته اند».
دومین مورد، کارکرد عملی است. این ترتیب حتی اگر به صورت چرخشی بیان شود نشان دهنده منطق زمانی مراحل در قالب سلسله مراتب است. بدین ترتیب مدل مرحله ای مطابقت بالایی با دیدگاه عملی سیاستگزار را در «راس» دارد. اهدافی که تدوین و انتخاب می شوند، بر همین اساس اجرا می شوند. گرایش نیز ماهیت تجویزی دارد که می تواند به شکل چک لیست باشد (اسپایکر، 2006). ناکامورا (1987) از آن تحت عنوان «رویکرد کتاب درسی» یاد می کند- هر مرحله همانند فصلی است برای بررسی مجموعه موضوعات به هم مرتبط.
کارکرد سوم و چهارم مربوط به حوزه علم و دانشگاه هستند. مدل مرحله ای روشی برای نظم بخشی به مطالعه مدیریت عمومی فراهم می آورد. در کل، مقامات سیاسی از یک سو و کارمندان دولت از سوی دیگر و همچنین مشاوران سیاسی و بوروکرات های در سطح خیابان یک کار واحد و مشابه را انجام نمی دهند. حقیقت این است که مفهوم مرحله ای هم در عمل و هم در مطالعه مدیریت امور دولتی به کار رفته و بسیار موثر بوده است؛ در اینجا منظور کارکرد تحلیلی است. تقسیم کار در حوزه مدیریت امور عمومی که در مدل مرحله ای بازنمود یافته است و این مدل نیز به نوبه خود امکان مطالعه این پدیده متفاوت در حوزه تخصص علمی را فراهم آورده است.
انتقادات
جان (1998) معتقد است: ایده مرحله ای بیش از آنکه به شفافیت بیشتر موضوع کمک کند گمراه کننده است. در واقع تمایز مشخصی بین انواع اقدامات و فعالیت های مختلف وجود ندارد. در حوزه تصمیم گیری دولتی جهت ساده سازی واقعیت، تغییرات و آشفتگی زیادی وجود دارد. 
هاولت و رامش (2003) معتقد است اولا بر خلاف آنچه که مدل مرحله ای نشان می دهد، سیاست گذاری فاقد پیشروی خطی است. دوما، از نظر آنها معلوم نیست در کدام سطح و با کدام واحد تحلیلی می توان از مدل مرحله ای استفاده کرد. سوما به اعتقاد آنان این مدل هیج اطلاعاتی در مورد علیّت ارائه نمی دهد.
ساباتیر (2007) به این نتیجه اجتناب‌ناپذیر می‌رسد که؛ دوره سودمندی این مراحل مکاشفه ای به سر آمده و باید جای خود را به چارچوب‌های نظری بهتر بدهند.
ساباتیر برای تبیین موضع خود اقدام به خلاصه سازی انتقادات وارده می‌نماید:
•    مراحل مکاشفه‌ای یک نظریه علّی نیستند.
•    ترتیب متوالی مراحل از نظر توصیفی کامل نیست.
•    دارای سوگیری بالا-پایین بوده و بر مهم‌ترین بخش‌های قانونی متمرکز است. 
•    تمرکز بر چرخه سیاسی در شرایطی که مهم‌ترین مشخصه آن دوره های چندگانه و تعاملی است.
یک مدل؟
انواع کارکردهای مدل مرحله ای همراه با انتقاداتی که در رابطه با کارآیی علمی آن وارد شده است باعث شده این سوال مطرح شود که این مدل چیست و چه چیزی نیست و چه انتظاراتی می توان از آن داشت یا نداشت. همانطور که ساباتیر و جنکینز-اسمیت (1993) مطرح می نمایند با حذف کلمه «مکاشفه ای»، آنچه که یک مدل را به یک مدل تبدیل می کند از بین می رود.
الینور اوستروم (2007) به ضرورت تمایز بین سطوح اختصاصی کار علمی اشاره می نماید چرا که اغلب این سطوح در هم آمیخته شده اند. در کل وی مدل ها، نظریه ها و چارچوب ها را از هم تمییز داده است. (مدل ها) فرضیات دقیقی در مورد تعداد محدودی از پارامترها و متغیرها دارند. از منطق، ریاضیات، نظریه بازی، آزمایش تجربی و شبیه سازی و سایر روش ها برای بررسی سیستماتیک پیامدهای این مفروضه ها در طیف محدودی از پیامدها استفاده می شود. نظریه ها به تحلیل گر در تعیین این مسئله کمک می نمایند که کدام یک از اجزای چارچوب با انواع بخصوصی از سوالات مرتبط هستند؛ همچنین تحلیلگر می تواند در مورد این اجزا فرضیه پردازی نماید. 
اجزای موجود در یک چارچوب به تحلیل گر کمک می‌کند سؤالاتی را که باید در روند تحویل مدنظر قرار بگیرند مطرح نماید. بدیهی است انواع سه‌گانه فوق در وهله اول از نظر مقیاس عمومیت متفاوت از هم هستند. چهارچوب‌ها، جامع ترین و قوی‌ترین و مدل‌ها اختصاصی ترین و ضعیف‌ترین هستند. مدل ها شامل مجموعه خاصی از روابط مورد انتظار بین تعداد محدودی از متغیرهای منتخب هستند در حالیکه چارچوب ها دارای میزان کمتری از اختصاصیت هستند. نظریه‌ها که در حد میانی قرار گرفته اند مربوط به یک پدیده خاص در قلمروی واقعیت تجربی که به نظر می‌رسد دارای ماهیت کم‌وبیش جهان‌شمول است هستند. 
چارچوب کلی روشی برای نظریه‌پردازی و مدل‌سازی اختصاصی است. با این حال باید توجه داشت که این ترتیب منطقی هیچ اطلاعاتی در مورد سطح بروز هر کدام از آنها در حوزه مطالعات عملی ارائه نمی‌دهد.
پس مدل مرحله‌ای چیست؟ به نظر می‌رسد مدل مرحله‌ای در میان انواع سه گانه اثر نظری که استروم شناسایی کرده است بیشتر حکم یک چارچوب را دارد تا یک مدل. 
پارسونز (1995) به ضرورت ابزار مفهومی برای استفاده در نقشه برداری اشاره می کند. کدام یک از معیارهای چهارچوب تحلیلی برای تهیه نقشه کلی مؤثر و مناسب هستند. اولین معیار جامعیت است. چارچوب باید ظرفیت‌ها را داشته باشد که از نظر مفهومی شامل ماهیت «چندگانگی چندگانه» فرآیندهای سیاست‌گذاری عمومی باشد. بسیاری از عاملان در هر حوزه در انواع سطوح مدیریتی مشارکت دارند، در عین حال این عاملان مختلف به روش‌های چندگانه با هم تعامل دارند. این چارچوب باید زمینه شناسایی آنها را فراهم آورد. معیار دوم گشودگی در برابر بررسی تجربی است.  چهارچوب باید تا حد امکان در برابر بررسی تجربی گشوده و پذیرا باشد. با توجه به ماهیت فراگیر آن (معیار اول)، این چارچوب باید امکان مطالعه تجربی سیستمی، هنجاری، غیر سوگیردار و باز را فراهم آورد. معیار سوم ترویج نظریه پردازی در سطح میانی است. جهت باید زمینه نظریه‌پردازی «محلی و موضعی» در مورد یک پدیده خاص را فراهم آورد. این چارچوب دارای ماهیت فرا نظری است. دارای بعد منطقی است اما خود نظریه نیست. 
با توجه به نتیجه حاصله مبنی بر اینکه مدل مرحله‌ای نه یک مدل است و نه یک نظریه، اکنون می‌توان آن را بر اساس این معیارها بررسی نمود: آیا می‌توان آن را یک چارچوب خواند؟ می‌توان چنین استدلال نمود که مدل مرحله‌ای به دنبال جامعیت است و بدین ترتیب معیار اول تحقق می‌یابد. دست کم ادعای مفهوم پردازی در مورد کل فرآیند سیاست‌گذاری را دارد. درعین‌حال ابعادی که مشخص می‌کند مجزا و مفرد هستند. 
دی لئون به این حقیقت اشاره می‌کند که مدل مرحله‌ای مکاشفه‌ای باعث تسهیل چند مطالعه کلاسیک برای توجیه نگرش مثبت نسبت به معیار سوم می شود. براساس معیارهای فوق برای چارچوب تحلیلی می‌توان چنین نتیجه گرفت که مدل مرحله ای مکاشفه‌ای تا حدی واجد شرایط جامعیت و ترویج نظریه‌پردازی است؛ بنابراین معیار اول و سوم تحقق می‌یابند. با این حال تحقق معیار دوم دشوار به نظر می‌رسد چرا که این مدل دارای ماهیتی سوگیردار است. 
لین از مفهوم «بازی های تو در تو» برای اشاره به بخش‌های مختلف فرایند سیاسی استفاده می‌کند. در «بازی بالا» در مورد اینکه آیا سیاست مورد نظر تدوین شود یا خیر تصمیم‌گیری می‌شود. در «بازی میانی» جهت سیاست مشخص می‌شود. «بازی پایین» مربوط به بعد عملی سیاست گزاری است؛ در اینجا اجرا موضوع محوری است.
پارسونز (1995) بین «ابعاد یا سطوح سه گانه جامع و همپوشان تحلیل» تمایز قائل شده است. هر کدام  از آنها را باید بر اساس انواع چهارچوب‌ها و رویکردهای مختلف مدنظر قرار داد. پارسونز روش تعیین مسائل و مشکلات و تدوین دستور کار را «تحلیل میانی» می خواند. با توجه به اینکه سطح تحلیل از میان مراحل مختلف فرایند سیاسی عبور می‌کند «مزو یا میانی» نام‌گذاری شده است زیرا به بررسی رویکردهای مختلفی می‌پردازد که در آن بعد درونداد فرآیند سیاستگزاری با سیاستگزاری/تصمیم گیری ربط داده می شود و طی آن فرآیندهای نهایی (برونداد) بر رابطه بین ابعاد «پیش تصمیم گیری» سیاستگزاری و زمینه های تصمیم گیری و پسا تصمیم گیری تمرکز دارند. 
پارسونز تحلیل مربوط به «نحوه تصمیم‌گیری و سیاست‌گذاری و نحوه استفاده از تحلیل در فرآیند سیاست‌گذاری« را «تحلیل سیاسی» می‌خواند. بدین ترتیب «تحلیل ارائه و تحویل» به نحوه «اداره، مدیریت، اجرا، ارزیابی و پایان سیاست ها» اشاره دارد.
سوما یک چارچوب دیگر به نام «تحلیل و توسعه نهادی» وجود دارد که توسط الینور اوستروم و همکاران وی طراحی شده  و برای اولین بار در سال 1982 اوسط لاری کیسر معرفی شده است. کیسر و استروم (1982) با الهام از تحلیل نهادی خُرد سه سطوح تحلیلی مرتبط اما مجزا را مشخص نموده اند: سطح عملیاتی که مربوط به حوزه عمل است؛ سطح انتخاب جمعی که مربوط به حوزه تصمیم گیری مقتدرانه است و سطح قانونی که مربوط به طراحی مکانیسم های انتخاب جمعی است. این موارد در نسخه اصلی نشان دهنده ترتیب وارونه مدل مرحله ای هستند.
در سطح عملیاتی افراد یا مستقیماً وارد عمل شده یا برای اقدامات آتی استراتژی‌های خاصی اتخاذ می نمایند که این انتخاب وابسته به رویدادهای احتمالی مورد انتظار است. افراد در این سطح بدون نیاز به جلب توافق قبلی سایر افراد از قدرت و اختیار کافی برای انجام مجموعه وسیعی از اقدامات برخوردار هستند.
تصمیم‌های جمعی توسط مقامات (شامل عموم مردم که به عنوان کارمندان دولت فعالیت می‌کنند) برای تعیین، اجرایی سازی، تداوم یا تغییر در اقدامات مجاز در داخل شرایط نهادی اتخاذ می شوند. تصمیم های جمعی نوعی برنامه برای اقدام آتی هستند.  
در سطح سوم تصمیم های اساسی، همان انتخاب های جمعی در مورد قوانین حاکم بر تصمیم های جمعی آتی برای مجازسازی اقدامات قرار دارند. به بیان دیگر انتخاب های اساسی به معنی تصمیم گیری در مورد قوانین تصمیم هستند. در چارچوب، این ترتیبات نهادی هر سطح از تصمیم گیری را به سطح دیگر ربط می دهند. تصمیم های جمعی به نوبه خود باعث ایجاد ترتیبات نهادی و اجرای اقدامات فردی می شوند. در این چارچوب، تنها در سطح عملیاتی است که اقدام در دنیای فیزیکی به صورت مستقیم از تصمیم نشات می گیرد.
استروم (2007) به مشکلات اساسی در مطالعه نهادها اشاره می کند. این مشکلات مربوط به معانی چندگانه اصطلاح نهاد، ماهیت نامرئی و غیرملموس نهادها، تکثر دروندادهای حاصل از رشته های مختلف و نیاز به ایجاد «زبان» خاص و پیکربندی این روابط هستند. موضوع دیگری که استروم به آن اشاره می کند تکثر سطوح تحلیلی است. در اینجا مهمترین موضوع بررسی تحلیلی ساختار تو در توی این چارچوب است.
لین و همکارانش (200) چنین استدلال می نمایند که «منطق حاکمیت شامل سلسله مراتبی از روابط است». آنها بین روابط زیر تمایز قائل شده اند: 1- رابطه بین علائق و ترجیحات عموم مردم و اساسی؛ 2- بین ترجیحات قانونی و ساختارهای رسمی و فرآیندهای نهادهای دولتی، 3- بین اقتدار و اختیار رسمی و ساختار و مدیریت سازمان ها، برنامه ها و اقدامات اداری؛ 4- بین سازمان، مدیریت و اداره و فناوی های اصلی و وظیفه اصلی نهادهای دولتی؛ 5- بین نهادهای دولتی و پیامدها یا نتایج؛ 6- بین پیامدها و نتاج با ارزیابی های ذینفعان، 7- بین این ارزیابی ها و واکنش ها و مجددا با ارجاع به ابتدای این فهرست، ترجیحات و علائق سیاسی.
پژوهشگرانی مانند لین و همکاران چنین استدلال می نمایند:
منطق حاکمیت نه پارادایم است و نه مجموعه متحدالشکلی از نظریه حاکمیت. این منطق مربوط به نحوه عملکرد حاکمیت نیست. بلکه، چارچوبی است شماتیک یا مکاشفه ای که نشان می دهد ارکان حاکمیت-ارزش ها و منافع شهروندان، اجرای قوانین و نظارت، ساختارها و نقش های اجرایی و سازمانی و ارزیابی عملکردی- به چه صورت باید از طریق فرآیندهای پویا و تعاملی با هم ارتباط داشته باشند. در بطن چارچوب مرجع نهادی، روشی است برای شناسایی روابط تاثیرگذار بر سیاست، برنامه و عملکرد سازمانی. شناسایی این تاثیر عینی نیازمند نظریه، مدل ها و داده می باشد.

جدول چارچوب های تحلیلی کلی برای مطالعه اداره امور عمومی
بازی های تو در تو
لین (1981،1987)    بازی بالا    بازی میانی    بازی پایین
تحلیل و توسعه نهادی    سطح قانونی    سطح انتخاب جمعی    سطح عملیاتی
کیسر و استروم (1982)؛ استروم (2007)            
مراحل چندگانه
پارسونز (1995)    تحلیل میانی    تحلیل تصمیم    تحلیل ارائه و تحویل
منطق حاکمیت
هنریچ و لین (2000)؛ لین و همکاران (2001)؛ لین و روبیچاو (2013)    سطح نهادی    سطح مدیریتی    سطح فنی

چارچوب چندگانه حاکمیت
ابعاد حاکمیت: حکمرانی سه گانه

در سنت تحلیل اقتصاد خرد و اقتصاد نهادی نوین، الینور استروم علاقمند به «تاثیر نهادها بر انگیزه های افراد و رفتار ناشی از آن» است.
کیسر و استروم به روابط سه گانه تصمیم گیری اشاره کرده اند که شامل اساسی، انتخاب جمعی و تصمیم های عملیاتی هستند- یعنی همان سه حوزه عمل. به اعتقاد ما این سه شیوه عمل در «همه جا» مشاهده می شود؛ در واقع این تمایز به انواع مختلف فعالیت ها و اقدامات اشاره دارد، اما در رابطه با اینکه این اقدامات در کجا و توسط چه کسی انجام شوند آزادی عمل وجود دارد. به طور ویژه تمایز مفهومی چارچوب کیسر و استروم را می توان از منظر مطالعه حاکمیت نگریست. 
لاسول (1938) جوهره اصلی سیاست را به صورت زیر تعریف می نماید: چه کسی، چه چیزی را چه زمانی و به چه صورت انجام می دهد. ما نیز بر همین اساس فرا سوال زیر را برای مطالعه حاکمیت مطرح می کنیم: چه کسی در کجا چه کاری را در چه مقیاسی و به چه صورت انجام می دهد؟
چه کسی؟ عاملان.  تعریف استروم از عامل (فرد یا گروهی از افراد که به عنوان عامل شرکت فعالیت می کنند) و عمل (رفتارهای انسانی که افراد عامل به آن معنی ذهنی و نهادی می بخشند) را نمی توان بهبود داد. با توجه به مفهوم حکومت می توان فهمید که پاسخ به این سوال که چه کسی بر عامل حکمرانی می کند، در برابر بررسی تجربی گشوده و پذیرا است. عاملانی که اعمال آنها مورد بررسی قرار گرفته اند می توانند افراد یا سازمان ها، مقامات دولتی یا شرکتی باشند که وظیفه خاص به آنها محول شده است. 
کجا؟ در سطوح مختلف مدیریتی. با پیشروی به سمت سیستم عمودی اداره امور عمومی، فرآیند سیاستگزاری با طیف وسیعی از عاملان و محل مختلف به عنوان شرایط مواجه می شود. اصطلاح سطوح مدیریتی به انواع بخصوصی از موقعیت های عمل اشاره دارد: نهادهای سیاسی-مدیریتی رسمی و مشروع شامل ارگان های نمایندگی با اختیارات و صلاحیت های قلمرویی خاص. 
چه چیزی؟ سطوح عمل. با الهام از حوزه های سه گانه عمل یکسر و استروم (1982)، ما فرآیند سیاسی را به عنوان حاکمیتی می دانیم که از سه حوزه فعالیت شامل حاکمیت قانونی، هدایتی و عملیاتی تشکیل شده است. مفهوم حاکمیت قانونی برگرفته از مفهوم اساسی کیسر و استروم است که به صورت زیر تعریف می شود: تدوین قوانینی برای اِعمال اثر بر فعالیت های اجرایی و تعیین تاثیر آنها برای تعیین افراد واجد شرایط همراه با قوانینی که در تدوین مجموعه قوانین انتخاب جمعی به کار می رود و آن نیز به نوبه خود بر مجموعه قوانین عملیاتی تاثیرگذار است.
این سه سطح عمل به ترتیب مربوط به مجموعه فعالیت های ساختار محور، محتوا محور و فرآیند محور هستند. آنچه کویمن (2003) تحت عنوان «حکومت به مثابه حاکمیت» از آن یاد می کند و آنچه ما آن را حکومت در عمل می نامیم در اینجا آشکار می شود. این سه مجموعه فعالیت که از نظر مشخصات و روابط آنها متمایز از هم هستند حاکمیت را تشکیل می دهند. حقیقت این است که این سه مجموعه جهت گیری عملی را به عنوان مهمترین مشخصه حکمرانی سه گانه معرفی می کنند. ارکان سه گانه حکومت شامل ترکیبی از ایجاد شرایط، جهت بخشی و انجام امور است.
در چه مقیاسی؟ در موقعیت های عمل. مجموعه سه گانه اقدامات که به صورت سطوح عمل متفاوت از هم متمایز می شوند وابسته به محل مورد مشاهده شکل خاصی به خود می گیرند. وقتی از «محل» صحبت می کنیم، تعریف ما مشابه (اگرچه از نظر دقت و ظرافت پایین تر) از تعریف استروم از مفهوم «موقعیت عمل» است: نوعی مفهوم تحلیلی که در راستای هدف تبیین قوانین و نظام ها در اعمال انسانی و نتایج آن  و همچنین اصلاح آنها، به تحلیلگر امکان شناسایی ساختار فوری تاثیرگذار بر فرآیند مورد نظر را فراهم می آورد.
چگونه؟ مهارت سیاسی-مدیریت. بر خلاف انتظار، سوال مربوط به چگونه هیچ ارتباطی با روابط وسیله-هدف ندارد. برخلاف دیدگاه وسیله گرایی و/یا تجویزی، این سوال در چارچوب حاکمیت چندگانه به کیفیت عاملیت انسانی می پردازد. همچنین در همان موضع و در همان وظایف، عامل الف می تواند به شیوه متفاوت از عامل ب همان کار را انجام دهد.
موقعیت سنجی چارچوب
ماهیت چندبعدی و تو در توی چارچوب حاکمیت چندگانه امکان تعیین سوالات پژوهش و روابط زمینه ای را فراهم آورده است. علاوه بر این، بررسی تجربی و قضاوت هنجاری در مورد مشاهدات را می توان از هم تبیین نمود. به عنوان مثال، در فرآیند سیاسی در سطح حکومت محلی، «اجرا» و یا «سیاستگزاری مبتنی بر مشارکت» از طریق سوال تجربی انجام شده و با آن آغاز می شود. بنابراین ارتباط بین عاملان، اعمال و نقاط عملکردی به جای آنکه ماهیت قیاسی داشته باشند ماهیت تجربی دارند. به جای آنکه سنجش آنها بر اساس مبانی هنجاری، باید آنها را به صورت تجربی بررسی نمود.

جدول چارچوب حاکمیت چندگانه
    حکمرانی سه گانه        
مقیاس / سطح    حاکمیت اساسی    حاکمیت هدایتی    حاکمیت عملیاتی
سیستم    طرح نهادی    قانونگذاری کلی    مدیریت روندها
سازمان    طراحی شرایط (درون) سازمانی    رسالت و نگهداری    مدیریت روابط
افراد    درونسازی ارزش ها و هنجارها    کاربرد قوانین منوط به شرایط    مدیریت قراردادها

چارچوب حاکمیت چندگانه صورت نسبی از نظر فکر از چارچوب LAD الهام گرفته است. با این حال، چند تفاوت عمده وجود دارد که فراتر از اصلاحات لغوی هستند و دلیلی موجه برای طراحی چارچوب مجزا فراهم می آورند. اولا، این چارچوب مطالعه فرآیند سیاسی را به وضوح با مفهوم حاکمیت ربط می دهد. مهمترین موضوع، تمرکز مشترک آنها بر عمل است و نه (صرفا) بر نهادها در معنی سنتی-قانونی آن؛ ترکیبی از جهت گیری «عمودی» و «افقی»؛ و تاکید بر سطوح خاص تحلیل و متمایزسازی موضوعات تجربی از موضوعات هنجاری. دوما مهمترین مشخصه این چارچوب موقعیت یابی احتمالی انواع فعالیت های حاکمیت در انواع موقعیت های عمل در داخل طیف وسیعی از روابط سیاسی-اجتماعی است. مفهوم کلی «کارمند» الینور استروم به بورکرات در سطح خیابان تبدیل می شود- نظیر مامور آتش نشانی- در حالیکه کارفرمای وی رئیس دفتر آتش نشانی است. سوما، چارچوب حاکمیت چندگانه مفروضه های چارچوب IAD که ریشه در اقتصاد خرد دارند وارد علوم اجتماعی تجربی معمول نموده و با موضوعات پژوهشی کلاسیک در حوزه اداره امور عمومی مرتبط ساخته است. بنابراین این چارچوب عمدتا برای مطالعه فرآیندهای سیاسی مناسب است. چهارما، صورت بندی استروم دارای تاکید قویا نهادی است، در حالیکه موضوعات مربوط به محتوا در رابطه با نوآوری سیاسی دارای اهمیت مضاعفی برای ساختاربندی تصمیم های متوالی هستند.
مطالعه اجرا به عنوان پژوهش در حوزه حاکمیت
استفاده از چارچوب حاکمیت چندگانه
در مدل مرحله ای مکاشفه ای، جایگاه اجرا آشکار و مشخص است؛ از نظر بعد عمودی، اجرا مرحله ای نسبتا «دیر و موخر» است- حتی اگر فرآیند سیاسی به مثابه یک چرخه قلمداد شود. بدیهی است که موضع اجرا وقتی به عنوان بخشی از تفسیر چندبعدی پدیده ای که مفهوم حاکمیت به آن اشاره دارد در نظر گرفته می شود متفاوت است. در این چارچوب، ماهیت منفرد مفهوم مرحله ای بر اساس چند بعد مشخص شده است. 
سه تفاوت بین استفاده از چارچوب حاکمیت چندگانه و مراحل مکاشفه ای برای مطالعه اجرایی وجود دارد. مورد اول تفاوت تحلیلی است. بخش اصلی و جدایی ناپذیر مدل مرحله ای، پیش فرض ترکیبی چه کسی، چه چیزی و کجا است. وقتی پرسمن و ویلداوسکی (1973) در مورد رابطه بین واشنگتن و اوکلند صحبت می کنند (یکی از عناوین فرعی این کتاب)، سخن خود را با این انتظار آغاز می کنند که تدوین سیاست در پایتخت رخ می دهد و اجرای آن سیاست وظیفه کلیه مقامات مستقر در سطح کشور است. 
دوما مقوله ارتباطات مد نظر می باشد. چارچوب حاکمیت چندگانه با ماهیت چند بعدی خود به حالت تو در توی مجموعه عواملی اشاره دارد که تعیین کننده اعمال عاملان حکومتی هستند. این بدین معنی است که –همانند عروسک های روسی- مقیاس متراکم تر کل سیستم دارای مقیاس نه چندان متراکم سازمان های مجزا و عاملان فردی است و در عین حال سازمان های مجزا و عاملان فردی تحت تاثیر مقیاس های متراکم تر قرار دارند. 
تفاوت سوم، مربوط به دامنه آن جهت ترویج نظریه پردازی است. چارچوب حاکمیت چندگانه به وضوح دارای ماهیت فرانظری است و در عین حال به انواع ابعاد حاکمیت نمود عینی می بخشد. بدین ترتیب امکان پیگیری روابط علّی را که شاید سابق بر این مورد توجه قرار نگرفته بودند فراهم می آورد. برای تبیین تفاوت هایی که در پیامدها یا نتایج مشاهده می شود و متغیر وابسته ای که از نظر یکی از انواع عملکرد خدمات دولتی عملیاتی سازی شده است.
این چارچوب کمک بسزایی در تعیین سوالات پژوهشی و شناسایی روابط بین آنچه که باید تبیین شود و متغیرهای تبیین کننده ای که از نظر نظری مرتبط هستند می نماید. 
اجرا به عنوان مکان و موضوع تحت تمرکز 
در حوزه عملی اجرای دولتی بارها می شنویم که «تصمیم اتخاذ شده است و مابقی مربوط به اجرا است». وقتی نتایج یک سیاست نا امید کننده است، معمولا آنچه مورد سرزنش و عتاب قرار می گیرد اجرا است. 
نتیجه گیری
در فصل حاضر به بررسی پیامدهای نظری حاصل از مفهوم حاکمیت برای مطالعات اجرایی پرداختیم. پارادایم اجرای سیاسی جای خود را به پارادایم های دیگر داده است و در حال حاضر پارادایم حاکمیت فراگیر شده است. سوال اصلی ما این بود که به چه صورت می توان اجرا را بر اساس سایر ابعاد حاکمیت به عنوان حکومت در عمل موقعیت یابی نمود. در کل، اجرا دست کم مربوط به مهمترین ابعاد تغییر در اهدافی است که بعد از تصمیم گیری قانونی در مورد آنها به موفقیت تبدیل شده اند. نکته اینجاست که بررسی از نقطه نظر حاکمیت به جای افزایش، منجر به کاهش تعداد متغیرهای مناسب با مطالعات اجرایی می شود. بنابراین طبق نظر متلند: مطالعات اجرایی نیازمند ساختار هستند.
نشان دادیم که مدل مرحله ای یک مدل نیست؛ بلکه یک چارچوب تحلیلی کلی است ولی نواقصی دارد. مفهوم مرحله ای دارای کاربردهایی علی الخصوص در حوزه اجتماعی و عملی است. با این حال در حوزه مطالعه، کارآیی آن محدود است. یکی از دلایل آن، فقدان قدرت تبیینی است. علاوه بر این، مدل مرحله ای قادر به ارائه چارچوب مورد نیاز برای مطالعات اجرایی نیست.
چارچوب «منطق حاکمیت» لین و همکاران هم ارز با چارچوب استروم پیشرفته ترین و مدوّن ترین چارچوب است. ارکان چارچوب استروم الهام بخش پژوهشگران متعددی برای تدوین چارچوب های دیگر که به طور ویژه برای مطالعه حاکمیت و همچنین تمرکز بر مدیریت و توجه به محتوا و نهادها طراحی می شوند بوده است. این چارچوب با شناسایی ماهیت اصلی حاکمیت تحت عنوان عمل به نام حکمرانی سه گانه شناخته می شود.


 



:: موضوعات مرتبط: مقالات فارسی
:: برچسب‌ها: فرآیند خط مشی گذاری, چارچوب چندگانه حاکمیت, ابعاد حاکمیت, حکمرانی سه گانه
تاریخ :  پنجشنبه دوم اسفند ۱۳۹۷
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری


«تحلیل جوامع خط مشی گذاری»
اگرچه محققان علوم سیاسی بارها روابط بین فرایندهای خط مشی گذاری را توضیح داده اند اما همچنان مشکلات مشخصی درباره تعریف جوامع خط مشی گذاری وجود دارد و مفهوم آن همچنان مبهم مانده است. در این مختصر تلاش داریم که این مفهوم را مبتنی بر یک درک مشترک از مشکلات درون حوزه سیاسی مشخص کنیم. در مورد اینکه جامعه خط مشی گذاری یک چیز خوب یا یک چیز بد است، می توانیم این گونه بحث کنیم که جوامع خط مشی گذاری می توانند برای افراد آشنا با محیط های دارای مشکلات سیاسی مانند یک تالار گفتمان عمل کنند اما افزایش نقش لابی گران  و گروه های ذینفع  در این فرایندها، سوظن ما و هر محقق دیگری را به روابط غیر رسمی میان لابی گران معطوف می کند. بنابراین، می توانیم این عبارت را برای ارتباطاتی فراتر از روندهای رسمی دولتی شامل تعاملات سازمان ها، انجمن ها، ذینفعان، مقامات و سایر نهادها و افراد و نیز برای انواع خاصی از شبکه ها و ارتباطات با الگوهای غیرسلسله مراتبی بکار ببریم. به عبارت بهتر، این فرآیند را همیشه نمی توانیم در ساختار رسمی دولت استفاده کنیم.  از طرفی، جوامع سیاستگذاری و شبکه های سیاستگذاری نقش های مهمی را در این فرایند ایفا می کنند چرا که کارکرد عملیاتی جوامع می تواند هم سیاسی، هم مدیریتی و هم اجرایی باشد به این معنی که از طریق آنها می توانیم عملیات مدیریت را تسهیل نماییم.  باید اذعان کنیم که جوامع خط مشی گذاری یک نوآوری مهم در بازنویسی فرآیند خط مشی گذاری در جوامع می باشند. مفهوم «جامعه» در جوامع خط مشی گذاری نیز بر روابط قوی و نزدیک میان مشارکت کنندگان تأکید می کند. این جامعه را می توانیم روزنامه نگاران و تحلیل گران سیاسی و یا مقامات بوروکراتیک بدانیم. حتی اساتید دانشگاه و اتاق های فکر در صورت برخورداری از ارزش های مشترک و مشروعیت می توانند در این جامعه عضو شوند. وقتی بر نقش متخصصان، اساتید و کارشناسان تأکید می کنیم در اصل انجام یک گفتمان صحه گذاشته ایم. اما همانطور که در هر گفتگوی بین فردی تعارض می تواند رخ دهد، بنابراین در گفتمان های سیاسی شدت این تعارض بیشتر بوده و نمود بارز این تعارض را برای آشکارسازی منافع اقتصادی مشاهده می کنیم. انواع مختلف تعارضات سیاسی با شدت متفاوت نقش دولت را می توانیم در چهار دسته کلی؛ توزیعی، نظارتی، تراژدی عموم مردم و رفاه عموم مردم نام ببریم، که در این طیف جامعه خط مشی گذاری از تمام مشارکت کنندگانی که ارزش های اساسی خود را به اشتراک می گذارند، افرادی که قوانین را به نفع خود تغییر می دهند، جوامعی با تعارض فزاینده تا جوامعی که منافع سیاسی به اقشار مختلف تعلق می گیرد، امتداد می یابد. به طوری که مشخصه اساسی جوامع در آخرین نقطه این طیف را در بهداشت عمومی، امنیت اجتماعی و دفاع ملی به طور ملموس در جامعه می توانیم مشاهده کنیم. واضح است که نتیجه استفاده از یک پیوستار این است که هیچ شبکه ای را نمی توانیم در برخی نقاط پیوستار قرار دهیم. 

 



:: موضوعات مرتبط: مقالات فارسی
:: برچسب‌ها: فرآیند خط مشی گذاری, خط مشی, جوامع خط مشی گذاری, سیاست گذاری
تاریخ :  پنجشنبه دوم اسفند ۱۳۹۷
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

نظریه اجرا
جستجوی یک ترکیب بالا به پایین و پایین به بالا 

دیدگاه های بالا به پایین و پایین به بالا، در جلب توجه به این حقیقت که هم بالا و هم پایین، نقش های مهمی در فرایند اجرا ایفا می کنند، سودمند بودند، اما در طولانی مدت، تعارض بین این دو رویکرد حاصلی نداشته است (وینتر، 2006). 
مسئله اجرا صرفاً در مورد دستیابی به انطباق می باشد: "تحویل" خط مشی صریح و نامبهم (پک، 2006). 


هنجاری یا تجربی، فرایند یا خروجی
آثار مؤلفینی که صراحتاً تمایز بالا به پایین/ پایین به بالا را در جستجوی یک ترکیب کنکاش کرده اند، مرتبط می ماند. 
یک اثر مفید از این نوع، مقاله پائول ساباتیر (1986) به عنوان چهره ای کلیدی در استقرار دیدگاه بالا به پایین درمورد اجرا است. ساباتیر بعضی نقاط قوت روش شناسی نوع پایین به بالای این رویکرد را با «تلفیق مؤثر آن در خصوص مطالعه شبکه ها؛ قوت آن در ارزیابی سایر تأثیرات روی نتایج خط مشی، بجز برنامه های دولت، و ارزش آن هنگامی که یک سری برنامه های خط مشی متفات، بر همدیگر تأثیر متقابل دارند» می پذیرد. 
ساباتیر پیشنهاد می کند که انتخاب روش شناسی، می تواند بستگی داشته باشد به اینکه آیا یک «بخش غالبی از قانونگذاری هست که وضعیت را ساختاربندی می کند» یا خیر (ساباتیر، 1986)
ساباتیر استدلال می کند که فرضیات هنجاری اصلی بیش از اندازه روی «توانایی حاشیه، برای ناکام کردن مرکز» اصرار می ورزند.
مورد مشابه اتخاذ رویکرد روشنفکرانه به روش شناسی، توسط ریچارد المور (1978) ابراز شده که دستاویزی برای استفاده از روشهای ترکیبی است. وی پیشنهاد می کند که در مطالعه رویدادهای پیچیده، سه وجهی کردن محاسبات، می تواند ارزشمند باشد.  این به معنی استفاده از مدلهای نظری متفاوت برای تلاش در جهت نیل به یک توضیح راضی کننده از آنچه رخ داده، می باشد. بنابراین، وی مقایسه های زیر را انجام می دهد «اجرا به عنوان مدیریت سیستم ها»، «اجرا به عنوان فرایند بروکراتیک»، «اجرا به عنوان توسعه سازمان» و «اجرا به عنوان تعارض و چانه زنی».
لین (1987) موضع بی طرفانه تری نسبت به مبحث هنجاری نشان می دهد. وی با جلب توجه نسبت به آنچه که خودش آن را یک مسئله تعبیه شده در معنای این واژه می داند، جستجوی یک نظریه یکپارچه از اجرا را زیر سوال می برد. به نظر وی اجرا طوری دیده شده که هم دربردارنده برداشتها از یک «وضعیت نهایی یا موفقیت خط مشی» و هم شامل «انجام یک فرایند یا خط مشی» می باشد.
مفهوم اجرا غالباً برای مشخص کردن هم فرایند و هم خروجی اجرا استفاده شده است و گاهی اوقات نیز برای مشخص کردن برآمدهای فرایند اجرا (وینتر، 2005).
دوشاخگی ایجاد شده توسط لین، مشترکات زیادی با تمایز بین بالا به پایین/ پایین به بالا دارد، اما دقیقاً با آن موازی و همراستا نیست. بیشتر بر هنجاری که مخالف با ایجاد تمایز روش شناسی در دوشاخگی بالا به پایین/ پایین به بالا می باشد، تأکید می ورزد. این دوشاخگی، با دوشاخگی که هایرن و هال بین «تجزیه و تحلیل خروجی خط مشی» و کار «گرایش به نظریه سازمان» ایجاد کردند، یک شباهت دارد.
دو نوع دیگر دو شاخگی مورد تأکید لین عبارتند از: مسئولیت پذیری و اعتماد. مسئولیت پذیری به «رابطه بین اهداف و برآمد» مربوط است درحالیکه اعتماد به «فرایند به اجرا درآوردن خط مشی ها» اشاره دارد. مدلهای بالا به پایین، مخصوصاً در ارتباط با تأکید بر «وجه مسئولیت پذیری» هستند، حال آنکه مدلهای پایین به بالا «بر وجه اعتماد تأکید دارند». 
راثشتاین (1998) نیز مانند لین، به کنکاش مباحثی درباره مشروعیت و اعتماد می پردازد؛ مضامینی که به ادعای او،  تا اندازه ای مورد غفلت محققان اجرا، قرار گرفته است. وی در ادامه اشاره می کند که «بدون اعتماد شهروندان» به مؤسسات و نهادهای مسئول اجرای خط مشی های عمومی، اجرا به احتمال زیاد شکست خواهد خورد.
راثشتاین استدلال می کند که «اجرای خط مشی موفق غالباً مسئله سازماندهی فرایند اجرا است به نحوی که با نیاز برای انعطاف پذیری و عدم قطعیت در نظریه خط مشی، جور دربیاید و وفق پیدا کند». وی تأکید می کند که هرچه این نیازها بزرگتر باشند «تقاضاها از سازمان و قوه مقننه دشوارتر» خواهد بود.


اجرا به عنوان تبدیل یا تغییر
ساباتیر منتقد کسانی مثل بارت و فوج است که تمایل دارند تمایز بین شکل گیری خط مشی و اجرای آن را محو کرده و از بین ببرند. وی استدلال می کند که:اولاً تمایز قائل شدن بین نفوذ نسبی مقامات منتخب و کارمندان شهری، بسیار دشوار است- بنابراین مانع تجزیه و تحلیل پاسخگویی دموکراتیک و آزادی عمل بروکراتیک، می شود. دوماً، درک فرایند اجرا به عنوان شبکه ای بدون درز از جریانات بدون نقاط تصمیم، مانع ارزیابی خط مشی و تجزیه و تحلیل تغییر خط مشی می شود. (البته این اعلام مؤکدی است از موضوع دوشاخگی سیاست و اداره امور) 


اجرا از کجا آغاز می شود؟
وینتر پیشنهاد می کند که ساباتیر در واقع کانون توجه تجزیه و تحلیل را به سمت تغییر و فرمولاسیون خط مشی پیش برد و از اجرا دور کرد.
ساباتیر استدلال می کند که این رویکرد «روی چشم انداز طرفداران برنامه، تمرکز کرده، از اینرو راهبرد (و دانش) سایر بازیگران را نادیده گرفته است». کارهای بعدی وی، سعی داشته تا این خطا را اصلاح کند و توجهش را به توسعه رویکرد «ائتلاف هوادارن» خویش معطوف کرد و یک دیدگاه کل گرایانه تر از فرایند خط مشی ارائه داد. ساباتیر در رساله اصلی نظریه های فرایند خط مشی، «مراحل مکاشفه ای» را به چالش می کشد که درون این مراحل، بررسی و آزمایش اجرا، گنجانده شده است. 
وی استدلال می کند که یک فرایند خط مشی شامل موارد زیر می باشد: (1) تعداد کثیری از بازیگران با علائق، ارزش ها، دریافت ها و اولویت های خط مشی متفاوت؛ (2) یک دوره زمانی یک دهه یا بیشتر؛ (3) چندین برنامه متفاوت درون یک حیطه خط مشی شامل لایه های چندگانه ای از حکومت؛ (4) تنوعی از مناظرات درباره خط مشی دخیل با مشخصه ای بشدت فنی؛ (5) سهم بالای درگیری، منجر به سیاست و رفتار سیاسی قدرت در درون و پیرامون یک فرایند خط مشی.
ضمن اینکه هریک از این عناصر نیز به مرور زمان روی هم اثر متقابل می گذارند.
ساباتیر از «یک مجموعه بی نهایت پیچیده» صحبت می کند که باعث می شود به دیدگاه پایین به بالا خیلی نزدیکتر شود، چرا که «ائتلاف هواداری» را می توان  دربرگیرنده بازیگرانی از تمام لایه ها دانست. 
ساباتیر «چارچوب ائتلاف هواداری» را به این صورت به تصویر می کشد: واحد تجزیه و تحلیل طرفداران پایین به بالا (تمام انواع بازیگران عمومی و خصوصی درگیر با مسئله خط مشی) و نیز نگرانی هایشان نسبت به درک دیدگاه ها و راهبردهای تمام دسته بندی های اصلی بازیگران (نه تنها طرفداران برنامه). در آنصورت این،  نقطه شروع را با موضوعات بالا به پایینی ها به روشی ترکیب می کند که در آن، شرایط اجتماعی- اقتصادی و ابزارهای قانونی، رفتار را محدود می سازند. این از دیدگاه ترکیبی برای تجزیه و تحلیل تغییر خط مشی در طی دوره های زمانی یک دهه یا بیشتر، استفاده می کند. 
هدف پالومبو و کالیستا (1990)، «قرار دادن اجرا در فرایند خط مشی گذاری وسیعتری» است.
هرچند این کار، امکان تجزیه و تحلیل اجرا و شکل گیری خط مشی را بصورت جداگانه، بلامانع می سازد،  بعضی از مشارکت کنندگان در این کتاب، نظرشان این است که نباید این اتفاق بیفتد. 
آنها استدلال می کنند که: تحقیقات اجرا، نهایتاً منجر به رها کردن دوشاخگی سیاست- اداره امور شده است. تحقیقات معاصر، نشان می دهند که اجرا یک بخش قانونی از فرایند خط مشی گذاری است- بخشی که نه می توان بطور تجربی آن را کم اهمیت دانست و نه از نظر هنجاری آن را غیرمشروع ساخت.
هوبر و شیپان (2002) از عبارت «آزادی عمل اختیاری» بطور غلط اندازی برای توصیف انباشتن فرایندهای شکل گیری خط مشی از جزئیات خط مشی استفاده می کنند،  بجای اینکه همانند دیویس از آن  برای توصیف یک پدیده سطح خیابان استفاده کنند. 


لایه ها در فرایندهای خط مشی
فرمان (1990): پدیده پیچیدگی رابطه بین شکل گیری خط مشی و اجرا را به عنوان یک وجه خاص از فدرالیسم است. وی اعلام می کند که «سیاست اجرا، بخش یکپارچه ای است از سیستم سیاسی آمریکایی به همان شکلی که توسط پدران بنیانگذار، تجسم شده بود». وی با تأکید بر ارتباطات بین قطعات بین پارلمان و قوه مجریه، و بین دولت فدرال و ایالتها، تقسیم بندی ها در سیستم آمریکایی را برجسته می سازد. 
فرمان استدلال می کند که:عواملی که در شکاف بین خط مشی گذاری و اجرا سهیم هستند، تظاهرات سیستم مدیسونی سیاست و حکومت آمریکایی است. پیامد این یافته برای نظریه اجرا این است که ما می بایست اجرا را از دریچه بسیار متفاوتی ببینیم- اجرا، ملاک (بازبینی) دیگری در سیستم آمریکایی حکومت است. 
مباحث مربوط به فدرالیسم آمریکایی، اساس کار کلاسیک پرسمان و وایلداسکی (1973)، بودند. 
گوگین و همکاران (1990) احتمالاً سفسطه کارترین نظریه پردازانی هستند که تلاش دارند فرایند اجرا را طوری مدل سازی کنند تا جنبه های روابط بین دولتی در مدلشان، برجسته شود. 
هدف گوگین و همکاران اش، پیش بردن یک رویکرد «علمی تر» ، برای مطالعه اجراست. برای این منظور، آنها چیزی را که یک «مدل ارتباطات» برای تجزیه و تحلیل اجرا می نامند، با یک تأکید بسیار شدید روی آنچه بر پذیرش یا رد پیامهای بین لایه های حکومت اثر می گذارد، تنظیم کرده و وضع می کنند. آنها فهرست وسیعی از فرضیات پیرامون این مضمون را توسعه می دهند. 
مطالعات موردی که گوگین و همکارانش استفاده می کنند، به روابط فدرال/ ایالت در ایالات متحده آمریکا می پردازد. 
اوونز و بریسرز (2013)، صریحاً راجع به «نظریه تعامل زمینه ای» می نویسند که قادر به تجزیه و تحلیل تعامل در پایان یک زنجیره اجرا می باشد. ضمن اینکه آنها از یک «اجراکننده» به عنوان بازیگری که «بطور رسمی اقدام به ترویج» یک معیار کرده و «هدف» یعنی آنچیزی که «بازیگر باید آن را تحقق ببخشد» سخن می گویند. 
می و یوچیم (2013) به ارزش نگاه به نظام های خط مشی«بعنوان ترتیبات حاکم برای رسیدگی به مسائل خط مشی»، پرداخته اند. آنها این رویکرد را به مثابه لنزی می دانند که می توان آن را «برای سطوح، آمیزه ها، مرزهای متفاوت مسائل بکار برد». 


شرح مبسوط بعد فدرالی
رابرت استوکر (1991)، صریحاً به مباحث راجع به اجرای خط مشی فدرالی در ایالات متحده، می پردازد. استوکر آنچه را که «تز ناتوانی» می نامد، به عنوان بیان پیشگامانه ای از دیدگاه نقیصه حساس و بسیار مهم شکست ها در اعمال اقتدار فدرال مورد تأکید قرار می دهد. این تز، همانطور که توسط فرمان پیشنهاد شده، دیدگاهی را در پی دارد که یعنی «حکومت ایالات متحده، بواسطه طراحی اش، ناتوان شده است».
استوکر، دو رویکرد جایگزین به راه حل مسائل اجرا را با هم مقایسه می کند، که به میزان زیادی با جنبه های هنجاری دیدگاههای بالا به پایین و پایین به بالا همسو می باشد. وی با پیروی از لیندبلوم (1977)، این رویکردها را «اقتدار» و «مبادله» نام گذاری می کند. رویکرد اقتدار، شامل پیشنهاد روش هایی برای ساده سازی یا احتراز از موانع برای انطباق می شود. رویکرد مبادله، مستلزم دستیابی به همکاری مشترک می باشد. وی همچنین، کمبودها در رویکرد مبادله را نیز می بیند. 
همانند بارت و فوج، شیوه ای را که باعث می شود شکل گیری و اجرای خط مشی با هم اشتباه گرفته شوند، بازشناسی می کند. 
استوکر، به عنوان یک گزینه سوم برای اقتدار و مبادله، «حاکمیت» را به عنوان فعالیتی می داند که در آن «طرفین بی میل» به تشریک مساعی، ترغیب می شوند. وی به بحثی از استون (1989) استناد می کند که توجه به «قدرت برای» برآورده کردن اهداف جمعی که مخالف «قدرت بر» افراد سرکش و نافرمان می باشد، مهم است. 
مقایسه بین توزیع «متمرکز»، «مشترک» و «پراکنده» اقتدار دولتی در زمینه های نهادی یا قانونی متفاوت، توسط خود استوکر بازشناسی شده و برسمیت شناخته شدند. 

شبکه ها: وسعت بخشیدن به بعد افقی
نگرانی نسبت به پیچیدگی های وارد شده در مطالعه اجرا بخاطر روابط فدرالیسم و بین حکومتی و نیز تصدیق اهمیت «حاکمیت»، با موضوع گسترده تری مرتبط است که فرایند اجرا را دربرگیرنده شبکه های پیچیده می داند. چنین شبکه هایی ممکن است بطور افقی، بین سازمانهایی با قدرت و مقام برابر و نیز بین سازمانهایی که از بعضی جهات بطور عمودی به هم مرتبطند، پخش باشند. 
شارپف (1978)  تأکید دارد: غیرممکن نیست که خط مشی عمومی با هر میزان اهمیتی، بتواند از فرایند انتخاب هر بازیگر واحد منفردی ناشی شود. فرمولاسیون خط مشی و اجرای خط مشی، ناگزیر حاصل تعاملات و تأثیرات متقابل درمیان اکثریت بازیگران مجزا، با علایق، اهداف و راهبردهای مجزا و جداگانه هستند. 
رویکرد شبکه، هم در علوم سیاسی و هم جامعه شناسی مهم شده است. 
اسمیت استدلال می کند که: اندیشه شبکه های خط مشی، به روشی تداعی کننده عبارات منفی دوشاخگی جامعه شهری/ ایالتی... بازیگران ایالتی همچنین بازیگرانی هستند در جامعه شهری، آنها در جامعه زندگی می کنند و تماس دائمی با گروههایی دارند که نماینده علایق و تمایلات جامعه هستند. بنابراین، علایق و تمایلات بازیگران ایالتی، هم راستا با علایق بازیگران گروه و میزان خودمختاری که بسته به ماهیت شبکه های عمومی موجود است، توسعه می یابند. 
بعضی از اندیشمندان، مخصوصاً در بریتانیا (جوردن و ریچاردسون، 1987)، میزان امکان شناسایی تنوعی از شبکه های خط مشی و گونه های قوی تر این پدیده، را بررسی کرده اند که آن را «اجتماعات خط مشی» نامیده اند. شبکه ها می توانند به هم پیوسته و اجتماعات را شکل داده و اجتماعات ممکن است به شبکه ها فروپاشیده شوند. 
کیکرت و همکاران (1997) می گویند: تا همین اواخر، مفهوم «شبکه خط مشی» غالباً بطور منفی ارزیابی می شد. این مفهوم به عنوان یکی از دلایل عمده برای شکست خط مشی دانسته می شد: شکل های غیرواضح و غیرقابل نفوذ از نمایش علاقه، که مانع ابداعات خط مشی و عامل تهدید کارایی، بازدهی و مشروعیت دموکراتیک بخش عمومی، می شد.
شارپف بیان می کند، حقیقتی درباره شبکه ها ما را ملزم به بازشناسی دو نکته می کند. اولاً، شبکه ها می توانند برای نوع نگرانی «کسری اجرا» بسیار مهم باشند. دوماً، اجرای مؤثر، می تواند به توسعه شبکه های مشارکتی بستگی داشته باشد. 
اسمیت (1993)، با استناد به جوردن و ریچاردسون (1987) چهار دلیل برای این امر که «حکومت ها به دنبال پروراندن شبکه های خط مشی و اجتماعات خط مشی بوده اند» شناسایی می کند: (1) شبکه ها، یک سبک مشاوره ای از حکومت را تسهیل می سازند. (2) تعارض خط مشی را کاهش داده و سیاست زدایی از مباحث را میسرمی سازند. (3) خط مشی گذاری را قابل پیش بینی می کنند. (4) به خوبی با سازمان بخش بخشی حکومت، مرتبط می شوند.


مدیریت شبکه
کوپنجان و کلین (2004) از «مسائل پیچیده» به شکلی که «بطور فزاینده ای در تنظیم وابستگی های دوطرفه، حل و فصل می شوند» صحبت می کنند. استدلال کوپنجان و کلین از «مسئله خبیث»: انواع تعاملات پیچیده و بشدت نامعین، ویژگی مسائل خبیث است. کاهش این عدم قطعیت راهبردی، آسان نیست و می تواند هرگز بطور کامل از بین نرود. در یک جامعه پیچیده که با شکل گیری شبکه ها و همترازی سازی مشخص می شود، بازیگران آزادی عمل دارند تا انتخاب های خودشان را داشته باشند. تغییر جهت ها و دگرگونی های راهبردی غیرمنتظره، یک مشخصه ذاتی از فرایندهای تعاملی پیرامون مسائل خبیث هستند. 
«مدیریت شبکه» از نظر کوپنجان و کلین، در جاهایی که (1) پیچیدگی مسئله؛ (2) فقدان توافق آراء؛ و (3) پیچیدگی نهادی وجود دارد، الزامی است. 
اکسورثی و پاول (2004) از اجرا در حالت پرازدحام، «دنیای حاکمیت یا حکومت چندسطحی» می نویسد. آنها پیشنهاد می کنند که مدلهای اجرا باید رابطه بین «پنجره بزرگ» در سطح ملی و «پنجره کوچک» در سطح محلی را بازشناسی کنند. 
تصمیمات بر ادغام موفقیت آمیز سه جریان، متکی هستند (مفهوم دیگری از کینگدان): (1) یک جریان خط مشی مرتبط با اهداف و مقاصد؛ (2) یک جریان خط مشی مرتبط با امکان پذیری سببی، فنی و سیاسی؛ و (3) یک جریان از منابع، برای دربرگیری کاربرد منابع مالی. 
نظریه شبکه هم در تشخیص نیاز برای روشهای جدید فرموله کردن مباحث راجع به اجرا و هم در روشن کردن دشواری های مربوط به تمایز شکل گیری/ اجرای خط مشی، نقش دارد. 
فرضیه اصلی کیکرت و همکاران (1997) و کلین و کوپنجان (2000) و کوپنجان و کلین (2004) این است که «خط مشی در فرایندهای تعاملی پیچیده بین تعداد زیادی از بازیگران ایجاد می شود که درون شبکه هایی از بازیگران وابسته به یکدیگر، رخ می دهد. بازیگران دست اندرکار، بطور متقابل به هم وابسته هستند زیرا برای نیل به اهدافشان به منابع یکدیگر نیاز دارند. بنابراین، شبکه های خط مشی، زمینه ای را تشکیل می دهند که در آن، بازیگران بطور راهبردی عمل می کنند.
یک سری تعاملات و برهمکنش هایی پیرامون خط مشی و مباحث دیگر، رخ می دهد که آنها را می توان «بازی» نامید. بنابراین یک سری بازی، فرایندهای خط مشی را شکل می دهند. در خلال یک بازی، بازیگران در محدوده ی توزیع منابع مستقر و مجموعه قوانین، فعالیت می کنند. قوانین مبهم موجود تفسیر شده اند. بازیگران براساس دریافتهایشان از ماهیت مسئله، راه حل های مطلوب خودشان و سایر بازیگران، راهبردهایی را بر می گزینند. 
چون که همکاری مشترک بین بازیگران، در رویکرد شبکه خط مشی، بسیار اساسی است، توضیح «موفقیت یا شکست» فرایندهای خط مشی مبتنی بر میزان دستیابی به همکاری مشترک است. 
در شبکه های خط مشی، بازیگران به نسبت خودمختار هستند؛ آنها همگی مقاصد خودشان را دارند. ممکن است هیچ بازیگر اصلی، و هماهنگ کننده ای وجود نداشته باشد. با اینحال، ممکن است دولت این نقش را برعهده بگیرد.
یکی از مسائلی که برحسب نظریه شبکه تعریف شده این است که شبکه ها می توانند ماهیتاً دگرگون شونده و انعطاف پذیر باشند. 
داودینگ (1995) استدلال می کند که رویکرد شبکه خط مشی، شاید کاری بیشتر از بکاربردن یک استعاره اخباری، انجام ندهد. در این راستا، کسانی که مدیریت شبکه را به عنوان رویکردی مناسب برای حل مسائل می دانند، می توانند به سادگی استدلال کنند که راه حلها به شرطی شدنی هستند که شبکه ها را بتوان ایجاد کرد. 
کسانی که با مدیریت شبکه در ارتباطند، این فرایند را مثل کسانی می بینند که دنبال حل مسائل «خبیث» از طریق انعطاف پذیری «بالادستی» است (برای مثال مسائل عمده محیط زیستی- کنترل سیل، کاهش آلودگی و غیره). 


مدیریت عملکرد: تعریف مجدد بعد عمودی
مایر (1999) استدلال می کند که:اگر اجرای خط مشی به همان پیچیدگی ای باشد که نظریه معاصر آن را با تعداد بسیار بیشمار ابزارآلات خط مشی به تصویر می کشد که تحت تأثیر متغیرهای فراوانی است که روی سطوح متعدد حکومت برهم تأثیرمتقابل داشته و تحت تأثیر شرایط محیطی اساساً متفاوتی (یا انواع خط مشی) قرار می گیرند، در آنصورت من امیدی ندارم که هرگز بتوانیم پیشرفت زیادی داشته باشیم. ازاینرو وی پیشنهاد می کند که : هر پژوهشگر اجرای خط مشی که یک متغیر جدید یا یک تعامل و اندرکنش جدید اضافه می کند، می بایست دو متغیر موجود را حذف کند. وی بعد از آن درخصوص تجزیه و تحلیل مدیریت شبکه های اجرا، به اوتول (1999 و 2001) می پیوندد و هدفش جدا کردن متغیرهای کلیدی است. 


اجرا و عملکرد
نظریه پرداز دیگری که به شبکه و مخصوصاً نظریه بازی می پردازد، اما این کار را به روشهایی انجام می دهد که تمرکز روی عملکرد اجرا تسهیل شود، رنه تورنلید است (1996، 2000). وی یک رویکرد نسبتاً صرفه جویانه ای اتخاذ می کند، وقتی که بطور ریاضی، تأثیرات مربوط به خط مشی گذاران و اجراکنندگان را مدلسازی می کند. وی رویکردی را شرح می دهد که پیش بینی خروجی ها را از یک سو به عنوان تابعی از میزان اجماع از طرف خط مشی گذاران و از سویی دیگر، انتخابهای بین دو گزینه از طرف آژانس های اجراکننده می داند. تورنلید، دومی را تمنای حداقل کردن دو «نوع اتلاف فایده» توصیف می کند، یعنی: «اتلاف اولویت و اتلاف حسن شهرت».
تورنلید و آکرمان (2004)، مفهوم خط مشی «نرم» از جمله، توصیه ها، کمپین های اطلاعاتی، و طرح های اقدام را بجای «تصمیمات الزام آور جمعی» وارد می کنند. آنها در نظر به اجرا، بر «خودمختاری نسبی لایه های چندگانه تصمیم گیری جمعی» تأکید می کنند. 
اوستروال و تورنلید (2012)، الزامات و پیامدهای تعارض سیاسی  را در مرحله شکل گیری، از جهت چیزی که «واگرایی خط مشی» در مرحله اجرا می نامند، بررسی می کنند. آنها با استفاده از آن به عنوان یک متغیر وابسته، این مفهوم را به عنوان «تفاوت مطلق میان ارزش تصمیم خط مشی در مقیاس خط مشی، با ارزش نسبت داده شده به اقدامات و رفتارهای آژانس اجرای مربوطه در همان مقیاس» تعریف می کنند. 


توسعه تجزیه و تحلیل لیپسکی از بروکراسی سطح خیابان
بازشناسی ماهیت نرم بسیاری از خط مشی ها، اساس کار لیپسکی درخصوص بروکراسی سطح خیابان است. پژوهشگران متعددی بدون به چالش کشیدن مفروضات پایه لیپسکی، رویکرد وی را توسعه داده اند. در این توسعه، آزادی عمل، به هر طریق یک مفهوم کلیدی است. 
آزادی عمل برای دو «روایت از کار در سطح خیابان» مینارد- مودی و موشنو (2003)، اهمیت کلیدی دارد: روایت «عاملین دولت» و «عاملین شهروند».
دوبویس (2010)، ایده های لیپسکی را برای تجزیه و تحلیلی از «برخوردها در دفاتر رفاه فرانسه» توسعه می دهد. وی جنبه تعاملی این نظریه را با درنظرگرفتن ایجاد خط مشی در یک زمینه نهادی و همچنین در ارتباط با مشتریان، در نظر می گیرد. 
سه نکته عمده، تجزیه و تحلیل دوبویس را هدایت می کنند: اولا، نقشهای هویتی و اجتماعی که در تعاملات اداری نقش دارند؛ دوماً، مدیریت تنش ها و ایجاد رضایت، حفظ نظم نهادی؛ و سوماً، روالها و شیوه های مؤسسه، کارکردهایش و تحولات مشترک آنها.
نه بروکرات های بی غرض وجود دارند و نه مشتری های استاندارد: تنها عاملین اجتماعی هستند با شخصیتهای فردی که درون شرایط و محدوده های معین، ناگزیند نقش بروکرات بی غرض یا مشتری استاندارد را بازی کنند. 
دوبویس بیان می کند که بروکرات های سطح خیابان «مقدمات و ترتیبات را می چینند». آنها نه تنها می توانند به صرف اجرای مقررات بپردازند بلکه از آزادی عملشان استفاده کرده و قوانین را مطابق با علایقشان اعمال می کنند. 
ایوانز (2010) نقشهای ایفا شده توسط مدیریت گرایی و حرفه ای گرایی را در ساختاربندی آزادی عمل را  از دیدگاه «چشم انداز مدیریت گرای استدلالی» بررسی می کند: آزادی عمل شاغل، مشروط به شرایط موضعی است و خواستار طیفی از منابع و نسبتها با مکانها و موقعیتها می باشد. این دیدگاه چشم انداز بروکراسی سطح خیابان با امکان آزادی عمل بالفعل را به اشتراک می گذارد، اما همچنین به امکان گفتمان حرفه ای به عنوان یک منبع در ایجاد فضای اختیار وآزادی عمل، اشاره می کند. 


مشخص کردن زمینه ها
اصل بحث متلند (1995)، این دیدگاه است که بجای صرف ایجاد فهرست هایی از متغیرهایی که باید لحاظ کرد، نظریه پردازان اجرا باید «شرایطی را که تحت آن شرایط این متغیرها مهم هستند و دلایلی که بخاطر آنها می بایست آنها را مهم دانست» مشخص کنند. 
وی پیشنهاد می کند که این شرایط باید از یک رویکرد منسجم به مفهوم «اجرای موفق» استخراج شوند (استفاده از نتایج ویژه و مشخص). روش دیگر به بحث گذاشتنش این که نیاز به مشخص کردن واضح »متغیر وابسته» وجود دارد (یک ارزیابی وسیعتر را ترجیح می دهد).
اینگرام و اشنایدر (1990) موارد زیر را متمایز می سازند: (1) رویکرد قانونی قوی؛ (2) دیدگاه ویلسونی نسبت به طرز اداره مؤثر اما سیاست زدایی شده؛ (3) رویکرد مردمی با توجه به آزادی عمل کارمندان در سطح خیابان؛ و (4) رویکرد ساخت پشتیبان با مذاکره محتوای خط مشی، بین بالا و پایین.
رویکردی که توسط متلند اتخاذ شده، با توجه به تنوعی از تعاریف محتمل برای اجرای موفق، از این مسئله بطور بسیار زیادی اجتناب می کند: انطباق با دستورالعمل های مقررات؛ انطباق با اهداف مقررات؛دستیابی به شاخص های موفقیت خاص؛ دستیابی به اهداف مشخص شده موضعی؛ و اصلاح و بهبود جو سیاسی پیرامون یک برنامه.
متلند (1995)، استدلال می کند که نظریه پردازان بالا به پایین تمایل دارند تا خط مشی های به نسبت شفاف و روشن را برای مطالعه انتخاب کنند درحالیکه نظریه پردازان پایین به بالا خط مشی ها را با عدم قطعیت بزرگتری که در ذات این خط مشی ها هست مطالعه می کنند.
راثشتاین (1998) در مورد «ناکامی انتظارات» پیشنهاد می کند که سه مسئله نهادینه در دیدگاه تحقیق اجرا وجود دارد. اولی تمایلی که تحقیق دارد تا روی برنامه هایی که شکست می خورند، متمرکز شود. دوم اینکه حتی زمانی که این موضوع مطرح نیست، گرایش به برنامه های بسیار پیچیده با بلندپروازی های زیاد در مواجهه با دانش محدود، وجود دارد. سومین مسئله این است که تحقیقات اجرا یک دیدگاه بشدت مکانیکی و عقلانی از فرایند اجرا، انتخاب کرده است.
وینتر (2006) استدلال می کند که «جستجوی یک نظریه جامع و کلی برای تمام نظریه های اجرا» یک مقصد «آرمانی» است که میسر نمی باشد، و شاید حتی مانع خلاقیتی باشد که از کثرت و تنوع ناشی می شود. 
وی استدلال می کند که نیاز به تأکید بر کشف و بررسی شناساگرهای خروجی های خط مشی وجود دارد. 


متمایزسازی انواع خط مشی
راندال ریپلی و گریس فرانکلین، در جستجوی روشهای خاص تر درمورد "مباحث عینی" (1982)، توجه ویژه ای به ارتباط نوع خط مشی با فرایند خط مشی، نشان دادند. دسته بندی آنها، اقتباسی است از کار پیشین لویی (1972). اساساً این دسته بندی برای کمک به روشن سازی عواملی است که روی موفقیت اجرا اثر می گذارند، با این پیشنهاد که اجرای برخی انواع خط مشی از برخی دیگر سخت تر است زیرا، احتمال تعارض و مداخله از بیرون وجود دارد. 


از جمله واکنش های بازیگران تحت تأثیر
راثشتاین (1998) اصرار دارد که بهترین روش ها برای سازماندهی اجرای خط مشی به «نوع وظیفه ای که سازمان باید انجام دهد» بستگی دارد. راثشتاین، انگاره «سوق مسئولیت پذیری» را یک موضوع اصلی در ادبیات «بالا به پایین» می داند، همچنانکه خط مشی ها، در شبکه های پیچیده اجرا می شوند. آنچه که وی در این موارد مهم می داند (مانند لیپسکی) توسعه سیستم های پاسخگویی سطح خیابان است.
رابطه راثشتاین با نظریه اجرا بطور بسیار زیادی تجویزی است: اولا، آنجا که رویکرد وی به رویکرد لین، شبیه می شود، وی قصد دارد بحث بالا به پایین/ پایین به بالا در مورد پاسخگویی را حل و فصل کند (با جلب توجه به تعدد روشهایی که خط مشی می تواند مشروع و قانونی شود). دوماً، او می خواهد قاعده سازان خط مشی، از تجزیه و تحلیل اجرا درس بگیرند، که جایی که خط مشی ها را نمی توان ساده نگه داشت، باید به ساختاربندی رابطه «بین تولید کننده نسبتاً خودمختار و شهروند» توجه کرد.


نتیجه گیری
یکی از مضامینی که در این فصل بدان پرداخته شد، میزان تمایل و خواست مؤلفین برای تجویز کردن و نسخه دادن بود. اصل مناظره بالا به پایین/ پایین به بالا ،تفاوت دیدگاه است راجع به اینکه چه کسی را باید کنترل کرد یا چگونه می بایست به کنترل دست یافت (این مستلزم داشتن موضعی نسبت به بحث هنجاری یا تجویزی می باشد). مضمون دوم مربوط است به میزان امکان پذیر بودن بررسی جداگانه یک عنصر پایین دستی، فراتر از اکثر فعالیت های شکل گیری خط مشی که آن را می توان به عنوان بخش اجرای مجزای آن فرایند دانست. این صرفاً مسئله ای راجع به روش شناسی نیست، ولو اینکه امکان انجام یک مطالعه سیستماتیک از اجرا که در آن یک متغیر وابسته را می توان شناسایی کرد، به آن بستگی دارد. بنابراین در بسیاری از موارد، ظرفیت مطالعات اجرا، پاسخ به سوالاتی است که احتمالاً توسط کسانی مطرح می شود که قصد کنترل این فرایند را دارند.

 



:: موضوعات مرتبط: مقالات فارسی
:: برچسب‌ها: خط مشی, فرآیند خط مشی گذاری, مدیریت شبکه, مدیریت عملکرد
تاریخ :  پنجشنبه دوم اسفند ۱۳۹۷
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

« خط¬مشی عمومی »
مطالعه ادبیات تحقیق مرتبط با خط¬مشی¬گذاری نشان می¬دهد که رسمی¬ترین تعریف برای خط¬مشی عمومی، توسط نوماس دای بعنوان «آنچه دولت برای انجام دادن یا انجام ندادن انتخاب می¬کند» ارائه شده است (دای، 1972). این مفهوم تاکید می¬کنند که خط¬مشی¬ها و به عبارتی تصمیمات مثبت باید آگاهانه انتخاب شود و نه تصادفی یا بصورت رویدادهای اتفاقی. البته این تعریف دربردارنده تمامی آن چیزی که از منظر طراحی سودمند می¬باشد نیست، زیرا نشان¬دهنده هیچ چیزی درباره اتخاذ فرایندهایی خط¬مشی یا محتوای حقیقی تصمیمات دولتی نمی¬باشد. 
لاسول نیز مانند لای، خط¬مشی¬های عمومی را بعنوان تصمیمات دولتی تعریف کرده اما اشاره می کند که آنها متشکل از دو عنصر مرتبط بهم هستند: 1) اهداف خط¬مشی و 2) ابزارهای خط¬مشی (لاسول، 1958). اهداف خط¬مشی به این معنا، اهداف و انتظارات اصلی دولت در تصمیم¬گیری برای دنبال کردن یا نکردن برخی اقدامات هستند درحالیکه ابزارهای خط مشی، تکنیک¬های مورد استفاده برای دستیابی به این اهداف هستند (والش، 1994). هر دوی این عناصر می¬تواند متمرکز بر دامنه¬ای از فعالیت¬ها تا برنامه¬های اجرایی مشخص¬تر باشد. بنابراین، خط¬مشی¬ها موجودیت¬های پیچیده¬ای متشکل از اهداف و ابزارهای خط¬مشی هستند که در چندین لایه تنظیم شده¬اند و شامل دامنه¬ای از عمومی¬ترین سطح یک حالت حاکمیت نسبتاً انتزاعی تا سطح سیستم خط¬مشی و در نهایت سطح تعیین برنامه خاص می باشند (کشور و هاولت، 2006، 2007 و 2009). 
لاسول (1956) مفهوم خط¬مشی¬گذاری را با استفاده از محبوب¬ترین مدل¬های تحلیل خط¬مشی¬گذاری عمومی به عنوان یک فرایند می¬داند؛ به¬طوری¬که در آن مسائل خط¬مشی و جریان مذاکرات بصورتی کم و بیش متوالی از ورودی¬ها (مسائل) تا خروجی¬ها (خط¬مشی¬ها) می¬باشد. توالی حاصل از مراحل اغلب به عنوان «چرخه خط مشی» شناخته می¬شود (جان و وگریچ، 2007، هاولت، رامش و پرل، 2009). از دیدگاه لاسول (1971) فرایند خط¬مشی نه فقط نحوه ایجاد خط¬مشی¬های عمومی، بلکه نحوه¬ای که باید ایجاد شوند توضیح داده شده و شامل هفت مرحله زیر می باشد: 1) آگاهی، 2) ارتقا، 3) تجویز 4) درخواست 5) کاربرد 6) خاتمه 7) ارزیابی. 
از این منظر، خط¬مشی¬گذاری بعنوان یک فعالیت حل مساله سودمند دیده می¬شود، ابزاری که در آن، منابع حاکمیتی مختلف بصورت مجموعه¬ای از تکنیک¬ها سازماندهی می¬شود و می¬تواند حداقل بطور بالقوه یا نظری به اهداف و مقاصد سیاست گذاران دست¬یابد. فرمول اصلی لاسول مبنایی برای بیشتر مدل¬های بعدی فرایند خط¬مشی فراهم ساخت که شامل تعابیر مختلف اسامی، اعداد، یا نظم مراحل در چرخه است، اما از همان منطق «حل مساله کاربردی» برای توصیف آنها استفاده می¬کند (دی لئون، 1999، هیل و هوپ، 2006). 
ابزارهای خط¬مشی اغلب بعنوان مکانیسم¬های فنی مورد استفاده برای دستیابی به اهداف و صرفاً در مراحل تدوین خط¬مشی و اجرای خط¬مشی دیده می¬شود. یک مدل فرایندی می¬تواند برای توضیح تصمیم¬گیری بعنوان فرایند آشکار اجتماعی یا سیاسی استفاده شود که در آن، بازیگران با هم به منظور دستیابی به اهداف یا رسیدن به راه حل یک مساله رقابت می¬کنند (هاولت، رامش و پرل، 2009، وو و همکاران، 2010). از این منظر، ابزارهای خط مشی بیشتر ماهیتی سیاسی دارند تا فنی و عموماً بعنوان توسعه فعالیت¬های واقع در تمامی مراحل فرایند خط¬مشی از جمله تدوین و اجرای خط¬مشی، ایجاد دستورکار، تصمیم¬گیری و ارزیابی خط¬مشی دیده می¬شوند. 
خط¬مشی¬های عمومی حاصل تلاش¬های انجام گرفته توسط دولت برای تغییر جنبه¬های رفتار خود یا جامعه به منظور انجام برخی مقاصد هستند و شامل مجموعه پیچیده¬ای از اهداف و ابزارهای خط¬مشی هستند. این تلاش¬ها می¬تواند کم و بیش نظام¬مند بوده و اهدافی که سعی در برآورده سازی آنها می¬شود، متنوع و گسترده هستند. 
استفن اچ لیندر و بی گای پترز در اواخر دهه 1980 و اوایل 1990 استدلال نمودند که مفهوم تحلیلی فرایند واقعی تصمیم¬گیری خط¬مشی¬گذاری عمومی می¬تواند از مفهوم انتزاعی طراحی خط¬مشی جدا شود، به همان طریق که یک مفهوم معماری انتزاعی می¬تواند از نمود مهندسی آن متمایز شود. 
لیندر و پیترز اشاره می¬کنند ابزارهای خط¬مشی بطور خاص در این فرایند مهم هستند زیرا تکنیک¬ها و ابزارهایی هستند که از طریق آن، دولت¬ها تلاش می¬کنند که به اهداف خود دست یابند. ابزارها دارای جایگاه خاصی در بررسی و مطالعه طراحی خط¬مشی هستند زیرا در کنار هم، تشکیل¬دهنده جعبه ابزاری هستند که دولت¬ها از آن در ایجاد خط¬مشی¬های عمومی استفاده می¬کنند. بنابراین، نقش متون در طراحی خط¬مشی کمک به ایجاد یک موجودی از قابلیت¬های عمومی بالقوه و منابعی است که ممکن است مرتبط با هر وضعیت حل مساله باشد (اندرسون، 1975). 
لیندر و پیترز (1984) اشاره می¬کنند: چه اینکه مساله معماری، مکانیکی یا اداری باشد، منطق طراحی اساساً مشابه است. ایده ایجاد ابزاری است که بصورتی مطلوب عمل کند. در محیط مسائل خط مشی، طراحی شامل یک فرایند سیستماتیک برای ایجاد استراتژی¬های اساسی و چارچوبی برای مقایسه آنهاست. بررسی مسائل از منظر طراحی، راهی سودمندتر برای سازماندهی تفکر و تلاش¬های تحلیلی است. 
ابزارهای اجرا، کلید طراحی خط¬مشی هستند. آنها ابزارهای خط¬مشی هستند که یا بر محتوا یا فرآیندهای اجرای خط¬مشی اثر می¬گذارند و به این معنی است که روش تحویل کالاها یا خدمات به عموم یا روش تحقق این فرآیندهای اجرا را تغییر می¬دهند (هولت، 2000). ابزارهای اجرای اصلی، آنهایی هستند که بطور مستقیم بر تولید، توزیع و مصرف کالاها و خدمات در جامعه اثر می¬گذارند درحالیکه ابزارهای اجرای رویه¬ای، تغییر رفتار سیاسی یا خط¬مشی در فرآیند تشریح اهداف و ابزارها را برآورده می¬سازند (استروم، 1986، هاولت، 2000، 2005). ابزارهای اجرای رویه¬ای بخش مهمی از فعالیت¬های دولتی با هدف تغییر تعامل خط-مشی با زیرسیستم¬های خط¬مشی هستند.
همانطورکه چارلز اندرسون (1971) بیان کرده، طراحی خط¬مشی اساساً مترادف با «حکومتداری» یا اعمال حکومت بعنوان «هنر ممکن¬ها» است. موضوع انتخاب از میان احتمالات پیشنهادی در یک وضعیت و محیط فرهنگی مشخص، همیشه مهم بوده است. 

 



:: موضوعات مرتبط: مقالات فارسی
:: برچسب‌ها: خط مشی عمومی, اجرا, فرآیند خط مشی گذاری, طراحی خط مشی
تاریخ :  پنجشنبه دوم اسفند ۱۳۹۷
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

کشف پیوند مفقوده
فصل قبلی این دیدگاه را به چالش کشید که مطالعات اجرا در دهه 1970 شروع شده، از زمانی که اروین هارگرو (1975) درباره «پیوند مفقوده» در مطالعه فرایند خط مشی نوشت و جفری پرسمان و آرون وایلداسکی یک کتاب بسیار تأثیرگذار با عنوان مهم اجرا منتشر کردند (1973). با این وجود، واضح است که رویکرد مجزایی برای مطالعه اجرا در آن زمان، پدیدار شد. تلاش برای توسعه مداخلات دولتی در پرداختن به انواع مختلف مشکلات اجتماعی، بسرعت رشد می کرد و این آگاهی وجود داشت که این مداخلات غالباً بی فایده بوده است.
فرضی که توسط پژوهندگان اجرا مطرح شده، یعنی اینکه موضوع آنها مغفول مانده و نادیده گرفته شده را می توان به چالش کشید. در بیانات رسمی قانون اساسی، اجراکنندگانی مثل مستخدمان دولتی، غالباً بطور کلی نادیده انگاشته شده اند. بعلاوه، غفلت از بررسی فرایندهای اداری را می توان تا حدودی به دشواری¬های درگیر در نگاه به جعبه سیاه، بعد از پروسه انتخاب پارلمانی، مخصوصاً در یک فرهنگ اداری پنهان کارانه و مرموز مثل نوع بریتانیایی، نسبت داد. 
گفتمان بالا به پایین/ پایین به بالا بشدت متأثر از این سوال است که چگونه اجرا از شکل گیری خط مشی جدا می شود، اما تنها بخشی از مسئله ای وسیعتر راجع به نحوه شناسایی خصیصه های یک فرایند بشدت پیچیده است، که درخلال زمان و مکان رخ می دهد و شامل بازیگران متعددی می باشد. 


مؤلفین کلاسیک دیدگاه بالا به پایین
جفری پرسان و آرون وایلداسکی: پدران بنیانگذار

اجرا بطور واضحی برحسب یک رابطه با خط مشی تعریف شده است: فعلی مانند «اجرا کردن» باید آبژه یا مقصودی مثل «خط مشی»، داشته باشد به طوری که: «خط مشی ها معمولاً شامل اهداف و وسایل برای دستیابی به آنها می باشند»
مقدار زیادی از تجزیه و تحلیل¬های این کتاب، در خصوص این است که اجرای موفق تا چه حد به پیوندهای بین سازمانها و بخش های مختلف در سطح محلی، بستگی دارد. آنها استدلال می کنند که اگر اقدام و عمل، به تعداد پیوندها در یک زنجیره اجرا بستگی داشته باشد در آنصورت، میزان همکاری و مشارکت لازم بین آژانس ها برای ایجاد آن پیوندها، باید نزدیک به 100 درصد باشد تا وضیعتی رخ ندهد که در آن انباشت چند شکست کوچک بطور یکجا، یک زیان و شکست بزرگ را ایجاد کند. بنابراین آنها ایده «شکست اجرا» را معرفی کرده و پیشنهاد می کنند که اجرا را می توان به این طریق به شکل ریاضی تجزیه و تحلیل کرد. 
بوون (1982)، اشاره می کند که چنین فرمولاسیونی، میزان تعاملاتی را که بین این بازیگران رخ می دهد در زمینه هایی که استثنائاً مربوط به امور یک باره (فقط برای یکدفعه) می شوند، را درنظر نمی گیرد؛ بلکه این تعاملات تکرار شده و با دیگران همراهی می شوند. از اینرو شاید استفاده از نظریه های بازی که بازی های تکراری را تجزیه و تحلیل می کند مناسب تر باشد تا استفاده از نظریه احتمال برای تجزیه و تحلیل آنها. کار اصلی پرسمان و وایلداسکی، بیشتر شکل یک رویکرد «مدل عقلانی» را به خود می گیرد: خط مشی، اهداف را وضع می کند؛ تحقیقات اجرا مربوط است به ملاحظه آنچه که دستیابی به آن اهداف را دشوار می سازد.


دونالد فن میتر و کارل فن هورن: ساخت سیستم
آنها استدلال می¬کنند که «درحالیکه این مطالعات بشدت آموزنده و حاوی اطلاعات مفید هستند، سهم آنها در این میان بخاطر عدم وجود یک چشم انداز نظری، محدود شده است» (فن میتر و فن هورن، 1975: 451). 
توسعه چارچوب نظری فن میتر و فن هورن توسط سه پیکره از ادبیات: 1) نظریه سازمان و مخصوصاً کار روی تغییرات سازمانی، 2) مطالعات تأثیر خط مشی عمومی و مخصوصاً تأثیر تصمیمات قضائی، 3) بعضی مطالعات درباره روابط بین دولتی.
ارائه چشم انداز نظری فن میتر و فن هورن، با ملاحظه نیاز به دسته بندی خط مشی ها شروع می شود به نحوی که دشواری های اجرا مشخص خواهد شد. رویکرد آنها نسبتاً ساده است. آنها پیشنهاد می کنند که بحساب آوردن و لحاظ کردن مقدار تغییر مورد نیاز و سطح اجماع، یک نیاز است. از اینرو آنها فرض می کنند که «اجرا زمانی بسیار موفق خواهد بود که تغییرات حاشیه ای مورد نیاز است و اجماع روی هدف زیاد است». 
فن میتر و فن هورن مدلی را پیشنهاد می کنند که در آن شش متغیر، از نظر دینامیکی با ایجاد یک «عملکرد» نتیجه، ارتباط دارند. آنها بوضوح اجرا را بعنوان فرایندی می دانند که از یک تصمیم خط مشی اولیه آغاز می شود: «اجرای خط مشی شامل اقداماتی می شود که توسط افراد و اشخاص (یا گروه¬های) عمومی و خصوصی که هدفشان دستیابی به اهداف با اولویت در تصمیمات خط مشی می باشد، صورت می گیرد».
به همین ترتیب فن میتر و فن هورن استدلال می کنند که «بسیار ضروری است که مطالعه اجرا بطور طولی انجام شود؛ روابط شناسایی شده در یک نقطه از زمان، نباید بطور علی و معلولی به دوره های زمانی دیگری بسط داده شود».  
وقتی آنها بر موضوعاتی راجع به توافق آراء و جلب رضایت تأکید می کنند، بر اهمیت این مشارکت ها (رویکرد بالا به پایین) در شکل گیری خط مشی توسط «زیردستان» اذعان دارند. 
شش متغیر شناسایی شده عبارتند از: 1) استانداردها و اهداف خط مشی؛ 2) منابع و مشوق ها موجود باشند؛ 3) کیفیت روابط بین دولتی؛ 4) مشخصات آژانس های اجرا؛ 5) محیط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی؛ 6) آمادگی یا واکنش اجرا کنندگان.


اویگن بارداچ: تثبیت بازی
بارداچ پیشنهاد می کند که فرایندهای اجرا، را باید بعنوان «بازی های» دست اندرکار دریافت کرد و او، تنوع وسیعی از این بازیها را که ممکن است بازی شوند طرح ریزی کرد. از اینرو عقیده وی راجع به بالا شامل دو مجموعه توصیه می شود. یکی از اینها مربوط می شود به نیاز به احتیاط و مراقبت زیاد در فرایند «سناریو نویسی»، بنابراین ساختاربندی بازی ها به روشی درست برای رسیدن به نتایج مطلوب.  
تجویز دیگر بارداچ این است که باید به «تثبیت بازی» توجه کرد. این شامل دو کاربرد مرتبط در مفهوم «تثبیت» می شود. 
در کار بارداچ، نمایش بسیار شفاف از این دیدگاه وجود دارد که اجرا یک فرآیند «سیاسی» است و اجرای «موفق» از یک منظر بالا به پایین باید شامل پیگیری کامل باشد. 
بارداچ در یک کار بسیار بدیع با عنوان  گردهم آوری آژانس¬ها برای کار کردن با هم (1998) به دیدگاه اجرایی که پیشتر توسعه داده بود، بازمیگردد. در اینجا تاکید زیادی بر اشخاص غیررسمی و کارگران خیابانی که به عنوان «صنعتگران» دیده می شوند، که غالباً نسبت به کارشان تعهد دارند، کسانی که باید زمانی که همکاری مورد نیاز است، نه به وسیله ابزارهای رسمی بلکه توسط تشویق و ترغیب یک رویکرد مشترک به حل مسئله، به هم ملحق شوند. 


پائول ساباتیر و دنیل مازمانیان: مدلسازی فرایند
نقطه شروع کارهای اولیه موضع بسیار قوی بالا به پایین همانند فن میتر و فن هورن، انتظار تجزیه و تحلیل اجرای یک تصمیم گیری خط مشی در سطح بالا و سپس پرسیدن سوال¬های زیر است:
1- تا چه میزان، اقدامات مقامات اجرایی و گروه های هدف با آن تصمیم خط مشی سازگار بوده است؟
2- تا چه میزان، در طی زمان به آن اهداف دست یافته شده، یعنی، تا چه میزان تأثیرات با اهداف سازگار بودند؟
3- عوامل اصولی تأثیرگذار بر خروجی ها و اثرات خط مشی چه چیزهایی بودند، عواملی که با خط مشی اداری و نیز دیگر انواع از نظر سیاسی برجسته، مرتبط هستند؟
4- خط مشی در طی زمان چگونه براساس تجربه، فرمول بندی شده است؟ 
عواملی که روی فرایند اجرا تأثیر می گذارند را می توان تحت سه عنوان اصلی طبقه بندی کرد:
عوامل مؤثر بر قابلیت ردیابی مسئله؛ متغیرهای غیرقانونی مؤثر بر اجرا؛ توانایی قانون برای ساختاربندی اجرا.


برایان هاگوود و لوئیس گان: توصیه هایی برای خط مشی گذاران
هاگوود و گان، از دیدگاه بالا به پایین خود دفاع می کنند از این جهت که سیاستمداران بطور دموکراتیک انتخاب می شوند. 
هاگوود و گان، مانند ساباتیر و مازمانیان، گزاره ها و قضایایی را مطرح کردند که آنها را می توان به عنوان توصیه هایی برای خط مشی گذاران تعبیر کرد. هاگوود و گان گزاره های خویش را در زمینه بحثی راجع به دست ناپذیر بودن «اجرای کامل» بنا می نهند. 
مفهوم اجرای کامل، از کار کریستوفر هوود (1976) استخراج می شود. وی پیشنهاد می کند که: یکی از راه های تجزیه و تحلیل مشکلات اجرا، فکر کردن راجع به این است که «طرز اداره کامل» چگونه می تواند باشد، مانند روشی که اقتصاددانان، مدل رقابت کامل را بکار می برند. طرز اداره کامل، را می توان به عنوان وضعیتی تعریف کرد که در آن عناصر «خارجی» دسترس پذیری منابع و مقبولیت سیاسی، با «اداره کردن» ترکیب می شود تا اجرای کامل خط مشی را فراهم کند. 


چالش پایین به بالا
مایکل لیپسکی: بروکراسی سطح خیابان

تجزیه و تحلیل مایکل لیپسکی از رفتار کارمندان خط مقدم «بروکرات های سطح خیابان» در آژانس های تحویل خط مشی تأثیر مهمی روی مطالعات اجر داشته است. وی اینطور استدلال می کند که "تصمیمات بروکرات های سطح خیابان، روال هایی که آنها ایجاد می کنند و تدابیری که آنها برای مقابله با عدم قطعیتها و فشارهای کار ابداع می کنند، بطور مؤثر، همان خط مشی هایی می شود که آنها اجرا می کنند.
لیپسکی استدلال می کند که، بروکرات های سطح خیابان، روش¬هایی از پردازش افراد را به شیوه ای به نسبت روتین و کلیشه ای توسعه می دهند. آنها عادتهای کاریشان را را طوری تنظیم می کنند که انتظارات کمتری از خودشان و مراجعانشان را ایجاد کند. 
لیپسکی به یکی از پارادوکس های کار در سطح خیابان می پردازد. چنین کارگرانی خودشان را چرخ دنده های یک سیستم می دانند، که بواسطه بروکراسی ای که درون آن کار می کنند تحت ستم واقع شده اند. با این حال غالباً بنظر می رسد که آزادی اختیاری و خودمختاری زیادی دارند. وی از نقش بروکرات های سطح خیابان به عنوان یک «از خودبیگانه» صحبت می کند.
لیپسکی همچنین تأکید می کند که بروکرات های سطح خیابان، نسبت به اینکه کدام منابع شخصی دقیقاً برای مشاغلشان ضروری است، با عدم قطعیت مواجه هستند. آنها درمی یابند که شرایط کاری و نتایج آن، غیرقابل پیش بینی هستند، و در رابطه با نیازهای بی حدو حصر، با فشارهای زیادی از جهت زمان ناکافی مواجه می شوند. درکل، کنترل از بالا برای مبارزه با شکست های منتسب به کارمندان سطح خیابان، شامل تشدید این فشارها می شود.
چرا لیپسکی را به عنوان چهره ای کلیدی برای توسعه دیدگاه پایین به بالا در مطالعات اجرا می شناسند؟ اولاً، تأکید وی روی ماهیت حساس نقش بروکرات سطح خیابان، توسط سایرین به عنوان یک توجیه برای راهبردهای روش شناسانه ای استفاده می شود که بیشتر از آنکه روی ورودی خط مشی متمرکز شود روی آن کار تمرکز می کند. دوماً، وی اظهار می کند که اجرای خط مشی درحقیقت درمورد کارگران سطح خیابان با ایده آلهای خدماتی بالایی است که تحت فشارهای غیرقابل تحمل، اعمال اختیار می کنند. بنابراین، تلاش برای کنترل آنها بطور سلسله مراتبی، صرفاً تمایل آنها را برای رفتارکلیشه ای و عدم رعایت نیازهای مراجعین (یا مشتریان) افزایش می دهد. 


بنی هایرن: ساختارهای اجرا
نکته حیاتی در توسعه روش شناسی هایرن، این حقیقت بود که خط مشی هایی که وی و همقطارانش مطالعه می کردند به تعاملات و اثرات متقابل بین چندین سازمان متفاوت، بستگی داشت. باید خاطر نشان کرد که این مبحث، اصل کار پیشگامانه پرسمان و وایلداسکی هم بود. ما همچنین آن را به عنوان مضمونی خواهیم یافت که در بسیاری از کارهایی که در فصل بعد مطرح شده، آنها قصد ترکیب رویکردهای بالا به پایین و پایین به بالا را داشتند. 
کار شارپف، روی تفکر هایرن تأثیرگذار بود؛ تفاوت بین آنها این است که هایرن، تأکید شارپف بر اهمیت شبکه ها را در یک جهت گیری مشخصاً پایین به بالا اتخاذ کرده است. همچنین بی ارتباط نیست که در زمانی که هایرن مطالعات جامعه شناسانه رویکرد نظری سازمانهایش را توسعه داد، تازه داشت به دریافت این حقیقت می رسید که تأکید روی مرزهای رسمی سازمانها، ممکن است درک اشتباهی از روشی که مردم درواقع روابط کاری را می سازند، ایجاد کند از آنجایی که آنها غالباً به آن مرزها احترام نمی گذارند (آلدریچ، 1976؛ بنسون، 1977). ازاینرو، هایرن و همقطارانش، فعالیتها را به عنوان «ساختارهای اجرا» می دانستند که از «درون ائتلاف سازمانها» و «از طریق فرایندهای خودگزینش رضایتی شکل گرفته اند» (هایرن و پورتر، 1981:220). 


سوزان بارت و کولین فوج: خط مشی و اقدام
آنها بر این تفکر تأکید می کنند که بیشتر اقدامات به سازشهای بین مردم در بخش های مختلف سازمانهای منفرد یا سازمانهای مربوطه، بستگی دارد. تأکید بر «اقدام» در کار بارت و فوج به خط مشی مربوط می شود. خط مشی را نمی توان به عنوان یک ثابت در نظر گرفت. 
این تجزیه و تحلیل، بارت و فوج را به جایگاه متمایزی در فرضیه های هنجاری گنجانده شده در ادبیات بالا به پایین سنتی، می آورد. آنها استدلال می کنند که در ادبیات اجرای بالا به پایین، گرایشی وجود دارد برای ازبین بردن جنبه سیاسی رابطه خط مشی- اقدام. دیدگاه جایگزین آنها، بر فرایندهای سیاسی پیوسته ای تأکید می ورزد که در سرتاسر اجرا رخ می دهند. درمعنی، این پیشنهاد می کند که جداکردن اجرا از شکل گیری خط مشی، بسیار دشوار است. 
بارت و فوج استدلال می کنند، اگر اجرا بعنوان به اجرا درآوردن خط مشی تعریف شده باشد، در آنصورت سازش توسط خط مشی گذاران، را می بایست بعنوان شکست خط مشی دید. یعنی، اینکه اگر اجرا بعنوان «انجام دادن چیزی» دانسته شود، در آنصورت عملکرد به جای انطباق، هدف اصلی است و سازش (یا تراضی) وسیله ای برای دستیابی به آن است.
بارت و فوج را باید بعنوان کسانی دانست که پرونده ای علیه نفس مطالعه اجرا، تشکیل داده اند، یا بعنوان اولین نظریه پردازانی که، کم و بیش برحسب شرایط پست مدرنیستی، این پرونده را به هوای چیزی بیش از تجزیه و تحلیل مطالعه موردی کیفی فردی، طرد کردند. 


نتیجه گیری
عناصر روش شناسی در این گفتمان، مخصوصاً در بین خودشان، متنازع نبودند. همین امر درباره عناصر گفتمان مربوط به واقعی ترین روش ادراک فرایندهای اجرا، درست بود. مؤلفین شروع کردند به استدلال اینکه شاید باید از رویکردهای ترکیبی استفاده کرد یا شاید رویکرد درست به مبحث (یا موضوع) بستگی داشته باشد. 



:: موضوعات مرتبط: مقالات فارسی
:: برچسب‌ها: گفتمان بالا به پایین, اجرا, خط مشی گذاری, فرآیند خط مشی گذاری
تاریخ :  دوشنبه سی ام بهمن ۱۳۹۶
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

نظریه اجرا
جستجوی یک ترکیب بالا به پایین و پایین به بالا
دیدگاه های بالا به پایین و پایین به بالا، در جلب توجه به این حقیقت که هم بالا و هم پایین، نقش های مهمی در فرایند اجرا ایفا می کنند، سودمند بودند، اما در طولانی مدت، تعارض بین این دو رویکرد حاصلی نداشته است (وینتر، 2006).
مسئله اجرا صرفاً در مورد دستیابی به انطباق می باشد: "تحویل" خط مشی صریح و نامبهم (پک، 2006).
هنجاری یا تجربی، فرایند یا خروجی
آثار مؤلفینی که صراحتاً تمایز بالا به پایین/ پایین به بالا را در جستجوی یک ترکیب کنکاش کرده اند، مرتبط می ماند.
یک اثر مفید از این نوع، مقاله پائول ساباتیر (1986) به عنوان چهره ای کلیدی در استقرار دیدگاه بالا به پایین درمورد اجرا است. ساباتیر بعضی نقاط قوت روش شناسی نوع پایین به بالای این رویکرد را با «تلفیق مؤثر آن در خصوص مطالعه شبکه ها؛ قوت آن در ارزیابی سایر تأثیرات روی نتایج خط مشی، بجز برنامه های دولت، و ارزش آن هنگامی که یک سری برنامه های خط مشی متفات، بر همدیگر تأثیر متقابل دارند» می پذیرد.
ساباتیر پیشنهاد می کند که انتخاب روش شناسی، می تواند بستگی داشته باشد به اینکه آیا یک «بخش غالبی از قانونگذاری هست که وضعیت را ساختاربندی می کند» یا خیر (ساباتیر، 1986)
ساباتیر استدلال می کند که فرضیات هنجاری اصلی بیش از اندازه روی «توانایی حاشیه، برای ناکام کردن مرکز» اصرار می ورزند.
مورد مشابه اتخاذ رویکرد روشنفکرانه به روش شناسی، توسط ریچارد المور (1978) ابراز شده که دستاویزی برای استفاده از روشهای ترکیبی است. وی پیشنهاد می کند که در مطالعه رویدادهای پیچیده، سه وجهی کردن محاسبات، می تواند ارزشمند باشد. این به معنی استفاده از مدلهای نظری متفاوت برای تلاش در جهت نیل به یک توضیح راضی کننده از آنچه رخ داده، می باشد. بنابراین، وی مقایسه های زیر را انجام می دهد «اجرا به عنوان مدیریت سیستم ها»، «اجرا به عنوان فرایند بروکراتیک»، «اجرا به عنوان توسعه سازمان» و «اجرا به عنوان تعارض و چانه زنی».
لین (1987) موضع بی طرفانه تری نسبت به مبحث هنجاری نشان می دهد. وی با جلب توجه نسبت به آنچه که خودش آن را یک مسئله تعبیه شده در معنای این واژه می داند، جستجوی یک نظریه یکپارچه از اجرا را زیر سوال می برد. به نظر وی اجرا طوری دیده شده که هم دربردارنده برداشتها از یک «وضعیت نهایی یا موفقیت خط مشی» و هم شامل «انجام یک فرایند یا خط مشی» می باشد.
مفهوم اجرا غالباً برای مشخص کردن هم فرایند و هم خروجی اجرا استفاده شده است و گاهی اوقات نیز برای مشخص کردن برآمدهای فرایند اجرا (وینتر، 2005).
دوشاخگی ایجاد شده توسط لین، مشترکات زیادی با تمایز بین بالا به پایین/ پایین به بالا دارد، اما دقیقاً با آن موازی و همراستا نیست. بیشتر بر هنجاری که مخالف با ایجاد تمایز روش شناسی در دوشاخگی بالا به پایین/ پایین به بالا می باشد، تأکید می ورزد. این دوشاخگی، با دوشاخگی که هایرن و هال بین «تجزیه و تحلیل خروجی خط مشی» و کار «گرایش به نظریه سازمان» ایجاد کردند، یک شباهت دارد.
دو نوع دیگر دو شاخگی مورد تأکید لین عبارتند از: مسئولیت پذیری و اعتماد. مسئولیت پذیری به «رابطه بین اهداف و برآمد» مربوط است درحالیکه اعتماد به «فرایند به اجرا درآوردن خط مشی ها» اشاره دارد. مدلهای بالا به پایین، مخصوصاً در ارتباط با تأکید بر «وجه مسئولیت پذیری» هستند، حال آنکه مدلهای پایین به بالا «بر وجه اعتماد تأکید دارند».
راثشتاین (1998) نیز مانند لین، به کنکاش مباحثی درباره مشروعیت و اعتماد می پردازد؛ مضامینی که به ادعای او، تا اندازه ای مورد غفلت محققان اجرا، قرار گرفته است. وی در ادامه اشاره می کند که «بدون اعتماد شهروندان» به مؤسسات و نهادهای مسئول اجرای خط مشی های عمومی، اجرا به احتمال زیاد شکست خواهد خورد.
راثشتاین استدلال می کند که «اجرای خط مشی موفق غالباً مسئله سازماندهی فرایند اجرا است به نحوی که با نیاز برای انعطاف پذیری و عدم قطعیت در نظریه خط مشی، جور دربیاید و وفق پیدا کند». وی تأکید می کند که هرچه این نیازها بزرگتر باشند «تقاضاها از سازمان و قوه مقننه دشوارتر» خواهد بود.
اجرا به عنوان تبدیل یا تغییر
ساباتیر منتقد کسانی مثل بارت و فوج است که تمایل دارند تمایز بین شکل گیری خط مشی و اجرای آن را محو کرده و از بین ببرند. وی استدلال می کند که:اولاً تمایز قائل شدن بین نفوذ نسبی مقامات منتخب و کارمندان شهری، بسیار دشوار است- بنابراین مانع تجزیه و تحلیل پاسخگویی دموکراتیک و آزادی عمل بروکراتیک، می شود. دوماً، درک فرایند اجرا به عنوان شبکه ای بدون درز از جریانات بدون نقاط تصمیم، مانع ارزیابی خط مشی و تجزیه و تحلیل تغییر خط مشی می شود. (البته این اعلام مؤکدی است از موضوع دوشاخگی سیاست و اداره امور)
اجرا از کجا آغاز می شود؟
وینتر پیشنهاد می کند که ساباتیر در واقع کانون توجه تجزیه و تحلیل را به سمت تغییر و فرمولاسیون خط مشی پیش برد و از اجرا دور کرد.
ساباتیر استدلال می کند که این رویکرد «روی چشم انداز طرفداران برنامه، تمرکز کرده، از اینرو راهبرد (و دانش) سایر بازیگران را نادیده گرفته است». کارهای بعدی وی، سعی داشته تا این خطا را اصلاح کند و توجهش را به توسعه رویکرد «ائتلاف هوادارن» خویش معطوف کرد و یک دیدگاه کل گرایانه تر از فرایند خط مشی ارائه داد. ساباتیر در رساله اصلی نظریه های فرایند خط مشی، «مراحل مکاشفه ای» را به چالش می کشد که درون این مراحل، بررسی و آزمایش اجرا، گنجانده شده است.
وی استدلال می کند که یک فرایند خط مشی شامل موارد زیر می باشد: (1) تعداد کثیری از بازیگران با علائق، ارزش ها، دریافت ها و اولویت های خط مشی متفاوت؛ (2) یک دوره زمانی یک دهه یا بیشتر؛ (3) چندین برنامه متفاوت درون یک حیطه خط مشی شامل لایه های چندگانه ای از حکومت؛ (4) تنوعی از مناظرات درباره خط مشی دخیل با مشخصه ای بشدت فنی؛ (5) سهم بالای درگیری، منجر به سیاست و رفتار سیاسی قدرت در درون و پیرامون یک فرایند خط مشی.
ضمن اینکه هریک از این عناصر نیز به مرور زمان روی هم اثر متقابل می گذارند.
ساباتیر از «یک مجموعه بی نهایت پیچیده» صحبت می کند که باعث می شود به دیدگاه پایین به بالا خیلی نزدیکتر شود، چرا که «ائتلاف هواداری» را می توان دربرگیرنده بازیگرانی از تمام لایه ها دانست.
ساباتیر «چارچوب ائتلاف هواداری» را به این صورت به تصویر می کشد: واحد تجزیه و تحلیل طرفداران پایین به بالا (تمام انواع بازیگران عمومی و خصوصی درگیر با مسئله خط مشی) و نیز نگرانی هایشان نسبت به درک دیدگاه ها و راهبردهای تمام دسته بندی های اصلی بازیگران (نه تنها طرفداران برنامه). در آنصورت این، نقطه شروع را با موضوعات بالا به پایینی ها به روشی ترکیب می کند که در آن، شرایط اجتماعی- اقتصادی و ابزارهای قانونی، رفتار را محدود می سازند. این از دیدگاه ترکیبی برای تجزیه و تحلیل تغییر خط مشی در طی دوره های زمانی یک دهه یا بیشتر، استفاده می کند.
هدف پالومبو و کالیستا (1990)، «قرار دادن اجرا در فرایند خط مشی گذاری وسیعتری» است.
هرچند این کار، امکان تجزیه و تحلیل اجرا و شکل گیری خط مشی را بصورت جداگانه، بلامانع می سازد، بعضی از مشارکت کنندگان در این کتاب، نظرشان این است که نباید این اتفاق بیفتد.
آنها استدلال می کنند که: تحقیقات اجرا، نهایتاً منجر به رها کردن دوشاخگی سیاست- اداره امور شده است. تحقیقات معاصر، نشان می دهند که اجرا یک بخش قانونی از فرایند خط مشی گذاری است- بخشی که نه می توان بطور تجربی آن را کم اهمیت دانست و نه از نظر هنجاری آن را غیرمشروع ساخت.
هوبر و شیپان (2002) از عبارت «آزادی عمل اختیاری» بطور غلط اندازی برای توصیف انباشتن فرایندهای شکل گیری خط مشی از جزئیات خط مشی استفاده می کنند، بجای اینکه همانند دیویس از آن برای توصیف یک پدیده سطح خیابان استفاده کنند.
لایه ها در فرایندهای خط مشی
فرمان (1990): پدیده پیچیدگی رابطه بین شکل گیری خط مشی و اجرا را به عنوان یک وجه خاص از فدرالیسم است. وی اعلام می کند که «سیاست اجرا، بخش یکپارچه ای است از سیستم سیاسی آمریکایی به همان شکلی که توسط پدران بنیانگذار، تجسم شده بود». وی با تأکید بر ارتباطات بین قطعات بین پارلمان و قوه مجریه، و بین دولت فدرال و ایالتها، تقسیم بندی ها در سیستم آمریکایی را برجسته می سازد.
فرمان استدلال می کند که:عواملی که در شکاف بین خط مشی گذاری و اجرا سهیم هستند، تظاهرات سیستم مدیسونی سیاست و حکومت آمریکایی است. پیامد این یافته برای نظریه اجرا این است که ما می بایست اجرا را از دریچه بسیار متفاوتی ببینیم- اجرا، ملاک (بازبینی) دیگری در سیستم آمریکایی حکومت است.
مباحث مربوط به فدرالیسم آمریکایی، اساس کار کلاسیک پرسمان و وایلداسکی (1973)، بودند.
گوگین و همکاران (1990) احتمالاً سفسطه کارترین نظریه پردازانی هستند که تلاش دارند فرایند اجرا را طوری مدل سازی کنند تا جنبه های روابط بین دولتی در مدلشان، برجسته شود.
هدف گوگین و همکاران اش، پیش بردن یک رویکرد «علمی تر» ، برای مطالعه اجراست. برای این منظور، آنها چیزی را که یک «مدل ارتباطات» برای تجزیه و تحلیل اجرا می نامند، با یک تأکید بسیار شدید روی آنچه بر پذیرش یا رد پیامهای بین لایه های حکومت اثر می گذارد، تنظیم کرده و وضع می کنند. آنها فهرست وسیعی از فرضیات پیرامون این مضمون را توسعه می دهند.
مطالعات موردی که گوگین و همکارانش استفاده می کنند، به روابط فدرال/ ایالت در ایالات متحده آمریکا می پردازد.
اوونز و بریسرز (2013)، صریحاً راجع به «نظریه تعامل زمینه ای» می نویسند که قادر به تجزیه و تحلیل تعامل در پایان یک زنجیره اجرا می باشد. ضمن اینکه آنها از یک «اجراکننده» به عنوان بازیگری که «بطور رسمی اقدام به ترویج» یک معیار کرده و «هدف» یعنی آنچیزی که «بازیگر باید آن را تحقق ببخشد» سخن می گویند.
می و یوچیم (2013) به ارزش نگاه به نظام های خط مشی«بعنوان ترتیبات حاکم برای رسیدگی به مسائل خط مشی»، پرداخته اند. آنها این رویکرد را به مثابه لنزی می دانند که می توان آن را «برای سطوح، آمیزه ها، مرزهای متفاوت مسائل بکار برد».
شرح مبسوط بعد فدرالی
رابرت استوکر (1991)، صریحاً به مباحث راجع به اجرای خط مشی فدرالی در ایالات متحده، می پردازد. استوکر آنچه را که «تز ناتوانی» می نامد، به عنوان بیان پیشگامانه ای از دیدگاه نقیصه حساس و بسیار مهم شکست ها در اعمال اقتدار فدرال مورد تأکید قرار می دهد. این تز، همانطور که توسط فرمان پیشنهاد شده، دیدگاهی را در پی دارد که یعنی «حکومت ایالات متحده، بواسطه طراحی اش، ناتوان شده است».
استوکر، دو رویکرد جایگزین به راه حل مسائل اجرا را با هم مقایسه می کند، که به میزان زیادی با جنبه های هنجاری دیدگاههای بالا به پایین و پایین به بالا همسو می باشد. وی با پیروی از لیندبلوم (1977)، این رویکردها را «اقتدار» و «مبادله» نام گذاری می کند. رویکرد اقتدار، شامل پیشنهاد روش هایی برای ساده سازی یا احتراز از موانع برای انطباق می شود. رویکرد مبادله، مستلزم دستیابی به همکاری مشترک می باشد. وی همچنین، کمبودها در رویکرد مبادله را نیز می بیند.
همانند بارت و فوج، شیوه ای را که باعث می شود شکل گیری و اجرای خط مشی با هم اشتباه گرفته شوند، بازشناسی می کند.
استوکر، به عنوان یک گزینه سوم برای اقتدار و مبادله، «حاکمیت» را به عنوان فعالیتی می داند که در آن «طرفین بی میل» به تشریک مساعی، ترغیب می شوند. وی به بحثی از استون (1989) استناد می کند که توجه به «قدرت برای» برآورده کردن اهداف جمعی که مخالف «قدرت بر» افراد سرکش و نافرمان می باشد، مهم است.
مقایسه بین توزیع «متمرکز»، «مشترک» و «پراکنده» اقتدار دولتی در زمینه های نهادی یا قانونی متفاوت، توسط خود استوکر بازشناسی شده و برسمیت شناخته شدند.

شبکه ها: وسعت بخشیدن به بعد افقی
نگرانی نسبت به پیچیدگی های وارد شده در مطالعه اجرا بخاطر روابط فدرالیسم و بین حکومتی و نیز تصدیق اهمیت «حاکمیت»، با موضوع گسترده تری مرتبط است که فرایند اجرا را دربرگیرنده شبکه های پیچیده می داند. چنین شبکه هایی ممکن است بطور افقی، بین سازمانهایی با قدرت و مقام برابر و نیز بین سازمانهایی که از بعضی جهات بطور عمودی به هم مرتبطند، پخش باشند.
شارپف (1978) تأکید دارد: غیرممکن نیست که خط مشی عمومی با هر میزان اهمیتی، بتواند از فرایند انتخاب هر بازیگر واحد منفردی ناشی شود. فرمولاسیون خط مشی و اجرای خط مشی، ناگزیر حاصل تعاملات و تأثیرات متقابل درمیان اکثریت بازیگران مجزا، با علایق، اهداف و راهبردهای مجزا و جداگانه هستند.
رویکرد شبکه، هم در علوم سیاسی و هم جامعه شناسی مهم شده است.
اسمیت استدلال می کند که: اندیشه شبکه های خط مشی، به روشی تداعی کننده عبارات منفی دوشاخگی جامعه شهری/ ایالتی... بازیگران ایالتی همچنین بازیگرانی هستند در جامعه شهری، آنها در جامعه زندگی می کنند و تماس دائمی با گروههایی دارند که نماینده علایق و تمایلات جامعه هستند. بنابراین، علایق و تمایلات بازیگران ایالتی، هم راستا با علایق بازیگران گروه و میزان خودمختاری که بسته به ماهیت شبکه های عمومی موجود است، توسعه می یابند.
بعضی از اندیشمندان، مخصوصاً در بریتانیا (جوردن و ریچاردسون، 1987)، میزان امکان شناسایی تنوعی از شبکه های خط مشی و گونه های قوی تر این پدیده، را بررسی کرده اند که آن را «اجتماعات خط مشی» نامیده اند. شبکه ها می توانند به هم پیوسته و اجتماعات را شکل داده و اجتماعات ممکن است به شبکه ها فروپاشیده شوند.
کیکرت و همکاران (1997) می گویند: تا همین اواخر، مفهوم «شبکه خط مشی» غالباً بطور منفی ارزیابی می شد. این مفهوم به عنوان یکی از دلایل عمده برای شکست خط مشی دانسته می شد: شکل های غیرواضح و غیرقابل نفوذ از نمایش علاقه، که مانع ابداعات خط مشی و عامل تهدید کارایی، بازدهی و مشروعیت دموکراتیک بخش عمومی، می شد.
شارپف بیان می کند، حقیقتی درباره شبکه ها ما را ملزم به بازشناسی دو نکته می کند. اولاً، شبکه ها می توانند برای نوع نگرانی «کسری اجرا» بسیار مهم باشند. دوماً، اجرای مؤثر، می تواند به توسعه شبکه های مشارکتی بستگی داشته باشد.
اسمیت (1993)، با استناد به جوردن و ریچاردسون (1987) چهار دلیل برای این امر که «حکومت ها به دنبال پروراندن شبکه های خط مشی و اجتماعات خط مشی بوده اند» شناسایی می کند: (1) شبکه ها، یک سبک مشاوره ای از حکومت را تسهیل می سازند. (2) تعارض خط مشی را کاهش داده و سیاست زدایی از مباحث را میسرمی سازند. (3) خط مشی گذاری را قابل پیش بینی می کنند. (4) به خوبی با سازمان بخش بخشی حکومت، مرتبط می شوند.
مدیریت شبکه
کوپنجان و کلین (2004) از «مسائل پیچیده» به شکلی که «بطور فزاینده ای در تنظیم وابستگی های دوطرفه، حل و فصل می شوند» صحبت می کنند. استدلال کوپنجان و کلین از «مسئله خبیث»: انواع تعاملات پیچیده و بشدت نامعین، ویژگی مسائل خبیث است. کاهش این عدم قطعیت راهبردی، آسان نیست و می تواند هرگز بطور کامل از بین نرود. در یک جامعه پیچیده که با شکل گیری شبکه ها و همترازی سازی مشخص می شود، بازیگران آزادی عمل دارند تا انتخاب های خودشان را داشته باشند. تغییر جهت ها و دگرگونی های راهبردی غیرمنتظره، یک مشخصه ذاتی از فرایندهای تعاملی پیرامون مسائل خبیث هستند.
«مدیریت شبکه» از نظر کوپنجان و کلین، در جاهایی که (1) پیچیدگی مسئله؛ (2) فقدان توافق آراء؛ و (3) پیچیدگی نهادی وجود دارد، الزامی است.
اکسورثی و پاول (2004) از اجرا در حالت پرازدحام، «دنیای حاکمیت یا حکومت چندسطحی» می نویسد. آنها پیشنهاد می کنند که مدلهای اجرا باید رابطه بین «پنجره بزرگ» در سطح ملی و «پنجره کوچک» در سطح محلی را بازشناسی کنند.
تصمیمات بر ادغام موفقیت آمیز سه جریان، متکی هستند (مفهوم دیگری از کینگدان): (1) یک جریان خط مشی مرتبط با اهداف و مقاصد؛ (2) یک جریان خط مشی مرتبط با امکان پذیری سببی، فنی و سیاسی؛ و (3) یک جریان از منابع، برای دربرگیری کاربرد منابع مالی.
نظریه شبکه هم در تشخیص نیاز برای روشهای جدید فرموله کردن مباحث راجع به اجرا و هم در روشن کردن دشواری های مربوط به تمایز شکل گیری/ اجرای خط مشی، نقش دارد.
فرضیه اصلی کیکرت و همکاران (1997) و کلین و کوپنجان (2000) و کوپنجان و کلین (2004) این است که «خط مشی در فرایندهای تعاملی پیچیده بین تعداد زیادی از بازیگران ایجاد می شود که درون شبکه هایی از بازیگران وابسته به یکدیگر، رخ می دهد. بازیگران دست اندرکار، بطور متقابل به هم وابسته هستند زیرا برای نیل به اهدافشان به منابع یکدیگر نیاز دارند. بنابراین، شبکه های خط مشی، زمینه ای را تشکیل می دهند که در آن، بازیگران بطور راهبردی عمل می کنند.
یک سری تعاملات و برهمکنش هایی پیرامون خط مشی و مباحث دیگر، رخ می دهد که آنها را می توان «بازی» نامید. بنابراین یک سری بازی، فرایندهای خط مشی را شکل می دهند. در خلال یک بازی، بازیگران در محدوده ی توزیع منابع مستقر و مجموعه قوانین، فعالیت می کنند. قوانین مبهم موجود تفسیر شده اند. بازیگران براساس دریافتهایشان از ماهیت مسئله، راه حل های مطلوب خودشان و سایر بازیگران، راهبردهایی را بر می گزینند.
چون که همکاری مشترک بین بازیگران، در رویکرد شبکه خط مشی، بسیار اساسی است، توضیح «موفقیت یا شکست» فرایندهای خط مشی مبتنی بر میزان دستیابی به همکاری مشترک است.
در شبکه های خط مشی، بازیگران به نسبت خودمختار هستند؛ آنها همگی مقاصد خودشان را دارند. ممکن است هیچ بازیگر اصلی، و هماهنگ کننده ای وجود نداشته باشد. با اینحال، ممکن است دولت این نقش را برعهده بگیرد.
یکی از مسائلی که برحسب نظریه شبکه تعریف شده این است که شبکه ها می توانند ماهیتاً دگرگون شونده و انعطاف پذیر باشند.
داودینگ (1995) استدلال می کند که رویکرد شبکه خط مشی، شاید کاری بیشتر از بکاربردن یک استعاره اخباری، انجام ندهد. در این راستا، کسانی که مدیریت شبکه را به عنوان رویکردی مناسب برای حل مسائل می دانند، می توانند به سادگی استدلال کنند که راه حلها به شرطی شدنی هستند که شبکه ها را بتوان ایجاد کرد.
کسانی که با مدیریت شبکه در ارتباطند، این فرایند را مثل کسانی می بینند که دنبال حل مسائل «خبیث» از طریق انعطاف پذیری «بالادستی» است (برای مثال مسائل عمده محیط زیستی- کنترل سیل، کاهش آلودگی و غیره).
مدیریت عملکرد: تعریف مجدد بعد عمودی
مایر (1999) استدلال می کند که:اگر اجرای خط مشی به همان پیچیدگی ای باشد که نظریه معاصر آن را با تعداد بسیار بیشمار ابزارآلات خط مشی به تصویر می کشد که تحت تأثیر متغیرهای فراوانی است که روی سطوح متعدد حکومت برهم تأثیرمتقابل داشته و تحت تأثیر شرایط محیطی اساساً متفاوتی (یا انواع خط مشی) قرار می گیرند، در آنصورت من امیدی ندارم که هرگز بتوانیم پیشرفت زیادی داشته باشیم. ازاینرو وی پیشنهاد می کند که : هر پژوهشگر اجرای خط مشی که یک متغیر جدید یا یک تعامل و اندرکنش جدید اضافه می کند، می بایست دو متغیر موجود را حذف کند. وی بعد از آن درخصوص تجزیه و تحلیل مدیریت شبکه های اجرا، به اوتول (1999 و 2001) می پیوندد و هدفش جدا کردن متغیرهای کلیدی است.
اجرا و عملکرد
نظریه پرداز دیگری که به شبکه و مخصوصاً نظریه بازی می پردازد، اما این کار را به روشهایی انجام می دهد که تمرکز روی عملکرد اجرا تسهیل شود، رنه تورنلید است (1996، 2000). وی یک رویکرد نسبتاً صرفه جویانه ای اتخاذ می کند، وقتی که بطور ریاضی، تأثیرات مربوط به خط مشی گذاران و اجراکنندگان را مدلسازی می کند. وی رویکردی را شرح می دهد که پیش بینی خروجی ها را از یک سو به عنوان تابعی از میزان اجماع از طرف خط مشی گذاران و از سویی دیگر، انتخابهای بین دو گزینه از طرف آژانس های اجراکننده می داند. تورنلید، دومی را تمنای حداقل کردن دو «نوع اتلاف فایده» توصیف می کند، یعنی: «اتلاف اولویت و اتلاف حسن شهرت».
تورنلید و آکرمان (2004)، مفهوم خط مشی «نرم» از جمله، توصیه ها، کمپین های اطلاعاتی، و طرح های اقدام را بجای «تصمیمات الزام آور جمعی» وارد می کنند. آنها در نظر به اجرا، بر «خودمختاری نسبی لایه های چندگانه تصمیم گیری جمعی» تأکید می کنند.
اوستروال و تورنلید (2012)، الزامات و پیامدهای تعارض سیاسی را در مرحله شکل گیری، از جهت چیزی که «واگرایی خط مشی» در مرحله اجرا می نامند، بررسی می کنند. آنها با استفاده از آن به عنوان یک متغیر وابسته، این مفهوم را به عنوان «تفاوت مطلق میان ارزش تصمیم خط مشی در مقیاس خط مشی، با ارزش نسبت داده شده به اقدامات و رفتارهای آژانس اجرای مربوطه در همان مقیاس» تعریف می کنند.
توسعه تجزیه و تحلیل لیپسکی از بروکراسی سطح خیابان
بازشناسی ماهیت نرم بسیاری از خط مشی ها، اساس کار لیپسکی درخصوص بروکراسی سطح خیابان است. پژوهشگران متعددی بدون به چالش کشیدن مفروضات پایه لیپسکی، رویکرد وی را توسعه داده اند. در این توسعه، آزادی عمل، به هر طریق یک مفهوم کلیدی است.
آزادی عمل برای دو «روایت از کار در سطح خیابان» مینارد- مودی و موشنو (2003)، اهمیت کلیدی دارد: روایت «عاملین دولت» و «عاملین شهروند».
دوبویس (2010)، ایده های لیپسکی را برای تجزیه و تحلیلی از «برخوردها در دفاتر رفاه فرانسه» توسعه می دهد. وی جنبه تعاملی این نظریه را با درنظرگرفتن ایجاد خط مشی در یک زمینه نهادی و همچنین در ارتباط با مشتریان، در نظر می گیرد.
سه نکته عمده، تجزیه و تحلیل دوبویس را هدایت می کنند: اولا، نقشهای هویتی و اجتماعی که در تعاملات اداری نقش دارند؛ دوماً، مدیریت تنش ها و ایجاد رضایت، حفظ نظم نهادی؛ و سوماً، روالها و شیوه های مؤسسه، کارکردهایش و تحولات مشترک آنها.
نه بروکرات های بی غرض وجود دارند و نه مشتری های استاندارد: تنها عاملین اجتماعی هستند با شخصیتهای فردی که درون شرایط و محدوده های معین، ناگزیند نقش بروکرات بی غرض یا مشتری استاندارد را بازی کنند.
دوبویس بیان می کند که بروکرات های سطح خیابان «مقدمات و ترتیبات را می چینند». آنها نه تنها می توانند به صرف اجرای مقررات بپردازند بلکه از آزادی عملشان استفاده کرده و قوانین را مطابق با علایقشان اعمال می کنند.
ایوانز (2010) نقشهای ایفا شده توسط مدیریت گرایی و حرفه ای گرایی را در ساختاربندی آزادی عمل را از دیدگاه «چشم انداز مدیریت گرای استدلالی» بررسی می کند: آزادی عمل شاغل، مشروط به شرایط موضعی است و خواستار طیفی از منابع و نسبتها با مکانها و موقعیتها می باشد. این دیدگاه چشم انداز بروکراسی سطح خیابان با امکان آزادی عمل بالفعل را به اشتراک می گذارد، اما همچنین به امکان گفتمان حرفه ای به عنوان یک منبع در ایجاد فضای اختیار وآزادی عمل، اشاره می کند.
مشخص کردن زمینه ها
اصل بحث متلند (1995)، این دیدگاه است که بجای صرف ایجاد فهرست هایی از متغیرهایی که باید لحاظ کرد، نظریه پردازان اجرا باید «شرایطی را که تحت آن شرایط این متغیرها مهم هستند و دلایلی که بخاطر آنها می بایست آنها را مهم دانست» مشخص کنند.
وی پیشنهاد می کند که این شرایط باید از یک رویکرد منسجم به مفهوم «اجرای موفق» استخراج شوند (استفاده از نتایج ویژه و مشخص). روش دیگر به بحث گذاشتنش این که نیاز به مشخص کردن واضح »متغیر وابسته» وجود دارد (یک ارزیابی وسیعتر را ترجیح می دهد).
اینگرام و اشنایدر (1990) موارد زیر را متمایز می سازند: (1) رویکرد قانونی قوی؛ (2) دیدگاه ویلسونی نسبت به طرز اداره مؤثر اما سیاست زدایی شده؛ (3) رویکرد مردمی با توجه به آزادی عمل کارمندان در سطح خیابان؛ و (4) رویکرد ساخت پشتیبان با مذاکره محتوای خط مشی، بین بالا و پایین.
رویکردی که توسط متلند اتخاذ شده، با توجه به تنوعی از تعاریف محتمل برای اجرای موفق، از این مسئله بطور بسیار زیادی اجتناب می کند: انطباق با دستورالعمل های مقررات؛ انطباق با اهداف مقررات؛دستیابی به شاخص های موفقیت خاص؛ دستیابی به اهداف مشخص شده موضعی؛ و اصلاح و بهبود جو سیاسی پیرامون یک برنامه.
متلند (1995)، استدلال می کند که نظریه پردازان بالا به پایین تمایل دارند تا خط مشی های به نسبت شفاف و روشن را برای مطالعه انتخاب کنند درحالیکه نظریه پردازان پایین به بالا خط مشی ها را با عدم قطعیت بزرگتری که در ذات این خط مشی ها هست مطالعه می کنند.
راثشتاین (1998) در مورد «ناکامی انتظارات» پیشنهاد می کند که سه مسئله نهادینه در دیدگاه تحقیق اجرا وجود دارد. اولی تمایلی که تحقیق دارد تا روی برنامه هایی که شکست می خورند، متمرکز شود. دوم اینکه حتی زمانی که این موضوع مطرح نیست، گرایش به برنامه های بسیار پیچیده با بلندپروازی های زیاد در مواجهه با دانش محدود، وجود دارد. سومین مسئله این است که تحقیقات اجرا یک دیدگاه بشدت مکانیکی و عقلانی از فرایند اجرا، انتخاب کرده است.
وینتر (2006) استدلال می کند که «جستجوی یک نظریه جامع و کلی برای تمام نظریه های اجرا» یک مقصد «آرمانی» است که میسر نمی باشد، و شاید حتی مانع خلاقیتی باشد که از کثرت و تنوع ناشی می شود.
وی استدلال می کند که نیاز به تأکید بر کشف و بررسی شناساگرهای خروجی های خط مشی وجود دارد.
متمایزسازی انواع خط مشی
راندال ریپلی و گریس فرانکلین، در جستجوی روشهای خاص تر درمورد "مباحث عینی" (1982)، توجه ویژه ای به ارتباط نوع خط مشی با فرایند خط مشی، نشان دادند. دسته بندی آنها، اقتباسی است از کار پیشین لویی (1972). اساساً این دسته بندی برای کمک به روشن سازی عواملی است که روی موفقیت اجرا اثر می گذارند، با این پیشنهاد که اجرای برخی انواع خط مشی از برخی دیگر سخت تر است زیرا، احتمال تعارض و مداخله از بیرون وجود دارد.
از جمله واکنش های بازیگران تحت تأثیر
راثشتاین (1998) اصرار دارد که بهترین روش ها برای سازماندهی اجرای خط مشی به «نوع وظیفه ای که سازمان باید انجام دهد» بستگی دارد. راثشتاین، انگاره «سوق مسئولیت پذیری» را یک موضوع اصلی در ادبیات «بالا به پایین» می داند، همچنانکه خط مشی ها، در شبکه های پیچیده اجرا می شوند. آنچه که وی در این موارد مهم می داند (مانند لیپسکی) توسعه سیستم های پاسخگویی سطح خیابان است.
رابطه راثشتاین با نظریه اجرا بطور بسیار زیادی تجویزی است: اولا، آنجا که رویکرد وی به رویکرد لین، شبیه می شود، وی قصد دارد بحث بالا به پایین/ پایین به بالا در مورد پاسخگویی را حل و فصل کند (با جلب توجه به تعدد روشهایی که خط مشی می تواند مشروع و قانونی شود). دوماً، او می خواهد قاعده سازان خط مشی، از تجزیه و تحلیل اجرا درس بگیرند، که جایی که خط مشی ها را نمی توان ساده نگه داشت، باید به ساختاربندی رابطه «بین تولید کننده نسبتاً خودمختار و شهروند» توجه کرد.
نتیجه گیری
یکی از مضامینی که در این فصل بدان پرداخته شد، میزان تمایل و خواست مؤلفین برای تجویز کردن و نسخه دادن بود. اصل مناظره بالا به پایین/ پایین به بالا ،تفاوت دیدگاه است راجع به اینکه چه کسی را باید کنترل کرد یا چگونه می بایست به کنترل دست یافت (این مستلزم داشتن موضعی نسبت به بحث هنجاری یا تجویزی می باشد). مضمون دوم مربوط است به میزان امکان پذیر بودن بررسی جداگانه یک عنصر پایین دستی، فراتر از اکثر فعالیت های شکل گیری خط مشی که آن را می توان به عنوان بخش اجرای مجزای آن فرایند دانست. این صرفاً مسئله ای راجع به روش شناسی نیست، ولو اینکه امکان انجام یک مطالعه سیستماتیک از اجرا که در آن یک متغیر وابسته را می توان شناسایی کرد، به آن بستگی دارد. بنابراین در بسیاری از موارد، ظرفیت مطالعات اجرا، پاسخ به سوالاتی است که احتمالاً توسط کسانی مطرح می شود که قصد کنترل این فرایند را دارند.



:: موضوعات مرتبط: مقالات فارسی
:: برچسب‌ها: نظریه اجرا, ترکیب بالا به پایین, ترکیب پایین به بالا, فرآیند خط مشی گذاری
تاریخ :  دوشنبه سی ام بهمن ۱۳۹۶
نویسنده :  مجید بی عوض شبستری

نظریه های چرخه خط مشی
چارچوب یا چشم انداز چرخه ای خط مشی گذاری به مثابه الگوی پایه ای است که امکان اسلوب دهی و مقایسه انواع مباحثات، رویکردها و مدل های موجود در این حوزه و همچنین ارزیابی سهم فردی رویکردهای مربوطه در این رشته را فراهم آورده است. در عین حال این چارچوب بارها از نظر ساختار نظری و همچنین از نظر اعتبار تجربی خود مورد انتقاد قرار گرفته است.
چرخه خط مشی مدل ساده شده فرآیند خط مشی گذاری
ایده مدلسازی برای فرآیند خط مشی گذاری به صورت مرحله ای، تجویزی و چند رشته ای برای اولین بار توسط لاسول (1956) شامل هفت مرحله: اطلاعات، تبلیغ، تجویز، استدعا، کاربرد، خاتمه و ارزشیابی مطرح شد.
برداشت لاسول از مدل فرآیند خط مشی گذاری بیشتر ماهیت تجویزی و هنجاری داشت تا توصیفی و تحلیلی.
مراحل خط مشی گذاری به صورت منطقی (زمانی) تکامل می یابند، ابتدا مشکلات تعریف شده و وارد طرح عمل می شوند، سپس خط مشی ها مشخص، اتخاذ و اجرا می شوند و در نهایت این خط مشی ها بر اساس میزان سودمندی و اثربخشی ارزیابی شده و در نهایت یا خاتمه می یابند و یا مجددا از نو آغاز می شوند.
این رویکرد مرحله ای با مدل درونداد-برونداد استون در آمیخته و به یک مدل چرخه ای تحت عنوان چرخه خط مشی گذاری تبدیل شده است. رویکرد چرخه ای بر فرآیندهای (حلقه) بازخوردی بین بروندادها و دروندادهای سیاست گذاری متمرکز بوده و منجر به تداوم و استمرار فرآیندهای خط مشی گذاری می شوند. بروندادهای فرآیندهای خط مشی گذاری در t1 بر کل جامعه تاثیرگذار هستند و برای فرآیندهای خط مشی گذاری متعاقب در t2 به درونداد تبدیل می شوند.
هاگوود و پیترز (1983) برای برجسته سازی این موضوع که خط مشی های جدید در محیط متمرکز و متراکم خط مشی های موجود ایجاد می شوند به مفهوم توالی خط مشی ها اشاره کرده است. بنابراین خط مشی های موجود بخش محوری محیط سیستمی خط مشی گذاری هستند؛ سایر خط مشی ها نیز معمولا مانعی برای اتخاذ و پیاده سازی اقدام معین هستند.
مراحل چرخه خط مشی گذاری
اولویت گذاری: شناسایی مشکل و انتخاب موضوع
خط مشی گذاری منوط به شناسایی مشکل خط مشی است. شناسایی مشکل نیازمند تعیین مشکل اجتماعی و ضرورت دخالت دولت است. گام دوم این است که مشکل شناسایی شده باید در دستور کار قرار بگیرد و ملاحظات لازم انجام شود (اولویت گذاری). این برنامه چیزی بیش از «فهرستی از موضوعات یا مشکلاتی که مقامات دولتی و مردم خارج از هیئت دولت اما مرتبط با این مقامات در زمان معین توجه ویژه ای به آنها دارند».
سوالاتی در مورد مکانیسم های تعیین برنامه کار ایجاد می شود. چه چیزی یک مشکل خط مشی محسوب می شود؟ یک مشکل مربوط به خط مشی چگونه و چه زمانی وارد برنامه دولت می شود؟ و چرا سایر مشکلات از برنامه خارج می شوند؟
مهمترین گام در فرآیند تعیین برنامه کار و اولویت بندی انتقال یک موضوع از مرحله شناسایی به سمت برنامه سیاسی رسمی است.
علیرغم وجود الگوهای متفاوت تعیین برنامه کار، مهمترین مشخصه جوامع مدرن، نقش متمایز رسانه ها/عموم مردم برای تعیین برنامة کار و خط مشی گذاری است، مخصوصاً اگر مشکلات جدیدی نمایان شوند.

اینکه متغیرهای مختلف- عاملان، نهادها، ایده ها و شرایط مادی- به چه صورت با هم در تعامل هستند، بر اساس نوع شرایط مربوطه اتفاقی و تصادفی هستند.
تاثیرگذارترین مدل که به دنبال مفهوم پردازی ماهیت تصادفی تعیین برنامه کار است، مدل جریان های چندگانه کینگدان است که بر پایه مدل سطل زباله انتخاب سازمانی استوار است. کینگدان مفهوم دریچه های فرصت را مطرح کرده است که در زمان معین به روی خط مشی های معین گشوده می شود. این دریچه سیاسی زمانی گشوده می شود که سه جریان مجزا و مستقل از هم- جریان خط مشی ها (راه حل ها)، جریان سیاست ها (احساسات عمومی، تغییر در دولت ها و موارد مشابه) و جریان مکشل (ادراک مشکل) با هم تلاقی می یابند.
درک چرخه ای مسائل زیست محیطی، حمایت از مصرف کننده و مسائل کیفری هستند که در آن (همراه با شرایط اقتصادی و سیاسی) رویدادهای منفرد (مانند تصادفات، بلایای طبیعی و غیره) باعث تحریک تعیین برنامه کار و اولویت بندی می شود.
خط مشی گذاری و تصمیم گیری
در این مرحله از چرخه خط مشی گذاری، مشکلات، طرح های پیشنهادی و تقاضا به برنامه های دولتی تبدیل می شوند. خط مشی گذاری و اتخاذ آن شامل تعریف اهداف و توجه به سایر جایگزین های عملی است.
با توجه به اینکه خط مشی ها را نمی توان همواره به برنامه های مجزا تقسیم کرد و جدایی قطعی بین خط مشی گذاری و تصمیم گیری غیرممکن است، ما آنها را به مثابه مراحل فرعی یک مرحله منفرد چرخه خط مشی قلمداد می کنیم.
به منظور تحلیل الگوهای ساختاری متفاوت تعامل بین دولت-جامعه، مطالعات سیاسی طبقه های معینی را برای شبکه های سیاسی ایجاد و معرفی کرده است. در حالیکه تنوع بالایی وجود دارد. از یک سو بین مثلث آهنی، دولت های فرعی و جوامع سیاسی و از سوی دیگر شبکه های موضوعی با محوریت مسائل سیاسی معین تمایز مهمی ایجاد شده است.
یکی دیگر از مهمترین ابعاد خط مشی گذاری مربوط به نقش توصیه سیاسی (علمی) است. در حالیکه مدل های قبلی بین مدل های اصالت فن(تصمیم های سیاسی وابسته به دانش برتر کارشناسان و متخصصان) و اصالت تصمیم (اولویت سیاست بر علم) علم/سیاست تمایز قائل شده اند.
از نظر تجربی، توصیه سیاسی به عنوان «فرآیند پراکنده روشنگری» شناخته می شود.
اجرا و پیاده سازی
اجرای خط مشی به صورت «هر آنچه که بین ایجاد یک نیت مشخص از جانب دولت برای انجام کاری و یا متوقف
سازی کاری و اِعمال اثر نهایی بر دنیای عملی رخ می دهد» تعریفی می شود.
فرآیند ایده آل اجرای خط مشی شامل اجزای اصلی زیر است: تعیین جزئیات برنامه ؛ تخصیص منابع؛ تصمیم گیری.
تشخیص مرحله اجرا و پیاده سازی به عنوان حلقه مفقود در مطالعه خط مشی گذاری به عنوان یکی از مهمترین نوآوری های مفهومی در مطالعات سیاسی در دهه 1970 محسوب می شود.
فرضیه زیربنایی این است که دولت ها قوانین را تصویب می کنند و این همان نقطه ای است که وظیفه خط مشی گذاری به پایان می رسد.
نسل اول مطالعات اجرا و پیاده سازی دارای درکی سلسله مراتبی و از بالا به پایین از حاکمیت هستند.
شواهد تجربی با اثبات اینکه اجرا و پیاده سازی به عنوان زنجیره عمل سلسله مراتبی که به صورت مستقیم از تصمیم که در مرکز این سلسله مراتب قرار گرفته است به اجرا وپیاده سازی در نهاد معین منتهی می شود به نحو مناسب توصیف نشده اند، مبنایی برای مفهوم رقابتی اجرا و پیاده سازی به ارمغان آورده اند.
اولا، نقش محوری نهادهای مجریه و کارمندان آنها در شکل دهی به پیامد عینی خط مشی ثابت شده است.
دوما، تمرکز بر خط مشی های واحد به عنوان درونداد های فرآیندهای اجرایی توسط این دیدگاه که در آن خط مشی مورد نظر به عنوان پیامد اجرایی ناشی از تعامل عاملان مختلف و برنامه های مختلف قمداد می شود تکمیل می شود.
سوما بازشناسی گسترده روابط و شبکه ها بین تعدادی از عاملان (اجتماعی دولتی) در حوزه خط مشی معین از مرز خط مشی گذاری/اجرا عبور می کند و مبنایی برای رهاسازی تدریجی برداشت سلسله مراتبی از تعامل دولتی/اجتماعی فراهم می آورد.
ارزیابی و خاتمه
خط مشی گذاری منجر به حل مشکل و یا دست کم کاهش بار مشکلات می شود. در خلال مرحله ارزیابی چرخه خط مشی گذاری، پیامدهای مورد نظر خط مشی ها در کانون توجه قرار می گیرند. منطق هنجاری و احتمالی این ادعا این است که خط مشی گذاری باید در برابر اهداف مطلوب و تاثیر نقطه آغازین ارزیابی خط مشی ارزیابی شوند. اما ارزیابی نه تنها با مرحله پایانی چرخه خط مشی گذاری که با پایان خط مشی و یا طراحی دوباره آن بر اساس برداشت جدید از مشکل و تعیین برنامه کار به پایان می رسد در ارتباط است.
در حالیکه مطالعات ارزیابی به دنبل آن هستند که ارزیابی را به عنوان بخش محوری خط مشی گذاری منطقی و
مبتنی بر شواهد معرفی کنند، اقدامات ارزیابی دست کم به دو روش عمده در معرض منطق خاص و انگیزه های
فرآیندهای سیاسی قرار دارند که هر دوی آنها با سرزنش و نکوهش دیگری مرتبط. اولا، ارزیابی بروندادها و نتایج خط مشی بر اساس موضع و منافع اصلی و همچنین ارزش های عامل مربوطه مورد سوگیری قرار می گیرند. به طور ویژه تغییر جهت سرزنش به دلیل عملکرد ضعیف بخش ثابت سیاست است. دوما، تعریف ناقص و نادرست اهداف و مقاصد سیاسی یکی از موانع ارزیابی است.
ممکن است ارزیابی ها منجر به خاتمه یک خط مشی شوند. مفاهیم اصلاحی و ابزارهای مدیریتی مانند قانون غروب و بودجه بندی مبتنی بر صفر به عنوان ابزارهای کلیدی برای پایان خط مشی های گذشته جهت تحقق خط مشی های جدید اولویت دار معرفی شده اند.
انتقاد
انتقادات به چارچوب چرخه خط مشی گذاری در درجه نخست تمایز تحلیلی فرآیند سیاسی از نظر مراحل و توالی های مجزا و متمایز را به چالش کشیده است.
بنا به اعتقاد ساباتیر (1999)، کاربرد غیر انتقادی مدل مرحله ای به جای آنکه نقش ترویجی داشته باشد حکم یک مانع را داشت: یعنی در رابطه با توصیف، مهمترین مشکل مدل مرحله ای بی دقتی توصیفی بود و از منظر ارزش مفهومی، چرخه سیاسی فاقد ارکان مشخص چارچوب نظری است.
انتقاد اساسی ساباتیر و دیگران باعث تدوین رویکردهای دیگر شد. چارچوب ائتلاف پشتیبان که توسط ساباتیر تعیین شد، چارچوب جریان متعدد، رویکرد انتخاب منطقی نهادی، مدل های انتشار سیاسی و نظریه تعادل نقطه ای در زمره چارچوب های جایگزین نوید بخش قرار می گیرند.

محدودیت ها و کارایی دیدگاه چرخه خط مشی گذاری
بنابر اکثر نکات انتقادی منطقی هستند.
این چارچوب خط مشی گذاری چرخه ای نه تنها معیاری برای ارزیابی (تطبیقی) موفقیت یا شکست یک خط مشی فراهم می آورد، بلکه چشم اندازی ارائه می دهد که می توان با استناد به آن کیفیت دموکراتیک این فرآیندها را ارزیابی نمود (بدون توجه به فرضیه توالی ساده و مجزا و جداسازی مشخص مراحل).



:: موضوعات مرتبط: مقالات فارسی
:: برچسب‌ها: نظریه های چرخه خط مشی, فرآیند خط مشی گذاری, مراحل چرخه خط مشی گذاری, خط مشی گذاری و تصمیم گیری
مجید بی عوض شبستری

ایمیل:
shabestari716@gmail.com

شماره تماس:
09375520909

کانال تلگرام:
modiran98ir@

** رشته مديريت در کشور ما داراي شاخه هاي متعددي مي باشد که از آن جمله مي توان به مديريت بازرگاني، صنعتي، دولتي، جهانگردي، بيمه، بيمه اکو، امورگمرکي و امور بانکي اشاره کرد و همچنين از شاخه هاي تخصصي تري مثل مديريت کميسارياي دريايي يا اداره امور بيمارستانها نام برد.
*** مديريت هنر كار كردن با ديگران است نه وسيله قرار دادن ديگران
با تشکر